منتقد (نه مخالف)، مستقل (نه جناحی)

اطلاع رسانی و نقد مسائل سیاسی و هر آن چه مستقیماً و غیر مستقیم،سیاسی است؛از امروز،از دیروز و از فردا

وحدت سیما با ماموستا ملاقادر و وحدت شطرنجی با هاشمی


به مناسبت هفته ی وحدت؛

رفتار دو گانه ی صدا و سیما در وحدت آفرینی


بسم الله الرّحمن الرّحیم


به مناسبت هفته ی وحدت، به ذهنم رسید تا مطلبی هر چند مختصر در این باره بنویسم. البته پیرامون مضامینی هم چون وحدت، آشتی، اتحاد و امثالهم باید مفصل و مستمر نوشت، ولی به طور خاص در این یادداشت، می خواهم پیرامون همان هفته ی وحدت مرتبط با وحدت شیعه و سنی بنویسم.

داشتم اخبار می دیدم، ناگهان یک روحانی را نشان داد که از جهت ظاهری خیلی شبیه آقای هاشمی بود. بعد زیر نویس «ماموستا ملاقادر قادری» زیر نام وی درج شد. فهمیدم که از علمای اهل سنت است. وی امام جمعه ی پاوه بود. ناگهان یک واقعیت تلخ ذهنم را مشغول کرد و آن این بود که چرا ماموستا ملاقادر به عنوان امام جمعه ی پاوه، در سیمای جمهوری اسلامی مجال صحبت هرچند کوتاه دارد، ولی آقای هاشمی به عنوان امام جمعه ی چند دهه از انقلاب، سیمایش در سیمای جمهوری اسلامی ایران، در حد تصاویری شطرنجی یا محو در 20:30 یا با نیش و کنایه به نمایش در می آید. چند نکته در این باب به ذهنم رسید:

1- ماموستا ملاقادر به نظام نزدیک تر است یا هاشمی رفسنجانی؟ ماموستا ملاقادر امام جمعه ی فعلی پاوه است و سنی، هاشمی رفسنجانی امام جمعه ی چند ده ساله ی موقت تهران است و رئیس فعلی مجمع تشخیص مصلحت نظام، دوست دیرین و همراه همیشگی رهبری و یار امام و البته شیعه ی اثنی عشری که البته صرفاً جهت یادآوری عرض کردم و نه تبعیض؛ چون برخی واقعاً گاهی فراموش می کنند که آقای هاشمی، در حکم برادر مؤمن شیعه شان است.

2- چرا رسانه های بیگانه پس از راه پیمایی نه دی 88 که آقای هاشمی از آن پس بیشتر در مورد نه دی موضع گیری کرد و در راه پیمایی 22 بهمن حاضر شد، این قدر او را آماج حملات قرار دادند و وی را نماد سازش و مصلحت اندیشی و بزدلی قلمداد کردند؟ چطور وقتی برخی جملات ایشان مورد بهره برداری آن ها قرار می گیرد، ما این را نشانی در جهت منحرف بودن یا بی بصیرت بودنش می شماریم، ولی اگر او را تخریب نماید، ما انگار نه انگار؟!

محسن رفیق دوست در مصاحبه ای در سال 89 عنوان کرد: من پس از راهپيمايي 22 بهمن خدمت آقاي هاشمي رسيدم. علي رغم شعارهاي تندي كه عليه ايشان داده شد، آقاي هاشمي گفت من بعد از اين دو راهپيمايي خيلي ابتهاج پيدا كردم چرا كه ديدم همه شعارها در حمايت از رهبري، امام(ره) و انقلاب بود.

وي تاكيد كرد: آقاي هاشمي در تمامي ديدارهايشان استدلالشان اين است كه تكليف شرعي همه حركت پشت سر رهبري است"

هم چنین آقای هاشمي رفسنجاني در تاريخ 12 دي ماه در ابتداي جلسه مجمع تشخيص مصلحت نظام در سخناني از حضور گسترده مردم سراسر كشور در راهپيمايي حمايت از نظام و ولايت و رهبري قدرداني كرده و آن را خنثي كننده توطئه معاندين عليه اصل نظام و اصل ولايت فقيه دانسته و گفته بود: «نظام اسلامي با تكيه بر مردم پيروز شد و تداوم يافت و ان شاء الله ادامه خواهد داشت و اميدوارم هتاكان از اين حضور معنادار مردم درس عبرت بگيرند.»

به گزارش پايگاه اطلاع رساني آيت‌الله هاشمي رفسنجاني؛ وي در تاريخ 4 اسفند ماه نيز در نطق افتتاحيه هفتمين اجلاس دوره چهارم مجلس خبرگان رهبري با اشاره به حضور گسترده و معنادار مردم در نهم دي و 22 بهمن اين حضور را نشانه‌اي از بهتر شدن وضع همدلي در کشور ناميد.

در جلسه ی 29 دی ماه 1391 آقای هاشمی با جمعی از دوست داران شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام، یکی از بزرگان مجلس، خطاب به آقای هاشمی، شوخی تلخی می کند: "آقای هاشمی! دیگه سالی یکبار هم تلویزیون نمی آین؟. ای کاش سهم بزرگان انقلاب از صداوسیما روز بروز بیشتر آب نمی رفت.  بالاخص در ایام شکوهمند پیروزی انقلاب. مردم سالی یکبار که حق دارند تصویر بزرگان انقلاب را ببینند و این ماجراها را بخوانند. ندارند؟!"

3- درست است که آقای هاشمی تأکید داشتند بر انتخابات آزاد و رهبری این عمل ایشان و هم نظران ایشان را در چارچوب زمین بازی دشمن تشخیص دادند، ولی بعد از تذکر رهبری، دیگر وی صحبتی از انتخابات آزاد به میان نیاورد. ضمن این که نمی دانم دیگر تذکر آقای جنتی با آن ادبیات چه حکمت و خاصیتی داشت. این که به رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام بگویی گردن کلفت، اصلاً شایسته نیست از امام جمعه ی موقت تهران سر بزند؛ امام جمعه ای که بر اساس سنت رایج، همواره اول خودش را و بعد هم نمازگزاران را به ورع و تقوا دعوت می کند.

4- این که ما این قدر شخصی مانند آقای هاشمی را که قطعاً تفاوت هایی عمده با سران فتنه دارد، عملاً ممنوع التبیین کرده و هیچ نظر و حرفی از وی را از صدا و سیما منعکس نکنیم، هیچ نفعی برای نظام و مردم ندارد. به هر حال فعلاً وی رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام است و نظراتش هم از جانب سایت شخصی وی و نیز توسط سایت ها و خبرگزاری های متنوع از طیف های متفاوت و مخصوصاً در مطبوعات نیز به طور گسترده و ویژه منتشر می شود. پس این رویکرد غلط صدا و سیما، فقط موجب افزایش بی اعتمادی و کاهش قدرت نفوذ مجهزترین و وسیع ترین رسانه ی کشور می شود که ایضاً این هم اصلاً نه به صلاح نظام است و نه مردم.

پس نهایتاً اگر آقای عزت الله ضرغامی تصمیم بگیرد، علاوه بر امثال ماموستا ملاقادر قادری، نمونه ی مشابه وی -لااقل از جهت ظاهری- یعنی آقای هاشمی را هم چند وقت یک بار در سیمای جمهوری اسلامی ایران نشان دهد، هم برای سیما و آقای ضرغامی بهتر است و هم برای دلسوزان نظام. فاصله اندازی بین هاشمی و امثال وی (نه سران فتنه) با مردم و نظام، هیچ حقانیتی ندارد؛ وقتی وی فرزندانش را به قانون سپرده و شخصاً هم فتنه گری نمی کند، چرا باید در عمل (نه صریحاً) ممنوع التبیین (بایکوت) باشد؟!



بعد التّحریر:

همین خبر در سایت خبری-تحلیلی «نیمروز»



برچسب‌ها: آیت الله هاشمی رفسنجانی, ماموستا ملاقادر قادری, صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران, عزت الله ضرغامی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۱/۱۱/۰۶ساعت 23:59  توسط احسان رستگار   | 

مگر نطق نمایندگان مجلس،برنامه شب به خیر كوچولوست؟!


90 دقیقه پیش از شروع 90 دقیقه رئیس جمهور

ترک مجلس احمدی نژاد پس از سخنرانی اش، توهین به ملت است


بسم الله الرّحمن الرّحیم

احسان رستگار، سرویس سیاسی سایت خبری-تحلیلی «نیمروز»:

احمدی نژاد امروز برای دومین بار در مجلس نهم حاضر می شود که البته در کل دوران ریاست جمهوری وی، این اولین حضور داوطلبانه ی وی به شمار می آید.

در این باره طی چند روز گذشته، تحلیل ها و اخبار متفاوتی مطرح شده است، اما آن چه محل بحث ماست، یک طرفه بودن این گفت و گو از جانب رئیس جمهور است.

هیأت رئیسه ی مجلس در نامه ی فوری فوق که در جواب به نامه لطف‌الله فروزنده معاون پارلمانی رئیس‌جمهور مبنی بر سخنرانی احمدی‌نژاد ارسال شده، موافقت خود را با حضور یک ساعت و نیم وی اعلام کرد.

در این نامه اشاره شده که نمایندگان مجلس پس از سخنرانی احمدی‌نژاد سخنرانی خواهند داشت و انتظار می‌رود رئیس‌جمهور به سخنان نمایندگان گوش کند.

همان طور که مشخصاً در نامه ی فوق، ذکر شده، مجلس صریحاً توصیه اش پیرامون استماع سخنان نمایندگان پس از اتمام سخنرانی رئیس جمهور را به وی یادآور شده است، اما احمدی نژاد در نشستی که یکشنبه شب با مجمع نمایندگان استان آذربایجان شرقی داشت، اصرار خود مبنی بر متکلم وحده بودن در مجلس را اعلام کرد. این در حالی است که برنامه‌ریزی هیات رییسه این است که نمایندگان هم در این جلسه صحبت کنند. رییس‌جمهور در این رابطه خطاب به نمایندگان گفتند رادیو باز است و ما همیشه صحبت‌های شما را می‌شنویم، در مقابل بعضی نمایندگان هم گفتند ما هم سخنان شما را در صداوسیما می‌شنویم، اما برای تعامل بیشتر می‌خواهیم این ارتباطات البته با سعه صدر تقویت شود.
اگرچه تا 90 دقیقه ی دیگر، سخنرانی رئیس جمهور در مجلس آغاز می شود، ولی نیمروز بر اساس رسالت رسانه اش واجب دید تا این نکات را یادآور شود. حتی بعد از تحقق این گفت و گوی یک طرفه، باز هم شنیدن این موارد خالی از طرف نیست. از آن جا که رئیس جمهور 90 دقیقه صحبت می کند و می رود، نیمروز نیز در انجامی عملی خلاقانه، 90 دقیقه پیش از نطق احمدی نژاد، نظرش را در این باره اعلام می دارد:
1- بسیار تأمل برانگیز است که رئیس جمهور در هر دو بار احضارش به مجلس جهت طرح سؤال، نهایت سعی اش را به کار برد تا نمایندگان را متقاعد سازد تا امضایشان را پس بگیرند، اما این بار خود دست به کار شده تا به مجلس بیاید. در ظاهر شاهد دو عمل متناقضیم، اما در باطن دقیقاً این دو عمل مشابهند. وجه شبه جلسات حضور اجباری برای سؤال و درخواست حضور اختیاری از جانب رئیس جمهور برای صحبت با نمایندگان،  وجه تطمیع آن است. در همه ی نشست هایی که چه برای اقناع نمایندگان پیش از اجرای طرح سؤال و چه اکنون برای سخنرانی در مجلس بر اساس اصل 70 قانون اساسی، احمدی نژاد، معاونت پارلمانی وی و نمایندگان هم طیفش در مجلس، سعی بر این بوده تا با هر ترفند ممکن، در طرح سؤال نمایندگان امضایشان را پس بگیرند و در این سخنرانی -که پیرامون طرح هدفمندی یارانه هاست- با دولت هم صدا شوند و مجوز ادامه ی مرحله ی دوم طرح را صادر کنند.
پس هنوز هم از ویژگی های مسلم این دولت، رابطه ی سود محور اش با مجلس است؛ هر جا بخواهد قوانین رسمی مصوب مجلس را اصلاً قانون نمی داند و هر جا به نفعش باشد، حتی برای رایزنی و چانه زنی حاضر است داوطلبانه در مجلس حاضر شود.

2- رئیس جمهور در اسفند سال گذشته که در مجلس حاضر شد نیز با توهین آمیز ترین ادبیات ممکن، نمایندگان مجلس و طراحان سؤال را تحقیر کرد و مجلس را ترک نمود. از اتهام فوق لیسانس گرفتن طراح سؤال با شاسی بگیرید تا این که نظر ما این است که مجلس در رأس امور نیست و شما هم نظر خودتان را بگویید و برای ما هم در حد یک کلمه حق آزادی قائل شوید! این بار نیز که رئیس جمهور می خواهد در مجلس حاضر شود، تحقیر شأنیت مجلس در قالبی دیگر متجلی شده است؛ گفت و گوی یک طرفه با نمایندگان! رئیس جمهور گفته که بعد از سخنرانی اش مجلس را ترک خواهد کرد. در جلسه ی دو شب پیش رئیس جمهور با  مجمع نمایندگان استان آذربایجان شرقی، وی پس از شنیدن درخواست نمایندگان پیرامون عدم ترک مجلس پس از اتمام سخنرانی اش، گفته که من با قید و شرط در مجلس حاضر نمی شود و بعد هم به شوخی اشاره کرده: رادیو باز است و ما همیشه سخنان شما را می شنویم و نمایندگان هم در جواب گفته اند: ما هم سخنان شما را در صداوسیما می‌شنویم، اما برای تعامل بیشتر می‌خواهیم این ارتباطات البته با سعه صدر تقویت شود.
در این جا نیمروز وظیفه ی خود می داند تا شأنیت مجلس و نمایندگان ملت را به رئیس جمهور و همفکرانش یاد آور شود و خاطرنشان کند که: آقای رئیس جمهور! نظرات و صحبت های نمایندگان مگر نوای آرام و پیش از خواب شب به خیر کوچولوست که محض خالی نبودن عریضه و از روی مجبوری جهت بستن پلک ها می خواهید آن را از رادیو بشنوید؟ گویا واقعاً آقای احمدی نژاد این سخنرانی 90 دقیقه ای را با بازی 90 دقیقه ای فوتبال اشتباه گرفته اند که پس از اتمام 90 دقیقه، زمین را ترک کنند! حتی در همان فوتبال هم در 90 دقیقه هر دو طرف بازی می کنند نه یک تیم. بلا تشبیه مثل این است که تیمی 90 دقیقه به تنهایی در زمین بازی کند و بعد هم بگوید برای تصمیم درباره ی نتیجه ی بازی، تیم مقابل ما هم بیاید در زمین و 90 دقیقه بازی کند و بعد ما اگر وقت کردیم فیلمشان را می بینیم و به آن ها نتیجه را اطلاع خواهیم داد. تحقیر از این بیشتر؟!
وقتی پس از تذکرات پی در پی رهبری پیرامون حفظ آرامش و دوری از دامن زدن به تنش در فضای سیاسی کشور، رئیس جمهور خود این گونه اصرار دارد تا فضای تعامل و دوستی با مجلس را به سمت فضای تقابل و تحقیر سوق دهد، دیگر چه توقعی از نمایندگان مردم داریم تا مدام اصرار داشته باشد تا کوتاه بیاید و همیشه طرف صلح و صفا را بگیرد؟ 
3- این که رئیس جمهور هنوز هم متکبرانه خود را پاسخگو نمی داند و اصرار دارد تا به همه بفهماند که فوق کل ایدیهم است، تنها فضای نا آرام سیاسی کشور را متشنج می کند و در این صورت اگر مجلس در مقام دفاع از شأنیت جایگاه خود و حفظ اقتدار خود بر بیاید، کاملاً قابل دفاع است.
4- بر اساس آمار و ارقام و سوابق نمایندگان محترم مجلس نهم، کاهش سابقه ی فعالیت های سیاسی نمایندگان این دوره نسبت به دوره های قبلی کاملاً مشهود است. از این رو هیچ بعید نیست که احمدی نژاد با ادبیات منحصر به فرد و ترفندهای بکرش، نمایندگانی را که کم تر در فضای سیاسی پایتخت بوده اند و با سیاست مردان ارشد نظام تعامل داشته اند را تحت تأثیر قرار داده و عملاً ورق رأی مجلس در مورد مرحله ی دوم هدفمندی یارانه ها را به نفع خود برگرداند.
5- همان طور که حضور رئیس جمهور پیرو طرح سؤال اسفند 90 در مجلس، حداقل ثمره اش اصلاح آیین نامه ی سؤال از رئیس جمهور بود، به نظر می رسد مجلس باید فکری هم به حال آیین نامه اش و نیز اصل 70 قانون اساسی کند تا گفت و گوی یک طرفه که می تواند به راحتی دست مایه ی تحقیر وتمسخر مجلس باشد، از قوانین حذف شود. البته قاعدتاً و عقلاً قانون گذار گمان نمی کرده که رئیس جمهور به اندازه ی 1 ساعت برای نمایندگان ارزش قائل نشود که سخنانشان را بشنود و بگوید از رادیو یا در ماشین خواهم شنید، ولی در این هفت سال تجربه ثابت کرده که اگر روزنه های قانونی مسدود نشوند، این روزنه ها پس از مدتی به حفره ای عمیق و سوراخی وسیع تبدیل خواهد شد به اندازه ی یک دروازه که دیگر به این راحتی ها نمی توان برای آن روزنه ی سوراخ شده، دروازه طراحی کرد. پس بهتر همان است که تا بزرگ تر نشده، با یک چوب پنبه، این دست معایب مرتفع گردند.
6- برای راستی آزمایی و محک زدن میزان تغییر رویکرد رئیس جمهور به مجلس، پیشنهاد می شود تا 5 ماه باقی مانده، مجلس هم یکی دوبار رئیس جمهور را به صحن علنی دعوت کند تا ببینیم آیا رئیس جمهور حاضر می شود با علاوه بر حضور با کارت دعوت خود نوشته، این بار با دعوت نمایندگان مجلس در بهارستان حاضر شود یا خیر.


بعد التّحریر:


برچسب‌ها: محمود احمدی نژاد, مجلس شورای اسلامی, سخنرانی احمدی نژاد برای مرحله دوم هدفمندی یارانه ه, طرح سؤال از رئیس جمهور
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۲۷ساعت 7:25  توسط احسان رستگار   | 

تحریف تاریخ شورای انقلاب اسلامی در هفته نامه آسمان


به مناسبت سالروز تأسیس شورای انقلاب اسلامی به دستور امام خمینی

آقای شیبانی!شهید مطهری اولین رئیس شورا بود


بسم الله الرّحمن الرّحیم

احسان رستگار، سرویس سیاسی سایت خبری-تحلیلی نیمروز:


هفته نامه ی «آسمان» در شماره ی 42 خود (آذر 91)، در بخش تاریخ خود، پرونده ای 8 صفحه ای با عنوان «شورای انقلاب، بعد از انقلاب» منتشر كرد كه در این پرونده با رویكردی ظریف ولی موذیانه، به تحریف تاریخ پرداخته است. این پرونده آسمان كه به مناسبت 22 دی ماه، سالروز تأسیس شورای انقلاب به دستور امام خمینی تهیه شده است، به ظرافتی زیركانه، طبق معمول حتی به تاریخ هم رحم نمی كند به گونه ای كه تاریخ روایت شده در آن مشخصاً واقعی-اصلاحاتی است؛ یعنی تركیبی از شرح ما وقع و آن چه اصلاح طلبان آرزو داشته اند واقع شود.



در صفحه ی سوم این پرونده و 63 این شماره آسمان، موقعیت اعضای برجسته ی شورای انقلاب مورد بررسی قرار می گیرد؛ شهید مطهری، شهید بهشتی، شهید باهنر، آیت الله موسوی اردبیلی، مقام معظم رهبری، آیت الله هاشمی رفسنجانی، آیت الله طالقانی، آیت الله محمدرضا مهدوی كنی، مهدی بازرگان، یدالله سحابی، عزت الله سحابی، سرلشكر قرنی، ابوالحسن بنی صدر و صادق قطب زاده به ترتیب افراد مؤثر و عضو در این شورا هستند.

در بررسی نقش اولین شخصیت مؤثر در شورای انقلاب، آسمان لاجرم به جایگاه بی مثال شهید مطهری می پردازد. از آن جا كه همه ی اعضای این شورا و نیز مستندات تاریخی به این امر شهادت می دهند كه شورای انقلاب، پس از سفر دی ماه شهید مطهری به پاریس و دیدار با امام در نوفل لوشاتو، پس از گزارش شرایط و وضعیت داخل ایران، پیشنهاد تشكیل شورای انقلاب را مطرح می كند كه امام نیز پیرو آن حكمی مبنی بر تشكیل این شورا، صادر می كنند.

تا این جای داستان نقل شده در آسمان، مطابق واقعیت است، اما در انتهای بخش معرفی نقش شهید مطهری -به عنوان مؤسس شورای انقلاب- آسمان طاقت نمی آورد و طناب پوسیده ای را دستاویز خود قرار می دهد كه آن هم از ساخته و پرداخته های ذهن همین طیف سیاسی است. در انتهای ستون شهید مطهری آسمان می نویسد: "... از زمان تشكیل شورای انقلاب تا شهادتش، نقش كلیدی در این شورا داشت به گونه ای كه حتی بسیار مشهور شده كه تا زمان شهادت رئیس شورا بود، اما بنا بر گفته ی اعضای شورای انقلاب، آیت الله طالقانی اولین رئیس شورای انقلاب بوده است. ..."

منبع مطلب فوق كه «اعضای شورای انقلاب» ذكر می شود، كاملاً از جهت عقلایی و مستندات تاریخی مردود است. عباس شیبانی كه از افراد حاضر در جلسات شورای انقلاب (به عنوان منشی جلسات) بود، در مصاحبه ای در تاریخ 22/10/81 با عباس سلیمی نمین، رئیس دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران، جملاتی را بیان می كند كه پس از آن منبعی تلقی می شود برای تحریف تاریخ. بخشی از گفت و گوی سلیمی نمین با شیبانی در این گفت و گو به شرح زیر است:

"*سلیمی‌نمین: در تاریخ است كه عمدتاً "آیت‌الله مطهری" اعضای هسته‌ مركزی را دعوت می‌كردند؟ 
دكتر شیبانی: نه! پنج نفر اولیه كه آقایان مطهری، بهشتی، باهنر، هاشمی و موسوی اردبیلی بودند ظاهراً از امام (ره) دستور داشتند كه به اتفاق آرا افراد دیگری را به "شورای انقلاب" دعوت بكنند و ظاهراً نظر امام (ره) این بوده كه به طور مساوی از افراد "كلاهی و معمم" برای عضویت در "شورای انقلاب" دعوت شود. 
*سلیمی‌نمین: قبل از این كه به سفر "انگلستان" بروید، در هیچ كدام از جلسات "شورای انقلاب" شركت نكردید؟ 
دكتر شیبانی: خیر. در هیچ یك از جلسات نبودم. 
*سلیمی‌نمین: یعنی شما دعوت شدید و بعد بلافاصله به "شورای انقلاب" تشریف بردید؟ 
دكتر شیبانی: جزوه‌هایی دادند من خواندم و بعد به "انگلستان" رفتم و دیگر با آنها در تماس نبودم. یك ماه و اندی بعد كه "انقلاب" پیروز شد، به ایران برگشتم. 
سلمیی‌نمین: آیا قبل از این كه شما دعوت بشوید، جلسات مستمری وجود داشته است؟ 
دكتر شیبانی: قبل از عضویت من، جلساتی بوده است. یك بار هم كه آقای طالقانی برای شركت در جلسه می‌رفتند، تا نزدیك جایگاه رفتیم كه ایشان ‌گفت: "این جلسه‌ای است كه نمی‌خواهد شما بیایی." مسلماً آن 5 نفر با هم جلساتی داشته و برای پیروزی "انقلاب" برنامه‌ریزیهایی كرده بودند. 

...

*سلیمی‌نمین: در 12 فروردین كه آیت‌الله مطهری شهید شدند، از سوی "شورای انقلاب" اعلام شد كه "رئیس شورای انقلاب" به شهادت رسیده است. چگونه با وجود این كه قبلاً بحث ریاست آیت‌الله طالقانی بود، بعد از شهادت آیت‌الله مطهری اعلام شد كه ایشان "رئیس‌ شورای انقلاب" بوده‌ است؟ 

دكتر شیبانی: ظاهراً روزنامه‌ها این مطلب را نوشتند، چرا كه روزنامه‌ها كسان دیگری را هم جزو "شورای انقلاب" می‌دانستند، در حالی كه آن افراد جزو "شورای انقلاب" نبودند و این استنباط روزنامه‌ها بوده است. البته، فرد اصلی مورد اعتماد امام (ره)، شهید مطهری بود و به تبع وی دیگران مطرح بودند، ولی در زمان حیات آیت‌الله مطهری، آقای طالقانی ریاست "شورای انقلاب" را بر عهده داشتند. 

*سلیمی‌نمین: با توجه به این كه "آقای مطهری" میان آن پنج نفر هم محوریت داشته و شاخص بودند؟ دكتر شیبانی: بله. پس از بازگشت از پاریس دستور امام (ره) را برای این كه آن پنج نفر دور هم جمع بشوند، ایشان آورده بود. 

*سلیمی‌نمین: پس چرا ایشان به عنوان رئیس، انتخاب نشد آیا به خاطر ریش سفیدی "آقای طالقانی" ‌بود؟ دكتر شیبانی: به خاطر احترام و پیس‌كسوتی آقای طالقانی و این كه آقای طالقانی بیشتر چهره سیاسی داشتند. شاید هم شهید مطهری‌ می‌خواست یك مقدار دستش بازتر باشد و به مطالعات و نوشته‌های خودش برسد. 

*سلیمی‌نمین: اصلاً "شهید مطهری" برای ریاست "شوری انقلاب" مطرح هم نشد؟ 

دكتر شیبانی: مسئله این گونه مطرح شد كه آقای طالقانی رئیس باشند و نامی از شهید مطهری برده نشد."

همان طور كه در مصاحبه ی بالا مشاهده شد، چند نكته از مصاحبه ی خود عباس شیبانی، می تواند داعیه مطلع بودنش را باطل كند:

1- شوری انقلاب، یك ماه قبل از پیروزی انقلاب و در تاریخ 22 دی 1357 توسط شهید مطهری و با حكم ایشان از امام خمینی (ره) تأسیس شد؛ در حالی كه در آن زمان شیبانی به گفته ی خود، به ایران می آید و جزواتی را از سوی شورا دریافت می كند و به انگلستان باز می گردد. این یعنی، اتفاقات اساسی و سیاست گذاری های مبنایی این شورا، در غیاب عباس شیبانی صورت پذیرفته است. رئیس شورا هم عقلاً و به استناد تاریخ، در همان دی ماه مشخص شده است. 

2وقتی شخصی در مهم ترین مقطع تشكیل این شورا حاضر نبوده، چگونه می تواند این قدر آگاهانه سخنی را كه رسماً در روزنامه ی رسمی و دولتی آن زمان یعنی روزنامه كیهان منتشر شده و روزنامه های دیگر، پس از شهادت شهید مطهری، از ایشان به عنوان اولین رئیس شورای انقلاب یاد می كنند، چگونه و چرا ما باید اعلام رسمی حكومت را در نظر نگیریم و به برداشت شخصی عباس شیبانی اعتماد كنیم؟ 

3جز عباس شیبانی و عزت الله سحابی، همه شهید مطهری را عملاً و رسماً، تا زمان شهادتش، اولین رئیس شورا می دانند. آیت الله هاشمی رفسنجانی، حسن حبیبی، رسانه های رسمی و همه و همه می گویند كه شهید مطهری اولین و آیت الله طالقانی دومین رئیس شورا بوده اند؛ حال چه اصراری است كه حرف آیت الله هاشمی كه جزء حلقه ی 5 نفره ی اولیه ی شورا (شامل شهید مطهری، شهید بهشتی، آیت الله هاشمی رفسنجانی، شهید باهنر و آیت الله عبدالكریم موسوی اردبیلی می شد) بود را نپذیریم و حرف عباس شیبانی را قبول كنیم. عباس شیبانی و عزت الله سحابی، از جهت رتبه در شورا هم تراز حسن حبیبی (سخنگوی شورای انقلاب) هستند كه او هم هم زمان با آنان در این شورا عضویت یافت. شاید بگوییم كسانی كه پس از آن 5 نفر عضو اولیه به شورا اضافه شده اند، به هر دلیلی برداشتشان این بوده كه آیت الله طالقانی رئیس شوراست. اگر این گونه است، پس چرا حسن حبیبی برداشتش این بوده كه شهید مطهری اولین رئیس شورای انقلاب بوده است؟!

حسن حبیبی، سخنگوی شورای انقلاب، نام روسای شورای انقلاب و مدت تصدی این سمت توسط آنان را چنین بیان می‌كند:«اولین رییس شورای انقلاب، استاد شهید آیت‌الله مطهری بود كه در تاریخ یازدهم اردیبهشت ماه ۱۳۵۸ به وسیله گروه فرقان به شهادت رسید. سپس شادروان آیت‌الله سیدمحمود طالقانی به ریاست شورای انقلاب انتخاب شد كه وی نیز در نوزدهم شهریور ماه ۱۳۵۸ به دنبال یك حمله قلبی دارفانی را وداع گفت. تا این تاریخ اسامی اعضای شورای انقلاب همچنان مخفیانه باقی ماند؛ ولی پس از فوت آیت‌الله طالقانی، اعضای این شورا رسما معرفی شدند. آیت‌الله دكتر محمد بهشتی، پس از آیت‌الله طالقانی عهده‌دار سمت دبیری شورای انقلاب شد. پس از انجام انتخابات ریاست جمهوری، دكتر بنی‌صدر ریاست شورای انقلاب را نیز به عهده گرفت.»

با كمال تعجب، عزت الله سحابی درباره ریاست شورای انقلاب می‌گوید: «ریاست شورای انقلاب اول با مرحوم طالقانی بود. بعد مرحوم بهشتی و وقتی هم كه بنی‌صدر رییس‌جمهور شد، شورای انقلاب به ملاحظه اینكه او رییس‌جمهور شده است او را به ریاست شورای انقلاب انتخاب كرد، ولی حرف او خیلی نفوذ نداشت. برتری داخل شورای انقلاب همچنان دست رهبران حزب جمهوری بود.»

به گفته ی علی مطهری، شهید مطهری در شب شهادتش در منزل ید الله سحابی، پدر عزت الله سحابی، پس از خروج از منزل آنان -كه گویا جلسه ی شورای انقلاب هم در آن برقرار بوده- پیش از این كه سوار ماشین شود، به شهادت می رسد. با این تفاسیر مشخص نیست به چه دلیلی این طیف اصرار داشتند شهید مطهری را نه رئیس بلكه فقط مؤسس این شورا معرفی كنند. به نظر می رسد كه یكی از این دلایل، اعتقاد كم این طیف به قدرت مدیریتی و اجرایی شهید مطهری بود و اصولاً اصرار داشتند و دارند كه وی را شخصیتی اثرگذار ولی فكری و عقیدتی معرفی كنند؛ در حالی كه چطور ممكن است شهید مطهری اجرایی نباشد و رئیس كمیته ی استقبال از امام خمینی (ره) را بر عهده داشته باشد؟ چه فعالیتی از این اجرایی تر و عملیاتی تر است؟

هر دوی این افراد، هم عباس شیبانی و هم عزت الله سحابی، در مصاحبه هایشان به این نكته بارها اشاره می كنند كه البته شهید مطهری شاید نمی خواسته كسی بفهمد. حال آن كه افرادی كه باید می دانستند، در جریان بودند كه شهید مطهری نه تنها مؤسس شوراست، بلكه رئیس نیز ایشان است، ولی اصراری نداشته كه هنگام امضای صورت جلسات، نام وی نگاشته شود و برای احترام به آیت الله طالقانی، اصراری نداشته كه رئیس بازی كند و جایگاه اولش را به رخ بكشد.

4- شهید مطهری تا زمان حیاتشان، در همه ی جلسات حضور فعال داشته اند، در حالی كه آیت الله طالقانی حضور پیوسته ای در جلسات نداشته اند. عقلاً و نقلاً لازم است كه رئیس جلسه در جلسات حضور فعال داشته باشد و این غیر قابل قبول به نظر می رسد كه شورایی نوپا را كه عمرش به چند ماه نمی رسد را با رئیسی تصور كنیم كه از همان بدو تأسیس، در جلسات حضور افتخاری و یا موردی پیدا كند!

5- احتمال دیگری كه می تواند علت اشتباه شیبانی و سحابی را توضیح دهد، تفاوت دبیر شورا و رئیس شورا است. شاید از آن جهت كه آن ها كه باید در جریان می بودند، از ریاست شهید مطهری آگاه بوده اند، شهید مطهری اصراری نداشته تا دیگران سمت فعال در شورا نداشته باشند. شاید اسماً دبیر شورا آیت الله طالقانی ذكر می شده اما آن جمع 5 نفره -كه بعداً با اضافه شدن مقام معظم رهبری و آیت الله مهدوی كنی به هفت نفر رسید- همگی شهادت بر ریاست شهید مطهری می دهند. تیتر روزنامه ی كیهان نیز بنا بر نظر همان جمع منتشر شده است. از این جمع تنها كسی كه بارها در این باره نوشته و مصاحبه كرده، آیت الله هاشمی رفسنجانی است كه در كتاب خاطرات «دوران مبارزه، جلد 1» و «صورت مذاكرات شورای انقلاب، مقدمه به قلم اكبر هاشمی رفسنجانی، جلد 1» از شهید مطهری به عنوان مؤسس و اولین رئیس شورای انقلاب اسلامی یاد می كند.

6آیت الله هاشمی رفسنجانی به عنوان عضو هسته ی 5 نفره ی اولیه ی شورا كه تا انتها حضور فعال در جلسات داشت و حسن حبیبی كه سخنگوی شورا بود نظرشان بر ریاست شهید مطهری است. عباس شیبانی به عنوان منشی جلسه و عزت الله سحابی نیز به عنوان یك عضو عادی شورا، نظرشان بر ریاست آیت الله طالقانی -در زمان حیات شهید مطهری- بوده است. چه از جهت تقدم زمانی آگاهی این افراد از وقایع و چه از جهت سمت، عقلانی تر و مستندتر و مستدل تر، قول گروه اول است. ضمن این كه نباید فراموش كرد كه منبع ارجاع و استناد رسمی تاریخ، رسانه های كثیر الانتشار نیز هست كه همگی ریاست شهید مطهری را اعلام كردند. اصلاً معقول نیست كه این موضوع كذب بوده و در آن زمان نه امام و نه هیچ شخص دیگری در صدد اصلاح آن بر نیامده باشند كه چرا وقتی فلانی رئیس نبوده، نوشته اید كه رئیس شورای انقلاب به شهادت رسید!

7- بار اولی نیست كه طیف اصلاح طلب درصدد است تا شهید مطهری را نه یك رهبر در سایه و همه جانبه، بلكه فقط شخصیتی تك بعدی و اندیشمند و فقط به عنوان نظرپرداز انقلاب طرح كند؛ در حالی كه اگر مناعت طبع و شخصیت متواضع و عظیم شهید مطهری نبود، همه می دانستند كه در زمان غیاب امام، وی اولین شخصی بود كه انقلاب را پیش می برد و نه تنها یك شخصیت فكری و عقیدتی، بلكه رهبری مدبر و مسلط بر امور انقلابی و عملیاتی نهضت انقلاب اسلامی نیز بود. قطعاً شخصی هم چون آیت الله طالقانی به نظرات آنان نزدیك تر است، از منع حجاب اجباری گرفته تا دیگر نقطه نظرات سیاسی اش، اما نمی توان با دروغ، تاریخ سازی كرد و شهید مطهری را هم تراز امثال آیت الله طالقانی و حتی پایین تر از ایشان جلوه داد.



بعد التّحریر:


همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»



برچسب‌ها: نیمروز, هفته نامه آسمان, عباس شیبانی, عزت الله سحابی
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۱۰/۲۳ساعت 8:37  توسط احسان رستگار   | 

خانم راغب!مردم به دفاع با كشف حجاب،راغب نیستند/از بی حیایی کشف حجاب تا وقاحت شکایت از معترضان


فیس بوک شبکه ی اجتماعی است نه پستوی خصوصی

کشف حجاب، خلاف حقوق مردم است نه دفاع از حقوق مردم

یک فقره کشف حجاب دیگر توسط یک خانم اصلاح طلب دیگر


بسم الله الرّحمن الرّحیم

احسان رستگار، سرویس سیاسی سایت خبری-تحلیلی «نیمروز»:

دیروز خبری در خبرگزاری فارس و پس از آن در سایت های دیگر بازنشر شد مبنی بر کشف حجاب یکی از اعضای شورای اسلامی شهر همدان در فیس بوک. خبرگزاری فارس که این خبر را با عکسی کوچک و شطرنجی از این خانم منتشر کرده بود،  پس از ساعاتی از خروجی خبرگزاری حذف شد. 

مسئولین همدان در این باره موضع گیری کردند ولی بدون افشای نام این شخص، اما این عضو شورای اسلامی شهر همدان علی رغم این که نامش در هیچ سایت و خبرگزاری ای ذکر نشده بود، با انتشار مطالبی در وبلاگ شخصی اش، مشخص کرد که آن عضو شورای شهر همدان، خانم مهرنوش نجفی راغب می باشد و پیرو آن، این عضو اصلاح طلب شورای اسلامی شهر همدان، طی مصاحبه ای با شماره ی امروز روزنامه ی «آرمان» اظهار داشت که «من نه تنها استعفا نخواهد داد بلکه از کسانی‌که با ورود به حریم خصوصی‌ام اقدام به نقض آن با انتشار یک عکس از من کرده‌اند شکایت خواهم کرد.» این جملات به عقیده ی نگارنده، همان رویکرد «حمله؛ بهترین دفاع» است. در این یادداشت برای مشحص شدن درستی یا نادرستی دفاعیات خانم راغب، باید از سه دو وجه قانونی و یک وجه گفتمانی، باید این اتفاق را بررسی کرد. وجوه قانونی که عبارتند از: 1-تعریف حریم خصوصی در قانون و 2-جایگاه بی حجابی در قانون و وجه گفتمانی که نشأت گرفته از منش رفتاری و حجب و حیای اکثریت طیف اصلاح طلب است (مؤکداً و تعمداً از قید اکثراً استفاده شده؛ اقلیتی هرچند اندک در این طیف سیاسی این گونه نیستند).

1- حریم خصوصی در قانون:

در جرم بودن کشف حجاب در جمهوری اسلامی ایران شکی نیست. آن چه که این نماینده، وقیحانه برای تبرئه ی خود آن را پیراهن عثمان کرده، تجاوز به حریم خصوصی است که به گمان خود، توانسته ماجرا را گره کوری بزند و به قول معروف، دیوار بلند از حاشا بنا کند. همان ترفند نخ نمایی که خانم های بی بند و بار و بد حجاب در خیابان ها از آن استفاده می کنند برای دفاع از خود و در حالی می گویند "پوشش ما یک مسأله ی شخصی است" که اسلام حجاب را واجب کرده و امر به معروف و نهی از منکر را نیز. در تعالیم اسلامی نیز جامعه به یک کشتی تشبیه می شود که هیچ کس نمی تواند چون میلش می کشد، گوشه ای از آن کشتی را که حتی مالک آن است، سوراخ کند و با حماقت خود، موجب هلاکت همه ی کشتی نشینان شود.

درباره ی خصوصی بودن حریم کشف حجاب یا تعاریفی از این دست، قانون گذار توضیحی به شرح زیر داده است:

در خصوص مکان ارتکاب جرم، مکان تحقق این جرم معابر و انظار عمومی می باشد . حکم شماره 413 ـ1316،2،31 دیوان عالی کشور ، ما را در شناخت معابر عمومی یاری می رساند "مقصود از ارتکاب عمل منافی عفت به طور علنی اعم است از اینکه عمل در مرئی و منظر عمومی واقع شود و یا در مکانی که مستعد عموم باشد و قصد مرتکب پنهان نمودن محل و احتراز از علنی بودن و آشکار شدن آن تاثیری نخواهد داشت بنابراین ارتکاب عمل منافی عفت در پس کوچه و تاریکی شب مشمول ارتکاب عمل در علن خواهد بود" ( اصول قضائی عبده ، ص 222 )

پس خانم نجفی راغب، باید توجه داشته باشد که این جا جمهوری اسلامی ایران است نه یک کشور وهابی! این جا امارات متحده ی عربی نیست که خانم ها در بیرون خانه پوشیه بزنند ولی در داخل خانه می گسازی کنند و در مکان هایی خاص مجاز به عیاشی یا اعمال منافی عفت یا خلاف شرع باشند! ایشان هم باید توجه داشته باشند که عضو شورای شهر همدان نیستند، بلکه عضو شورایاسلامی شهر همدان هستند!

از یک جهت، خصوصی بودن حریم فیس بوک هم واقعاً حرفی است گزاف و مصحک؛ نظری شبیه دموکراتیک بودن آمریکا، مردم فقط حق انتخاب بین نامزدهایی هستند که از داخل دو حزب بیرون می آید! وقتی خود آمریکایی ها و ساکنین کشورهای مبدع فیس بوک، این شبکه را ایمن حریم خصوصی نمی دانند، چگونه قطعیتی درباره ی درز نکردن اطلاعات و عکس های خصوصی در آن وجود دارد. پس حرجی بر کسانی که به عکس خانم راغب دست یافته اند، نیست.

از دیگر سو درباره ی شخصی بودن حریم شبکه های اجتماعی (Social Networking)، مثل این است که کسی بگوید خیابان حریم شخصی بنده است و می خواهم در آن با پوشش سلیقه ای خودم قدم بزنم. نه در قاموس اسلام چنین عملی شخصی تلقی می شود و نه قوانین جمهوری اسلامی ایران؛ مخصوصاً از جانب یک مسئول حکومتی.

دشمنی با خانم نجفی راغب پیرو اظهار نظرش در جلسه ای با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام: این که شما تا این اندازه خود را مهم انگاشته اید که بعد از صحبت هایتان در جلسه ی آبان ماه امسال اصلاح طلبان عضو شوراهای اسلامی شهرهای سراسر کشور با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، عده ای با شما برخورد کرده اند، بسیار ساده لوحانه به نظر می رسد. وقتی تا کنون کسی اصلاً به خاطر نداشته که شما در آن جلسه چه گفته اید و بازتاب سخنانتان هم اصلاً ملموس نبوده، آن وقت چگونه کسی ممکن است شما را به خاطر آن اظهار نظرات تحت فشار بگذارد؟

 

در همان جلسه سخنان آیت الله هاشمی رفسنجانی از شما تندتر بود و گفتند "دوره قاجار هم چنین وضعیت اقتصادی نداشتیم." فرض بر این که شما بسیار جملات تکان دهنده و تأمل برانگیز و شجاعانه ای طرح کرده اید اما تا زمانی که در رسانه ها مورد توجه قرار نگرفته چه اهمیتی دارد؟ تنها نکته ای که از آن جلسه مورد توجه رسانه ها بود، نفس برگزاری چنین نشستی بود و نیز شناسایی اعضای اصلاح طلب شوراهای شهرهای ایران توسط خانم معصومه ابتکار و آقای محمد علی نجفی (دو عضو اصلاح طلب شورای شهر تهران).

2- جایگاه بی حجابی در قانون اساسی:

موضوع ماده 21 قانون جرایم رایانه ای:

الف ) محتوای علیه عفت و اخلاق عمومی

1. اشاعه فحشاء و منكرات (بند2 ماده6 ق. .م)

2. تحریك ، تشویق ، ترغیب ، تهدید یا دعوت به فساد و فحشاء و ارتکاب جرایم منافی عفت یا انحرافات جنسی

...

ب) محتوای علیه مقدسات اسلامی 

1. محتوای الحادی و مخالف موازین اسلامی (بند1ماده6 ق.م)

2. اهانت به دین مبین اسلام و مقدسات آن (بند 7 ماده6 ق.م وماده 513 ق. م.ا)

...

تبصره ماده 638 قانون مجازات اسلامی تشکیل دهنده جرم عدم رعایت حجاب شرعی است. به موجب این ماده " هرکس علناً در انظار عمومی و معابر تظاهر به عمل حرامی نماید علاوه بر کیفر عمل به حبس از 10 روز تا دو ماه یا تا 74 ضربه شلاق محکوم می گردد و در صورتیکه مرتکب عملی شود که نفس آن عمل دارای کیفر نمی باشد ولی عفت عمومی را جریحه دار می نماید ، فقط به حبس از 10 روز تا دو ماه یا تا 74 ضربه شلاق محکوم خواهد شد".

تبصره "زنانی که بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شوند به حبس از 10 روز تا دوماه یا از 50 هزار تا پانصد هزار ریال جزای نقدی محکوم خواهند شد".

در خصوص مکان ارتکاب جرم، مکان تحقق این جرم معابر و انظار عمومی می باشد . حکم شماره 413 ـ1316،2،31 دیوان عالی کشور ، ما را در شناخت معابر عمومی یاری می رساند "مقصود از ارتکاب عمل منافی عفت به طور علنی اعم است از اینکه عمل در مرئی و منظر عمومی واقع شود و یا در مکانی که مستعد عموم باشد و قصد مرتکب پنهان نمودن محل و احتراز از علنی بودن و آشکار شدن آن تاثیری نخواهد داشت بنابراین ارتکاب عمل منافی عفت در پس کوچه و تاریکی شب مشمول ارتکاب عمل در علن خواهد بود" ( اصول قضائی عبده ، ص 222 )

جرم عدم رعایت حجاب شرعی از لحاظ حصول نتیجه مجرمانه یک جرم « مطلق » بوده و صرف تحقق رفتار مجرمانه و تشکیل عنصر مادی در آن ، مرتکب را مستوجب مجازات قانونی می سازد. حصول نتیجه مجرمانه و در پی آن وجود سوء نیت خاص از شرایط تحقق این جرم نمی باشد ، بنابراین صرف عدم مراعات حجاب شرعی در مناظر عمومی موجب تحقق جرم است فارغ از آنکه امنیت اخلاقی و اجتماعی جامعه به مخاطره بیفتد یا نبیفتد.

جایگاه بی حجابی و کشف حجاب در گفتمان اصلاح طلبان: این اولین بار نبوده که یک خانم اصلاح طلب کشف حجاب می کند و قطعاً آخرین بار نیز نخواهد بود. در این یادداشت، اشارتاً و تلویحاً تحلیل فقط پیرامون خواص این طیف است؛ و الا درباره ی پایگاه اجتماعی و عوام طرفدار این گروه، باید در مطلبی مخصوص و مجزا، به بررسی علل عدم اعتقاد عمده ی این جماعت نه تنها به حجاب اسلامی، بلکه به بسیاری از تعالیم اساسی اسلام پرداخت.

در زیر صرفاً جهت یاد آوری، به ذکر چند مثال از بی بند و باری این طیف سیاسی و عدم پایبندی آنان به حجاب نگاهی گذرا می اندازیم. ان شاء الله در یادداشت هایی مجزا به طور مفصل و تبیینی، این دست مباحث را مورد مداقّه قرار خواهیم داد. 

در زیر، می توانید تصاویر خانم فریبا داوودی مهاجر -مشاور سید محمد خاتمی، از فعالان اصطلاحاً دفاع از حقوق زن و مادر زن علی افشاری (دانشجوی اصلاح طلب سابق و ضد نظام و حقوق بگیر فعلی صدای آمریکا)- را مشاهده کنید. وی در صدای آمریکا، به پیشنهاد کامبیز حسینی، برای اولین بار کشف حجاب کرد؛ به گفته ی خودش در اعتراض به مرد سالاری!!!:



در زیر می توانید سیر تکاملی معکوس حجاب این اصلاح طلب (از چادر به کشف حجاب به سبک سبزها) را ملاحظه کنید.

 

در زیر هم به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، کشف حجاب دختر تاج زاده -نماد مقاومت و لجاجت اصلاح طلبان- و تسخر حجاب توسط وی در صفحه ی فیس بوکش مشاهده می شود که توسط سایت های متعددی چند هفته ی پیش خبرساز شد. البته وقتی خود مصطفی تاج زاده به علی مطهری نامه می نویسد و در آن حجب را یونیفرم واحد می نامد، جای تعجب ندارد که دخترش این گونه عمل کند:

یک خانواده ی فتنه گر با حجاب اصلاحات منشانه


حسن ختام این مطلب سخنی است یا این عضو شورای اسلامی شهر همدان: خانم نجفی راغب!این که صفحه ی فیس بوک خود را تعطیل کرده اید، اقدامی است در خور، ولی اگر نظرتان درباره ی کشف حجاب و حریم خصوصی همان است که گفته اید، پیشنهاد می شود همین اقدام -یعنی استعفا را- در شورای اسلامی شهر همدان نیز عملی نمایید. راستی! دوباره عرض می كنم؛ فیس بوك شبكه ی اجتماعی است نه پستوی خصوصی!



بعد التّحریر:




برچسب‌ها: فیس بوک, باصلاح طلبان, مهرنوش نجفی راغب, کشف حجاب عضو شورای اسلامی همدان
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۱/۱۰/۱۹ساعت 23:59  توسط احسان رستگار   | 

آقای ضرغامی!نمی گذاریم عید ما با توهین به اماممان تلخ شود!


پایتخت 2 ممنوع!

تكرار یك عبرت


بسم الله الرّحمن الرّحیم

احسان رستگار، سرویس فرهنگی نیمروز:

نوروز 90 مجموعه ای به نام پایتخت از شبکه ی اول سیما پخش شد که بسیار شیرین بود. مجموعه ای طنز با داستانی جذاب و روان که بیننده را کاملاً درگیر می کرد. سیروس مقدم و محسن طنابنده آن چنان این مجموعه را نگاشته و به روی تصویر آورده بودند که مخاطب نمی توانست از پای تلویزیون تکان بخورد. هر لحظه، ظرفیت ایجاد لحظاتی شاد و خاطره انگیز را برای مردم فراهم می کرد. این گونه بود که این مجموعه شد بهترین مجموعه ی نوروز 90. حین پخش و بعد نوروز نیز تکیه کلام های آن ها نیز دهان به دهان می چرخید و مردم با یادآوری خاطرات خوش پایتخت، لبخند بر لبانشان می نشست.

اما این همه ی ماجرا نبود، این تکیه کلام ها فقط با یاد آوری بی قصد و غرض و حسن نیت یاد آوری نمی شد. گروهی هم مترصد فرصت بودند تا با سوء استفاده از محبوبیت این مجموعه، کثیف ترین کار ممکن را انجام دهند و آن چیزی نبود جز توهین به مقدسات. این که چگونه و چرا از نام شخصیت یک مجموعه و شیرین کاری هایش می رسیم به توهین به امام هادی (ع) خیلی محل بحث نیست. این اتفاق می تواند یک بحث داغ باشد برای جامعه شناسان تا در موردش واکاوی و چاره اندیشی کنند. اما آن چه از جهت نگارنده مسأله می نماید، غیر قابل بحث بودن تبعات آن مجموعه است.

وقتی آن همه صفحات فیس بوک و شبکه های اجتماعی با محتوای تمسخر امام علی النقی (ع) تأسیس شد تازه معلوم شد، چه شده. صفحات یکی پس از دیگری ساخته شد و با عضوگیری چند ده هزار نفری و انتشار صفحات اهانت آمیز، همه ی شیعیان را غافل گیر و متأثر کرد و غیرتشان را به جوش آورد. قشر حزب اللهی فعال در فضای مجازی هم شروع به تأُیس صفحاتی در دفاع از امام علی النقی (ع) بر آمدند.

موضوع در همین حد باقی ماند ولی این اتفاقات بهانه ای شد تا ولادت و شهادت امام علی النقی (ع) این بار باشکوه برگزار شود تا عده ای فکر نکنند که فقط نام های محمد و علی و حسین هستند که برای مسلمانان مقدس اند.

اما اردیبهشت ماه امسال بود که اتفاقی باورنکردنی افتاد؛ خواننده ی ملعون هم جنس باز فراری، شاهین نجفی -که از قسمت های نجس جنبش موسوم به سبز بود- شعری رکیک و فاجعه بار در وصف امام دهم شیعیان خواند و این گونه بود که موجی به راه افتاد که همه ی کشور را در برگرفت. عدو شد سبب خیر چون که خداست، ولی دلیل نگارش این یادداشت تصمیمی است بس عجیب از جانب مسئولان صدا و سیما؛

پنج شنبه خبری منتشر شد مبنی بر شروع تولید پایتخت 2 با همان شخصیت ها! این عمل چند معنا دارد:

1- آقای ضرغامی یا دیگر مسئولان ذیربط در جریان سوء استفاده ها و اتفاقات اهانت باری که محضر امام علی النقی (ع) بعد از پخش آن مجموعه شد نیستند؛ این فرضی است محال که صدا و سیمایی که خود پس از آن اهانات در اخبار و دیگر بخش هایش سعی در جبران آن صدمات داشت، نداند که چه شده!

2- آقای ضرغامی یا دیگر مسئولان در جریان ساخت قسمت دوم این مجموعه نیستند: این هم فرضی است محال چون نمی شود سیروس مقدم مجموعه ای بسازد برای صدا و سیما و مسئولان صدا و سیما در جریان نباشند. تخصیص بودجه، تأیید فیلم نامه و اعظای مجوز چگونه ممکن است بدون اطلاع مسئولان ولی از جانب مسئولان محقق شود؟!

3- آقای ضرغامی یا دیگر مسئولان همه ی مسائل فوق را می دانند، ولی به نظرشان آمده که شاید اشکالی نداشته باشد که دوباره پایتخت ساخته شود و نام شخصیت طناز یک مجموعه ی طنز، نام امام دهم شیعیان باشد. خب این به نظر ما خیلی اشکال دارد؛ نه تنها این بلکه این که ما اعتراض کنیم که آقای ضرغامی چرا خواننده ی خانم در انتهای مختارنامه آواز می خواند یا نوحه یا هر آوای دیگری، ایشان به گوش جان بشنود و بع تعمداً برود و با دوربین صدا و سیما از آن خانم تشکر کند و شبکه ی یک هم پخش نماید!

اگر آقای ضرغامی میل دارند به تابو شکنی، باید عرض کنیم که حریم تابو شکنی در مسائل سیاسی است برادر، نه در حریم قدسی مقدسات شیعه! پس اگر میل دارید ساختار شکنی کنید، لطفاً پایتان را از مقدسات ما بیرون بکشید! ساختار شکنی جایش برنامه های سیاسی و اقتصادی صدا و سیماست، بستر مناسبش مصاحبه هایی است که صدا و سیما محافظه کارانه و از موضع ضعف و ترس شروع به مصاحبه با آقای رئیس جمهور می کند و مجری نه حق و نه اجازه ی بحث و مخالف با رئیس جمهور را هنگام مصاحبه دارد.

آقای ضرغامی! ساخت پایتخت 2 یعنی بی توجهی به غیرت به جوش آمده ی شیعیان جمهوری اسلامی ایران! لا اقل جمهوری اسلامی ایران! این تصمیم شما یعنی این که ممکن است در آینده نام شخصیت های دلقک صدا و سیما اسامی مقدس دیگر ائمه ی ما باشد! آیا ما این قدر بی غیرت شده ایم؟ این که شما این قدر عمارید که ساختما 9 دی را در جام جم تأسیس می کنید خیلی عالی است؛ ولی واجب تر از آن جلوگیری از اقداماتی است حرام و مصداق تجاهر به فسق! انجام آن مستحب است و انجام این حرام؛ نخواهیم گذاشت عید ما را با یاد آوری توهین به اماممان تلخ کنید آقای رئیس! 



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «حفا نیوز»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «خبرنامه دانشجویان ایران»



برچسب‌ها: مجموعه پایتخت, سریال پایتخت, عزت الله ضرغامی, سیروس مقدم
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۱۰/۰۹ساعت 18:30  توسط احسان رستگار   | 

طنز/مصاحبه ی دووشواری با احمدی نژاد + فیلم


بسم الله الرّحمن الرّحیم


اگر آقای دوشواری را نمی شناسید، از انتهای یادداشت می توانید با مشاهده ی مصاحبه ی وی، با ایشان آشنا شوید.


دوشواری: آقای احمدی نزاد! سالانه 80 مولیون دولار واردات چوب بستنی داریم از کسور (کشور) آلمان! چرا؟! خودامان نیمی توانیم تولید بکنیییم؟!

احمدی نژاد: خب نیاز داریم. مثلا اگر چوب بستنی وارد می‌شود، این چوب بستنی اگر وسط بستنی گذاشته شود و صادرات شود چیز بدی است؟

دوشواری: چوب بستنی؟! یچ بشر ندیدم من که چوب بستنی بخوره! چوب بستنی چیه؟ خود بستنی موهومممه! بستنی لیوانی بوخورررون! بستنی توپپپو بخورووون! چَرا چچچوبی؟

احمدی نژاد: آقای دکتر دوشواری یعنی چوبی نخوریم؟ اکثر بستنیا قیفیه، چوب داره، کیمه! صادرات می کنیم این بستنی های خوشمزرو همه هم با خوردنش می گن خدا پدر و مادر این جمهوری اسلامی رو بیامرزه. اینم یه جور جنگ نرمه. ما داریم خودمونو با بستنی تو دل مردم کشورهای دیگه بیش از پیش جا می کنیم. خب این بده؟ از آلمان و کشورای دیگه چوب وارد نکنیم بعد چجوری خودمونو تو دل مردمان بلاد کفر جا کنیم؟ چجوری باید با این دشواری کنار بیاییم؟

دوشواری: دوووشواااری؟!!! کدام دوووشواری؟ من خودم 24 ساله دارم بستنههه موخووورَم بودون چوووب! بستنه توپپپو مخووورم بستنی قیفی مخورم هچ دوشواری هم نیست، ه ِ ِ ِچ. خیلی هم عاااله! دوروسته قورتش مِدم. چوب داشته باشه گیر مکنه تو گلوم خفم مکنه. به راحته مخورم بدون چوب. این چوبو می بینی... اِ بووورد! چوبرَ بورد! اوهوی پسرچه ی ذَلَب (جَلَب) واستا نبر اون چوب کثیفه. با اون نَمیشه بستنههه دوروس بوکونه. پیدر سوخته وابستا!

احمدی نژاد: همینه دیگه بستنی چوبی نخوردین نمی دونه چیه.

دوشواری: آگای احمدی نزاد یعنی سالی 80 میلیون دولار از آلمان چوب وارد نکنی، خدا گهرش (قهرش) می آد؟ مردم زهان (جهان) از ایران بدشون می آد؟ اونا شوماره دیدن و شوما برا خوش آمدنشون از ایران خیلی جذاب تر از بستنی چوبی و کیمی به ابوالفضل! شوما جذاب تری یا بستنی کیمی؟

دوشواری: [خنده ی ملیح] شما جذاب تریت! ببینیت آقای دوشواری! بحث تألیف قلوبه! ما باید دل اونا رو با همین چیزا به دست بیاریم دیگه. باید یک جوری خودمونو صادر کنیم. باید انقلابمونو صادر کنیم، ولو اگه شده با بستنی و چوب بستنی آلمانی وسط اون بستنی ایرانی. بستنیش که از خودمونه، اصلشم بستنیه، چوبو می ذاریم وسط که وا نره بستنی.

دوشواری: اصلاً همن که شوما می گی. دیگه چه مشکلاتی هست؟

احمدی نژاد: نمی ذارن ما کار کنیم. الان که خب دیگه مد شده همه به دولت فشار می آرن. یه 6، 7 بیشتر نمونده به آخر دولت، صبر کنن ما می ریم.

دوشواری: شوما؟! می رین؟! شوما بعد 6 ماه می رین؟ مگه اون دفه آقای مورتضی حیدری پورسید یچ سال بیشتر نمانده، شوما نگوفتو کی گوفتو یچ سال به پایان این دووولت مانده؟

احمدی نژاد: چرا. بنده عرض کردم. ولی منظورم این بود که این دولت، دولت اصیل انقلاب است و عملاً خود انقلاب است و برگرفته از خواست مردم است و تا زمانی که مردم و نظام هستند، پس این دولت هم هست. ولی این 6 ماه که گفتم، منظور این بود که انقدر اذیت نکنن ما رو، انقدر فشار نیارن، انقد ما را درگیر دشواری های مختلف نکنن. کشور لنگ می مونه کارش.

دوشواری: دوووشواری؟! کودام دوشواری؟ هیییچ دوشواری ای نداریم این جا. خیلی هم عاااله! کی شوماره با دوشواری موازه (مواجه) کرده؟ شوما مگه هر کار ما خوای نمی کنو؟ بنده داهاتی هستم، بله، آما دوهتورم! دوهتر (دکتر) دوشواری! فگط شوما چه (که) دوهتور نیستی! ما هم دهتوریم، ما هم نخبو ایم (نخبه)! منه همه می شناسن. بنده می فهمم. نفهم نستم من. 24 ساله، نه 34 ساله من این جا زندگی موکونم، هیییچ دوشواری ای آن چنانی هم ندیدم. آما الان، می بینم.

احمدی نژاد: آااقای دوشواری! شُ ُ ُ ُما مثل این که احساساتی شدیت. باید عرض کنم که ما پاک دست ترین دولت تاریخ هستیم. این رو فراموش نکنیت. داریت کم لطفی می کنیت.

دوشواری: اون که بَََله! اکتلاس 3 هیزار میلیارده تو دولت شوما نبوده! عزززب (عجب)!

احمدی نژاد: اون که پیش می آد. یک عده ای خوردن و بردن، ما بد و بیراهشو شنیدیم.

دوشواری: حالا اونو ول چنید (کنید) . آگای احمدی نزاد. شوما همین دیروز مگه خانوم دستزردی را برچنار نکردن؟! مگه بنده خدا چه می گفت؟ گوفته بود چرا لوازم آرایش بهش ارز می دی به دارو نمی دی؟ راس گوفته دیگه! منه پیرمرد دارو ماخوام؛ کودام یچ (یک) موهوم تره؟ ماتیخ (ماتیک) یا آمپولو سرطان؟! دوووشواری از این بزرگ تر که هر لحظه مومچنه (ممکنه) هر وزیری تو این مملکت برکنار بیشه به خاطر حرف حیساب زدن؟

احمدی نژاد: نه خیر! ببینیت. این دشواری نیست! این اصل 135 قانون اساسیه آقای دوشواری! از اختیارات بندس. اون هم خب برای شما دارو مهم تره؛ شاید برا خیلی ها لوازم آرایش مهم تر باشه! برا ما هَََم، نظر مردُ ُ ُ ُم، مهم تره از همه ی مسائل! لوازم آرایش هم تو کشور ما خیلی استفاده می شه، پس مهم تره دیگه!  

دوشواری: یعنی هَََر کاری جزء اختیارات شوماست، باید انجام بشود؟! این زوریه (جوریه)؟ لوازم آرایش موهوم تره؟ نمی شه آرایش نکنن یا از میداد رنگه استفاده کنن لا اگل ملت از بی دارویی که نمی میرن! مردم بیمیرن بهتره یا آرایش کنن؟!

احمدی نژاد: نه خیر! اتفاقاً کاملاً اون جوریه. ما می خواستیم هدفندی رو ادامه بدیم، مجلس گفت نه، ما هم مجبور بدیم بگیم چشم! پس دیدین ما هم هر کاری بخواهیم نمی تونیم انجام بدیم. نمی ذارن کارمون پیش بره. بعدشم مشکل ما آرایش جووناست؟ به آرایش جوونا چیکار دارین به منو شما چه ربطی داره؟ بذارین کار خودشونو بکنن!

دوشواری: اهه! ما گیرت (غیرت) داریم! این حرفا یعنی چه؟ اصلاً گلط کردن آرایش بکنن خوب شد؟! همین آرایش اون هاست که مارو با دووشواری دارو موازه (مواجه) کرده! بعدشم شوما هم این گدر (قدر) نمی خواد تأکید بوکونه! اندازه کافه خودیشان دارن آرایش می کنن شوما نیمی خواد دل بسوزانی!

احمدی نژاد: ما دلمون برای مردم می تپه! دلمون برا جوونا می سوزه! چرا می گیت که ما نگیم؟

دووشواری: آگا اصلاً بوگو! من هیییچ حرفی ندارم! بی (به) بن بست رسیدم با شوما! من چه (که) ایسمم دوشواریه -به خاطر اینه که می گم هیییچ دوشواری ای نیست- آما دیگه گوذشتم حدی داره! حالا که این طوره، آلان می گم دوشواری هست. خیلی ام هست. اصلاً شاید از این به بعد اسممو گذاشتم راحتی! راااحتی؟! کودام راحتی؟ کودام آسانی؟ خیلی هم دووشواری!



پانوشت:

مشاهده ی فیلم مصاحبه با دوشواری



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «حفانیوز»



برچسب‌ها: محمود احمدی نژاد, دووشواری, چوب بستنی, دانلود فیلم مصاحبه دوشواری
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۱/۱۰/۰۸ساعت 15:23  توسط احسان رستگار   | 

فقدان حزب فقط به نفع دولت حاكم است نه امت


پاسخی به سرمقاله طوماری كلهر در روزنامه ایران + متن قانون اساسی

حزب حق شرعی و قانونی هر گروهی است


بسم الله الرّحمن الرّحیم

احسان رستگار، سرویس سیاسی نیمروز: مهدی کلهر، مشاور فرهنگی سابق دولت نهم و دوست هنوز وفادار احمدی نژاد (به سبک غلامحسین الهام)، یادداشتی یا طوماری در شماره ی شنبه، 2 دی، در روزنامه ی ایران نوشت با عنوان «حزب مدعي است فهم و بصيرت ما از مردم بيشتر است». لب کلام این یادداشت قریب به 2500 کلمه ای که در صفحات 1، 2 و 3 روزنامه چاپ شده بود، بی خاصیت بودن حزب و تفرقه انگیز بودن حزب و نیز بی اصالت و ضد انقلاب بودن و تضاد داشتن حزب با هویت نظام اسلامی و انقلاب بود.

به گزارش نیمروز، لازم به ذكر است كه محمود احمدی نژاد در سال 89 در یک سخنرانی عنوان کرد «نظام ما فقط یک حزب دارد و آن ولایت است» که آن هم یک هم آسمان و ریسمان بافی بود جهت اثبات حقانیت این که فقط ما خوبیم و فقط حزب الله خوب است و فقط یک حزب در نظام خوب است و همه ی این خوبی ها در ما جمع شده و در نتیجه ما تنها حزب خوب و حزب اللهیان خوب و یا خوبان حزب اللهی حزبی هستیم و بس!مبحث مشابه را مطرح كرد كه برای یادآوری، پاسخ به آن مبحث كه مرتبط با همین موضوعات مطروحه در یادداشت مهدی كلهر است، یادداشتی منتشر خواهد شد؛ یادداشتی تطبیقی بین سخنان امام و شهید مطهری و احمدی نژاد.

در زیر دو بند از جملات محوری و مهم تر ایشان آورده شده و در ادامه دلایل رد این نظرات می آید.

"در انقلاب اسلامي يك جريان بيشتر وجود ندارد و آن جريان امت و امام است و اگر بخواهيم يك واژه‌اي كه به طور كامل بر پشتوانه اسلامي و ديني است را انتخاب كنيم، همان «امت و امام» بهترين واژه است. بنابر اين من گزاره جريان اصلاح‌طلب، اصولگرا يا هر جريان ديگري را براي مصادره انقلاب اسلامي مناسب نمي‌دانم. ما يك جريان اصلي در انقلاب اسلامي داريم و تا به حال هم همين جريان اصلي انقلاب را پيش برده و به ياري خدا پيش مي‌برد ...

استدلال اصلي كه نانوشته است و هيچ وقت هم گفته نمي‌شود اين است كه تو نمي‌فهمي و ما احزاب به جاي تو تصميم مي‌گيريم. تو سوادش را نداري و ما براي تو انتخاب مي‌كنيم. ما به عنوان احزاب، تكنوكرات‌ها را مي‌شناسيم و تو نمي‌شناسي. هيچ گاه نمي‌گويند ما مي‌خواهيم اموال تو را غارت كنيم و بر تو حكومت كنيم. تمام اين احزاب در كشورهاي به اصطلاح دموكراتيك با اين نيت پا به عرصه مي‌گذارند كه ما برتريم. ما بهتر از عوام مي‌فهميم. ما نخبگان سياسي هستيم."

در مورد بند اول باید گفت که اگر اصلاح طلبی و اصول گرایی اساساً باطل بودند و ذاتاً اشتباه، هیچ گاه رهبری در سخنرانی هاشان بارها و بارها به تبیین اصول گرایی صحیح و اصلاح طلبی صحیح نمی پرداختند. طبیعی است که ولی فقیه جریان های مصادره گر را تبیین و تعریف نمی کند، همان طور که ایشان هیچ گاه جنبش فتنه گر و مصادره گر سبز را تبیین نکردند. پس هر جریان و گروه و حزبی الزاماً مصادره گر و مضر به حال انقلاب و امت و نظام نیست. حالا که دولت به پایان کار خود نزدیک شده، خیلی جالب است که هم خود و نیز دولت های پیش از خود را در راستای یک هدف و یک آرمان و یک جهت می داند «"ما يك جريان اصلي در انقلاب اسلامي داريم و تا به حال هم همين جريان اصلي انقلاب را پيش برده و پیش می برد"». دو برداشت می توان از این جمله کرد؛ یکی این که ترجیح می دهیم در این 6 ماه آخر، سعی کنیم با همه مهربان باشیم و خاطره ی تلخ ستیز با همه ی جناح ها را از ذهن مردم پاک کنیم و بگوییم همه ی دولت ها انقلابی بودند. برداشت دوم این است که جریان اصلی ما هستیم و مابقی جریان اصلی نبوده اند و انقلاب را پیش نبرده اند و همین اندازه هم که تا کنون انقلاب پیش رفته، مرهون زحمات ماست و خلاصه ما کلی منت سر انقلاب و ملت نظام داریم و باز هم ما پشت فرمان خواهیم بود حتی بعد از این 6 ماه.

در مورد استدلال دوم آقای کلهر که بسیار عجیب است باید گفت که ، اما احزاب در آمریکا به جای مردم تصمیم می گیرند و آن به دلیل معایب قانون اساسی آمریکاست که رأی دهی الکترال یا با واسطه است. پس می توان حزب داشت و آن حزب به مردم تحمیل عقیده نکند، بلکه فقط فضایی باشد جهت معرفی افکار و آشنایی با گفتمان ها، نیت را هم می توان بر اساس اسلام خالص و صادقانه کرد.

ضمناً اصلاً فرض شما به این معنا درست که احزاب می گویند ما از مردم بیشتر می فهمیم، آیا این توهین به مردم است؟ این که یک پزشک به بیمار می گوید من بیماری و درمان تو را می دانم و تو نمی دانی و می خواهم به کمک و با همکاری هم آن درد را درمان کنیم ایرادی دارد؟ این که یک استاد به دانشجو بگوید بیا سر کلاس بنشین تا این علم را به تو بیاموزم توهین به دانشجوست؟ پس این که حزب به مردم بگوید بیایید در گروه، حزب و دسته ی ما عضو شو و ما آن چه می فهمیم و می دانیم به تو بگوییم اصلاً نه توهین است و نه تحقیر، اتفاقاً عین تکریم و احترام و خدت به مردم است.

 

حزب تحقیقاً می تواند به عنوان ابزاری اسلامی و انقلابی در اختیار امت و ملت باشد؛ ابزاری جهت انتخاب دقیق تر و آسان تر مسئولان و حاکمان از جانب مردم. حزب فرصتی را در اختیار امت قرار می دهد تا با آشنایی با طیف های مختلف و جریان های متفاوت سیاسی، بتوانند «فبشر عباد الذین یستمعون القول و یتبعون احسنة» را جامعه ی عمل بپوشانند و بعد از ورود به حزب هم فکر خود، بر اساس آیه ی شریفه ی «و امرهم شورا بینهم»، هدف سیاسی یا عقیدتی خود را –که منطبق با اسلام است- با تبعیت از آیه ی «ید الله مع الجماعة»، به بهترین نحو ممکن عملی سازد.

حزب می گوید دغل بازی ممنوع، هر کس صدای خود را فریاد کند.

مهدی کلهر در یادداشتش اشاره می کند به آمریکا و نظام دو حزبی و ظالمانه اش؛ بایدغرض کنیم که فقط جمهوری اسلامی ایران است که می گوید هم سیاست داریم و هم آن سیاست منطبق است با تعالیم اسلامی. پس این که در آمریکا یا دیگر کشورها، حزب چگونه عمل می کند، نشان دهنده ی عیب کار آن هاست و نه قبح ذاتی و ماهوی حزب. به عبارتی اثبات شیء، نفی ما دا نمی کند. چون آمریکا نمی تواند یا نمی خواهد فعالیت حزبی را عادلانه اجرا و عملی کند، نشان دهنده ی خباثت یا بی عرضگی آن هاست و نه رد فواید حزب. حتی اگر در این اتفاق در ایران هم رخ داده بود، نمی شد بگوییم که چون برخی فعلیت موفق حزبی نداشته اند یا بعضی احزاب در جهت منافع ملی یا مصالح نظام گام بر نداشته اند، پس حزب کلاً وجودش مضر است. در چنین موقعیتی نیز می توان گفت هر عیب که هست از مسلمانی ماست!

اگر بخواهیم چشممان به دهان آمریکا و دیگر کشورها باشد، کلاً باید دور اعتماد به نفس و خلاقیت و ابتکار عمل را خط بکشیم. مثلاً اگر ما بخواهیم از دیار عرب و شرق درس بگیریم، آیا می توانیم دم از علوم انسانی اسلامی بزنیم؟ آیا وقتی همه ی کشورها سعی می کنند با آمریکا و رژیم صعیونیستی یا رایزنی کنند یا تعامل و یا حداقل تعارض و دشمنی مستقیم و بی واسطه نداشته باشند، ما می توانیم خلاف جهت آب شنا کنیم و برعکس همه، با آن ها مخالف باشیم؟

پس ما آموخته ایم که هم سیاست مدار باشیم و هم حکومت تشکیل دهیم؛ سیاستمان اسلامی باشد و حکومتمان جمهوری اسلامی. سیاستمان الهام گرفته از ماکیاولی نباشد و حکومتمان نیز بر پایه ی سکیولاریزم عیان یا پنهان بنا نشده باشد. ما معتقدیم که می توانیم علوم انسانی را اسلامی و علوم بیگانه را بومی کنیم. این همه ادعا و شعارهای بزرگ می دهیم، آن وقت کارمان به جایی رسیده که می گوییم که از یک طرف، غربی ها از احزاب سودی نجسته اند پس اصولاً حزب محکوم به فنا و انحراف است. از سوی دیگر می گوییم امام چون مدام می گفته اند امت و آحاد مردم و تأکیدشان روی مردم بوده، پس نظرشان در مورد حزب منفی بوده است. پس چگونه می توان دریافت که همان امام دستور تأسیس حزب جمهوری اسلامی را با شاخص ترین انقلابیون آن زمان مانند شهید آیت الله بهشتی، رهبری، آیت الله هاشمی و دیگر بزرگان صادر کردند؟! شبیه این است که بگوییم چون امام خیلی به عرفان و تهذیب نفس و تقوا تأکید داشته اند، پس نسبت به ورزش و تقویت جسم چان حسن نظری نداشته اند!

سخن آخر! آقای کلهر! حزب برای برنامه ریزی و صرفه جویی در زمان، انرژی و بودجه است. البته که شما و طیف دولتی ها به هیچ حزب  فعالیت حزبی احتیاج ندارید، چون به آب کر وصلید. حزب برای فعالیت پاک، اصولی، قانونی و با بودجه ی محدود است. آن کس که به دلیل تصدی گری در حکومت محدودیت بودجه ای ندارد، معلوم است که ترجیح می دهد دیگران فعالیت حزبی نکنند و نظاره گر باشند، نه کنشگر سیاسی. این را نیز همه می دانند که حتی اکنون که حزب نداریم، ده ها گروه سیاسی در حال فعالیتند که عملاً هیچ تفاوتی با فعالیت حزبی ندارند، ولی از نظر سازمانی، قانونی و فواید، نوعی حزب عقیم شده و نازا هستند. پس زمانی که نمی توان جلوی فعالیت گروه های مختلف به دلیل داشتن سلایق مختلف را گرفت، چرا این فعالیت ها را در قالب حزب، در چارچوبی قانون، سازمان یافته، منسجم، مولد و مفیدتر به حال امت و نظام در نیاوریم؟! فقدان حزب، تنها به نفع دولت حاکم است و بس؛ نه نظام و نه امت.

 


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «حفا نیوز»



برچسب‌ها: مهدی کلهر, محمود احمدی نژاد, سایت خبری تحلیلی نیمروز, نیمروز
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۰۴ساعت 17:29  توسط احسان رستگار   | 

رونمایی از عروس و خانواده علی پروین!!!


هیأت نظارت بر مطبوعات كلاهش را بگذارد بالاتر


بسم الله الرّحمن الرّحیم

احسان رستگار، سرویس فرهنگی سایت خبری-تحلیلی «نیمروز»:

ماشین بزرگ ون نیروی انتظامی داخل کوچه شد و جلوی خانه ایستاد. زنگ چند طبقه را زد و صاحبخانه در را باز کرد. گفت بفرمایید آقا؟ مأمور نیروی انتظامی گفت آمده ایم برای جمع آوری ماهواره. خانم صاحبخانه گفت این جا همه ی همسایه ها مذهبی اند، ما از این چیزها اصلاً نداریم. مأمور گفت کلید پشت بام را بدهید باید نگاه کنیم. رفتند نگاه کردند و دست خالی برگشتند ولی از ساختمان رو به رو کاملاً با دست پر بیرون آمدند. از ساختمان های دیگر هم کم و بیش قطعات گوناگونی رو از پشت بام پیدا کرده بودند. 

این صحنه را که دیدم، یاد یک روز پیش افتادمرفته بودم پای دکه تا حسب روال هر روز، روزنامه بخرم. داشتم روزنامه ی اعتماد و آرمان را نگاه می کردم که کنار روزنامه ی اعتماد، عکس علی پروین را دیدم. با خواندن عناوین و تیترهای روی جلد مجله هاج و واج مانده بودم. می دانستم مدت هاست حیا با آمدن عصر ارتباطات و قرن 21، رنگ و لعاب دیگری به خود گرفته، ولی اصلاً به ذهنم خطور نمی کرد که با چنین عناوینی، عکس یک خانواده را روی جلد یک مجله منتشر کنند.

عنوان و رو تیتر، به شرح مقابل بودند: «در حریم سلطان - رونمایی از عروس و خانواده علی پروین برای اولین بار»! هرچه فکر کردم که چگونه غیرت یک مرد مسلمان اجازه می دهد که این گونه عکس و مصاحبه اش روی جلد یک مجله نیمه زرد -که از فرط ناخوانا بودن نامش نتوانستم اسم مجله را بفهمم- منتشر شود. حال اگر مجله ای وزین و خوش نام مانند خانواده سبز بود، می شد با تسامح به موضوع نگریست، ولی این چنین طرح جلدی واقعاً با شئونات اسلامی تناقض داشت.

 

ان شاء الله که علی پروین و پسرش، از عنوان و تیتر روی جلد این مطلب آگاه نبوده اند. از صاحب دکه پرسیدم که چقدر فروش رفته، گفت: "خوب بوده از پنج شماره با وجود این که گران قیمت بوده و معروف هم نیست، بعد دو روز یک شماره مانده. "با لحنی تأسف آمیز گفتم چه عناوین نامربوطی روی جلد منتشر کرده اند! گفت: "وقتی داشتم مجلات را می چیدم، عناوینش را که دیدم فکر خوبی در مورد جلد و عناوینش نکردم. می توانستند تیتر بزنند مثلاً آشنایی با خانواده ی علی پروین نه رونمایی از عروس!" 

هرچه فکر کردم نتوانستم در ذهنم حلاجی کنم که چطور ممکن است می دانسته اند و اجازه ی چاپش را داده اند! پس ان شاء الله این اتفاق به دلیل بی اخلاقی سردبیر و مدیر مسئول نشریه بوده است. واقعاً آن قدر هر قبحی ریخته شده و پرده ها دریده، که اصولاً دیگر خیلی نمی توان از حیا و غیرت و تعالیم اسلامی در باب مسائل اجتماعی سخن به میان آورد.

یکی دو سال پیش در ویژه نامه ی نوروز مجله ای -که زرد هم نبود- مصاحبه ای منتشر شده بود با یکی از بازیکنان مسأله دار به نام ع. ن. و. که بعد از استقلال، نهایتاً به پیروزی رفت و الآن هم در تیمی دیگر مشغول به بازی است. وی در مصاحبه که طبق معمول از خوش تیپی اش صحبت به میان آمده بود و از دوستی اش با چندتن از بازیکنان و بازیگران، جمله ی عجیبی گفته بود که حقیقتاً به نظرم چندش آور بود. گویا خبرنگار خواسته بود که عکسی دو نفری از وی و همسرش بگیرد که او گفته اگر می خواهی باید چند میلیون بدهی تا اجازه دهم! دقیقاً خاطرم نیست، به گمانم اگر درست حافظه ام یاری کند، مبلغی حدود 5، 6 میلیون را گفته بود! اگر از لحاظ مسائل عقیدتی، غیرت و ملاحظات شخصی کسی مشکلی ندارد، پس چرا درخواست پول می کند، اگر هم حتی ذره ای به اندازه ی سر سوزن مشکل داشته باشد، نمی دانم چطور ممکن است با چند میلیون راضی به انتشار عکس همسرش به روی جلد مجله شود!

با خود گفتم حتماً اشخاص دیگری مطلبی اعتراض گونه یا لا اقل متعجبانه در این باره نوشته اند ولی دریغ از یک مطلب. عنوان در حریم سلطان را که زدم، سایت بولتن نیوز مطلبی نوشته بود با همین عنوان ولی درباره ی یک مجموعه بود. بعد از مطالعه ی آن مطلب متوجه شدم که حتی استفاده از عبارت حریم سلطان هم توسط دست اندکاران نشریه، موذیانه و غرض ورزانه بوده است. واقعاً این همه ابتکار در غرض ورزضی اشمئزاز آور است.

به جای استفاده از ابزارهای ارتباط جمعی و فناوری ارتباطات جهت احیای امر به معروف و نهی از منکر در ابعاد خرد و کلان سیاسی و اجتماعی و نیز نهادینه کردن و بسط حیا و عفاف و تثبیت جایگاه خانواده، روز به روز بیشتر در حال گسترش زن سالاری (فمنیزم)، ازدواج های دیر هنگام، تغییر معنای موفقیت و خلاصه شدن آن در مدارک دانشگاهی و میزان درآمد و تغییر جایگاه خانواده از الگوی علوی به الگوی خودباخته و بی هویت غربی-ایرانی-اسلامی (!) یا همان متجدد مذهبی یا سنت گرایی مدرن (!) هستیم.

لازم است تا هیأت نظارت بر مطبوعات اگر وقت بررسی محتویات نشریات را ندارد -که سرشار هستند از پوچ گرایی، غرب زدگی، زن سالاری و اسلام گریزی- لا اقل جلد مجلات را که نهایتاً ده دقیقه دقیقه وقت مبارک آن هفت نفر را می گیرد ملاحظه فرمایند تا این گونه شاهد حقنه ی سبک زندگی غیر اسلامی-غیر ایرانی نباشیم و دیگر رسانه های خودمان نشوند بشقاب های مکتوب ماهواره های غربی! وقت ماهواره جمع کردن واجب نیست، نظارت و هدایت رسانه های داخلی از اوجب واجبات است! آن از مجموعه های پر رنگ و لعاب سیما با آن خانم های چادری اش -که مشخص است تازه چادر سر کردن آموخته اند و از حیا و رفتارشان که دیگر نگو- آن از سینمایش که علناً فقط دو گام مانده تا به هالیوود برسد و این هم از مطبوعاتمان. جامعه را هم که دیگر نگفتنش بهتر است.



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «شفاف»



برچسب‌ها: علی پروین, تهاجم فرهنگی, زن سالاری, در حریم سلطان
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۱/۱۰/۰۱ساعت 19:26  توسط احسان رستگار   | 

از توهم اکثریت بودن تا دروغ محبوب ترین بودن!



بسم الله الرّحمن الرّحیم





روزنامه ی اعتماد در شماره ی امروز خود مطلب کذبی را در مورد محمدرضا خاتمی منتشر کرد که ما را به یاد ادعاهای پیش تر اصلاح طلبان پیرامون میزان محبوبیت و مقبولیت این گروه سیاسی در بین مردم انداخت. سعی کردیم در همین باب، نگاهی به اظهار نظرات اغراق آمیز اصلاح طلبان درباره ی ادعای اکثریت بودنشان بیندازیم و دروغ روزنامه ی اعتماد را هم بررسی کنیم.

این که همه ی گروه های سیاسی دوست دارند که نماینده ی اکثریت باشند و بیشترین میزان محبوبیت و مقبولیت را در میان اقشار مختلف و طیف های گوناگون و رنگارنگ جامعه را داشته باشند، هدف و آرزویی است که همه ی جریان های سیاسی آن را جزء اهداف خود می دانند؛ اما مدتی است که جریان موسوم به اصلاح طلبان در تقابل با جریان موسوم به اصول گرایان، به جای دفاع از خود یا نقد رقیب، از مردم مایه می گذارند و پایگاه اجتماعی خود را به گونه ای معرفی می کنند نه بر اساس آمار و ارقام منتج از انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم و مجلس های هشتم و نهم و نه بر اساس تحلیلی های بسیاری از کارشناسان و اهل نظر، به هزار و یک دلیل اصلاً واقعیت بطن جامعه را این گونه نمی بینند. آن دلایل عبارتند از دلسرد شدن مردم از فضای تند و کند و افراطی و تفریطی و دو قطبی اصول گرایی و اصلاح طلبی، خسته شد از تنش هایی که بعد از فتنه ی 88 ماحصل همین درگیری ها و مخصوصاً توهم و پرتوقعی اصلاح طلبان و بدبینی نسبت به صداقت و اخلاص این طیف است؛ کسانی که رهبرشان یعنی سید محمد خاتمی در سال 88، در تظاهرات مردمی حضور فعال داشت ولی همین دو ماه پیش در دیداری با گروهی از اهالی رسانه ی اصول گرایان، گفت که بنده همان 88، به آقای موسوی گفتم که تقلب نشده است!
در زیر بخشی از سخنان اصلاح طلبان درباره ی میزان محبوبیت و  اقبالشان در میان مردم آورده شده است و نیز اظهار نظر عجیب روزنامه ی «اعتماد» دال بر پر رأی ترین نماینده ی مجلس در تاریخ ایران!؛ خودتان بخوانید و قضاوت کنید:

سید محمد خاتمی: "«معتقدم دل اکثریت ملت با حرف هایی است که ما می زنیم که اگر اکثریت قاطع مردم حرف اصلاح طلبان را قبول ندارند، چرا بخشنامه می کنند دستگاههای رسمی هیچ حرف و خبری از این طرف را منتشر نکند؟

ما از حق دفاع می کنیم، معتقدم دل اکثریت ملت با حرف هایی است که ما می زنیم.چرا اجازه روزنامه به ما نمی دهند؟چرا بخشنامه می کنند دستگاههای رسمی هیچ حرف و خبری از این طرف را منتشر نکند؟

خاتمی تاکید کرد: خوب اگر اکثریت قاطع این حرفها را قبول ندارند از چه بیم دارند که جلو آزادی بیان و نشر افکار و اندیشه هایی که معتقدیم به انقلاب و امام نزدیکتر است می گیرند؟ (3 مهر 1389)


سید عبدالواحد موسوی لاری: "«ما در حال حاضر دو اردوگاه داريم، اردوگاه اصلاح‌طلبان و اردوگاه اصولگرايان. در افكار عمومي اگر بخواهيم اين دو را در نظر بگيريم 65 درصد اصلاح‌طلبان جايگاه دارند، 35 درصد سايرين كه اصولگرايان بخشي از اين 35 درصد هستند. (17 آبان 1391، روزنامه ی اعتماد

«ما فکر می‌کنیم که اکثریت جامعه‌مان اصلاح‌طلب هستند یعنی عقبه مردمی اصلاحات به مراتب از جریان اصولگرا بیشتر است. (26 آذر 1391، روزنامه ی آرمان)»"


اشرف بروجردی: "«این آمار بر اساس نگرشی [است] که در جامعه وجود داردکافی است شما در سطح مجامع کوچک و بزرگ حضور یابید و نظرات مردم را بپرسید؛ آن وقت برای شما مبرهن می‌شود که اصلاح‌طلبان در اکثریتند.

به نظر نمی‌رسد که [مهاجرانی] جزء اپوزیسیون باشند. چند مصاحبه‌ای را که از وی دیدم، احساس نکردم که مهاجرانی با نظام ضدیت داشته باشد."» این که ایشان مهاجرانی را اپوزیسیون و ضد نظام نمی داند واقعاً بیانگر نگرش جامع ایشان نسبت به همه چیز است؛ به همه چیز من جمله میزان محبوبیتشان در جامعه! آن هم مهاجرانی که در نشست وهابیون و پادشاه عربستان علیه جمهوری اسلامی ایران شرکت می کند!


انوشيروان محسني بند پي، نماینده مردم نوشهر در مجلس هشتم: "«اكثريت با اصلاح طلبان خواهد بود و وضعيت اصلاح طلبان نسبت به مجلس هشتم بهتر و فضا براي آنها مهياتراست.

در مطلب قبلی که پیرو اظهار نظرهای عجیب رسول منتجب نیا بود نیز در آن بارها توسط وی اشاره شده بود که اکثریت مردم و در بخشی دیگر اظهار داشته بود که دو سوم مردم اصلاح طلب هستند.

 

اما امروز مورخ پنجشنبه 30 آذر 90، روزنامه ی اعتماد مطلبی با عنوان «پشت صحنه گفت و گو با زهرا اشراقي و محمدرضا خاتمي؛ سیاست در یک خانه ی بی تنش» نوشت درباره ی این که محمدرضا خاتمی، محبوب ترین نماینده ی تاریخ مجلس جمهوری اسلامی ایران بوده است!

این مطلب، خلاصه ای از دیدار صمیمانه ی روزنامه ی اعتماد با خانواده ی سید محمدرضا خاتمی، زهرا اشراقی (همسرش و نوه ی امام خمینی (ره) ) و پسرشان احمد خاتمی. مصاحبه گر، خانم ثمینا رستگاری است که وی نیز مانند هم فکران اصلاح طلبش، گویا آن قدر توهم اکثریت بودن دارد، که رأی محمدرضا خاتمی برای ورود به مجلس ششم را بیشترین رأی ذکر می کند. وی می نویسد: "... در كنار او [زهرا اشراقی] محمدرضا خاتمي نشسته؛ مردي كه بيشترين آراي يك نماينده مجلس در طول تاريخ پارلماني ايران را به نام خود ثبت كرده است. ..."

 حال ببینید آمار واقعی پر رأی ترین نمایندگان را:

پس بیشترین رأی در تاریخ مجلس شورای اسلامی جمهوری اسلامی ایران را اول اکبر هاشمی رفسنجانی در مجلس دوم آورده، سپس فخر الدین حجازی در مجلس اول، بعد اکبر هاشمی رفسنجانی در مجلس سوم و نهایتاً محمدرضا خاتمی در مجلس ششم، چهارمین رتبه را دارد نه اولین رتبه!

تحریف تاریخ آن هم تاریخ همین بیست سال پیش، انصافاً نوبر است!!! اگر اصلاح طلبان هر کجا که می روند طیف خاصی از دختران و پسران و جوانان اطرافشان را می گیرند و از آن ها استقبال می کنند،بیشتر نشان دهنده ی محبوبیت آنان در پایگاه اجتماعی طبقه ای است که اتفاقاً بیشتر طرفدار افکار و مواضع فرهنگی آنان و آزادی ها و بی بند و باری های اجتماعی هستند نه معمولاً دلیل دیگری؛ در یادداشت های بعدی بیشتر در این باره خواهم نوشت.



برچسب‌ها: سید محمد خاتمی, محمدرضا خاتمی, روزنامه اعتماد, رسول منتجب نیا
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۳۰ساعت 23:42  توسط احسان رستگار   | 

مُحرّمانه-1/مجلس امام حسین (ع)، زورخانه نیست/فتوای برهنه سینه زنی


بسم الله الرّحمن الرّحیم

شنیدم میثم زمان آبادی مطلبی را در صفحه ی شخصی یکی از شبکه های اجتماعی نوشته با مضمونز انتقادی در مورد سبک عزاداری ها در محرم نوشته بوده با تحت عنوان اگر اشتباه نکنم «به هیأت مذهبی نیازمندیم...». نفهمیدم دقیقاً به چه دلیل برخی از دوستان دیگر به وی شدیداً انتقاد کرده بودند. به نظرم نقدشان بیشتر نوعی بهانه جویی بود برای حمله ی سیاسی تا اختلاف نظری عقیدتی؛ چون آن کسانی که برای وی نظر گذاشته بودند و نامشان را شنیدم، تا آن جا که بنده می شناسمشان، هم با کفش دزدی در هیأت مخالفند و هم با سینه زنی برهنه میانه ای ندارند و نیز با سطحی نگری در هیأت ها علقه ای نمی توانند داشته باشند.

هرچه گشتم عین متن مطلب را در اینترنت نیافتم؛ از آن جا که عضو شبکه های اجتماعی -جز گوگل پلاز- نیستم، دسترسی به مطلبش ندارم. مطلبش را یکی از دوستان برایم خواند. متنی متوسط بود متشکل از حدود 9 بند که هیچ یکی از بندهایش جز یک مورد، پر بیراه نبود؛ نقدی بود تند ولی مشفقانه در راستای اصلاح نحوه ی عزاداری مان. مثلاً نوشته بود، به هیأتی نیازمندیم که وقتی می خواهیم کفش هایمان را جلو درش در بیاوریم، نگران دزدیدن کفش هایمان نباشیم، هیأتی که آقایان در آن برهنه نشوند و امثال این گونه انتقادات. تنها موردی که با تعالیم اسلامی منافات داشت، این بود که وی ذکر کرده بود که به هیأتی نیازمندیم که در آن، سخنران مراسم، صحبت های سیاسی نکند و فقط سخنرانی مذهبی ایراد نماید؛ این مورد صریحاً ضد امر به معروف و نهی از منکر است که امام حسین (ع) بنا بر فرمایش خودشان، برای احیای آن قیام کرده اند. البته شاید منظورش از سخنرانی مذهبی، توسط مداح بوده و نه سخنران و آن هم از جنس اظهار نظرهای بی سر و ته افراد سطحی نگر و نه تحلیل گر؛ مانند همان اظهار نظرهای رکیک، سخیف و ناشی از غلیان های غیر الهی از درون به برون.

طبیعتاً وقتی یک سخنران -که الحمد لله معمولاً در کشور ما روحانی است- بخواهد به امر به معرف و نهی از منکر بپردازد، هنگامی که پا را فراتر از نقد مردم بگذارد، باید مسئولین را نقد کند که نقطه ی عطف امر به معروف و نهی از منکر، همین نقد حاکمان و مسئولان است.

اما آن چه باعث شد در این باره بنویسم، دغدغه ای بود که چندین سال است ذهنم را مشغول کرده و امسال با دوباره فرا رسیدن ایام عزیز محرم و شرکت در مراسم سوگواری سالار شهیدان، امام حسین (ع)، دغدغه ام جانی دوباره یافت.

در محافل خصوصی و محلی، بسیار دیده ایم که هنگام عزاداری و سینه زنی، برخی پیراهن از تن به در می کنند و برهنه سینه می زنند. از همان ابتدا، این نحوه ی عزاداری را مخلصانه و در شأن مراسم امام حسین (ع) و حضارش نمی دانستم.

یک بار با یکی از صمیمی ترین دوستانم که هیأتی، حزب اللّهی و اهل تعمق و تدبر بود، در این باب بحث کردم. عزاداری که تمام شد، گفتم: "می پسندی برهنه سینه می زنند؟"    گفت: "خودم دوست ندارم برهنه سینه بزنم، هیچ وقت هم نزدم، ولی آنان این گونه می پسندند. شاید حال و هوای خاص خودشان را دارند و بنا بر مقتضیات حالشان، این گونه سینه می زنند. مجلس مردانه بود؛ به نظرم اشکال شرعی ندارد برهنه سینه بزنند."    گفتم: "اگر می خواهند برهنه سینه بزنند، بروند در خانه و تنهایی برهنه شوند و هرگونه خواستند عزاداری کنند. بله! اگر بخواهیم در نظر بگیریم که چون از طرفی در مجلس خانم ها نیستند، و از دیگر سو آقایان در استخر جلوی یکدیگر کم پوشش اند، پس نتیجه می گیریم که در این جا هم اگر کم پوشش باشند اشکالی ندارد، سخت در اشتباهیم! چرا؟ چون آقایان در حضور آقایان هم باید حجاب داشته باشند؛ حجاب فقط مختص خانم ها نیست. تا آن جا که ضرورتی ندارد، باید همه پوشیده باشند؛ در استخر نمی توان با لباس تن به آب زد، اما این جا که استخر نیست."

خلاصه هیچ کدام قانع نشدیم، ولی خوشبختانه مرجع تقلید هر دو ما، آیت الله مکارم شیرازی (حفظه الله) بود. گفتم: "حالا که این طور است، از آیت الله مکارم استفتاء می گیرم؛ مطمئنم می گوید بلا اشکال نیست. یا می گوید حرام است و یا حداقل مکروه." او هم موافقت کرد.

استفتاء زیر را به بخش استفتائات سایت آیت الله مکارم ارسال کردم. معمولاً پس از دو تا سه روز، استفتاء توسط دفتر ایشان پاسخ داده می شود، ولی در یک صورت است که این استفتاء حتی تا بیش از یک هفته نیز زمان می برد و آن وقتی است که شخص آیت الله به سؤال بخواهند پاسخ دهند. این سؤال نیز مشمول این قاعده شد؛ چون سؤالی جدید بود پیش از این در سایت موجود نبود و پرسیده نشده بود، به همین دلیل توسط شخص ایشان پاسخ داده شد:


سؤال:

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 با اهداء سلام و احترام خدمت مرجع عالی قدر و شجاع اسلام، جناب آقای آیت الله العظمی مکارم شیرازی

در ایام عزیز محرم، در عزاداری ها اعمالی انجام می شود که در مکروه یا مستحب بودن و یا مباه بودن آن شک دارم. مثلاً عده ای در مراسم عزارداری هنگام سینه زنی پیراهن از تن به در کرده و بالا تنه را برهنه می کنند. آیا این عمل شایسته است؟ اگر شایسته است، پس چرا امثال شما عالی مقامان این چنین نمی کنید؟  

 با تشکر.

 با آرزوی عمر طولانی و با عزت روز افزون.

 یا حق!

 

پاسخ آیت الله مکارم شیرازی: 

بسم الله الرحمن الرحيم

:: با اهداء سلام و تحيت؛

عزاداری خامس آل عبا (علیه السلام) از مهم ترین شعایر دینی و رمز بقای تشیع است؛ ولی باید به گونه ای برگزار گردد که موجب وهن مذهب نگردد و آسیبی به بدن وارد نشود، و مدّاحان محترم از اشعار کفر آمیز یا آلوده به شرک یا مضامینی که در شأن حضرات معصومین(علیهم السلام) و پیروان آنان نیست خودداری ورزند، و استفاده از آلات موسیقی مناسب مجالس لهو و فساد جایز نیست، و برهنه شدن به هنگام عزاداری در صورتی که در حضور زنان باشد حرام و اگر زنان هم نباشند در شأن این مجالس نیست.


سخن آخر: مجلس امام حسین (ع)، گود زور خانه نیست؛ حرمت دارد، علت دارد، هویت دارد. زورخانه بی هویت نیست، ولی کربلا خانه ی عشق است نه گود زورخانه. حرمتش به اندازه ی حرمت خود کربلاست، چون برای احیای واقعه ی کربلاست. علتش احیای علت کربلاست؛ یعنی احیای امر به معروف و نهی از منکر. هویتش گره خورده است به هویت شیعه که دل در گرو حق طلبی و آرمان گرایی دارد.



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «تریبون مستضعفین»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «حفا نیوز»



برچسب‌ها: ماه محرم, عزاداری امام حسین علیه السّلام, سینه زنی برهنه, میثم زمان آبادی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۰۵ساعت 10:0  توسط احسان رستگار   | 

پیام شما را دریافت کردیم؛ مصلحت زهر آلود چند سال اخیر و مدارا

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با اهداء سلام و احترام خدمت حضرت آیت الله العظمی سیّد علی خامنه ای!

ساعت 12:22 امروز یکی از غافلگیر کننده ترین لحظات سیاسی عمرمان بود. خبر جملات شما در دیدار با بسیجیان، بسیار تأمل برانگیز بود. 

در چند سال اخیر، می دانیم که برخی استخوان در گلو و خار در چشم شده اند، برخی هم موجب دلشادی. شنیدن ناراحتی شما از رد صلاحیت اولیه ی آقای علی مطهری در انتخابات مجلس نهم اصلاً عجیب نبود، همان طور که رضایت شما و ابراز خشنودی و تأیید حریت ایشان توسط جناب عالی، نمی توانست دور از انتظار باشد. جز ایشان اگر شخص دیگری این چنین قدرتی داشت که رئیس جمهور را دو بار به مجلس احضار کند، شاید هنگام مواجهه ی با رهنمود جناب عالی، یا اعتراضش را به رسانه ها می کشاند و یا با استعفا و تحصن، مخالفتش را ابراز می داشت؛ ولی همین فرد که بسیاری وی را جزء خواص بی بصیرت و ساده لوحان سیاست می دانند، آن قدر کیاست دارد که به وقتش شجاع است و هیچ کس جلو دارش نیست و در زمان مقتضی، آن قدر مطیع است که با اطلاع از رهنمود -و نه حکم حکومتی رهبری- ارجحیت نظر ایشان بر نظر خود را در کم تر از نیم ساعت اعلام می کند.

همان طور که فرموده اید، مرز التزام کامل و عملی به ولایت فقیه، تبعیت از احکام حکومتی است، ولی این امضا کنندگان آن قدر ملتزم واقعی و مؤمن به ولایت فقیه اند، که رهنمود رهبری را نیز مصلحتی حتمی می دانند.


سؤال : "خواهشمند است در خصوص «التزام به ولايت فقيه» توضيح دهيد؛ به عبارت ديگر چگونه بايد عمل نماييم تا بدانيم كه به جانشين بر حق آقا امام زمان (عج) اعتقاد و التزام كامل داريم؟"
 جواب: "ولايت فقيه به معناى حاكميت مجتهد جامع‌الشرايط در عصر غيبت است و شعبه‌اى است از ولايت ائمه اطهار (عليهم السلام) كه همان ولايت رسول الله (صلى الله عليه وآله) مى‌‌باشد و همين كه از دستورات حكومتى ولى امر مسلمين اطاعت كنيد نشانگر التزام كامل به آن است."


در بهبوهه ی کشاکش های شدید سه سال اخیر میان مجلس و قوه ی مجریه، بارها تأکید فرموده بودید که "مجلس در رأس امور است" و "قانون مجلس لازم الاجراست". کلام امام خمینی (ره) را نگذاشتید شهید شود و از اقتدار مجلس در برابر قوه ی مجریه دفاع کردید. ما هم نمی گذاریم کلام شما شهید شود و از کلام حقتان دفاع می کنیم ولو اگر نظرمان جز این بوده باشد.

حافظه ی ما هم بلندمدت است و هم کوتاه مدت؛ می دانیم و شنیده ایم و بعضاً با چشم غیر مسلح و مسلح دیده ایم که برخی چگونه با پیغام و پسغام، مصالح کشور و منافع ملی و اقتدار و ثبات نظام را به مسلخ منافع شخصی و گروهی و سیاسی خود برده اند. می دانیم که به دلیل مناعت طبع و حس مسئولیت پذیری تان، خود را آماج انتقادات قرار داده اید و برخی دیگر سعی کرده اند از آب گل آلود ماهی بگیرند و بشوند «شخص ناجی».

 در نامه نگاری ها دیده ایم که بعضی مدام جایگاه قانونی و رده ی شخصیتی شان را به شما یادآور می شوند و این چیزی نیست جز شهوت قدرت و کم ظرفیتی آن افراد ترحم برانگیز. 

درایت شما ستودنی است؛ چرا که زمانی نظرتان را اعلام فرمودید که مجلس اقتدار، رأسیت و حریت خود را به اثبات رسانده بود. بنا بود تا 13 روز دیگر، آن کس که باید به مجلس بیاید و پاسخگوی نمایندگان مردم باشد، ولی روز اول آذر، شد آن چه صلاح بود بشود و مجلس هم در کم تر از نیم ساعت، تبعیت خود را از نظر رهبری اعلام کرد؛ و این است تفاوت نمایندگان حرّی که تا لحظه ی آخر شجاعت، استقلال، بصیرت و دغدغه مندی خود را ثابت کرده و از آن مراقبت کردند و هنگام آگاهی از نظر ولی فقیه، آزادانه تبعیت خود را از آن اعلام داشتند؛ نظری که نه حکم حکومتی شده بود و نه رسانه ای. این است تفاوت این مجلس با آن دولت!

حضرت آقا! شما تقاضا فرمودید و مجلس هم تبعیت خود را در طبق اخلاص تقدیم حضرتتان کردند و به رخ ولایت نمایان ولایت ستیز کشیدند تا دریابند که نه این مجلس اهل خانه نشینی و تحصن است و نه متظاهر؛ بلکه عامل به ولایت مداری و مؤمن به ولایت فقیه است. 

رهبرانقلاب، در دیدار بسیجیان: "طرح سوال از رییس جمهور تا اینجا كار مثبتی بود،هم نشان دهنده احساس مسئولیت مجلس و هم آمادگی مسئولان دولتی برای پاسخگویی است،اما ادامه این كار آن چیزی است كه دشمن میخواهد/از نمایندگان محترم، تقاضا میكنیم از اینجا به بعد ادامه ندهند."

متن بیانیه ی انصراف نمایندگان امضا کننده ی طرح سؤال از رئیس جمهور، از ادامه ی سؤال:

"همیشه رهنمودهای رهبری و فرامین ایشان نصب العین و فصل الخطاب برای نمایندگان بوده است. با لبیک به فرمان ایشان نمایندگان سوال کننده مراتب انصراف خود را از ادامه طرح سوال اعلام می دارند."

متن نامه ی رئیس مجلس به مقام معظم رهبری:
"بسم الله الرحمن الرحیم
رهبر معظم انقلاب اسلامی
حضرت آیت الله خامنه ای دامه برکاته الشریف
با احترام و تحیات
سخنان امروز حضرتعالی در دیدار با بسیجیان عزیز که از فرازهای بسیار ارزنده ای برخوردار بود به ویژه در شرایط حساس حمله نظامی رژیم صهیونیستی به ملت مظلوم و شجاع فلسطین، حکیمانه و برای امت اسلامی راهگشا می باشد.
حضرتعالی از جمله در مورد سوال از رئیس جمهور که عده ای از نمایندگان مجلس پیگیر آن بودند، ضمن اعلام درستی اقدام سوال کنندگان، امر فرمودید که این اقدام همین جا متوقف گردد.
قطعا نظر ولی امر مسلمین که اشراف بر همه مصالح مسلمین دارند، برای جامعه اسلامی قرین سعادت بوده و اطاعت از اوامر حضرتعالی فریضه و مایه افتخار اینجانب و نمایندگان مجلس می باشد.
از خداوند متعال خواهانیم سایه ارزشمند آن مقام معزز را مستدام بدارد."

به همان اندازه که در ابتدای آگاهی از خبر عدم رضایت شما مبنی بر پیگیری طرح سؤال از رئیس جمهور، متعجب و غافلگیر شدیم، اکنون می دانیم که ما مو می بینیم و شما پیچش مو، ما ابرو، شما اشارت های ابرو. بینایی و اشارت بینی تان به دیده ی منت ما ولی نمی گذاریم همان «برخی» و «بعضی» -که ذکر نامشان چندان لزومی ندارد آن قدر که معلوم الحال و مشهورند- خون به دل شما کنند که این هم بر ما عیان است که دل خونی شما نه به دلایل شخصی، بلکه به سبب دلسوزی به حال امت اسلام و احقاق حق است از آن طریقی که باید محقق شود.

ان شاء الله که بعد از این «کم تر از یک سال باقی مانده»، دیگر نه شاهد اشاراتی به ولی امر مسلمین باشیم و نه دیگر تا این حد درگیر کشف و شهود پیچش های مو و گیسوان پر پیچ و خم باشیم که مبادا همه خسته شوند از این پیچ و خم ها و حضرت عالی وقت شریفتان صرف فداکاری برای انسان هایی شود که اهل پیچاندن و پیچیده کردن اوضاع و امور کشور هستند.

شدیداً مشتاق به ثمر رسیدن این طرح بودیم ولی بدون تبعیت از فرمان رهبری واحد، فتح و ظفر میسر نخواهد شد؛ ثمره ی این طرح، تبعیت از ولی فقیه بود که میوه ای است عالی و لذیذ. اگر به نظر حضرت عالی، این طرح، فرصتی را برای برخی فرصت طلبان فراهم می کرده تا با اظهار نظرات تهمت آمیز و بی سر و ته، آرامش را از کشور دور کنند و تشنج را به بازار و عرصه های سیاسی و اقتصادی کشور مجدداً بازگردانند، قطعاً تدبیر شما راه گشاترین است.

کاملاً واقفیم که مصلحت های چند سال اخیر، بعضاً زهر آلود بوده اند؛ از خداوند منان مسألت می کنیم که 8 سال بعد، پادزهری باشد بر این آمال.  با آرزوی طول عمر با عزت و برای ولی امر مسلمین جهان.

و من الله توفیق

نصر من الله و فتح قریب ...



برچسب‌ها: طرح سؤال از رئیس جمهور, مقام معظم رهبری, آیت الله خامنه ای, علی مطهری
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۰۱ساعت 15:45  توسط احسان رستگار   | 

طنز/هرچه هستم، همسرم را معاون کردم نه معلم زبانم را


بسم الله الرّحمن الرّحیم



نظر به مراتب تعهد، تخصص، تجارب جنابعالی و با عنایت به پیشنهاد معاونت اداری و مالی به موجب این حکم به سمت مدیرکل آموزش و پژوهش منصوب می‌شوید.
باعنایت به اهمیت جایگاه آموزش و پژوهش و ضرورت توجه به آموزش کارکنان به منظور رفع نیازهای تخصصی و حرفه‌ای نیروی انسانی در راستای اعتلای امور سازمان، انتظار می‌رود با توکل به خداوند منان و در سایه توجهات حضرت ولی‌عصر (عج) با بهره‌گیری از سرمایه‌های انسانی متخصص و ارزشمند، اقدامات مبتنی بر برنامه‌ریزی متناسب با منشور کاری سازمان و استفاده بهینه از منابع درجهت نیل به اهداف تبیین شده و تحقق دوره‌ای ممتاز و درخشان تلاش نمایید.
دکتر هما فلاح پیش از این دارای سوابق پزشکی و مدیریتی مختلفی در سازمان تأمین اجتماعی بوده است. رئیس درمانگاه‌های 21 و 22 تأمین اجتماعی تهران در سال 1376، مسئول و کارشناس ارشد اداره کلینیک تأمین اجتماعی استان تهران در سال 1384، ریاست امور پزشکان استان تهران در سال 1386 و همچنین ریاست بیمارستان شریعت رضوی تأمین اجتماعی تهران در پرونده کاری ایشان وجود دارد.



متن طنز و خیالی حکم رئیس سازمان تأمین اجتماعی برای همسرش:


با اهداء سلام و احترام به والده ی بچه ها

نظر بنده در مورد شما مساعد است. تا آن جا که دیده ام و می دانم، نظر شما هم در مورد این بنده مساعد است. اصولاً نظر مساعد بنده به شما، به مراتب مهم تر است از تعهد، تخصص و تجارب جناب عالی و با عنایت به پیشنهاد معاونت اداری و مالی که خودم شما را به آن ها معرفی کرده بودم، به موجب این حکم به سمت مدیر کل آموزش و پژوهش منصوب می شوید.

با عنایت به اهمیت شما در نظر بنده، جایگاه آموزش و پژوهش که سهل است، حتی حاضر بودم جایگاه خودم را نیز تقدیم شما کنم، اما دریغا که فی الحال جایگاهی بالاتر از این به بنده نمی دهند که بنده هم جایگاهی بیش از این تقدیم شما نمایم.توجه به آموزش کارکنان به منظور رفع نیازهای تحصصی و حرفه ای نیروی انسانی در راستای اعتلای اموز سازمان هم آن چنان ضرورتی ندارد. انتظار می رود حال که ما از چشم خدا افتاده ایم، حداقل نظر رئیس جمهور را به نحو احسن جلب کرده و وی را با تمام قدرت، سفت، بچسبیم.

بهره گیری از سرمایه های انسانی متخصص و ارزشمند، اقدامات مبتنی بر برنامه ریزی متناسب با منشور کاری (همان آفتابه ی محل کار است) سازمان و استفاده بهینه از منابع در جهت نیل به اهداف تبیین شده -که همان افزایش درآمد خانوادگی مان و مستحکم تر شدن بنیان های خانواده مان است- نیز تحقق دوره ای ممتاز و درخشان -که با حضور ما مسبوق به سابقه بوده است- تلاش ننمایید؛ اصلاً نگران نباشید، خودش درست می شود، همان طور که پیش از این هم بنده هر کجا که قدم نهاده ام، خود به خود همه ی بدبختی هایش به نحوی باور نکردنی جمع شد. (جمع شدن=یه بارکی: این جا جمع شدن به معنای یه بارکی کردن یا به فعلیت رسیدن است؛ حال چگونه به فعلیت رسیدنش می شود همان حکایت جیگر زلیخا)

همان طور که پیش از شما نیز این معاونت خیلی آباد نبوده، شما نیز خیلی خودتان را خسته نکنید. گفتیم کم تر از شما دور باشیم و بیشتر زیارتتان کنیم؛ کعبه و بت خانه بهانه است.

لازم به ذکر است که حسی خوبی است که هم در خانه و نیز در محل کار، بنده ی حقیر خودم رئیستان باشد.

از همین رو پیرو توضیحات فوق، چه کسی بهتر از شما برای این سمت؛ این گونه حسودان و تنگ نظران خواهند فهمید که موش تو سوراخ می رود و جارو هم به دمبش می بندد؛ به شرطی که سمبه اش پر زور باشد و مافوقش هوایش را داشته باشد حتی در خلأ.

شعار ما دور زدن همه (از جمله دیوان عدالت اداری) و اجرای بند (پ)(=پارتی بازی) و افزودن تبصره ی (ف)(=فامیل بازی) و بهره مندی از اصل (ه)(=هر کار عشقت می کشه بکن) در سایه ی قانون

شوهر شما مرد است مرد! یک مرد از تبار محمود! مردی پیل افکن! یک قانون می گویدن و صد قانون از چپ و راستش بیرون می زند ولی محمود مرد است و انجامشان نمی دهد؛ چون مرد است. ما فداکاریم؛ این قدر فداکار که آمده ایم با اسفندیار، حماسه وار نقشی نو براندازیم و این نظام براندازیم.


کسانی هم که به بنده خرده می گیرند، بروند خدا را شکر کنند که بنده همسرم را به معاونتم منصوب کردم، نه این که معلم خصوصی زبانم را به معاونت ریاست سازمان موزه ی ملی ایران بگمارم.

در سایه ی منت ما و توجیهات رئیس جماهیر باشیم جمیعاً.

استاندار زنجان (در خانه) و رئیس شما در بیرون خانه، مسعود مرتضایی


خانم دکتر هما فلاح، بسیار همسر خوب و عالی ای است و دکتر هم هست همان طور که به عنوان پیشوند نامشان ذکر کردم و به شدت هم برای این سمت مناسب و بی رقیب هستند و شک نکنید که همین طور است و پیش از این هم کلی مدیر و مدبر و دکتر بوده اند. 


برچسب‌ها: سعید مرتضوی, اسفندیار رحیم مشایی, آزاده اردکانی, محمود احمدی نژاد
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۰۸/۲۹ساعت 16:22  توسط احسان رستگار  

حرام فروشی در انقلابی ترین محله ی تهران + فتوای مراجع


بسم الله الرّحمن الرّحیم


21 آذر 1389، سایت صداقت نیوز: شاید قدیمی ترین گزارش منتشر شده در چند سال اخیر از خرید و فروش گوشت سخت پوستان حرام گوشت همین خبر باشد. در این خبر که پیرامون خرید و فروش کوسه ماهی و نیز لابستر و حتی هشت پا و مار ماهی است، خبرنگار گزارشی عینی از خیابان سرچشمه یا همان استانبول روایت می کند که بسیار شنیدنی و حاکی از سهل الوصول بودن آبزیان حرام گوشت در بازار آبزیان تهران است.

27 اردیبهشت 1390، سایت تابناک به نقل از خبرگزاری مهر: در این خبر گزارشی پیرامون حرام بودن گوشت خرچنگ و برخی از سخت پوستان مانند لابستر و از طرفی فروش این مواد غذایی در فروشگاه های زنجیره ای و شناخته شده و ناشناخته سطح شهر تهران عجیب به نظر می رسد. در ادامه ی این خبر استفتائات مراجع عظام تقلید درباره ی حرام بودن خوردن گوشت خرچنگ ذکر شده است.

15 شهریور 1390، سایت فرارو: در این گزارش خبری، سایت فرارو به فهرست غذاهای برخی از رستوران های معروف تهران پرداخته که در آن سخت پوستانی هم چون لابستر، خرچنگ، صدف، هشت پا، کوسه ماهی و قورباغه مشاهده می شوند. در این گزارش هم چنین در مورد خرید و فروش این سخت پوستان در خیابان سرچشمه ی تهران به عنوان قلب تپنده ی خرید و فروش آبزیان حرام گوشت معرفی شده است که در آن همه نوع آبزی حرام گوشت به آسانی در دسترس است فقط بستگی به میزان بودجه ی مالی شما دارد. 

31 شهریور 1390، سایت ابنا: پایگاه خبری-تحلیلی اهل بیت علیهم السلام (وابسته به مجمع جهانی اهل بیت علیهم السلام) به اسفتائات فقهی درباره ی حلال یا حرام بودن لابستر می پردازد و با اشاره به این که عبارت شاه میگو برای لابستر غیر کارشناسانه و غلط است، می افزاید که اطلاق کلمه ی شاه میگو به لابستر غلط است. در ادامه این سایت می افزاید که نه تنها خوردن لابستر بلکه خرید و فروش آن نیز حرام است؛ البته در این مورد فقط آیت الله سیستانی خرید و فروش این جانور را حلال می دانند.


شهریور 1391: می رویم سراغ یکی از مذهبی ترین و انقلابی ترین مناطق قدیمی تهران. حوالی حسینیه ی ارشاد، خیابانی است که نام مسجدش را یدک می کشد، مسجد قبا. وارد خیابان قبا که می شویم، دو سه کوچه مانده به مسجد قبا در سمت راست مغازه ای پروتئینی قرار دارد که همه نوع گوشت در آن موجود است؛ از گوشت قرمز گرفته تا گوشت مرغ و ماهی. در ویترین هم انواع ماهی و میگو وجود دارد. جالب این جاست که همه ی این گوشت های بسته بندی شده ی ماهی خارجی هستند؛ اصلاً گوشت ماهی شمال یا جنوب وجود ندارد. گوشت ماهی بلژیک، گوشت ماهی برزیل و گوشت ماهی سوئیس. در این جا هم لابستر هست. فروشنده لابستر را به روی میز می گذارد و می گوید بسیار مرغوب است. وقتی درباره ی حلیّت لابستر می پرسیم، می گوید "بله حلال است وگرنه که ما نمی فروختیم. خیالتان راحت!" جوابی تکراری ولی مطلوب خیال ناراحت مشتری که با شنیدنش راحت شود و خودش را به غفلت بزند که دارد گوشت حلال از یک فروشگاه رسمی و حلال فروش و از یک محله ی مذهبی و خوش نام می خرد.

جالب این جاست که روی بسته بندی این محصول، با کمال وقاحت برچست لابستر چسبانده شده است، در حالی که نام اصلی درج شده ی روی کالا، میگو است نه لابستر، اما اگر اندکی با اندازه ی میگو آشنایی داشته باشیم و این که میگو اندازه اش اصلاً اندازه ی ران مراغ نیست، می فهمیم که این جانور نمی تواند نه میگو باشد و نه از خانواده ی میگو و نیز پی می بریم که آن برچسب لابستر غیر اصیل که روی کالا چسبانده شده راست است نه آن کلمه ی میگوی چاپ شده روی بسته بندی محصول. با خود گفتم اگر بنده خدایی این محصول را بخرد و نداند که فرق جثه ی لابستر با میگو چقدر است و اصلاً این آبزی میگو نیست و برچسب چاپ شده روی آن محصول نیز دروغین است و این موجود لابستر است نه میگو، چه راحت و آسان بی آن که بخواهد یک خوردنی حرام لذیذ را به جای گوشتی حلال و با برکت را ناخواسته وارد شکمش می کند آن هم با پرداخت مبلغی فراوان. 

واقعاً جای حیرت دارد که در ایران اسلامی چگونه طی چندین سال اخبار متعدد و گزارش متمادی از حرام فروشی در فروشگاه های معتبر و مشهور منعکس می شود ولی نه سازمان تعزیرات حکومتی و نه اماکن و نه هیچ نهاد مربوط یا نامربوط دیگری وارد عمل نمی شوند و از این عمل قبیح جلوگیری نمی کنند. در جمهوری اسلامی، حتی حد فاصل حسینیه ی ارشاد که شهید مطهری مؤسسش بود تا مسجد قبا که شهید مفتح، می توانید به راحتی از فروشگاهی رسمی و شناخته شده لابستر حرام گوشت را که همه ی مراجع تقلید آن را حرام اعلام کرده اند را به راحتی خریداری کرده و نوش جان کنید. اصلاً نگران نباشید که این جا جمهوری اسلامی ایران است، یا شهر تهران، یا خیابان شریعتی، یا نزدیک حسینیه ی ارشاد یا نزدیک مسجد قبا! اصلاً جای هیچ گونه نگرانی نیست؛ البته آن جا گوشت هشت پا نیست، پس باید در حرام خواری در حد لابستر قناعت کرد!

 شاید باید این حرام فروشی را عملی حرام در کنار اختلاس 3 هزار میلیارد تومانی در نظر گرفت و این که همان قدر که آن عجیب است ولی خیلی راحت اتفاق می افتد، این نیز اتفاق می افتد ولی خیلی آسان تر از آن. شاید هم اختلاس به این راحتی ها نبوده و برای آن زحمات بسیاری کشیده شده است، ولی قطعاً جلوگیری از چنین تخلفی مانند فروش گوشت حیوانات حرام گوشت در مملکت اسلامی و انقلابی ما اصلاً کار دشواری نیست، اصلاً!

شهید مطهری حسینیه ی ارشاد را تأسیس کرد و انقلاب را در دل و جان مردم نشاند تا چند کوچه بالاتر از آن حرام فروشی کنند؟ شهید مفتح در مسجد قبا از جان و دل مایه گذاشت تا چند ده متر پایین تر از آن خرچنگ را وارد شکم های شیعیان کنند؟ 


فتوای مراجع عظام تقلید پیرامون مصرف و خرید و فروش لابستر و آبزیان حرام گوشت به شرح زیر است:


آيت‌الله‌ خامنه‌ای: اگر اين حيوانات (حیوانات آبزی حرام گوشت) از انواع ماهى بوده و زنده از آب بيرون آورده شوند و در خارج از آب بميرند، مردار محسوب نمى‏شوند. به هر حال چيزى که خوردن آن حرام است، خريد و فروش آن براى خوردن جايز نيست هرچند خريدار، خوردن آن را حلال بداند، ولى اگر غير از خوردن، منافع عقلايى حلال مثل استفاده‏هاى پزشکى يا صنعتى و يا تغذيه پرندگان و چارپايان و مانند آن داشته باشد، خريد و فروش آن به قصد مزبور اشکال ندارد. 


آیت الله مکارم شیرازی: در مورد کوسه ماهی در صورتیکه فلس نداشته باشند، حلال نیست و همچنین لابستر و شاه میگو و خرچنگ حرام گوشت هستند، ولی میگو اشکالی ندارد. 

آیت الله سیستانی: -"تنها ماهی که در اصل خلقتش فلس دار باشد ـ هر چند از جهت عارضى فلس از او جدا شده باشد ـ و میگو از حیوانات دریایی چنانچه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، پاك و خوردن آن حلال است. و چنانچه در آب بميرد پاك بوده، ولى خوردن آن حرام است، هر چند با وسيله‏اى مانند زهر بميرد، مگر اينكه در تور ماهيگير در آب بميرد كه در اين صورت خوردنش حلال است. و ماهى بى‏فلس را اگر چه زنده از آب بگيرند و بيرون آب جان دهد، حرام است."

-"خوردن آنها حرام است ولي خريد و فروش چون منفعتي غير از خوردن دارد اشکال ندارد."


آیت الله وحید خراسانی: خوردن گوشت کوسه ماهی و بچه کوسه و خرچنگ حرام است. خوردن گوشت میگو حلال است و به طور کلی خوردن ماهی که فلس داشته باشد و طبق دستور شرع تذکیه شده باشد، حلال است و اگر این حرام گوشت های دریایی منفعت حلال عقلایی داشته باشد، خرید و فروش آن جایز است. ولی خرید و فروش آن برای منفعت حرام (مثل خوردن) باطل و حرام است. 


مرحوم آيت الله فاضل لنکراني نيز خوردن گوشت خرچنگ را حرام عنوان کرده اند.


آيت الله صافي گلپايگاني: " گوشت خرچنگ حرام است و فروختن آن نيز براي خوردن جايز نيست؛ بلي چنانچه منافع محلله( حلال) داشته باشد از قبيل خوراک صيور و غيره فروختن آن براي اين جهت اشکال ندارد."


همچنين آيت الله مجتبي تهراني نيز خوردن گوشت خرچنگ را حرام عنوان کرده اند.


آیت الله مظاهری: از حیوانات دریایى فقط میگو و ماهى فلس‏دار حلال است و سایر حیوانات آبى از قبیل نهنگ و خرچنگ و قورباغه و امثال اینها حرام مى‏باشد.



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «صراط نیوز»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «خبرنامه دانشجویان ایران»



برچسب‌ها: لابستر, آبزیان حرام گوشت, خیابان سرچشمه, خیابان استانبول
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۱/۰۶/۱۲ساعت 10:23  توسط احسان رستگار   | 

از ادعای آزادی مطبوعات تا امانت نداری روزنامه های اصلاح طلب


بسم الله الرّحمن الرّحیم

بررسی سبقه ی مجلش ششم -که اکثریت آن را اصلاح طلبان و طیف دوم خرداد تشکیل می دادند- بیانگر مدعی بودن نمایندگان جهت پیشبرد اهداف و شعارهای دولت دوم خرداد است. شعارهایی که دو مورد از مهم ترین کلید واژه های آن را توسعه ی سیاسی و آزادی مطبوعات تشکیل می دادند.

ذیل بحث آزادی مطبوعات، مطالبی که چه در آن دوران و چه پس از آن مطرح می شد، مفاهیمی هم چون قانون کپی رایت در ابعاد بین المللی و نیز پیگیری دقیق و اجرای قانون حمایت حقوق مؤلفین و مصنفین و هنرمندان از همان دوران بود که مجدانه مطرح و رسانه ای شد.

اگرچه معمولاً فاصله ی شعار تا عمل کم نیست، اما گاهی آن قدر این فاصله زیاد می شود که هم چون دره ای عمیق، ممکن است تمامی شعارها و داعیه ها را در خود ببلعد و از شعارها چیزی نماند جز چند کلمه که حکایت را در اذهان مردم تداعی می کند.

سه هفته ی پیش یادداشتی نوشته بودم با عنوان «کپسول در آب میوه ی تکدانه». از جانب یکی از دوستانم، متوجه شدم پنج شنبه ی هفته ی پیش یکی دو روزنامه از جمله روزنامه ی اصلاح طلب «آرمان» همان مطلب را با عکس هایی که با دوربین گوشی همراهم گرفته بودم، با تحلیل خود ترکیب کرده و به نام مطلب اختصاصی آرمان چاپ کرده است. در کل مطلب آرمان -که با رو تیتر «گزارش اختصاصی آرمان از تخلفات در انواع خوراکی ها» در صفحه ی اول و با عنوان «از کرم زنده در کیک تا کپسول پلاستیکی در آب میوه» در صفحه ی 10 منتشر شده بود- نه نامی از بنده ی حقیر به عنوان نگارنده ی آن مطلب آمده و نه عکس ها به عنوان عکس های وبلاگ منتقد مستقل مشخص شده است. در کل مطلب هم هیچ نامی از وبلاگ «منتقد مستقل» -که بخش زیادی از مطلب آن یادداشت را در مطلب آرمان استفاده کرده اند- نیامده است.

مانده بودم قسم حضرت عباس اصلاح طلبان را باور کنم یا دم خروس عملکرد روزنامه های معروفشان را. معلوم نیست اصلاح طلبانی که به دلیل هم سو نبودن یک وبلاگ نویس با سیاست هایشان حاضر نیستند نامی از وی و وبلاگش ببرند، چگونه می توانند داعیه ی توسعه ی سیاسی و آزادی مطبوعات  و اخلاق مداری رسانه ای سر دهند

اصلاً بحث این نیست که مطلب بنده بدون نامم چاپ شده و ناراضی ام از این که نام بنده یا وبلاگم منتشر نشده است؛ موضوع خیلی خیلی کلان تر و حیاتی تر این حرف هاست. دغدغه، عدم رعایت امانت و احترام به حق مؤلف است که در این زمینه اصلاح طلبان چه از جانب مطبوعاتشان و چه از طریق انتشارات هم سویشان همواره ادعای دفاع از آن را داشته اند. ممکن است فردی بگوید نام یک وبلاگ حقیر و یا نویسنده ی حقیر یک وبلاگ محقر چه اهمیتی دارد که ذکر بشود یا نشود؛ اما باید توجه داشت که اولاً یک وبلاگ هر چقدر هم محقر و یک وبلاگ نویس هر چقدر هم که حقیر باشد، وقتی مطلبش آن قدر مورد توجه واقع می شود که در صفحه ی اول یک روزنامه عنوانش منتشر می گردد، پس به هر حال در آن مورد حرف مهمی زده است. ثانیاً همین وبلاگ محقر هم مطالبش به اندازه ی کافی در سایت های دیگر منتشر می شود و هم در سطح ملی در سال 89 عنوان دومین وبلاگ در سطح ملی پس از وبلاگ آهستان را کسب کرده است. پس قاعدتاً نمی توان در نظر گرفت که روزنامه ی آرمان یا نویسنده ی آن مطلب، با نام وبلاگ یا با نام نویسنده ی وبلاگ هیچ آشنایی نداشته است. ثالثاً همین مطلب به ظاهر نه چندان مهم این قدر برای همان روزنامه مهم آمده که پس از سه هفته از درج آن، تصمیم به انتشار یک مطلب اختصاصی در مورد آن می گیرد.

 

"آرمان – محمدجواد به‌آبادیخطا در فرایند تولید چیز تازه و عجیبی نیست. حتی برخی ربات‌ها و دستگاه‌های مكانیكی و برقی هم در فرایند تولید دچار خطا و اشتباه می‌شوند. از خطا در تركیب مواد اولیه برای تولید یك محصول تا خطا در حین بسته‌بندی همه و همه می‌توانند در یك فرایند تولید پیوسته رخ دهند. اما برخی خطاها با وجود كوچک بودن آنقدر وجهه بدی دارند كه در مواردی هزینه‌های سنگینی را برای یك برند و یك تولیدكننده در پی دارد. در چند سال گذشته همزمان با گسترش فناوری‌های ارتباطی در ایران مردم توانسته‌اند تجربیات مختلف خود را در زندگی روزمره با دیگران به اشتراك بگذارند. یكی از این تجربیات مربوط به كیفیت كالاهای خریداری شده توسط مصرف‌كنندگان است. كالاهایی كه بعضا دارای نواقصی هستند كه فرصت هرگونه توجیه و بهانه‌ای را از بین می‌برد. اگر در حین کشاورزی و باغبانی به کرم زنده‌ای در خاک برخورد کنید اصلا تعجب نمی‌کنید، اما اگر همان کرم زنده را در کیکی که قرار است چند لحظه بعد آن‌را بخورید، ببینید چه حالی به شما دست می‌دهد؟! اخیرا کرم زنده‌ای در داخل یکی از کیک‌های تولید داخل مشاهده شده است. این کیک که تحت برند «ت» در یکی از کارخانه‌های واقع در یکی از استان‌های شمالی کشور تولید می‌شود، حداقل در یکی از محصولاتش کرم زنده مشاهده شده است. شاید با خود بگویید که مورددار بودن تنها یکی از محصولات یک کارخانه تولیدی بزرگ اتفاق چندان عجیبی نیست، اما این‌که کرم زنده در محصول بسته‌بندی شده پیدا شود، چندان قابل قبول و توجیه‌پذیر به نظر نمی‌رسد. برای پیگیری این ماجرا با کارخانه تولیدکننده این کیک تماس گرفته و دلیل این سهل‌انگاری را از مسئولانش جویا شدیم. مدیر کنترل کیفیت کارخانه تولیدکننده این کیک با عذرخواهی فراوان از نقص موجود در محصول تولیدی این شرکت قول داد که با توجه به کد درج شده روی محصول، فرایند تولید مربوط به آن محصول را چک کرده و نقص موجود را برطرف کند. به گفته وی، با توجه به این‌که کرم موجود در کیک زنده بوده، چنین نقصی در فرایند تولید رخ نداده است، چرا که به طور قطع در حین پخت کیک، کرم از بین می‌رفت، اما وجود کرم زنده در کیک نشان می‌دهد که این نقص در مرحله بسته‌بندی کالا رخ داده است. به هر حال آنچه واضح است این که وقوع چنین اشتباهاتی در حین تولید، مانند وجود کرم زنده در کیک به هیچ‌وجه از سوی مصرف‌کنندگان قابل پذیرش و حتی بخشش نیست. البته موضوع قابل توجه این است که مسئول کارخانه یادشده طی تماس تلفنی برقرار شده بارها به خاطر این نقص از مصرف‌کنندگان عذرخواهی کرد. عذرخواهی‌ که بسیاری دیگر از تولیدکنندگان حتی زیر بار آن هم نمی‌روندگشتی در سایت‌های اینترنتی نیز مورد دیگری از وجود اشیای عجیب و غریب در مواد غذایی را به ما نشان می‌دهد. یک مصرف‌کننده آب میوه در یكی از پست‌های وبلاگ خود نوشته «وقتی داشتم آب میوه گوارا ... را می‌خوردم، احساس کردم تکه‌ای از میوه روی زبانم است. ذوق کردم و با خود گفتم عجب! پس ممکن است که در محصولاتمان سالی یه بار به جای کم‌فروشی، فزون‌فروشی هم رخ دهد! اما وقتی از دهانم بیرون آوردم، به نظر جسمی شبیه سوسک می‌رسید! وقتی کمی از حس مشمئز ناشی از تصور سوسک‌خوری فاصله گرفتم، توجه کردم و دیدم کپسولی است که گویا در آن پودر گواوا وجود دارد و در داخل محصول جامانده است.کپسول را که دست زدم، کاملا از جنس پلاستیک به نظر می‌رسید. معلوم نیست این کپسول پلاستیکی اگر وارد معده شود، چگونه می‌خواهد توسط اسید معده تجزیه شود یا در صورت عدم تجزیه چگونه از روده خارج شود گشتی در سایت‌های اینترنتی نشان می‌دهد كه مشابه موارد فوق بسیار هستند. نكته جالب اینجاست كه در اكثر این موارد مصرف‌كننده به دلایل مختلف از جمله این‌كه وقت كافی ندارد یا این‌كه دستش به جایی نمی‌رسد از پیگیری خسارت وارده به خود و جبران آن توسط تولیدكننده خودداری می‌كند. اما با انتشار این تجربه در رسانه‌ها دستكم به دیگر مصرف‌كنندگان درباره تجربه تلخی كه با آن مواجه شده هشدار داده و كمی از بار تلخی تجربه خود را كم می‌كند. در این بین بد نیست برخی تولیدكنندگان نیز به جای شانه خالی كردن از زیر بار مسئولیت هر از گاهی به صورت مستقیم با مصرف‌كنندگان محصولات خود ارتباط برقرار كرده و از شكایات و گلایه‌های آنها خبردار شوند. از سوی دیگر فرایند جمع‌آوری محصولات معیوب از بازار كه از آن به‌عنوان فراخوان یاد می‌شود در ایران چندان كاربردی ندارد. پیش از این در ماجرای خودروهای معیوب شركت تویوتا این شركت ژاپنی میلیون‌ها دستگاه از محصولاتش را از بازارهای سراسر جهان جمع‌آوری كرد. در ماجرای آلودگی شیرخشك‌های چینی نیز شركت‌های این كشور میلیون‌ها عدد از محصولات خود را از بازار عظیم چین جمع‌آوری كردند. این در حالی است كه در موارد مشابه در ایران فراخوانی صورت نمی‌گیرد. به نظر می‌رسد فرهنگ فراخوان در ایران هنوز جا نیفتاده و در این بین تولیدكنندگان تنها منتظر این می‌مانند كه سازمان استاندارد یا وزارت بهداشت محصول معیوب آنها را كشف كند و خود تولیدكنندگان معمولا به صورت خودجوش اقدام به جمع‌آوری محصولات مورددار خود نمی‌كنند."

همان طور که در بالا مشاهده می شود، نویسنده حتی به خود زحمت نداده که نام میوه ی «گواوا» را به درستی نقل کند و از آن با اسم «گوارا(!)» یاد کرده است.

حدود یک ماه پیش هم روزنامه ی «مردم سالاری» مطلبی را به علی مطهری منتسب کرده بود که آن هم مصداق نشر اکاذیب بوددر آن مطلب آمده بود که علی مطهری در نطقی که پیرو احضار وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی به مجلس داشته، در مورد گشت ارشاد سخنی به میان نیاورده که بر اساس گزارش روزنامه ی «بانی فیلم» از آن نطق، مطهری در مورد گشت ارشاد هم اظهار نظر کرده است.

 


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «خبرنامه دانشجویان»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «هم اندیشی»



برچسب‌ها: روزنامه آرمان, روزنامه مردم سالاری, توسعه سیاسی, آزادی مطبوعات
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۰۵/۳۰ساعت 22:54  توسط احسان رستگار   | 

وقتی در لابی جا سیگاری هست ولی در نمازخانه جا نماز نیست!


بسم الله الرّحمن الرّحیم

دو شب پیش برای جلسه ای کوتاه با یکی از دوستان، رفتم به هتل لاله. متأسفانه هنگام اذان در رفت و آمد بودم و به هر حیث نتوانستم نماز را اول وقت بخوانم. حدود ساعت 10 رسیدم به هتل و به دوستم گفتم "نماز نخواندم. نمازخانه ی هتل کجاست؟" ایشان هم که در اتاقش نماز می خواند، نمی دانست و از مسئول کافی شاپ لابی پرسید. 

نماز خانه در طبقه ی پایین هتل بود. از پله های به اصطلاح نرم هتل که بسیار استاندارد بود و ارتفاع کمی داشت پایین رفتم و با خود گفتم که عجب پله هایی، چقدر راحت، حتماً نمازخانه ی مصفایی هم دارد. از هتلی 5 ستاره با این شهرت جز این هم توقع نمی رود. رفتم پایین و به کمک تابلوها نمازخانه را پیدا کردم.

وارد نمازخانه که شدم دیدم که نه موکتی هست و نه فرشی. با خود گفتم ای بابا این ها هم که تا به نمازخانه می رسند دیگر نه خبری است از فرش 500 شانه و فرش 600 شانه و فرش 700 شانه و فرش شانصد شانه! گفتیم خب به هر حال ممکلتمان اسلامی است، هتل هایش هم در همان حد و اندازه اسلامی است دیگر! احتمالاً تا به نمازخانه رسیدند، یاد صرفه جویی مالی افتاده اند. گفتم حتماً این جا هم به شیوه ی نمازخانه ی بازارهای جزیره ی کیش است که به جای مفروش کردن نمازخانه، جانماز و سجاده در نمازخانه قرار می دهند تا هر کس می خواهد پهن و پس از اقامه ی نماز خودش جمع کند.

اما امان از وقتی که جاسیگاری در لابی هتل لاله هست، ولی جانماز در نمازخانه ی هتل لاله نیست! هرچه گشتم نه جانمازی بود، نه سجاده ای و نه حتی روزنامه ای. نمازخانه این قدر صاف و خالی بود که به درد گل کوچک می خورد بدون هیچ مزاحمتی! بعد رفتم سراغ در مدیر که همان بغل بود. مدیر هم در اتاقش نبود! دست از پا درازتر از پله ها رفتم بالا تا خیر سرمان نماز را که نشد بخوانم، سریع جلسه را تمام کنم تا زودتر راهی شوم و در منزل بتوانم بخوانم.

جالب این جاست که حتی در سایت رسمی هتل لاله هم نامی از نمازخانه در هیچ یک از بخش ها وجود ندارد؛ البته خب با دیدگاه آنان شاید درست باشد؛ نمازخانه نه جزء لابی است، نه امکانات محسوب می شود، نه در اتاق است و نه رستوران! پس اصلاً نمازخانه نمی تواند در هیچ یک از بخش ها بگنجد! و خب از آن جا که صداقت از مهم ترین اصول کاری است، باید در عمل هم نمازخانه یا وجود نداشته باشد یا قابل استفاده نباشد! خشکبار و خاویار در سایت هست ولی نمازخانه نیست! بوتیک در هتل هست ولی نمازخانه قابل استفاده نیست! پیانو در لابی هست ولی نمازخانه مهم نیست! کلاً فضا خیلی شیک است، خیلی! اوقاتی خوش با پیانو و سیگار در لابی ولی نمازخانه که مهم نیست!

بر اساس قوانین جمهوری اسلامی ایران، هتل داران موظفند در فضای عمومی هتل قسمتی را به نمازخانه اختصاص دهند و از طرف دیگر در هر مکان عمومی مسقف، استعمال دخانیات ممنوع است، چه فرودگاه، چه پاساژ، چه هتل و چه کافی شاپ. اما خیلی مضحک است که ما ایرانیان چقدر بی هویتیم که برایمان مهم نیست که در هتل سیگار بکشند، نقض قانون بشود و از طرف دیگر مکان که الزام وجودش مسلم است مثل نمازخانه، اصلاً قابل استفاده نباشد!!! مایه ی تأسف است که در جمهوری اسلامی ایران، معروفی چون نماز منکر یا مباح است و منکری چون سیگار کشیدن در مکان عمومی مسقف آزاد آزاد!  





عکس های زیر، تصاویر نمازخانه ی هتل لاله است! هتل بزرگ لاله! هتل بین المللی لاله! هتل 5 ستاره ی لاله!



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «مشرق»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «جهان نیوز»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «صراط»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «شفاف»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «فردا»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «بی باک»



برچسب‌ها: هتل بین المللی لاله تهران, نماز خانه
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۱/۰۴/۳۰ساعت 18:21  توسط احسان رستگار   | 

پوشش مانکنی و منشوری جوانان و اسطوره فوتبال

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


*لازم به ذکر است که ظاهر هیچ کس به ما و یا هیچ شخص دیگری هیچ ارتباطی ندارد؛ مگر این که آن ظاهر، خلاف شئونات اخلاقی و موازین قانونی و شرعی باشد. ظاهر دایی هم به ما هیچ ربطی نداشت، ولی این ظاهر مخل اخلاق اسلامی و خلاف قوانین جمهوری اسلامی ایران مبنی بر پوشش اسلامی است. حتی این که چرا آقای گل جهان که از قضا قهرمان ملی ایران است با چنین وضعی ظاهر می شود هم هدف این یادداشت نیست؛ مهم این است که برخوردی که با دیگران می شود، آیا با مشاهیر که آنان هم از جهت حقوق شهروندی و قانونی با دیگران برابرند برخورد می شود یا خیر. 
یک ماه پیش میثم تولایی در وبلاگش یادداشتی را تحت عنوان «لباس های قوم لوط در هفت تیر» منتشر کرد که خیلی آموزنده بود. دو حدیثی که در آن یادداشت ذکر شده بود به شرح زیر است:
پیامبر اکرم (ص) می فرمایند: "شش چیز از اخلاق قوم لوط در این امت است: پوشیدن روپوش بلند از روی تکبر که بر زمین کشیده می‌شود، گشودن و باز گذاشتن دکمه‌های پیراهن و قبا و ...؛ نیز می‌فرماید: هر کس لباس فاخر بپوشد به تکبر گراید و متکبر در آتش دوزخ است."
"رسول خدا (ص) امتش را از دست کردن انگشتر طلا و پوشیدن انواع لباس زرباف و ابریشمی و ارغوانی نهی فرمود." 

اوایل تیر ماه امسال خبری منتشر شد مبنی بر دستگیری بازیگری به نام خانم ل. ا. در کنسرت یکی از خوانندگان در برج میلاد که خیلی ها گفتند وی همان بازیگر اخراجی های 3 است که معلوم نیست فلسفه ی وجودی شخصیتش کنار حاجی گرینوف، چه جایگاه و توجیهی در فیلم نامه دارد!

وی توسط گشت ارشاد و در دور جدید اجرای طرح امنیت اخلاقی دستگیر شد. این ضرب شصتی بود که روانه ی چشم و چال بد حجابان و طرفداران بی بند و باری شد. تا کنون هر بار مأمورین نیروی انتظامی یا مجریان مربوطه به افراد مشهور می رسیدند، دست و پایشان را گم کرده و به جای برخورد، یاد امضا گرفتن و ثبت عکسی یادگاری با گوشی همراهشان می افتادند! اما این بار این طور نشد! حتی بعد از برخورد هم سردار احمد رضا رادان از عملکرد نیروی انتظامی حمایت و اعلام کرد که اگر بازیگر دستگیر شده ادعایی دارد، شکایت کند.

اوایل خرداد ماه امسال هم اولین روزهای اجرای طرح امنیت اخلاقی و اجتماعی و برخورد با خانم های بدحجاب و پسرهای مانکنی بود. 

دو روز پیش عکس علی دایی را دیدم که مشغول تمرین دادن تیم راه آهن پس از عقد قرار داد مجدد بود. عکس های دایی را که دیدم یاد آن جوانک دستگیر شده در کنار بازار گلدیس افتادم. البته دایی در زمین چمن است، ولی خیلی هم دور از انتظار نیست که دایی با همین لباس در خیابان هم ظاهر شود و هیچ ابایی نداشته باشد.

یادم نمی رود؛ سال آخر بازی دایی بود یعنی حدود 6 سال پیش که به گمانم در تیم سایپا کارت زرد دوم را گرفت و از زمین اخراج شد. بعد خبرنگار برنامه ی 90 که ماجرا را جویا شد دایی با کمال شکوه و شکایت و پر رویی و وقاحت گفت [نقل به مضمون]: داور کارت زردو به من داد و بعد من بهش گفتم تو... خ...جا...لت نمی کشی به من کارت می دی؟!!! بعدشم کارت زرد دومو داد از زمین اخراجم کرد!" وقتی آن موقع داور باید از دایی خجالت می کشیده و بعد از نشستن عرق شرم بر پیشانی اش کارت نشان آقا می داده، احتمالاً مأمور گشت ارشاد هم باید خلع سلاح شود، روی زمین دراز بکشد -یا نه با شکم بچسبد به ماشین گشت- و دستانش را حلقه کند پشتش، دستبند به خودش بزند و بعد هم بگوید آقای دایی می شود لطف کنید با این سر و وضع که بیرون می آیید، مراعات کنید که این جا جامعه ی اسلامی است و این ها زن و بچه ی یک عده مردمان بیچاره هستند که از قضا مسلمانند و باز از قضا از ریخت و قیافه ی امثال شما خیلی خوششان نمی آید و باز از قضا این وضع بیرون آمدن جرم است؟ آیا ممکن است التفات کنید؟ 

البته اگر در همین اثنا عده ای آدم های جوگیر نگویند "وای وای وای نیگا کن با اسسسطوره ی ملللی شون چجوووری برخورد می کنننننن!!! نچ نچ نچ نچ!!! اِ اِ اِ اِ! بعد می گن چرا همه می رن خارج! وای وای وای وای!"

در زیر تصاویر علی دایی و آن جوانی که در مقابل برج تجاری اداری گلدیس دستگیر شده را مشاهده می کنید. اگرچه این تصویر دایی در زمین چمن است، ولی همان طور که اکثراً مشاهده فرموده اید فوتبالیست ها در سطح شهر هم معمولاً کم و بیش با پوشش های از این دست ظاهر می شوند. حال سؤال این است؛ آیا نیروی انتظامی همان طور که با آن جوانک گم نام برخورد می کند، با فلان فوتبالیست و به قول برخی قهرمان ملی هم برخورد می کند؟

بقالی محل که جوان سی و چند ساله ای است می گفت داشته با عجله می آمده مغازه، مأمور گشت ارشاد به وی گفته درست لباس بپوش. بعد وی با تعجب پرسیده مگه چه جوری پوشیدم که مأمور گشت گفته که دکمه ی پیراهنت را ببند. تذکر مأمور گشت ارشاد کاملاً به جا بوده، وی دکمه های پیراهنش را -که همان پیراهنی بود که در مغازه بر تن داشت و آستین کوتاه و تا آرنج بود اما نه زننده- باید درست می بسته و بعد بیرون می آمده، اما وقتی آدم تصور می کند که قانون این گونه در کشور اجرا می شود، تأسف می خورد. وقتی اگر بخواهیم همین قانون راه نجات همه و مأمن همه است، چرا باید ضعیف کشی و قوی پروری کنیم؟ که مشاهیر و اقویا از نظام دلخور نشوند؟! یادمان رفته که مردم عادی بوده اند که مسیر همین انقلاب را هموار کردند؟

یاد دایی دهه هفتاد به خیر!

از این جا جهانی شدن (!) ظاهر دایی شروع می شود. البته اصلاً این ظاهر ناشایست نیست ولی متفاوت است با ظاهر اول که خب آن هم مسأله ای است شخصی.

نمی دانم چرا ما فکر می کنیم هر کس که پول دار می شود یا مشهور، باید ریش این چنینی داشته باشد و موهای چرب کرده.

این جا هم یقه باز می شود.

این جا هم آن یقه ی باز با وسیله ای طلایی تزیین می شود! البته مشکل زیر قطعاً شخصی نیست؛ چون در جمهوری اسلامی ایران هر کس نمی تواند هر طور که دوست داشت بپوشد و رفتار کند (فرض می گیریم که عکس فوق در ایران گرفته نشده).

 


برچسب‌ها: علی دایی, گشت ارشاد, پوشش مانکنی, احمدرضا رادان
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۰۴/۲۴ساعت 1:44  توسط احسان رستگار   | 

منتشر نشده های نطق مطهری+گاف مردم سالاری و تهمت ایران


بسم الله الرّحمن الرّحیم

نطق سه شنبه ی علی مطهری علیه عملکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی -که با مصادیقی هم چون رد فیلم های انتهای خیابان هشتم، شبانه روز، آتشکار و عصر جمعه نمود پیدا کرد- جزء پر سر و صداترین اخبار هفته ی گذشته بود که در بخش هنر و سینمای قریب به اتفاق روزنامه ها و اخبار پر بیننده اخبار منعکس شد. برنامه ی هفت هم در بخش اخبار از بین هفت نماینده ی مجلس که سه شنبه نطق کردند، تنها سخنان مطهری را پخش کرد.

روزنامه ی مردم سالاری در انتهای گزارش نطق مطهری -از آن جا که احتمالاً خود ناقص متوجه محتوای نطق شده، ناقص هم روایت می کند- و چون شاید این اتفاق برای دیگران هم افتاده باشد، متن کامل تر نطق را در زیر می آید؛ در ابتدا متن مردم سالاری است و در ادامه متن بانی فیلم که می توانید متن کامل را از این جا مطالعه بفرمایید. 

روزنامه ی مردم سالاری در روز چهارشنبه نوشت:

"مطهري همچنين از پوشش هنرمندان در اختتاميه جشنواره فجر هم انتقاد و تاكيد كرد كه وزير و ساير مقامات وزارت ارشاد به بدحجابي و بي‌حجابي در آن مراسم رسميت مي‌بخشند

مطهري در جلسه روز گذشته مجلس چيزي در مورد نيروي انتظامي و نوع برخود آن با بدحجابي كه باعث حضور احمدي مقدم در صحن شده بود، نگفت."

نکته این جاست که از آن جا که این خبر از روی سایت ها در روزنامه ها چاپ شد و سایت ها فقط به بخشی از سخنرانی سه، چهار دقیقه ای مطهری پرداختند، قسمتی از سخنرانی مغفول واقع شد.

در زیر بخش دیگر سخنرانی هم می آید -که بانی فیلم در چهاردهم تیر ماه منتشر کرد- را از نظر می گذارنیم که بیانگر بخش دیگری از سخنرانی علی مطهری پیرامون گشت ارشاد هم هست:

"وی ادامه داد: مطلب دیگر مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر است که هنرمندان برنده با هر ظاهری که مایل باشند در صحنه حاضر می‌شوند و وزیر و سایر مقامات وزارت ارشاد به بدحجابی و بی‌حجابی رسمیت می‌بخشند؛ مطلب بعدی روال کلمات لاتین ، تابلوهای فروشگاه‌ها و شرکتها است که نمونه بارز آن استفاده از کلمه لاتین saleبه جای حراج یا فروش فوق العاده است. این مطالب نشانه خودباختگی است و وزارت ارشاد طبق قانون موظف است جلوی این مسائل را بگیرد.
اصل طرح امنیت اخلاقی کار درستی است و با توجه به نگاه خاص فرهنگی دولت اجرای آن بسیار ارزشمند است و من از نیروی انتظامی و سردار احمدی مقدم تشکر می‌کنم؛ البته نحوه احرای طرح بسیار مهم است و نباید این طرح مثل طرح‌های امنیتی باشد. به عنوان مثال اینکه در خروجی‌های برخی بزرگراه‌ها نیروهای ویژه مستقر شده‌اند آیا مربوط به همین طرح است؟ یا موضوع دیگری مطرح است؟"

 

روزنامه ی ایران هم به نحوی بسیار غرض ورزانه سخنان مطهری را با عنوان «اعتراض به اتکای رئیس جمهور به آرای مردم» مقابل نظر مردم قرار می دهد در حالی که مطهری تنها انتقادی کلی به رؤسای جمهور در ایران وارد کرد که مضمون آن به نظر بنده می توانست مصداق موج سواری و عوام فریبی باشد؛ یعنی کار خودت را بکنی و بعد هم بگویی این کار را کردم چون مردم می پسندندروزنامه ی اعتماد که این اتفاق مجلس عکس روی صفحه ی اولش بود، به نحوی کامل تر نطق مطهری را روایت می کند که بخشی از آن در زیر می آید:

 

"انتقادي كه به وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي داريم، عدم استقلال در برابر نگاه خواص دولت به مسائل فرهنگي است. چون سياست گذاري هاي فرهنگي مجلس از نگاه آقاي مشايي كه مورد حمايت آقاي احمدي نژاد هم هست تابعيت مي كند، در حالي كه وزارت فرهنگ و ارشاد بايد تابع قوانين اسلام باشد. مطهري در ادامه گفت: مشكل اساسي در حوزه فرهنگ در كشور ما اين است كه دولت در برخي موارد سياست هايي برخلاف سياست هاي كلي نظام و نظر مراجع تقليد و روحانيت دارد. او در بخش ديگري از نطق خود نقدي كلي را به روساي جمهور ايران وارد كرد و گفتيك مشكل اساسي در كشور اين است كه كسي كه رييس جمهور مي شود، تصور دارد كه مي تواند با اتكا به آراي مردم سياست هاي اقتصادي، سياسي و فرهنگي مدنظر خود را اجرا كند. در حالي كه رييس جمهور هر مقدار هم كه راي داشته باشد، مجري سياست هاي كلي نظام است كه در جاي خود وضع مي شوند، هر چند خود مخالف آن سياست ها باشد."



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»



برچسب‌ها: علی مطهری, روزنامه مردم سالاری, روزنامه اعتماد, روزنامه بانی فیلم
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۰۴/۱۷ساعت 10:0  توسط احسان رستگار   | 

طعمی نو با دومینو،بدعتی نو با دومینو/*تکمیلی


بسم الله الرّحمن الرّحیم

داستان از اردیبهشت ماه و به صورت مشهود از نمایشگاه کتاب آغاز شد. هوا به شدت گرم بود و از سراپای ملت عرق می ریخت و یا مردم با کوله بار سنگین کتاب داشتند از سالن ها و شبستان خارج می شدند و یا قصد داشتند که سفر کتاب خری را آغاز کنند. کسی نبود که به نمایشگاه بیاید و بستنی، آب میوه یا آب معدنی نخرد. رفتیم بستنی بخریم. بستنی میهن بود. همان بستنی شکلاتی میهنی که برایمان لذیذ بود. بستنی داشت تمام می شد که در کمال تعجب متوجه شدیم که میهن خریدیم، ولی الآن میهن نمی خوریم! طبق معمول شعور و اعتماد ما به سخره گرفته شده بود و به جای میهن یه محصول دیگر با بسته بندی و آرم دقیقاً مشابه خریده بودیم. این که در دلمان لعنت فرستادیم بر ناظرین بی مسئولیت و صاحبان شرکت دومینو یک طرف، شبهه دار بودن حلیت چنین طریقی برای کسب مال و تجارت هم در نوع خود بسیار آزاد دهنده بود.

نکاتی که از این اتفاق به ظاهر کوچک، برداشت مشتی نمونه ی خروار را در ذهنم زنده کرد به شرح زیر است. مشتی نمونه ی خروار از وضعیت نا بسامان و بی نظارت بر حفظ هویت شرکت ها که با آرم (لوگو) و بسته بندی آن ها گره خورده است. این اتفاق چهار عامل دارد که در زیر در موردشان توضیح داده شده است؛ اول مردم، دوم نهادهای نظارتی، سوم شرکت میهن و آخر شرکت دومینو:

1- به ما هیچ ربطی ندارد که آقایان ابوالفضل پایداری و فرامرز پایداری با هم به مشکل برخورده اند و برادر بزرگ تر که آقا ابوالفضل باشد تصمیم گرفته شرکتی با نام دومینو تأسیس کند. دعواهای خانوادگی کارخانه داران به مردم هیچ ارتباطی ندارد؛ آن چه به ما مربوط می شود، این است که شرکتی حق ندارد با جعل آرم، بسته بندی یا حتی تبلیغ شرکتی، از نشان و اعتبار آن سوء استفاده کند تا بلکه سریع تر پول به جیب بزند و ره 30 ساله ی شرکت میهن را بتواند یک ساله برود. این بدعتی است که صدمه اش در تمامی عرصه ها و در تمامی زمینه ها و کالاها متوجه کشور، نظام اقتصادی و نیز فرهنگ جامعه می شود.


تصویر سایت نیمه تعطیل لبنیات دومینو:

2- مایه ی تأسف است که شرکتی روزانه بیش از 2 میلیون بستنی و بیش از یک میلیون واحد پاکت شیر تولید کند، با آرم جعلی یا دزدی یک شرکت دیگر، با بسته بندی جعلی یا دزدی یک شرکت دیگر و خلاصه با همه چیز یک شرکت دیگر، اما نهادهای نظارتی، سازمان تعزیرات، قوه ی قضائیه یا هر نهاد مربوط دیگری، هیچ مزاحمتی برای آنان ایجاد نکنند.

3- مردم ما هم باید به حالشان گریست که این گونه بی اهمیت انگار نه انگار که دارند با یاد میهن و با اعتبار 30 ساله ی میهن، پول به جیب دیگران می ریزند و اصلاً انگار نه انگار که ممکن است فردا همین بلا سر خودشان بیاید یا اصلاً فارغ از همذات پنداری، این را هم در نظر نمی گیرند که چه دلیلی دارد وقتی دومینو کیفیت منحصر به فردی ندارد و عملاً با ترفندی که در تمام دنیا جرم تلقی می شود و باعث لغو مجوز آن شرکت می شود، بازار را تسخیر می خواهد بازار را تسخیر کند.

4- دغل کاری یک شرکت تا این حد که حتی ماشین های حمل و نقل و باربری محصولاتش عین شرکت دیگری باشد، مایه ی تأسف است و اصلاً معلوم نیست که چرا این اقدام این قدر آرام و راحت صورت می گیرد و بدبختانه مردم اصلاً برایشان مهم نیست که «میهن، میهن، دوست تو و من»، شده «طعمی نو با دومینو». اصلاً بحث میهن و دومینو نیست. مسأله خیلی کلانتر از این ابعاد است. اگر درست بنگریم، می فهمیم که میهن یک نماد است، میهن یک نمونه است، میهن یک مثال است، داستان میهن و دومینو مشتی است از خروارها تخلف و چشم پوشی بر تخلفی که در کشور صورت می گیرد و سکوت و بی تفاوتی ای که مردم ما نسبت به این مسائل از خود نشان می دهند.


این هم تصویر ماشین بار دومینو در نمایشگاه کتاب! گویا همه با این شرکت مساعدت صمیمانه ای دارند؛ از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و سازمان تعزیرات گرفته تا صدا و سیما.


در تصویر زیر هم تصویر ماشین پخش بار میهن است. حتی ماشین های حمل بار هم به سختی قابل تشخیص اند! 


5- فقط کم مانده تبلیغ درست کنند و گاو قدیمی و دوست داشتنی میهن در تصویر ظاهر شود و این بار بگوید: "مامان جون دومینوش (همان «بستنیش» سابق) خوشمزه تره!" یا بعد از آن همه فریاد بزنند "دومینو دومینو! دوست تو من، دومینو دومینو، دوست تو و من! دومینو!". البته اگر این اتفاق می افتاد هم شک نکنید آب از آب تکان نمی خورد. این مسائل که مهم نیست! فقط مهم نتیجه ی اجلاس مختلف است، مهم فقط نتیجه ی دادگاه های اختلاس است که چه کسی گفت م. ر. مقصر است و چه کسی اسم سرکرده ی گروهگ انحرافی یا همان جریان انحرافی را به میان آورد.

6- مردم ما چقدر وفادارند! در همه ی زمینه ها! چقدر وفادارند به دینمان و دستورات اسلام، چقدر وفادارند به رعایت اخلاق اسلامی، چقدر وفادارند به همسرشان، چقدر وفادارند به دوستانشان، چقدر وفادارند به یکدیگر، چقدر وفادارند به عهدمان، چقدر وفادارند به خودمان، چقدر وفادارند به گاو میهن که آن قدر قشنگ ما ما می کرد و چقدر وفادارند به پیشرفت مملکتمان. این قدر که گفتم چقدر وفادارند و باز هم اعصاب همه خرد شد از تکرار این عبارت، باز هم این گوش اگر گوش و ناله اگر ناله ی ماست، آن چه البته به جای نرسد فریاد است.

7- صدا و سیما هم انگار نه انگار که اولین تبلیغ بستنی ای که از آن کسب درآمد کرده، تبلیغات بستنی میهن بوده است. حال آمده و برای شرکتی تبلیغ می کند که شباهت آرم آن برای هر بچه ای هم مشخص است. عملاً صدا و سیما با این عملش هم بی تفاوتی اش به چگونگی کسب درآمد را نشان می دهد، هم بی تفاوتی به فرهنگ سازی غلطش را، هم رسماً می گوید که فقط برایش پول مهم است و نه فرهنگ سازی. این تبلیغ که کم تر از یک ماه است از تلویزیون پخش می شود، یک تو دهنی است برای تمامی مدافعان تولیدات داخلی و عملی است دقیقاً ضد فرمایش رهبری بنا بر حمایت از تولیدات داخلی و سرمایه های ملی. قطعاً دومینو در این قالب یک دزد ملی و میهن یک تولید کننده ی قربانی شده ی ملی است.

8- این که صاحب این شرکت که برادر بزرگ تر صاحب شرکت میهن است، به خودش زحمت نداده که حتیاندکی در آرم (لوگو) دومینو تغییری ایجاد کند و خلاقیتی به خرج دهد، قطعاً ربطی به تنبلی صاحب شرکت یا این که حوصله نداشته سفارش  طراحی آرمی جدید را بدهد یا پولش را نداشته، ندارد. دو عامل می تواند در این عمل زننده دخیل باشد: اولی استفاده از خطای تصویری و تشابه آرم میهن و دومینو برای افزایش فروش دومینوست و دیگر عامل، نشان دادن قدرت خود و قلدری کردن برای طرد میهن از بازار است و این که بنده می توانم محصول خودم را با ذهن محصولی خوش نام و قدیمی به خود مردم دهم و پس از مدتی که مردم فهمیدند هم بی خیال این محصول را می خرند و می خورند و ما هم زورمان را به همه نشان می دهیم.

9- پیش از دومینو هم برخی محصولات و شرکت ها این عمل زشت را انجام داده بودند، ولی هیچ گاه صدا و سیما از آن محصولات حمایت نکرده بود و اتفاقاً شاهد گزارش هایی علیه آن محصولات تقلبی بودیم. اما این که چرا و چگونه این بار صدا و سیما برای دومینو تبلیغ می کند، جای سؤال و تعجب فراوان دارد!

10- در آخر هم باید از خود شرکت میهن پرسید که شما که بیانیه صادر می کنید و در سایت ها به عنوان تبلیغ هزینه می کنید تا اعلام کنید که یک شرکت (دومینو) دارد از نام و آرم و بسته بندی شما سوء استفاده می کند، چرا یک قربانی خود خواسته اید؟ زورتان نمی رسید شکایت کنید و در آن شرکت را تخته یا این که این صدور بیانیه ها سیاه بازی است و عوام فریبی جهت خالی نبودن عریضه؟! به هر حیث باید در نظر داشت که شرکت میهن هم در این بدعت گذاری عظیم سهیم است. برادران دعوا کنند، ابلهان باور کنند!

11- این یادداشت اصلاً دفاع از شرکت میهن نیست، بلکه دفاع از حفظ منافع مردم و تولید کنندگان داخلی و سرمایه ی ملی است. وگرنه شرکت میهن هم به نوبه ی خود اعمال خلافی انجام داده که کم سابقه و بلکه بی سابقه بوده است. مانند چند نمونه تبلیغ در شهر دوبی با تصاویری ناهنجار و دون شأن یک شرکت اسلامی.

12- در کشورهای دیگر که قانون حق کپی (Copy Right) رعایت می شود، اصلاً قابل تصور و ممکن نیست که شرکتی آرم (لوگو) یا بسته بندی شرکتی دیگر را خواه معروف یا غیر معروف، استفاده کند یا مشابه آن را روی جلد محصولاتش درج کند و بتواند به فعالیتش ادامه دهد. نه تنها آن شرکت تعطیل خواهد شد، بلکه غرامتی سنگین که در شرایطی با دستگیری و حکم زندان نیز همراه است رو به رو خواهند شد. قانون حق کپی که مشمول آرم نیز می شود، یکی از اسلامی ترین و انسانی ترین قوانین موجود در جهان است که البته در کشور اسلامی ما اجرا نمی شود. به قول مرحوم سیبد جمال الدّین اسد آبادی: «در غرب رفتم، اسلام دیدم و مسلمان ندیدم، به شرق برگشتم، مسلمان دیدم و اسلام نیافتم!».


متن بیانیه شرکت میهن در مورد دومینو:



در انتها برای کاهش تلخی این ماجرا، تصاویر تبلیغ بستنی میهن که با خاطرات شیرین دوران کودکی گره خورده است را درج می کنم؛ همان تبلیغ معروف «مامان جون بستنیش خوشمزه تره». برای مشاهده ی تبلیغ قدیمی میهن می توانید این را کلیک فرمایید.

تصاویر از تبلیغی قدیمی بستنی میهن:


تصاویری از تبلیغ دومینو که چند هفته ای است در تلویزیون هم پخش می شود:


این هم تصاویر از تبلیغ دیگری است که در تلویزیون پخش نشده:


این هم حس و حال احتمالی برخی از مردم هنگام نوش جان کردن دومینو، با خیالی راحت و فراغ بال از کمک به تولید محصولات غیر اصیل و بی توجه به رونق دغل کاری در کشور با خرید یک عدد بستنی؛ به همین سادگی، به همین خوشمزگی!



برچسب‌ها: بستنی میهن, بستنی دومینو, برادران پایداری, ابوالفضل پایداری
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۱/۰۴/۰۲ساعت 16:48  توسط احسان رستگار   | 

طعمی نو با دومینو، بدعتی نو با دومینو



این یادداشت تکمیل شد. برای مشاهده ی آن روی عبارت زیر کلیک فرمایید:



+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۳/۳۱ساعت 23:59  توسط احسان رستگار   | 

از قالیباف تا موریس جانسون، از تهران تا لندن/قدیمی ترین مترو جهان را هم آب گرفت


بسم الله الرّحمن الرّحیم


سوره ی روم، آیه ی 48:

"اللَّهُ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ فَتُثِيرُ سَحَابًا فَيَبْسُطُهُ فِي السَّمَاء كَيْفَ يَشَاء وَيَجْعَلُهُ كِسَفًا فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلَالِهِ فَإِذَا أَصَابَ بِهِ مَن يَشَاء مِنْ عِبَادِهِ إِذَا هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ"

خداست که بادها را می فرستد تا ابرها را برانگيزد و چنان که خواهد بر، آسمان بگسترد ، و آن را پاره پاره کند و بينی که باران از خلال ابرها بيرون می آيد و چون باران را به هر که خواهد از بندگانش برساند شادمان شوند"

از اولین حادثه ی شهر تهران در سال 91 شروع کنیم:

"امروز، یکشنبه 27 فروردین 1391 است. به اذعان کارشناسان هواشناسی و ساکنین تهران، بارش باران و تگرگ شدید آخرین یکشنبه ی فروردین امسال، سنگین ترین بارش چند دهه ی اخیر در شهر تهران بوده است.

چهره ی حیران آقای اصغری که مانده است هواشناسی کند یا تعجب از شدت بارش باران و تگرگ و می گوید به عمرش چنین بارشی در تهران ندیده است!

آن قدر باران می بارد تا مسیل ها از آب لبریز می شوند و دیواره ی مسیل میانرود می شکند و حجم بسیار زیادی از آب را به کارگاه مترو مجتمع ایستگاهی ارم سبز (اکباتان) می ریزد و این گونه آب وارد مترو تهران می شود. (دانلود فیلم ورود سیلاب به مترو) سیلاب وارد خط 4 می شود و حدود یک ربع کافی است تا سیلاب از مجتمع ایستگاهی ارم سبز به ایستگاه میدان آزادی برسد و پس از آن هم به ایستگاه های استاد معین و حبیب الله. ظرف مدت 3 دقیقه تمامی مسافران در ایستگاه ها و مسیر تخلیه می شوند و حتی یک نفر هم کشته نمی شود، نه دستی می شکند و نه پایی. حتی یک نفر هم زیر دست و پاها له نمی شود. البته گویا 6 نفر سر خوردند! حسن عباسی، مدیر روابط عمومی اورژانس تهران در گفت‌وگو با خبرنگار بهداشت و درمان فارس با اشاره به آبگرفتگی متروی تهران اظهار داشت: تاکنون 6 نفر مراجعه کننده مجروح به اورژانس تهران گزارش شده است که بیشتر آنها به دلیل سرخوردگی بوده است.

شروع بحران سیلاب 14:19 و پایان آن 15:45 بود. در این 86 دقیقه، دو قطار شهری و چهار ایستگاه مهم زیر آب می روند: ایستگاه در حال ساخت ارم سبز (شهرک اکباتان)، ایستگاه میدان آزادی، ایستگاه استاد معین و ایستگاه دکتر حبیب الله.

پس از 300 ساعت کار بی وقفه و 13 روز تلاش مداوم، ایستگاه میدان آزادی خط 4 مترو تهران با حضور شهردار مجدداً شروع به کار کرد. قالیباف در مراسم بازگشایی بخش غربی خط 4 در 9 اردیبهشت، گفت که ورود سیلاب به خط 4، حدود 21 میلیارد تومان خسارت در پی داشته که چون شرکت بهره برداری راه آهن شهری تهران و حومه (مترو)، بیمه است، تمام هزینه ی آن را پرداخت می کند."


حالا می رویم سراغ یک اتفاق دیگر در کشور انگلستان که همین دو روز پیش رخ داد:

"به گزارش خبرگزاری فارس به نقل از بی بی سی، دو روز پیش یعنی 17 خرداد، خط اصلی مترو لندن دچار آب گرفتگی و تعطیل شد. ترکیدگی لوله آب منتهی به رود "تیمز" لندن و جاری شدن آب در ایستگاه "استراتفورد" مترو موجب شد تا مسافرین مترو تخلیه و خط اصلی مترو لندن تعطیل شود.

در این خبر آمده بود که مختل شدن خط مترو لندن موجب نارضایتی شهروندان لندنی شده و آن‌ها را نسبت به توان این شهر در میزبانی شایسته المپیک و مدیریت حمل و نقل شهری، مردد کرده است."

این دو اتفاق را فقط در یک دقیقه در ذهنتان مقایسه کنید! 

1- در تهران با بارش باران و تگرگی بی سابقه ایستگاه مترو در سه ایستگاه فعال دچار آب گرفتگی می شود، مترو لندن با ترکیدگی لوله دچار آب گرفتگی می شود. این یکی حوادث غیر مترقبه از نوع بلایای طبیعی است و آن یکی از نوع ضعف سازه های مترو. 

2- راه اندازی مترو تهران (به جز آن ماشین دودی معروف که عملاً مترو محسوب نمی شد و قطاری بود بین دروازه شهر ری حضرت عبد العظیم و میدان باغ شاه)

باز می گردد به دهه ی پنجاه در حالی که تأسیس مترو لندن –که قدیمی ترین و طولانی ترین متروی جهان است- باز می گردد به دو دهه ی آخر قرن 19 میلادی یعنی حدود سال های 1890 میلادی که البته تأسیس اولیه ی قطار شهری لندن باز می گردد به 1863، ولی متروی برقی یا لوکوموتیو الکتریکی از سال 1890 در لندن به راه افتاد. این مترو دارای 14 خط، 275 ایستگاه و 408 کیلومتر طول است! 

3در کشورهای دیگر از جمله انگلستان همه بسیج می شوند تا مشکلات را حل کنند و بالعکس در کشور ما فقط کلمه ی بسیج لق لقه ی زبان همه است و در واقع امر می بینیم که همه مننتظرند تا قالیباف با همین اتفاق آب گرفتگی مترو، آن چنان زمین بخورد که دیگر نتواند کم راست کند، ولی با این وجود حادثه ی 27 فروردین به یک فاجعه تبدیل نمی شود و اتفاقاً سندی می شود بر مدیریت موفق بحران در جمهوری اسلامی ایران.

4قالیباف خودش به عنوان یک مدیر دلسوز می رود مشغول حل بحران از نزدیک و با ارتباط چهره به چهره با افراد می شود و در همین اثنا جانش هم به خطر می افتد، آن وقت باز هم در جایگاه اتهام قرار می گیرد.

توضیحات فوق یعنی بیشترین تجربه ی مدیریت متروی جهان در لندن وجود دارد آن وقت حتی در آن جا هم آب گرفتگی آن هم بدون بارش شدید باران و تگرگ اتفاق می افتد، اما وقتی در تهران با این مدت محدود راه اندازی مترو نسبت به دیگر کشورها، با این بودجه ی محدود و عدم تخصیص تسهیلات ارزی مترو تهران توسط دولت به شهرداری، علی رغم امکانات محدود، وقتی به دلیل یک بلای طبیعی سه ایستگاه مترو را آب می گیرد، روزنامه ی دولت هر روز یک نیشخند و کنایه بار شهرداری می کند و رئیس جمهور هم به جای خدا قوت گویی به شهرداری، یک کارگروه ویژه تشکیل می دهد تا رسیدگی کند به میزان خسارات و علل این حادثه!

فکر می کردم که اگر این اتفاق در زمان شهرداری آقای احمدی نژاد می افتاد و حتی چندین نفر کشته می شدند، ایشان آیا ذره ای زیر بار می رفت؟ گمان نکنم. شاید با جملاتی مانند «این اتفاقا تو همه جای دنیا می افته»، یا جملاتی مانند اظهار نظرات وزیر درباره ی سقوط هواپیما و این که «طبیعیه و یا این که آمار کشته شده ها ما در زیر زمین، روی زمین و در آسمان نسبت به دیگر کشورها خیلی هم خوبه»، یا این که «برخی کارشکنی می کنند و مردم را به کشتن می دهند و به پای دولت گناهش را می نویسند و ما هم به زودی افشاگری خواهیم کرد که چه کسانی هستند و مدارکش هم موجوده»، سر و ته قضیه را هم می آورد. شاید هم همه ی تقصیرات را می انداخت گردن شهردار بیچاره ی قبلی که چرا زیر ساخت های شهری را این گونه ساخته که چنین و چنان شده است.

یا داشتم تصور می کردم که اگر به جای بوریس جانسن، قالیباف شهردار لندن بود و جوانفکر هم مدیر مسئول روزنامه ی صهیونیستی تایمز، چه درشت ها که بار قالیباف نمی کرد! مثلاً می گفت قالیباف فقط بلد است با صهیونیست ها جلسات مخفی در لژهای فراماسونری برگزار کند و اصلاً حواسش به لندنی ها نیست. یا شاید هم می گفت تو که نمی توانی یک لوله را نگذاری بترکد، لا اقل در مترو لباس غواصی و کپسول های اکسیژن تعبیه کن.

یا احیاناً تو که این قدر کچلی، چگونه می خواهی برای مردم مدیریت شهری کنی؟ یا این که تو که وقتی خوابی، لندن را آب می برد، چگونه می خواهی نخست وزیر شوی و اگر فرض محال از روی جسد ما رد شوی و بشوی، فکر کرده ای می گذاریم ساز ناکوک با اوباما بزنی؟ تازه اگر هم ساز کوک بزنی باز هم خرت را خودمان می چسبیم که تو متعلق به جریان انحرافی هستی حال آن که کیست که نداند سر قفلی جریان انحرافی به نام خود ماست! یا چه بسه با واژگون شدن هنجارها و ارزش ها در آن ظرف مکانی که لندن باشد، جوانفکر می گفت تو برو چفیه ات را بینداز! تو را چه به مدیریت شهری؟!

پیش از این مدیریت بحران توسط شهردار تهران، محمد باقر قالیباف در سال 87 به عنوان هشتمین شهردار برتر جهان معرفی شد. قطعاً با این اتفاق، می تواند از بخت های جدی کسب عنوان «برترین شهردار جهان» به شمار خواهد آمد. هم چنین در دهمين نشست اجلاس متروپليس كه در برزيل برگزار شد و در رقابت ميان 162 کلانشهر و پايتخت، شهرداری تهران موفق به دريافت جايزه ويژه متروپليس براي ارتقای كيفيت زندگی شهروندان و با تاكيد بر ابتكارات حوزه ی حمل و نقل عمومي شد. شهرداری تهران در كنار شهرداری های كلانشهرهايی نظير مونترال، ملبورن، ريودوژانيرو، مكزيكوسيتی وسئول انتخاب گردید.

قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَن تَشَاء وَتَنزِعُ الْمُلْكَ مِمَّن تَشَاء وَتُعِزُّ مَن تَشَاء وَتُذِلُّ مَن تَشَاء بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلَىَ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

بگو : بار خدايا ، تويی دارنده ملک به هر که بخواهی ملک می دهی و از هر که بخواهی ملک می ستانی هر کس را که بخواهی عزت می دهی و هر کس را که بخواهی ذلت می دهی همه نيکيها به دست توست و تو بر هر کاری توانايی. (سوره ی آل عمران، آیه ی 26)


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «شفاف»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «بازتاب (امروز)»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»



برچسب‌ها: محمد باقر قالیباف, آب گرفتگی متروی تهران, آب گرفتگی متروی لندن, مترو میدان آزادی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۱/۰۳/۱۹ساعت 8:27  توسط احسان رستگار   | 

از سرافرازی ملی، تا مک دونالد تیم ملی/والیبالمان هم جهانی شد


بسم الله الرّحمن الرّحیم


خبر زیر دیروز روی خروجی خبر آنلاین قرار گرفت.

"به گزارش خبرآنلاین؛ ملی پوشان والیبال ایران که در اولین روز مسابقه ها کره را کنار زدند،در روز دوم چین قدرتمند را هم پشت سر گذاشتند.والیبالیست ها بعد از پیروزی، دیشب شام مک دونالد خوردند تا بعد از چند روز از غذاهای یکنواخت هتل نجات پیدا کنند."

صف مردم مسکو مقابل رستوران مک دونالد در 1990

اصلاً گزاف نیست اگر بگوییم که:"شکست عملی کمونیزم، با فروپاشی شوروی رخ نداد، بلکه زمانی رخ داد که مردم مسکو ساعت ها در صف افتتاح شعبه ی مک دونالد در مسکو انتظار کشیدند."

و یا: "شکست شوروی در جنگ سرد از آمریکا، با قدم گذاشتن یوری گاگارین آمریکایی به ماه رخ نداد، بلکه با افتتاح شعبه ی مک دونالد در مسکو رقم خورد."

شاید با خواندن آن عده ای بگویند "کی چی؟ الآن مک دونالد خوردن شماها مردین؟ حالا یه مک دونالدم خوردن برین به جرم مک دونالد خوردن محاکمشون کنین" در حالی که مشکل اصلاً این نیست که عده ای مک دونالد بخورند، بلکه اصل نگون بختی ما به شرح زیر است:

1- مک دونالد به عنوان یکی از اصیل ترین و شناخته شده ترین نمادهای آمریکا در جهان شناخته می شود، مانند کوکا کولا، مانند دانشگاه هاروارد که نماد علم آمریکاست و مانند فوتبال آمریکایی و بوکس که نماد ورزش آمریکاست. دکتر سید مجید حسینی استادیار علوم سیاسی دانشگاه تهران هم در آخرین کتابش که سفرنامه ی آمریکاست، نام کتابش را از دو نماد آمریکا الهام گرفته و آن را «هاروارد مک دونالد» نام نهاده است.

2- قطعاً خوردن فست فودهای مک دونالد توسط یک شهروند عادی ایران یا یک شخص دیگر آسیایی خیلی اهمیت ملی ندارد و در ابعاد یک نفر و یک شهروند حائز اهمیت است، اما وقتی ملی پوشان یک کشور نماد آمریکا را استفاده می کنند و خبرش هم این گونه منعکس می شود به مثابه این است که کل ایرانیان به این روند آمریکایی شدن و جهانی سازی تن داده اند.

3- انعکاس این گونه این خبر توسط خبر آنلاین هم اصلاً پیام خوبی را مخابره نمی کند. این که ما بعد از خوشحالی و برای تخلیه ی روحی روانی و هنگامی که سر از پا نمی شناسیم، برای این که دلی از عزا در آوریم، مک دونالد که مهم ترین نماد آمریکاست را با کمال میل نوش جان می کنیم.

4- وقتی فست فودهای مک دونالد به اذعان پزشکان آمریکایی بسیار مضر و ناسالم است این قدر مورد اقبال گروهی از سفیران جمهوری اسلامی ایران -که همان ملی پوشان والیبال هستند- قرار می گیرد، نشانه ی این است که ما برای دل از عزا در آوردن به جای این که پناه ببریم به غذاهای مغذی و مقوی و اصیل ایرانی یا غذاهای سالم و مقوی فرنگی، با فست فود -چون نامش مک دونالد است- به شدت دلمان مولودی می گرد و از عزا در می آید.

5- مسئولان کشور ما وقتی فقط خود هر ورزش و برد برایشان مهم است و بازیکنان خالکوبی می کنند، خب مسئولان تدارکات تیم هم برای بازیکنان فست فود مک دونالد می خرند دیگر! فقط برد مهم است، مابقی مسائل حاشیه است.

6- آیا ملی پوشان تیم های کشورهای دیگر هم مثلاً با دیزی ما دلی از عزا در می آورند؟ یقیناً خیر. چون آن ها فرهنگ خودشان را صادر می کنند ولی ما تخصصمان دریافت فرهنگ های بیگانه است. مک دونالد یک نماد است؛ نمادی که با ابتدا شکم هایمان را تسخیر می کند، بعد شلوارهای جین آمریکایی پوششمان را تشکیل می دهند، بعد نوع پیرایش موهایمان را مدل های غربی تعیین می کنند، سپس فرهنگمان می شود فرهنگ بی بند و بار و عریان محور آمریکایی و بعد هم سر تا پایمان می شود غرب زده یا غرب دوست یا غرب گرا یا غرب محور و نهایتاً از خود بیگانه و خود گریز.

7- این که ما روز به روز جهانی و آمریکایی تر شویم و در ورطه ی جهانی شدن و آمریکایی شدن به هلاکت بیفتیم، نشان دهنده ی عدم خود باوری و ایمان ناقصمان است. قطعاً یک غربی که به اعتقادات ولو غلط، فرهنگ اجتماعی و دیگر ویژگی های شخصیت ساز خود می بالد، از مایی که در راه حق خود این چنین سست هستیم، مؤمن تر است.



پانوشت:



بعد التّحریر:





برچسب‌ها: مک دونالد, کمونیزم, کمونیسم, مک دونالد در مسکو
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۰۳/۱۵ساعت 12:37  توسط احسان رستگار   | 

سخنی با شاکیان علی مطهری: در خلوت خود به استقبال دانشجویان بیندیشید

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

عصر ایران، احسان رستگار؛ در پی سخنان اخیر علی مطهری ، نماینده مجلس شورای اسلامی در میان دانشجویان که طی آن از برخی نمایندگان بی عمل مجلس هشتم انتقاد کرده بود ، تعدادی از نمایندگان حامی دولت به طرح شکایت از وی پرداختند و مدعی شدند که تا حالا هم در برابر مطهری اغماض کرده اند و البته بانیان شکایت نگفتند تا کنون چه اغماضی در برخورد با ایشان کرده اند؟

احضار به هیأت داوری اصول گرایان یعنی اغماض؟ حملات و انتقادات بی محابا و نسبت های ناروا به وی طی مصاحبه ها و اظهار نظرات گوناگون که کلماتی مانند بی بصیرت، ساده لوح بخشی از آنان است یعنی اغماض؟!

شور و شعفی که حین سخنرانی آقای مطهری و شوق و ذوقی که پس از اتمام سخنرانی، دانشجویان دانشگاه تهران را فراگرفته بود را نمی توان نادیده گرفت. به جای شکایت از علی مطهری، بروید و در گوشه ای دنج و خلوت بیاندیشید که چرا زمانی علی مطهری گروهی از نمایندگان را (بدون ذکر هرگونه اسم) شعبان بی مخ یا مربا خطاب می کند، همگی برایش کف می زنند و چنان سر شور می آیند که گویی کسی حرف دل آن ها را بر زبان جاری کرده و کلام حقی را گفته که کسی جرأت گفتنش را ندارد.

از حقوقدانان سؤال می کنیم که اگر کسی طیفی را –بدون حتی ذکر یک نام آن هم با وجود اصرار دانشجویان مبنی بر نام بردن از آنان- شعبان بی مخ خطاب کند بیشتر موجب وهن است یا این که گروهی فردی را با ذکر نام به کرات بی بصیرت، ساده لوح، ابوموسی اشعری، فرزند ناخلف شهید مطهری یا با مضامین مشابه خطاب کند؟ کسانی که تا این اندازه عنق و تنگ نظر هستند که ظرفیت و تحمل شنیدن انتقادی تند را از همکارشان ندارند، لیاقت نمایندگی مردم صبور و نجیب ایران را هم ندارند. این گونه افراد را باید با عباراتی کنایه آمیز هم چون آجیل مشکل گشا، حبل الوحدت، مدیران بحران و متخصصان ضد فتنه خطاب کرد تا آرام گیرند.

ما از قوه ی قضائیه تقاضا داریم تا رسیدگی کند که آیا کسانی که شأن نمایندگی مردم در مجلس شورای اسلامی را -که به گفته ی بنیانگذار انقلاب، امام خمینی (ره) در رأس امور است- این گونه مخدوش می کنند تا آن جا که با افتخار خود را وکیل الدوله می نامند، اهانتی نا بخشودنی به ساحت نمایندگان و نمایندگی مجلس نیست؟

جای تعجب دارد کسانی که برای قانون گذاری و نظارت بر حسن اجرای قانون با رأی مستقیم مردم و به نمایندگی آنان وارد مجلس شده اند، دوره می افتند تا همکارشان را از مجلس طرد کنند یا از وی شکوه کنند به قوه قضائیه!

حکایت همان است که می گویند «پنبه دزد دست به ریشش می کشد!» وقتی علی مطهری هیچ اسمی از این جماعت یا افراد پرچم دارشان نبرده (علی رغم اصرار دانشجویان)، چگونه می توان از وی شکایت یا حتی گلایه کرد؟

آقایان شاکی! اگر مرد جمع کردن امضا هستید، به جای جمع کردن امضای برا چقلی کردن همکارتان نزد قاضی القضات، بگذارید خواست اکثریت مجلس مبنی بر سؤال از رئیس جمهور اجرا شود. البته قطعاً ما را به خیر شما امید نیست، ولی خواهشاً در همین یک فقره شر مرسانید و مخل اجرایی شدن طرح سؤال نشوید. شمایی که طرفدار ساده زیستی هستید، چرا نمی گذارید تا رئیس جمهور محبوب و معجزه ی هزاره ی سوم از برج عاج پایین بیایند و مجلس را با قدوم مبارکشان مزین فرمایند؟!

شما که درد خدمت دارید به جای وقت گذاشتن برای جمع کردن امضای شکایت برای بستن دهان یکی از نمایندگان مردم یا شاید واقعی ترین نماینده ی مردم در مجلس هشتم، بر وظیفه ی قانون گذاری و نظارت بر قانون گرایی تان اهتمام ورزید تا بلکه گره ای از مشکلات مردمی که شما را روانه ی ساختمان مجلل بهارستان کرده اند، گشوده شود.

ترک ها مثلی دارند که می گویند «حرف را وسط میدان بیانداز، خودش صاحبش را پیدا می کند.» با وجود اصرار دانشجویان آقای مطهری اسمی از مصادیق شعبان بی مخ ها نبرد. در انتها بد نیست بخشی از اصل صحبت های علی مطهری در مراسم 16 آذر از نظر گذرانده شود تا بتوان راحت تر قضاوت کرد که آیا وی از اکثریت نمایندگان انتقاد کرد یا فقط از گروهی اقلیت (آن هم بدون ذکر هرگونه نامی):

"اولین گزارشی که قرار شد در مورد حمله به کوی دانشگاه و مجتمع سبحان بدهند، آقای ابوترابی که نائب رئیس اول مجلس هم بود آمد پشت تریبون توضیح بدهد، بعد برخی از این آقایان -که یک سیاست خاصی دارند، یک اقلیتی در مجلس هستند ولی به گونه ای جلوه داده اند که ما بالأخره مرتبط با نهادهای اطلاعاتی و امنیتی هستیم و یک رعب و وحشتی در مجلس ایجاد می کنند- این ها اصلاً مانع شدند تا ایشان ادامه بدهد. آمدند میکروفون را قطع کردند، شلوغ کردند و خب این جا من هیأت رئیسه ی مجلس را مقصر می دانم. نباید عقب نشینی بشود."

در این لحظه از میان دانشجویان صدایی برخاست که "اسم ببرید لطفاً!" که علی مطهری در پاسخ گفت: "حالا اسم بردن... خودتان می دانید این ها که هستند!". با این جواب همهمه ی اعتراض گونه ای سالن را فراگرفت و مطهری گفت: "حالا اسم این ها می آید در رسانه ها... خیلی ضرورت ندارد." و در جوابش بسیاری از دانشجویان گفتند "ضرورت دارد. بگویید اسم ها را." وی نیز در پاسخ افزود: "ببینید من این را عرض می کنم که تعداد این ها از 40 نفر بیشتر نیست."

یکی از دانشجویان گفت: "زیادند که..." و مطهری جواب داد: "نه زیاد نیستند. ببینید تعداد آن افرادی که داغ هستند و مثل شعبان بی مخ هستند، شاید 4، 5 نفر بیشتر نیست." در این لحظه دانشجویان شدیداً کف زدند و ابراز رضایت کردند از بیان این جمله.

در ادامه وی به هم فکر بودن اکثر قریب به اتفاق نمایندگان مجلس با دانشجویان اشاره کرد و دلیل امتناع آنان از همراهی در سؤال از رئیس جمهور، قطع شدن بودجه های عمرانی حوزه های انتخابیه و ترس از رعب و وحشتی که برخی از نمایندگان ایجاد کرده اند دانست. در زیر بخش دیگری از صحبت های علی مطهری کلمه به کلمه و عیناً می آید:

*"حفظ نظام بهانه ای شده برای عده ای! انگار مثل یک نهالی هست که با هر بادی این ور و آن ور می رود و هی می گویند حفظش کنید، حفظش کنید..."

*در پاسخ به علت سکوت مجلس در برابر دولت خاطرنشان کرد: "البته ببینید یک سکوت کامل که نیست.[خنده ی دانشجویان] بالأخره مجلس یک چیز بی خاصیت هم که نیست.[خنده ی بیشتر دانشجویان] یعنی این طور نیست که مثلاً آن جا مثل دار المجانین یک عده ای دور خودشان بچرخند.[قهقهه ی دانشجویان] بالأخره یک کارایی دارند می کنند دیگر. مثلاً استیضاح آقای کردان را ببینید... ."

در ادامه در جهت دفاع از تلاش های نمایندگان به گزارش های تخلفاتی که از قانون شده، گزارش های کمیسیون اصل 90، گزارش های دیوان محاسبات، استیضاح وزیر راه و ترابری خیلی کار های دیگر... ."

*"رئیس جمهور گفت من قانون تسهیلات ارزی متری را قانون نمی دانم و اصلاً اجرا نمی کنم. ... یا گفت مجلس در رأس امور نیست. ... اگر 20 سال دیگر استبدادی در کشور حاکم بشود مانند بعد مشروطه، خواهند گفت که نقطه ی شروع این استبداد، در مجلش هشتم بود که رئیس جمهور گفت من این قانون را اجرا نمی کنم و نمایندگان احسنت گفتند."

*در رابطه با فوت هاله سحابی به "این قدر نترسید! این قدر قداست بی جا برای نظام ایجاد نکنید."

*"ما بت سازی نباید بکنیم. نه از امام بت بسازیم، نه از شهید مطهری، نه از رهبر انقلاب و نه از رؤسای جمهور؛ چه رسد به بقیه."

*جناب آقای دکتر مطهری! حصر خانگی و بدون محاکمه آیا قانونی است؟ "من قبلاً هم در مصاحبه هایم گفته ام که! نه! من آن موقعی که هنوز حصری ایجاد نشده بود، آقای جنتی که در نماز جمعه مطرح کرد، من فردایش برای ایشان نامه ی سرگشاده دادم که آقا بدون محاکمه که معنی ندارد! البتهمن از قبل هم گفته بودم که راه حل این بحران این است که این سه نفر با هم، آقای موسوی، آقای کروبی، آقای احمدی نژاد با هم محاکمه علنی بشوند."

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۰/۰۹/۲۹ساعت 12:17  توسط احسان رستگار   | 

به مناسب تعطیلی «آینده»/ رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند + شعری در خطاب به کمیته فیلترینگ

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


این یادداشت بنا بر ملاحظاتی در سایت «آینده» بدون شعر منتشر شد.

یادداشت مدیر مسئول؛ احسان رستگار: این که چه آینده ای برای آینده رقم خواهد خورد را آیندگان مشخص خواهند کرد، اما آن چه محتوم به گواهی تاریخ است، این است که رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند. اگر بر فرض آینده نیمه ارتباطکی با برخی فسیل های سابق قدرت و دلسوزان فعلی مملکت داشت، اما سر در آخور قدرت نداشت. آینده بنا داشت با رویکرد سراپا انتقاد گونه اش، کمی از هیکل قناسی را که رسانه های مجیزگو و مزدور در فضای رسانه ای ایجاد کرده اند، بکاهد. آینده، همواره نیم نگاهی به گذشته و گوشه ی چشمی به آینده داشت که حاضر نبود خود فروشی کند و حق را نگوید ولو اگر کام برخی را تلخ کند.

آینده قربانی حریتش شد. این که آینده میان تعلیق و توقیف بود، آری بود. آینده، توهم توطئه را تعلیق و ساده لوحی را توقیف می کرد. هم می دانست دندان های دشمن خارجی تیز است و هم خاله خرس ها و روباه های مکار داخلی را می دید. از این رو بود که چپ و راست و هم رسانه های معاند و بیگانه، چشم دیدنش را نداشتند.

ما مدعی بودیم نه تنها این دولت را بلکه هر دولتی را به نقدمی کشیم. هیچ کس نباید از هدیه ای چون نقد محروم بماند و آینده نیز در این زمینه دست و دلبازترین رسانه ی ایران جمهوری اسلامی ایران بود. ما نقد هبه می کردیم ولی زهر مارمان پس می آوردند.

آینده نمادی است از میزان آزادی بیان در زمان پاک ترین دولت تاریخ (!). وقتی کمیته ی تعیین مصادیق پایگاه های مجرمانه از افرادی هم چون وزیر اطلاعات، مخابرات، آموزش و پرورش، علوم و تحقیقات، فرهنگ و ارشاد و امثالهم تشکیل شده است، چه توقعی از عادلانه و قانونی بودن رأیشان می شود داشت؟! در چنین کمیته ای چگونه می تواند منتقدترین سایت از گزند مسدودیت و توقیف جان سالم به در ببرد؟

آن چه آینده دچارش شد، سرانجامی است که نصیب دلسوزان شجاع می شود. آینده می رود تا برخی دریابند که این مشکل از آینده نیست که سیاه نمایی می کند؛ بلکه آینده چشم تیزبین و زبان گویای دردهای جامعه و عیوب مسئولین بود. آینده دیده بان درد آشنایی بود که نمی توانست کاستی ها و کژی ها را ببیند و دم نزند. آینده یک کرسی آزاد اندیشی بود که از قضا مسئولینش حزب اللّهی بودند و کرسی نشینانش براساس فرموده ی رهبری، مشمول قاعده ی جذب حداکثری شده بودند ولی عده ای همواره می خواستند و می خواهند که آن ها را به دایره ی وسیع حداقل هایی که دفع شدند هول دهند.

ما بی کینه ایم از نظام؛ بغضمان را فرو می خوریم و آن را هدایت می کنیم به سمت جریانات انحرافی حاکم. این اتفاقات مرا به یاد آن سخنان امام در زمان ترور شهید مطهری انداخت و ناخودآگاه عبارات زیر در ذهنم شکل گرفت:

فیلتر کنید ما را! منطق شما فیلتر است! فیلتر شما، ترور مجازی است! بکشید ما را مجازاً! لیکن کشتن ما مجازاً، شما را راه رهایی نخواهد ساخت حقیقتاً!

شعر زیر را در قبال زحمات بی دریغ کمیته ی فیلترینگ تقدیمتان می کنم و این است شرح حال آینده و ما و شما و این کمیته. البته ذکر این نکته ضروری است که عبارات تند به کار رفته در شعر زیر نه خطاب به رئیس محترم این کمیته یعنی دادستان کل کشور است و نه دیگر افراد غیر دولتی؛ بلکه معطوف به تعدادی از اعضای دولتی این کمیته می باشد.

هم فیلترینگ بر سایت های شما نیز بگذرد / هم رونق رسانه های شما نیز بگذرد

ای رأیتان چون نیزه برای فیلترینگ دراز / این تیزی فیلترینگ شما نیز بگذرد

این کمیته از کسان به شما ناکسان رسید / نوبت ز ناکسان این کمیته نیز بگذرد

بیش از دو سال نمانده از آنِ دولت دهم / بعد از دوسال، قدرت ز عنان شما نیز بگذرد

ای تو که فیلترینگ سپرده به چوپان گرگ طبع / این گرگی فیلترینگ شما نیز بگذرد

فیلترینگ دیمی و توقیف نکبت ناگهان / بر سایت و روزنامه های شما نیز بگذرد

بر فیلترینگ فنله ای ز تحمل سپر کنیم / تا سختی نظر تنگ شما نیز بگذرد

ای مفتخر به رسانه های مجیزگوی خویشتن / تأثیر رأی و نفوذ شما نیز بگذرد

این فیلترینگ سخت، از پی آن تا کند خراب / از دولت بعد، خفقان بر شما نیز بگذرد

چون داد «آینده» به جهان در بقا نکرد / بیداد کمیته فیلترینگ شما نیز بگذرد

«آینده» کهنه سوار، غبارش فرو نشست / گرد کمیته سواران شما نیز بگذرد

از سایت ها، چو غرش «آینده» گذشت و رفت / این قیل و قال سفیدنمایان شما نیز بگذرد

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۸/۰۵ساعت 11:22  توسط احسان رستگار   | 

اگر صدا و سیما مستقل است، به جای قالیباف، نسخه ایرانی پوتین را تمسخر کند!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

جمعه شب 15 مهرماه، در برنامه ی هفتگی 7 روز چنان محمدباقر قالیباف تمسخر شد، که گویی وی فلان شخصیت کلاه بردار یا بی لیاقت و وصله ای نچسب در نظام شایسته سالار ماست. برنامه «7روز» برنامه ای است که به صورت هفتگی و معمولاً در یکی از پر مخاطب ترین ساعات جمعه شب ها یعنی حدفاصل اخبار شبانگاهی و برنامه ی سینمایی 7 از شبکه ی 3 سیما پخش می شود. دیشب در بخشی از این برنامه که به شوخی با افراد مختلف، از داخلی گرفته تا خارجی می پردازد. این بخش که فتوکاتور نام دارد، با پخش عکس هایی شروع به شوخی با یک شخصیت می کند و بعضاً مکالمه هایی خیالی بین آن شخص با برنامه 7 روز را روایت می کند. دیشب این بخش از 7 روز از شوخی با سردار رویانیان شروع شد که کاملاً به جا و منطقی به نظر می آمد. این شوخی به استقلالی بودن سردار رویانیان و تصدی سمت مدیریت هیأت رئیسه ی باشگاه پیروزی پرداخت. شوخی آخر این بخش هم با نیش و کنایه هایی که این روزها در همه ی کشورها از سوژه های دائم است و فراوان به ولادیمیر پوتین زده می شود و این که او دوباره می خواهد رئیس جمهور شود. اما هیچ اشاره ای به شباهت های آقای احمدی نژاد با پوتین نشد و البته چنین توقعی هم از سیما می رفت. در میان شوخی با این دو شخصیت، فتوکاتور به شوخی با شهردار تهران پرداخت که هر چه بیشتر این شوخی ادامه پیدا می کرد، بی مناسبت تر و بی موضوعیت تر به نظر می رسید. نهایت گلایه ی نویسنده ی برنامه به قالیباف، ترافیک شهر تهران بود! گویی قالیباف کارخانه ی ماشین سازی داشته و از قبل این کارخانه کلی پول به جیب زده و به این ترتیب در این 6 سال وضعیت ترافیکی شهر تهران این شده است که می بینیم. حال آن که بسیاری از کارشناسان مقصر اصلی این ترافیک را رابطه ی صمیمانه ی دولت با ایران خودرو می دانند که با سوء مدیریت و سوء تدبیر بدون توجه به ظرفیت موجود خیابان ها و فضای پایتخت، خودروها را روانه ی شهر تهران می کنند.قسمت های دیگری از این بخش با نیش و کنایه هایی به تونل توحید ادامه پیدا کرد و به نظر یکی از مشکلات دست اندرکاران این برنامه با ظاهر شهردار پایتخت بود. بسیار خنده دار بود که گوینده ی برنامه آن چنان به قالیباف صفات حسنه ای هم چون خوشتیپ، دکتر، خوش قیافه و امثالهم را نسبت می داد که گویی گناه است کسی به طور خدادادی از ظاهری آراسته و جذاب برخوردار باشد. گوینده ی برنامه با لحنی تمسخر آمیز ناخواسته چنان قالیباف را خوش تیپ ترین شهردار جهان معرفی کرد که فکر نکنم حتی خود قالیباف هم به فکرش خطور می کرد که تا این حد جذاب به نظر رسیده باشد.

اگر بخواهیم از دیدگاه کسانی که اصولاً از بیخ و بن صدا و سیما را سفارشی و برنامه هایش را بی خاصیت در نظر می گیرند به این برنامه نگاه کنیم، تلاش نگارنده در جهت نقد این برنامه و امثال این برنامه عبث خواهد بود و راهی جز رد تمام و کمال این گونه برنامه ها باقی نمی ماند. پس با دیدگاهی شاید بیش از حد خوش بینانه به نقد این قسمت این برنامه می پردازم.

صدا و سیمایی که خودش خود را رسانه ی ملی می داند، چرا فقط عده ای را یا جریانی را در تیر رس انتقادات و بعضاً توهین ها و حتی اتهامات خود قرار می دهد؟ چرا اگر بشنویم که به محمدباقر قالیباف، به علی لاریجانی، به علی مطهری، به آیت الله هاشمی رفسنجانی و بسیاری دیگر -که ممکن است خیلی با طیف مسئولین ارشد صدا و سیما هم جهت نباشند- فلان بخش خبری توهین کرده یا صفت ناروایی نسبت داده یا به سوژه ی تسمخر خود اختصاصش داده، تعجب نمی کنیم، اما هیچ گاه انتقاد به دولت از سطح اطرافیان پرونده دار رئیس جمهور فراتر نمی رود؟ چرا خوش تیپی قالیباف و ورزشکار بودن او و خلبان بودنش و دکتر بودنش و عینک آفتابی اش و ظاهر آراسته اش می شود عیب و از دیگر سو؛ وقتی پزشکان متخصص زیبایی پس از تحصن خانگی رئیس جمهور می گویند آقای احمدی نژاد صورتش را بوتاکس کرده تا زیباتر و شاداب تر به نظر برسد همه باید زبان به دهان بگیرند و صدا و سیما هم که گویی این سوژه ی داغ رسانه ای و جنجالی اصلاً محل پرداخت ندارد و باید از کنارش بی تفاوت بگذرد! چرا وقتی آقای احمدی نژاد کاپشنش را کنار گذاشته و کت و شلوار پوش می شود، کسانی که کاپشن او را حسن تلقی می کردند، به روی خود نمی آورند که یکی از نمادهای ساده زیستی رئیس جمهورشان را از تنش به در آورده اند. ما که نه کاپشن بهاره پوشیدن به نظرمان نماد ساده زیستی است و پوشیدنش حسن و نه کت و شلوار زیبا و آراسته پوشیدن به نظرمان رذیله و نماد اشرافی گری است. اما کسانی باید پاسخ گوی این انتقاد ما باشند که به این خاطر به آقای احمدی نژاد افتخار می کردند که لباس سوپوری می پوشید، چهره اش خیلی زیبایی خیره کننده ای نداشت، به جای کت کاپشن می پوشید، گاهی اوقات کفش هایش را واکس نمی زد و دلایل مشابه.

تونل توحید را شهردار تهران با آن همه مشقت و سنگ اندازی دولت و عدم تخصیص بودجه دولت جهت احداث و افتتاح این تونل که به گفته ی کارشناسان معماری و شهرسازی، از شاهکارهای سازه ای است، به تمسخر بکشانیم و از طرف دیگر هر حرکت دولت را چه خوب و چه بد، چه حسن و چه عیب، در بوغ و کرنا کرده و به نحوی ملموس به نفع دولت تبلیغ کنیم. به نحوی تبلیغ کنیم که گویی صدا و سیما بلندگوی دولت است. یعنی دولت و شخص آقای احمدی نژاد باید آن قدر دیده شود که نه تنها هیچ گاه از دو خبر اول هیچ یک از اخبار تصویر و صدای مبارکشان حذف نشود، بلکه باید هفته ای چند بار تحت عناوین مختلف و به بهانه های گوناگون و با برنامه هایی در مورد مسکن مهر، افتتاح فلان طرح استانی و یا بهمان ثمره ی خارق العاده ی هدفمند کردن یارانه ها مردم را وادار به تمجید از دولت کنیم و در صدا و سیما خدمتگزاری و قدرت دولت را بیش از پیش به رخ بکشیم و درماندگی و احتیاج بی مثال مردم به چنین دولتی را فریاد کنیم. از دیگر سو افرادی هم چون شهردار تهران سوژه ی به تسمخر کشیده شدن و فتوکاتور هستند و نه وجودشان منفعت خاصی برای مردم دارد و نه می توان در موردشان برنامه ی خاصی ساخت! البته در این مورد خواسته نه این است که از شهردار تمجید شود؛ بلکه این بیت حکایت حال خواسته ی ماست: ما را به خیر تو امید نیست صدا و سیما، شر مرسان!

اگر امثال این برنامه ها می خواستند ارزنی عدالت را برقرار کنند، به جای تمسخر افرادی هم چون آقای رویانیان که از مسئولین رده دوم دولت محسوب می شود، می توانست شخص رئیس دولت یا حلقه ی اول وی را به چالش بکشاند. نکته ای که نه تنها در برنامه ها، بلکه حتی در مصاحبه های تلویزیونی وی نیز دیده نمی شود. مثلاً این که احمدی نژاد و مشایی چقدر شبیه پوتین و مدودف هستند یا می توانند باشند، از سوژه هایی است که اگر صدا و سیما مستقل بود نمی توانست رهایش کند یا حداقل این که چرا ناخودآگاه وقتی اسم پوتین را می شنویم یاد احمدی نژاد می افتیم هم موضوع جالبی برای چندین و چند برنامه است. یا این که همان طور که پوتین صورتش را جراحی زیبایی کرده، رئیس جمهور ما هم دست کمی از او در این زمینه ندارد نیز قابل طرح است ومی تواند مردم را بخنداند یا حتی بگریاند.

این که برنامه سازی با شخص قالیباف مشکل داشته باشد هیچ جای تعجبی ندارد. این که برنامه سازانی با قالیباف مشکل شخصی یا جمعی یا خانوادگی یا خصومت خصوصی داشته باشند هم محتمل است. به هر حال شهردار تهران و رئیس سابق نیروی انتظامی جمهوری اسلامی همان طور که بسیاری را از خود خشنود کرده، ممکن است برخی را نیز رنجانده باشد. اما وقتی همه ی این برنامه سازان در یک جا جمع می شوند و آن جا هم از قضا رسانه ی ملی نام دارد، بحث ما آغاز می شود. علامت سؤال بزرگ ما جایی در ذهنمان نقش می بندد که یک باید از دولت تعریف کرد. در مواردی که یکی از اعضای دولت از جهت اقتصادی، فکری و یا هر دو فاسد است، باید با انصاف و احتیاط مضاعف از وی انتقاد کرد اما زمانی که می خواهیم در موردی گروهی که از قضا با دولت مخالف یا منتقد آن اند صحبت کنیم، دهان دریدگی و توهین و استهزاء و تهمت امری عادی و در راستای آزادی بیان باید تلقی شود.

با نزدیک تر شدن به انتخابات مجلس و حضور نماینده ی قالیباف و لاریجانی در شورای 7+8 (جبهه متحد اصول گرایان) این شائبه مطرح می شود که شاید رویکرد کوتاه مدت صدا و سیما تا انتخابات 90 مجلس و نیز رویکرد بلند مدتش تا انتخابات 92 ریاست جمهوری، به گونه ای باشد که بیش از گذشته نوک پیکان انتقاداتش رابه سمت مخالفین دولت نشانه رود و از دولت و حامیانش جدی تر حمایت کند؛ همان گونه که تا کنون نیز جز این مسبوق به سابقه نبوده است و به همین دلیل است که بسیاری صدا و سیما را رسانه ای حزبی می دانند نه ملی.


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۷/۱۸ساعت 22:45  توسط احسان رستگار   | 

طرح ستاره دار کردن نمایندگان یا نظارت بر نمایندگان؟

 
بسم الله الرّحمن الرّحیم
 

مجلس هشتم شورای اسلامی طی هفته ی جاری و هفته ی آینده، در حال بررسی طرحی است که احتمالاً جزء مهم ترین مصوبه های آن طی 4 سال فعالیتش محسوب خواهد شد. طرح نظارت بر نمایندگان پس از دیدار نمایندگان مجلس با مقام معظم رهبری در خرداد 89 مطرح شد و دیروز برای اولین بار به صحن علنی آمد و ماده 1 آن به بحث گذاشته شد. ضرورت وجود چنین طرحی در مجلس شورای اسلامی محلی از اعراب ندارد اما نحوه نظارت نمایندگان بر خود محل مناقشه است. این طرح که در 14 ماده تدوین شده است، نمایندگان مجلس را علاوه بر این که تحت نظارت شورای نگهبان قرار دارد، تحت نظارت خود مجلس نیز قرار می دهد.


سرویس سیاسی «شفاف»، احسان رستگار:به این ترتیب نظارت استصوابی بر نمایندگان مجلس تا پایان دوران نمایندگی آنان ادامه خواهد داشت که باز هم باید گفت فواید یا معایب این طرح، کاملاً منوط به نحوه اجرا آن است. جریمه هایی که برای نمایندگان در صورت ارتکاب اعمالی که در این طرح از آن با عنوان «اعمال خلاف شأن نمایندگی» یاد می شود، از توبیخ کتبی بدون درج در پرونده آغاز می شود تا اخراج از قوه ی مقننه. در دانشگاه ها نیز تقریباً چنین پدیده ای وجود دارد؛ با این تفاوت که از تذکر کتبی بدون درج در پرونده شروع می شود و تا اخراج از دانشگاه قابل تغییر است.

سه شنبه اولین روزی بود که این طرح در مجلس به بحث گذاشته شد و آن قدر اختلاف نظرها زیاد بود که حتی ماده اول طرح نظارت بر نمایندگان نیز ناتمام باقی ماند. امروز نیز صحن علنی بهارستان شاهد بحث و جدل های زیادی پیرامون این طرح بود. اختلاف نظرها بیشتر حول دو محور بود؛ یکی نحوه ی چیدمان افراد هیأت داوری شورای نظارت بر نمایندگان بود و دیگری حول محدود شدن اختیارات و سلب آزادی بیان مطلق نمایندگان در اظهار نظر پیرامون موضوعات مختلف.

در این باره برخی نمایندگان معتقدند که این طرح با این محتویان فعلی، دست و پای نمایندگان را می بندد. اگرچه وجود چنین قانونی را مفید می دانند ولی برخی معتقدند این مساله حریت و آزادگی نمایندگان را تحت تاثیر قرار داده و کاهش میدهد. چرا که نمایندگان بر اساس قانون اساسی در اعلام نظرات خود آزادند. با وجود چنین بندی اگر نمایندهای درباره حوادثی چون کهریزک و حمله به کوی دانشگاه و مجتمع سبحان بخواهد حرفی بزند، آیا متهم به حرکت خلاف امنیت ملی کشور نخواهد شد؟


اصول 84 و 88 قانون اساسی به شرح زیر است:


اصل ۸۴:
هر نماینده در بابر تمام ملت مسئول است و حق دارد در همه مسائل داخلی و خارجی کشور اظهار نظر نماید.

اصل ۸۸:
در هر مورد که حداقل یک چهارم کل نمایندگان مجلس شورای اسلامی از رییس جمهور و یا هر یک از نمایندگان از وزیر مسئول، درباره یکی از وظایف آنان سوال کنند، رییس جمهور یا وزیر موظف است در مجلس حاضر شود و به سوال جواب دهد و این جواب نباید در مورد رییس جمهور بیش از یک ماه و در مورد وزیر بیش از ده روز به تأخیر افتاد مگر با عذر موجه به تشخیص مجلس شورای اسلامی.



متن کامل مواد این طرح به شرح زیر است:


به گزارش فارس،‌ با تشکیل کمیسیون مشترک 23 نفره نمایندگان مجلس برای بررسی طرح نظارت بر رفتار نمایندگان و بعد از تصویب کلیات این طرح 33 ماده‌ای در کمیسیون، کارگروهی تخصصی متشکل از اعضای هیئت رئیسه کمیسیون مشترک، 2 نماینده از کمیسیون تدوین آئین‌نامه داخلی مجلس و 2 نماینده هم از کمیسیون اصل نود برای بررسی دقیق این طرح تشکیل شد.


بر پایه این گزارش بررسی طرح نظارت بر رفتار نمایندگان چهارشنبه مورخ 17 فروردین ماه 1390 در این کارگروه تخصصی منتخب کمیسیون مشترک در 14 ماده به پایان رسید که متن کامل آن به شرح زیر است:

ماده 1- به منظور حفظ شأن و منزلت نمایندگان و نظارت بر آنها هیئت نظارت به شرح زیر تشکیل می‌گردد:
  • الف- یکی از نواب رئیس به انتخاب هیئت رئیس مجلس
  • ب- رؤسای کمیسیون‌های قضایی و اصل 90
  • ج- چهار نفر از نمایندگان به انتخاب مجلس

تبصره1- در اجرای بند «ج» این ماده هشت نفر از نمایندگان متقاضی واجد صلاحیت که عضو هیئت رئیسه مجلس نباشند در جلسه‌ای متشکل از رئیس و نواب رئیس و رؤسای کمیسیونها تعیین و به صحن علنی جهت انتخاب 4 نفر معرفی می‌شوند.

تبصره2- هیئت رئیسه مکلف است یک هفته مهلت جهت ثبت نام متقاضیان عضویت در هیئت نظارت تعیین نماید.

تبصره3- هیئت از بین خود یک رئیس و دو نایب رئیس و دو دبیر انتخاب می‌نماید.

تبصره4- در صورت غیبت 3 جلسه متوالی یا 5 جلسه متناوب هر یک از اعضای انتخابی یا ضرورت تغییر آنها به تشخیص جلسه مشترک موضوع تبصره 1 نسبت به فرد جایگزین طبق روال این قانون اقدام خواهد شد.

ماده 2- هیئت نظارت صلاحیت رسیدگی به امور زیر را دارد.
  • الف- گزارش‌های واصله در خصوص سوء استفاده و تخلف مالی یا اخلاقی نماینده
  • ب- گزارش‌های مربوط به رفتار خلاف شئون نمایندگی حسب ارجاع هیئت رئیسه
  • ج- گزارش‌های واصله در خصوص اعمال خلاف امنیت ملی کشور و سایر اعمال مجرمانه از بعد انتظامی
تبصره1- چنانچه عدم انجام وظایف نمایندگی منجر به مخدوش نمودن شأن نمایندگی و یا مجلس گردد هیئت نظارت با رعایت بند ب ماده 2 صلاحیت رسیدگی به آن را دارد.

تبصره2- مراجع رسمی کشور (اعم از انتظامی، قضایی و امنیتی) موظفند کلیه گزارش‌های موضوع این ماده علیه نمایندگان و با فعالیت‌های خارج از شئون شغل نمایندگی را پس از وصول به هیئت نظارت منعکس نمایند.

تبصره3- تعقیب کیفری نماینده مانع رسیدگی هیئت نظارت به تخلفات وی از بعد انتظامی و شئون نمایندگی نمی‌باشد.

تبصره4- در صورتی که هیئت نظارت ضمن رسیدگی انتظامی به تخلفات نماینده تعقیب کیفری وی را لازم بداند مراتب را به مرجع قضایی ذیصلاح اعلام می‌نماید.

ماده 3- هیئت نظارت به صورت محرمانه به گزارشات واصله در خصوص هر یک از نمایندگان رسیدگی می‌نماید و در صورتی که اتهام را متوجه نماینده بداند به جز در موارد امنیتی با دعوت از نماینده و مذاکره با وی و نیز استعلام از مراجع ذیربط تصمیم لازم را اتخاذ می‌نماید.

تبصره- هیئت نظارت موظف است قبل از صدور رأی دفاعیات نماینده را استماع نماید.

ماده 4- هیئت نظارت باتوجه به اهمیت تخلفات و شرایط و موقعیت ارتکاب آنها نسبت به اعمال یک یا چند مجازات انتظامی ذیل اتخاذ تصمیم می‌کند.
  • الف- تذکر شفاهی بدون درج در پرونده
  • ب- تذکر کتبی با درج در پرونده
  • ج- اخذ تعهد کتبی مبنی بر عدم تکرار تخلف
  • د- کسر حقوق از یک ماه تا یکسال به میزان یک دوم
  • ه- تعویق نطق نماینده به مدت شش ماه تا یک سال
  • و- محرومیت از سفرهای خارجی
  • ز- محرومیت از عضویت در مجامع و شوراها یا کمیته‌های تحقیق و تفحص
  • ح- محرومیت از نامزدی برای عضویت در هیئت رئیسه مجلس و کمیسیونها
  • ط- لغو عضویت در مجامع و شوارها و یا کمیته‌های تحقیق و تفحص
  • ی- لغو عضویت در هیئت رئیسه مجلس و کمیسیونها
  • ک- اعلام یک یا چند تخلف نماینده در جلسه غیرعلنی توسط رئیس‌جمهور
  • ل- اعلام یک یا چند تخلف نماینده در جلسه علنی توسط رئیس مجلس
  • م- محرومیت از شرکت در جلسات مجلس و کمیسیون‌های تخصصی تا سه ماه با پیشنهاد هیئت نظارت و تصویب مجلس در جلسه غیرعلنی
  • ن- لغو اعتبارنامه نماینده به پیشنهاد هیئت نظارت و تصویب مجلس در جلسه غیرعلنی
تبصره1- مجازات‌های انتظامی موضوع بندهای «ک» و «ل» ای ماده پس از تصویب در جلسه مشترک اعضای هیئت رئیسه و هیئت نظارت قابل اعمال می باشند.

تبصره2- در جلسه علنی قبل از رای گیری در خصوص اعمال بندهای (م) و (ن) این ماده، ابتدا گزارش هیات نظارت قرائت سپس نماینده متخلف که می‌تواند نیمی از وقت خود را به یکی از نمایندگان بدهد به مدت نیم ساعت دفاعیات را مطرح می‌نماید.

تبصره 3- اجرای مصوبات مجلس در خصوص بندهای (م و ن) این ماده مستلزم تایید شورای نگهبان می‌باشد.

ماده 5- هرگاه موضوع رسیدگی هیات، گزارش‌های واصله علیه یکی از اعضای هیات نظارت باشد وی حق شرکت در جلسات مربوطه را ندارد.

ماده 6- نمایندگان در مقام ایفای وظایف نمایندگی موضوع اصل 86 قانون اساسی و ماده 75 آئین نامه داخلی مجلس قابل تعقیب کیفری نیستند و در سایر موارد، احضار نماینده توسط مقامات قضایی از طریق هیات نظارت صورت می‌گیرد و چنانچه رسیدگی قضایی مستلزم بازداشت نماینده باشد باید مراتب به تایید هیات نظارت برسد.

تبصره1- تشخیص مصادیق موضوع اصل 86 قانون اساسی و ماده 75 آئین نامه داخلی با هیات نظارت می‌باشد.

تبصره2- تخلف از مفاد این ماده از سوی مراجع قضایی مستوجب مجازات انتظامی است.

ماده 7- هیات رئیسه موظف است همه ساله گزارش عملکرد مجلس شورای اسلامی و کمیسیون‌ها را در جهت اجرای قانون اساسی و سند چشم انداز و تحقق سیاست‌های کلی نظام و رهنمودهای رهبر انقلاب اسلامی تهیه و ضمن ارسال برای رهبر انقلاب اسلامی به مجلس شورای اسلامی ارائه نماید. این گزارش در صحن قرائت خواهد شد.

ماده 8- منشور اخلاقی نمایندگان حاوی ضوابط و شاخص‌‌های موضوع سوگند نامه نمایندگان مندرج در اصل 67 قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و حفظ شئونات نمایندگان حداکثر ظرف 3 ماه توسط هیات نظارت تهیه و با پیشنهاد هیات مذکور به تصویب جلسه‌ای متشکل از اعضای کمیسیون‌های اصل نودهم 90 و آئین نامه داخلی مجلس و هیات نظارت خواهد رسید.

ماده 9- قوه قضائیه موظف است در اجرای این قانون شعبه خاصی را جهت رسیدگی به موضوعات ارجاعی تشکیل داده و خارج از نوبت به موارد ارجاعی رسیدگی نموده و نتیجه را ظرف یک ما به هیئت نظارت اعلام نماید.

تبصره1- شعبه مربوطه مجاز است در صورت عدم امکان رسیدگی، مهلت را یک ماه دیگر تمدید و دلایل آن را به اطلاع هیئت نظارت برساند.

ماده 10- به جز عضویت در هیات علمی دانشگاه‌ها و تدرس و یا سمت‌های آموزشی در دانشگاه‌ها و موسسات پژوهشی و تحقیقاتی، تصدی هر نوع شغل دیگر و نیز ریاست و مدیریت عامل و عضویت در هیات مدیره، هیات امناء، هیات موسس و سایر ارکان موسسات و شرکت‌های خصوصی و تعاونی و موسسات و شرکت‌های که تمام یا قسمتی از سرمایه آن متعلق به دولت جمهوری اسلامی ایران و یا موسسات عمومی و یا شرکت‌های دولتی است، هیچ شرکت در طرح های مطالعاتی، پژوهشی و عمرانی به سفارش موسسات و شرکت‌های مزبور، به هر عنوان و نیز تصدی به هر نوع شغل و سرپرستی آن و قضاوت و وکالت دادگستری، مشاور حقوقی و کارشناسی رسمی دادگستری و تصدی به دفاتر ثبت اسناد و املاک و ازدواج و طلاق، و عضویت در فدراسیون‌ها و هیات‌های ورزشی برای نمایندگان در زمان تصدی به نمایندگی ممنوع است.

تبصره1- در صورت تصدی سمت های فوق، موضوع در هیات نظارت به این نتیجه برسد که دارایی نماینده به ناحق افزایش یافته، تا قبل از انتخابات دوره بعد، موضوع جهت اطلاع، به شورای نگهبان و جهت رسیدگی به دستگاه قضایی ارسال می‌شود.

ماده 12- دریافت هر گونه هدیه نقدی یا غیر نقدی غیر متعارف از اشخاص حقیقی یا حقوقی خصوصی یا عمومی و دولتی داخلی یا خارجی تحت هر عنوان به وسیله نمایندگان ممنوع است.

تبصره - دریافت یا اهداف هدایای متعارف در چارچوب ضوابط است که از سوی هیات رئیسه تهیه و ابلاغ خواهد شد.

ماده 13- سوء استفاده از اختیارات نمایندگی و اخذ هر نوع امکانات و امتیازات از بخش دولتی، عمومی و خصوصی به هر عنوان و هر شکل، توسط نماینده به نفع خود و اقربای وی با ناحق و اعمال نفوذ و استفاده از سمت نمایندگی برای این منظور و سوء استفاده از اطلاعات و اسناد در دسترس وی ممنوع است.

ماده 14- مداخله نمایندگان در امرو غیر مرتبط با وظایف نمایندگی ممنوع بوده و تخلف از آن در هیئت نظارت قابل رسیدگی است.


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۳۰ساعت 18:19  توسط احسان رستگار   | 

افسوس برای لاله زار فراموش شده یا آرمان های فراموش شده؟!/وقتی بهداد از برهنگی و رقص دفاع می کند

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

شفاف، احسان رستگار؛ «هنجار‌ها برای من، یک سری قوانین و یک سری اصول برای من، مغز پوکی داشته و داره. یک سری رفتارهای از پیش تعیین شده که تو دل جامعه یا سنت اونو سفارش به تو می‌کنه، یک سری آداب اجتماعی،... خیلی ریشه‌ای هم هست، به خانوادهٔ ما بر می‌گرده، به اجتماع ما بر می‌گرده.... چیزی که به من صدمه می‌زنه این‌ها (هیاهو‌ها و من من کردن‌ها) نیست... بازیگری به اون معنایی که شما می‌فرمایید که من فقط دارم حدس می‌زنم هیچ آدابی نداره و ابتدای به ساکن این یک فرم محسوب می‌شه. هیچ ربطی به اخلاق اجتماعی نداره، هیچ ربطی به تربیت‌های خانوادگی مثلاً در مشرق دور نداره، ... بازیگری در تئا‌تر یا در سینما شاید تا حدی کار فرم، شما بدنتون بوم نقاشیتون محسوب می‌شود.»

«حتی توی اون هنجار شکنی یک فهمی وجود داره. شما وقتی می‌بینید که یک هنرمند ناهنجاری می‌کنه، درست در همون جاییه که هنجارهای اجتماعی رو می‌شکنه، یک سری محدودیت‌های سیاسی، یک سری محدودیت‌های اخلاقی، یک سری ممنوعیت‌ها، یک سری تابو‌ها، یک سری محدودیت‌های سیاسی، یک سری محدودیت‌های اخلاقی، یک سری ممنوعیت‌ها، یک سری تابو‌ها، هنرمند که باهوش تره و افق دیدش کمی لولش بلندتره و دوردست‌ها رو نگاه می‌کنه، تنها کاری که می‌تونه تو این خفقان‌ها و تو این محدودیت‌ها بکنه اینه که کمی هنجارهای اجتماعی رو بشکنه، فقط همین. این می‌تونه برای من هم بوده باشه، کما اینکه عرض می‌کنم این جوری بوده.»

«به خیابون لاله زار علاقه داشتم... سر سینما بلا اومده... من به تاریخ این مملکت علاقه دارم، من به فرهنگ این ملت علاقه دارم... یه سفری داشتم به استانبول، میدان تقسیم... باعث دلشکستگیه؛ وجب به وجبش سینما، کافی شاپ، تئا‌تر و سینماست. ما پاتوقامونو از دست دادیم. کشوری مثل کشور ایران که در واقع فرهنگ محله است... ما موسیقی داریم، رقص داریم، قصه داریم. خیابون لاله زار که سینماهاشو می‌دیدم، قبل از اینکه بازیگر بشم، علاقه داشتم به سینما.... غم انگیزه، غم انگیزه، هیچی ازش نمونده...»

«اتفاقی که افتاده داره خاطره‌ها از بین می‌ره؛ این یک جملهٔ بسیار سادست که من به شما می‌گم، ولی فاجعهٔ بسیار عمیق می‌ذاره تو روحیهٔ مردم. اون خاطره از بین رفته، اون پاتوق از بین رفته، هنرمند و نویسنده و شاعر، مثلاً صادق هدایت معروف بوده که تو اون پاتوق می‌شسته.... سینمای لاله زار تأثیر بسیار زیاد و عمیقی روی فرهنگ بصری مردم گذاشته و الآن هم چین خیابونی وجود نداره.... ملت سینما می‌رفتن، الآن نمی‌رن...»

«ابتدا به ساکن هنرمند اصلاً کارش سرنوشت مردم نیست. داره کاره هنرمندانه می‌کنه. واسه همینه که توی نقاشی‌ها ما همراه نیستیم با بعضی‌ها از هنرمندا مثل پیکاسو، مثل سالوادور دالی؛ چرا؟ چون سوژهٔ نقاشی هاش برهنه گراییه. اما ربطی نداره. اون‌ها بدن انسان رو عجیب غریب‌ترین و شگرف‌ترین سوژه برای نقاشی می‌دونن یا موضوع می‌دونن. خب این‌ها توی یک جامعهٔ اخلاقی مثل ما که تابوهایی داره، خب اصلاً شرایطش موجود نیست. تازه کار ما خیلی بد‌ترین از اینه. شرایط ما خیلی سخت‌ترین از اینه.»


نقل قول های فوق، بخشی از صحبت های حامد بهداد، در آخرین جلسه «برنامه سینمایی هفت» بود؛ پرسش اینجاست اینکه صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران تبدیل شود به بلندگویی جهت دفاع از برهنه گرایی آیا منطقی است؟ گذشته از این وقتی نظر بهداد را فقط آثار برهنه گرای پیکاسو جلب کرده است، واقعاً چه ضرورتی دارد چنین شخصی در وصف پیکاسو نطق کند؟ معجزهٔ پیکاسو و شاهکارهای هنری‌اش مختص آثار برهنه گرایش است؟ آیا این منطقی است که برنامهٔ هفت به سمتی رود که فقط و فقط لاله زاری‌ها و برهنه گرا‌ها و روشن فکر مآب‌ها بینندهٔ آن شوند؟

در بخشی از برنامه، بهداد عبارت «اعتراض هنرمندانه» را به کار برد و پیرو آن تأکید داشت که «اصلاً چرا نباید سیاه نمایی کنیم.» این دفاع بد از رویکرد انتقادی به معضلات اجتماعی است قطعا انتقاد سیاهنمایی نیست و قطعا سیاه نمایی از هیچ کس از جمله هنرمند پذیرفته است، رسالت هنر در واقع نمایی است واقعیتی که در فاصله میان سفید نمایی رسانه‌های حکومتی و سیاهنمایی رسانه‌های بیگانه قرار دارد و ویژگی آن نشان دادن حقایق جامعه است نه نادیده گرفتن حقایق تلخ به شیوه صداوسیما و رسانه‌های حکومتی و نه تحریف حقایق و سیاهنمایی به شیوه رسانه‌های بیگانه. بنابراین هنرمندی که در ایران و برای ایران فعالیت می‌کند تفاوتی چشمگیری با فلان فیلم ساز یا هنرمند خارجی دارد که فیلم ۳۰۰ یا سنگسار ثریا میم را می‌سازد؟ اوج هنر یک هنرمند اینجاست که عیوب را در قالبی منعکس کند که مشمئز کننده نباشد، و به مشکلات جامعه بپردازد نه برای نشان دادن بدبختی ایران وایرانی بلکه برای حل این مشکلات.

بهداد چنان از امثال صادق هدایت با بزرگی و حسرت یاد می‌کرد که گویی چه انسان‌های شریف و نیکوسرشتی بوده‌اند و چقدر کافه نشینی‌هاشان و لاله زار گردی‌هاشان به حال دنیا و آخرت مردم سود داشته است. استاد شهید مرتضی مطهری در وصف صادق هدایت که در برخی سخنرانی‌ها وی را ملعون خطاب می‌کند می‌گوید:

«صادق هدایت چرا خودکشی کرد؟... او جهان را مانند خود بوالهوس و گزافه کار و ابله می‌دانست. لذت‌هایی که او می‌شناخت و با آن‌ها آشنا بود، کثیف‌ترین لذت‌ها بود و از آن نوع لذت‌ها دیگر چیز جالبی باقی نمانده بود که هستی و زندگی ارزش انتظار آن‌ها را داشته باشد.»


امثال بهداد که تنها و تنها بدنبال شهرت هستند و نمی توانند بدرستی مشکلات واقعی جامعه ما را تشخیص دهند چه رسد که برای حل آن‌ها پیشقدم گردند ورسالت هنری خود را انجام دهند چرا باید در سکوت و انزوای هنرمندان واقعی کشور تریبون اختصاصی وانحصاری داشته باشند؟

آیا دعوت کردن وی به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران -آن هم به صورت یک طرفه و نه مناظره مانند یا به قول خودش دیالوگ- برای بدست آوردن دل وی که از انتقاد گذرای فریبرز عرب نیا عصبانی شد و فحش نامه بی‌شرمانه‌ای را خطاب به وی منتشر کرد نبوده است؟

عرب نیا را تا ۳ برنامه هم دعوت می‌کنند و مفصل از صدر تا ذیل سینما می‌گوید و همه لذت می‌برند و با دلی پر ز حرف، هت تریکش (سه گله) به پایان می‌رسد. ولی شخصی هم چون حامد بهداد به عنوان بازیگری محبوب، شاید اگر مردم ندانند بازیگری با منش و گزینش هنری ضد ارزشی و هنجارشکنی است بهتر باشد.

در زمانی که تریبون رسانه ملی بروی هنرمندان متعهدی نظیر مجید مجیدی، کمال تبریزی، ابراهیم حاتمی کیا، مجتبی راعی بسته است باید امثال شریفی نیا و بهداد که مخاطب را از آرمانگرایی منزجر می‌کنند میدان دار شود.

وقتی که تنها و تنها براساس معیارهای سیاسی و ارتباطات غیرفرهنگی در مورد هنر تصمیم گیری می شود نتیجه‌ای جز دوری از آرمان های انقلاب بدست نخواهد آمد.

معلوم نیست جایگاه هنر متعهد در این میان چیست و آیا واقعاً ننگ است که ما بگوییم در ایران اسلامی هنر باید متعهد باشد؟ با اظهار نظرهایی که بهداد کرد، محلی از اعراب ندارد که تا چه اندازه با اصول و ارزش‌های نظام ما و دین ما مغایرت داشت، ولی بد نیست بخشی از نظرات امام خمینی را دربارهٔ سینما بازخوانی کنیم:

پیام امام به هنرمندان (30-6-67):

«خون پاک صد‌ها هنرمند فرزانه در جبهه‌های عشق و شهادت و شرف و عزت سرمایه زوال‌ناپذیر آن گونه هنری است که باید، به تناسب عظمت و زیبایی انقلاب اسلامی، همیشه مشام جان زیبا پسند طالبان جمال حق را معطر کند. تنها هنری مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدی - صلی الله علیه و آله و سلم - اسلام ائمه هدی - علیهم السلام - اسلام فقرای دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگان تاریخ تلخ و شرم آور محرومیت‌ها باشد. هنری زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه‌داری مدرن و کمونیسم خون‌آشام و نابود کننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگی، اسلام مرفهین بی‌درد، و در یک کلمه اسلام آمریکایی باشد.

هنر در مدرسه عشق نشان دهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، نظامی است. هنر در عرفان اسلامی ترسیم روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسیم تلخکامی گرسنگان مغضوب قدرت و پول است. هنر در جایگاه واقعی خود تصویر زالوصفتانی است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامی، فرهنگ عدالت و صفا، لذت می‌برند. تنها به هنری باید پرداخت که راه ستیز با جهان‌خواران شرق و غرب، و در راس آنان آمریکا و شوروی، را بیاموزد. هنرمندان ما تنها زمانی می‌توانند بی‌دغدغه کوله بار مسوولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چهارچوب مکتبشان، به حیات جاویدان رسیده‌اند. و هنرمندان ما در جبهه‌های دفاع مقدسمان این گونه بودند، تا به ملا اعلا شتافتند. و برای خدا و عزت و سعادت مردمشان جنگیدند؛ و در راه پیروزی اسلام عزیز تمام مدعیان هنر بی‌درد را رسوا نمودند. خدایشان در جوار رحمت خویش محشورشان گرداند.»


یا جایی دیگر می فرمایند (16-5-61):

«باید کسانى که فیلمسازند، باید معلوم بشود که این‌ها چکاره‌اند. چه جورى بوده‌اند، وضع روحیشان، وضع زندگیشان، وضع معاشرت شان، قبلا چه جورى بوده است آیا تحول حاصل شده برایش، تحول روحى، یا اینکه باز‌‌ همان ته مانده سفره‌شان هست و قلبهایشان. گاهى وقت‌ها فیلم را خوب، بسیاری‌ها متوجه نمى‏شوند چى است، لکن محتوایش روى هم رفته انسان یک وقت مى‏بیند که یا طرف چپ است ‏یا طرف راست است‏ یا رو به فساد است.»


و در 28-4-58 در دیدار با جمعى از کارکنان صدا و سیما می گویند:

«رادیو و تلویزیون از تمام رسانه هایى که هست‏ حساس تر است. رادیو و تلویزیون مى‏تواند یک مملکت را اصلاح کند و مى‏تواند به فساد بکشد. تبلیغات رادیو و تلویزیون مى‏تواند از راه سمع مردم را با تربیت کند یا منهدم کند.»
 

بعد التّحریر:

همین خبر در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۶ساعت 20:54  توسط احسان رستگار   | 

خودكشی دو كودک در یک هفته با الهام از تلویزیون؛ قتل های زنجیره ای و سیما!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم 

«آینده»، سرویس فرهنگی-هنری، احسان رستگار: فاجعه‌ای كه هفتهٔ پیش اتفاق افتاد، طی چند سال اخیر و شاید هم در كل بی‌سابقه یا حداقل بسیار كم سابقه بوده است. دو كودك طی یك هفته به دلیل سه مجموعه ماورائی ماه رمضان دست به خودكشی زدند و جالب اینجاست كه كارگردان پنج كیلومتر تا بهشت نسبت به مرگ محمد مهدی ۱۲ ساله، گفت: سریال در مذمت خودكشی بوده و ما مسئول نیستیم. این كارگردان درست می‌گوید، چون مسئول معاونین و رئیس صدا و سیما هستند كه با سیاست گذاری كلانشان بستر ساخت این قسم سریال‌ها با مشاورینی كه اكثراً مهندس هستند را فراهم می‌كنند. در مملكتی كه معروف‌ترین حوزه‌های علمیه و شاخص‌ترین مراجع و روحانیون را دارد، چرا باید مشاورین مذهبی این قسم مجموعه‌ها روحانیون و كسانی كه شبانه روز در حال مباحثه و تعلیم و تعلم كلیات و جزئیات و مسائل سطحی و عمیق اسلام بوده‌اند نباشند؟ اصلاً كه گفته اجنه و شیاطین تا بیخ گلوی ما بیایند و بعد ما از راه به در شویم؟


در زیر نكاتی در مورد معایب برجسته این مجموعه‌ها ذكر می‌شود:

۱- مینا خودكشی كرده و قطعاً روحش حتی در عالم برزخ با روح یك مؤمن هم نشین و محشور نمی‌شود. گذشته از این‌‌ رها بودن و در بند نبودن شخصی كه خودكشی كرده نیز در عالم برزخ غیرممكن است. برزخ شخصی كه خودكشی كرده، ولو اگر در اغما به سر ببرد، با مؤمنی كه در سلامت ایمان وارد عالم برزخ شده، از زمین تا آسمان تفاوت دارد.

۲- عالم برزخ تصویر شده در فیلم چیزی است شبیه رابطه‌های نوجوانانه (تینیجری) در دنیای غرب. رابطه‌ای كه در آن دختر و پسر با یكدیگر دوست هستند، ولی رابطهٔ جنسی ندارند (به قول خودشان Just Friend). روابطی كه در اسلام مردود تلقی می‌شود و مهر بطلان بر آن خورده است. تصور كنید عالم برزخی را كه عالم ارواح است، به محیطی شبیه دبیرستان‌ها و دانشگاه‌های كشورهای غربی بدل گردد. اینكه در دیدگاه فیلمنامه نویس و كارگردان این مجموعه، خداوند چگونه چنین عالمی را برای ارواح در نظر گرفته نیز بسیار سؤال برانگیز است. معاذ الله، استغفر الله خداوند فیلمنامه نویس یا كارگردان این فیلم‌ها مانند دولت نهم و دهم در مسائل فرهنگی اهل تساهل و تسامح است و سخت گیری نمی‌كند!!!

۳- اوج انحراف فیلم نامه‌ها و محتوای مجموعه‌های مناسبتی ماه رمضان طی ۵ سال اخیر در اینجاست كه فیلم سازان در ظاهر با دیدگاهی اسلامی وارد قضایا شده‌اند و با پردازش غیر اسلامی و خروجی غیر اسلامی‌تر این مجموعه‌ها را در ساعات پرمخاطب ماه مبارك رمضان وارد خانه‌های مردم كرده‌اند. برای مثال در ۵ كیلومتر تا بهشت، مینا با وجود اینكه خودكشی كرده بود، با چادر سفید و نورانی در بخش آخر ظاهر شد و گفته شد باید تا قیامت منتظر تكلیفش بماند. البته همین سكانس باعث شد برخی تصور كنند او به بهشت رفته است. كسی كه خودكشی می‌كند، بر اساس تعالیم كدام دین ابراهیمی وارد بهشت می‌شود؟! اگر بخواهیم مسیر بی‌بازگشتی را تصور كنیم كه هیچ توبه‌ای برای نجات از آن كارساز نباشد، آن مسیر مبادرت به خودكشی است. با این وجود كدام عقل سلیم می‌پذیرد مینای بی‌اعتقادی كه خودكشی كرده و تا اواخر فیلم به اسلام اعتقاد ندارد و معاد را منكر می‌شود، با یك توبه مورد بخشایش الهی قرار می‌گیرد؟ آن هم توبه در شرایطی كه فرد اختیار و اراده‌ای در دنیا ندارد و آن هم در حالتی كه آن شخص به عالم غیب متصل شده و هرآنچه را دیگران با دل و ایمانشان پذیرفته‌اند، او با چشم می‌بیند و درك می‌كند. در چنین حالتی چگونه ممكن است كسی نپذیرد كه اشتباه كرده و باید توبه كند. پس بر این اساس همه جنایتكاران توبه می‌كنند و وارد بهشت می‌شوند!

آیا با جملاتی مانند من قبول كردم كه آن دنیا هست و رفتم دیدم و پشیمان شدم و قانع شدم می‌توان مجموعه را با یك پایان خوش (Happy Ending) ختم كرد؟ هنگامی كه یك شركت تبلیغات پفك نمكی می‌سازد هم سعی می‌كنند مسیری منطقی را طی كنند تا مخاطب را قانع كنند آن محصول را خریداری نماید و یا حداقل نظرش جلب شود. آن‌گاه در شرایطی كه تمام اعضای خانواده پای تلویزیون نشسته‌اند و آماده‌اند تا مجموعه‌ای معنوی را مشاهده كنند و حداقل از جهت دینی و اسلامی با محصولی فرا‌تر از حد سواد خود مواجه شوند، با بدعت‌هایی برخورد می‌كنند كه در مخیله هیچ فرد عامی و نیز هیچ اهل فنی نمی‌گنجد.

بسیار مایهٔ تأسف است كه از هول فارسی ۱ بیفتیم در دیگ دختر بازی و پسربازی روح‌ها و عالم برزخ را هم آلوده به این گونه روابط كنیم تا بلكه بر سیل مخاطبین افزوده شود.

از طرف دیگر در سریال سقوط یك فرشته هم كه شاهد دنیایی هستیم كه شیاطین در آن هر كاری می‌خواهند می‌كنند و عملاً گویی خداوند به شیاطین اجازه داده تا اگر خواستند به طور مادی وارد دنیای انسان‌ها شوند، تجسم پیدا كنند و به چهرهٔ جوانی در آیند و حتی تا تخت خواب انسان‌ها نیز قدم بگذارند تا بتوانند آن‌ها را منحرف كنند.  مثلاً در صحنه‌ای حاج حبیب به دنبال دزد قرآن به بازار می‌رود و با پیرمرد صحافی مواجه می‌شود كه او فاطمه را به عنوان كسی كه قرآن را نزدش آورده معرفی می‌كند. بعد كاشف به عمل می‌آید كه این پیرمرد هم شیطان بوده است. آیا این خلاف عدل الهی نیست كه شیطان در كالبد و به شكل انسان، به انسان‌ها دروغ بگوید و آن‌ها را اغفال كند و بعد ما آن انسان را سرزنش كنیم؟ آیا شیطان كاری جز وسوسه می‌تواند بكند؟ شیطان عملاً ما را بر غفلت‌های خود ارجاع می‌دهد و ما را وسوسه می‌كند، ولی قطعاً نمی‌تواند بیاید به من بگوید فلانی بیا با هم قراردادی امضا كنیم و بعد معلوم شود كه سر بنده را آن شیطان كلاه گذاشته است. این مثال بعید نیست در مجموعه‌های بعدی ماه رمضان به واقعیت بدل شود.

با این اوصاف دور نیست آن روزی كه برداشت صدا و سیما و مردم از جن و شیطان به سبك جریان موسوم به انحرافی شود. به نحوی كه فرضاً برای حل فلان مشكلمان برویم سراغ جنی به نام مثلاً «جزقیل» و سپس او برایمان از بانك وام بگیرد. صدا و سیما را جدیداً می‌توان یار دوازدهم جریان انحرافی نامید كه بیشتر طیف‌های سیاسی، مذهبی، عوام و خواص از آن ناراضی‌اند؛ اصول گرایان به نحوی، اصلاح طلبان به سبكی، مذهبی‌ها به نوعی، عوام از جهتی، خواص از سویی خلاصه همه و همه سیما را نابسامان می‌دانند.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۲۱ساعت 0:23  توسط احسان رستگار   | 

فرزند جدید احمدی نژاد و مشایی متولد شد؛ فرهنگ و ارشاد غیر اسلامی،فرهنگ و هنر ضد اسلامی

 
                                                     بسم الله الرّحمن الرّحیم
 
 
احسان رستگار، «شفاف»؛ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی در جلسه دوشنبه هیأت دولت در پاسخ به سؤالات خبرنگاران در مورد وزارت فرهنگ و ارشاد، به احتمال تغییر نام این وزارت خانه به وزارت فرهنگ و هنر و حذف عبارت ارشاد اسلامی از آن اشاره کرد.
این پیشنهاد از پیشنهاداتی است که مشایی آن را از حدود یکی دو سال پیش دنبال می‌کرده و اکنون به صورت علنی آن را عنوان کرده است. حسینی در پاسخ به سؤال خبرنگاران در مورد موضع رئیس جمهور پیرامون حذف عبارت ارشاد اسلامی از نام این وزارت خانه، گفت «ایشان هم با این موضوع مخالفتی ندارند.» از آنجا که اصولاً خلاف رسم مرید و مرادی است که مرید نظر مرادش را نقض کند، قاعدتا محال ممکن بود که احمدی‌نژاد بخواهد خلاف نظر رئیس دفترش اظهار نظر کند.
مشایی در محافل خصوصی و جلسات مختلف مدام به این موضوع اشاره می‌کرده که «چه معنی دارد که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی داشته باشیم؟ وزارت باید وزارت فرهنگ باشد. ارشاد اسلامی یعنی چه؟ باید مفاهیمی باشد که همه از آن برداشت واضح و روشنی داشته باشند مانند وزارت فرهنگ و هنر.» نهایتاً هم کما فی السابق باید‌‌ همان شود که آقای رئیس دفتر می‌خواهد.

هرچه از انتخابات ۸۸ فاصله می‌گیریم، بیشتر نسبت به استبداد سیاسی و برخورد سلبی احمدی‌نژاد با رسانه‌های منتقد اشراف پیدا می‌کنیم. تؤاماً به روحیه لیبرال گونه احمدی‌نژاد در مسائل فرهنگی هم بیش از پیش پی می‌بریم. از آن گفت‌و‌گوهای جنجالی اسفند ۸۸ در مورد تعطیلی گشت ارشاد و امر به معروف و نهی از منکر گرفته تا بی‌تفاوت‌اش نسبت به ابتذال در سینما.


وقتی رئیس جمهوری جسور مانند آقای احمدی‌نژاد در برابر مشایی دچار انفعال است، از حسینی که از جهت شخصیتی هم بسیار نرم و لطیف است هیج توقعی نمی‌رود.

از طرف دیگر استبداد سیاسی حاکم بر وزارت فرهنگ و ارشاد که مجدداً از ادله‌ای است که بر فرضیه‌ای صحه می‌گذارد که نام آن را گذاشته‌ام «باج اجتماعی به ازای اختناق سیاسی». وزارت فرهنگ و ارشاد چهرهٔ کاریکاتورگونه‌ای پیدا کرده است؛ از این جهت که به جای افزایش آزادی بیان در مطبوعات و رسانه‌ها، شاهد افزایش روز افزون ممیزی‌های بی‌جا و سخت گیری‌های بی‌مورد هستیم. نمایشگاه بین المللی کتاب تهران شاهد مثال این مدعاست؛ از طرفی می‌توانید رمان‌های ترجمه شده‌ای را پیدا کرد که در آن به معاشقهٔ اروتیک شخصیت‌های داستان پرداخته شده است و از دیگر سو به دلایل کاملاً سیاسی و بی‌ربط به آثار شهید بهشتی، پس از سال ۸۸ یعنی برای سه سال متوالی مردم از خرید و استفاده از آثار یکی از نظریه پردازان جمهوری اسلامی محروم شده‌اند.

به‌‌ همان ترتیبی که ذکر شد، اگر از جهت سلسله مراتب اداری و شخصیتی پایین‌تر بیاییم، می‌رسیم به معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد، جواد شمقدری. علاوه بر جواد شمقدری، خانوادهٔ شمقدری هم در سینمای ایران جریان ساز بوده و هستند که توضیح آن از حوصلهٔ این بحث خارج است. اما آنچه تأسف برانگیز است، داعیه و سبقهٔ مذهبی و به قول ایشان به اصطلاح حزب اللهی بودن این افراد است که اتفاقاً خروجی آن کاملاً عکس ادعایشان را نشان می دهد. معاونتی که به فیلم جرم برای آنکه مسعود کیمیایی افتخار دهد و در مراسم افتتاحیه شرکت کند، جایزهٔ بهترین فیلم را به این فیلم کم ارزش وکم محتوا اعطا کرد.

افرادی ظاهرالصلاح ولی در عمل بد‌تر از مهاجرانی وزیر اسبق فرهنگ و ارشاد دولت خاتمی مسئولین فعلی فرهنگ فرنگی شدهٔ ما هستند. کجاست صفار هرندی که در پاسخ به اعتراضات به خود، به کنایه می‌گفت ننگ شما آن وزیر فرهنگی است که الآن فراری و لندن نشین است.



هر آنچه مهاجرنی می‌خواست و یا در خواب آرزوی اجرایش را داشت، در دولت دهم محقق شد یا در حال تحقق است. تئاترهای اتللو و هدا گابلر که عکس‌هایش هفته‌ها جزء پربحث‌ترین اخبار روز ایران در داخل و در رسانه‌های خارجی بود، یاد آور عملکرد دوره مهاجرانی، است و موجب استیضاح و برکناری وی از هیأت دولت شد. ملی گرایی و پان ایرانیسم که مهاجرانی اندک اندک و غیرعلنی درصدد بسترسازی و اشائهٔ آن بود، مشایی آن‌ها را علناً و در محافل رسمی و به عنوان مواضع رسمی (ولی غیر واقعی) نظام عنوان می‌کند. فیلم مکسی که به خاطر اکران سه روزه‌اش دودمان وزارت ارشاد و مهاجرانی را داشت به باد می‌برد، در دولت دهم به صورت توزیع پخش خانگی وارد خانه‌های مردم شد. در اوصاف موسیقی هم کار به جایی رسید که زنان ترک در مراسمی در مقابل مشایی می‌رقصند، در مراسم دولت موسیقی زنده اجرا می‌کنند و حین انجام حرکات موزون قرآن کریم را روی دست می‌آورند و رئیس دفتر رئیس جمهور هم در اوصاف موسیقی می‌گوید کسانی که موسیقی را حرام می‌دانند، نمی‌فهمند (اشاره مستقیم به مراجع تقلید). اشائهٔ کلمات لاتین در سطح جامعه و شهرهای کشور نیز در مقایسه با موارد فوق، اگرچه از معضلات است، ولی ارزش بحث و بسط ندارد.

در حال حاضر وجه مشترک مسئولین فرهنگی ما، انفعال آنان در برابر انحرافاتی است که پیش از این خود منتقد وقایع مشابه و حتی کم اهمیت تری چون آنان بودند؛ حال هنوز روشن نیست، موقعیت فعلی حاصل انفعال در برابر تئوریسین اسلام ایرانی دولت است، یا روشی غیر اخلاقی و اصولی برای جذب آرای جایگزین از دست رفته، یا اینکه ما امروز در حال مشاهده چهره واقعی رئوس دولت هستیم.
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۶/۱۸ساعت 16:25  توسط احسان رستگار   | 

تعویض تریبون از مشایی به احمدی نژاد؛ تبیین اومانیزم در مکتب ایرانی

 

شفاف، احسان رستگار؛ طی حدود یک ماه اخیر، نماد جریان انحرافی سکوت مصلحتی اختیار کرده و در محافل و پستو‌ها اظهار نظر می‌کند. از آنجا که دولت به انحراف افکار عمومی از سوی خود به سمت مسائل فرعی و انحرافی عادت کرده و از آن برای فرافکنی عملکرد ضعیف خود استفاده می‌کند؛ نقش قبلی مشایی که ایجاد جنجال و طرح مفاهیم بدعت گذارانه بوده، در حال انتقال به رئیس جمهور است.



رئیس جمهور امروز چهارشنبه در دومین جشنواره و نمایشگاه علم تا عمل که در محل مصلی تهران برگزار شد با صحبت‌هایی کلی در مورد علم و جایگاه آن در ایران و موضوعات مربوطه با جشنواره علم تا عمل، به اظهار نظراتی در مورد انسان، جایگاه آن در نظام آفرینش و مسائل غیر مرتبط با حوزه اجرایی و علمی پرداخت. اگرچه این نحوهٔ سخنرانی احمدی‌نژاد پدیدهٔ نوظهوری نیست، ولی با کم کار شدن مشایی در سخنرانی‌های جنجالی و غیبت در رسانه‌ها، حساسیت این موضوع را دوچندان می‌کند که آیا احمدی‌نژاد خودش می‌خواهد نقش قبلی مشایی را بیش از پیش یدک بکشد؟

رئیس جمهور در صحبت‌های امروزش، به موضوعاتی پرداخت که بر شائبهٔ گسترش مکتب انسان محوری (اومانیزم) به جای خدا محوری را در پندار، گفتار و رفتار دولت دهم، می‌افزاید. از جمله عوارض بیشماری که به طور کلی این رویکرد دولت به دنبال دارد، می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

  • نامربوط بودن این گونه مسائل با دغدغه‌ها و مشکلات مبتلابه جامعه: هنگامی که رئیس جمهور یک کشور نطق می‌کند، گویی وی دارد بر اساس اولویت‌های نظام و مهم‌ترین دغدغه‌ها و خواسته‌های مردم آن کشور اظهار نظر می‌کند و وی بلندگوی دیدگاه‌ها و خواست ملت است. طبیعتاً هر چه رئیس جمهوری بیشتر به مسائلی هم چون انسان محوری به جای خدا محوری، و شعارمحوری به جای عمل گرایی بپردازد، در جهت عکس خواست مردم و صلاح مملکت حرکت کرده و در کوتاه مدت موجب نارضایتی مردم و در طولانی مدت موجبات رکود و تأخیر در پیشرفت کشور را به دنبال خواهد داشت.
    به نظر می‌رسد رئیس جمهور با این چنین سخنرانی در یک همایش علمی مربوط به مسائل اجرایی، قصد پرهیز از گزارش دادن، مشخص شدن عدم جهت گیری استراتژیک و فرار از مورد قضاوت قرار گرفتن پس از ۶ سال مدیریت دولت ایران را دارد؛ این رفتار رئیس جمهور و دولتی‌ها هرچند جدید نیست، اما با قرار گرفتن در کنار فرافکنی رسانه جریان رایحه خوش خدمت ۲ (پایداری) و انداختن مسئولیت‌های دولت بر گردن نهادهای غیر دولت، نمای جدیدی از این پازل سیاسی کامل می‌شود.
  • فرعی بودن این گونه مباحث: بدون شک تا کنون هیچ دولتی به اندازهٔ دو دولت احمدی‌نژاد داعیهٔ ولایت مداری و دفاع از ولایت و احیای گفتمان اصیل انقلاب را نداشته است. از طرفی تا کنون هیچ رئیس جمهوری سابقهٔ ایستادن تمام قدر در مقابل دو حکم حکومتی را در کارنامهٔ خود ندیده است. پیرو این سوابق، خیلی غیرمترقبه نیست که همین رئیس جمهور، در عملکرد و گفتارش نسبت به گفتمان رهبری بی‌تفاوت و نسبت به اعتماد مردم به وی بی‌وفا و فراموش کار باشد.
    مقام معظم رهبری بار‌ها در سخنرانی‌هایشان به اصلی-فرعی کردن مسائل اشاره کرده‌اند و گفته‌اند باید بر اساس اهمیت هر موضوع به آن پرداخت؛ با این حال درحالی که راس نظام تا به امروز توصیه به فرعی/اصلی نمودن و جدا کردن مسئله جریان انحرافی از کلیت دولت را داشت، اما گویی احمدی‌نژاد با گام گذاشتن در مسیر مشایی اصرار به اصلی کردن مسئله انحراف دولت دارد.
  • بطلان و بیگانگی این گونه مفاهیم با مفاهیم اسلامی: هرچه در سخنرانی‌های رئیس جمهور و به طور مصداقی سخنرانی اخیر وی بیشتر دقیق می‌شویم، بیشتر متوجه یکسانی گفتمان مشایی و گفتمان احمدی‌نژاد می‌شویم. به عبارت دیگر معمولاً مشایی در حال صحبت از زیان احمدی‌نژاد است و به نوعی احمدی‌نژاد دریچه‌ای است با صدای رسا‌تر از گفتمان مشایی. در این سخنرانی تأکید بیش از حد رئیس جمهور بر کلید واژهٔ انسان و رنگ باختن اسلام و خدا و بی‌جایگاه بودن اسلام در مقابل آن، پیامی جز تبلیغ و تبیین اومانیزم انسان محوری) ندارد. احمدی‌نژاد در حالی در سخنرانی خود، دایم از محوریت انسان و بشریت در خلقت الهی و هستی می‌گوید، اما سخنی از اهمیت هدف برای انسان نمی‌رود؛ یعنی در حالی که در مکتب اسلام اصیل، خلقت انسان امری هدف دار است که انسان می‌بایست به سمت آن هدف رفته، اما رئیس جمهوری خدمت به نفس بشریت را هدف معرفی می‌کند.


بخشی از جملات وی در این سخنرانی به شرح ذیل است:

«رئیس جمهور در پایان با تاکید بر اینکه همه جهانیان اذعان دارند که اگر ایران را از فرهنگ و تمدن جهانی برداریم چیز قابل ذکری باقی نمی‌ماند، گفت: دست به دست هم دهیم و مسئولیت تاریخی خود را در جایگاه بالا در فناوری ایفا کنیم.»

آن قدر کلیدواژه‌ها و مفاهیم مکتب ایرانی –که معمولاً از زبان سرپرست جریان انحرافی می‌شنویم- در این بند عیان است، که توضیح و تفضیل زیادی نمی‌خواهد. مضاف بر اینکه‌نژاد پرستی و پان ایرانیسم هم طبق معمول در آن موج می‌زند که از بدعت‌های جدید گفتمان رئیس جمهور است. آن قدر ایران در این بند مهم انگاشته شده که گویی خداست؛ چرا و بنا بر کدام منطقی اگر فرهنگ و تمدن ایران نباشد، چیز قابل ذکری باقی نمی‌ماند؟ آیا فرهنگ اسلام بدون فرهنگ ایران نمی‌توانست پا به عرصهٔ گیتی بگذارد؟ گویی واقعاً در این گفتمان،‌‌ همان گونه که خداوند انسان را اشرف مخلوقات خلق کرده، ایرانیان را هم اشرف انسان‌ها خلق کرده است. اینکه ما ایرانی هستیم و ایرانیان انسان‌های بسیار نیکوسرشتی هستند و فرهنگ ما کهن و اصیل است و ما فرزندان آرش و سیاوش و کوروش و داریوش و مهوش و پریوش و امثالهم هستیم بدیهی است، اما در کنار تناقض این ادعا با ذات ضدنژادپرستی اسلام و مساوی دانستن انسان‌ها، نکتهٔ عجیب شبیه بودن این بر‌تر بینی نژادی با دیدگاه‌های نژادپرستانهٔ اندیشه‌های نازیسم و صهیونیسم است که قوت گرفتن آن می‌تواند کشور را به دره‌ای هولناک پیش برد.


پانوشت:

متن کامل سخنرانی رئیس جمهور در جشنواره و نمایشگاه «از علم تا عمل»

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۶ساعت 18:53  توسط احسان رستگار   | 

صف کشی پیامکی مریدان مهندس علیه صرفاً جهت اطلاع!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

شفاف، احسان رستگار: مهدی طیب، دوشنبه هفته گذشته در برنامه این شب‌ها حاضر شد و پس از توضیح و تبیین موضوعاتی هم چون عرفان و حقیقت، اظهار نظری کرد که بسیار جنجال برانگیز شد. وی در نسخه‌ای که برای شب زنده داران ۲۳‌ام ماه مبارک رمضان پیچید، گفت: "هركس در نيمه هاي شب 23 ماه مبارك ذكر «يا طُهر يا طاهر يا طهور و يا طيهور و يا طِيهار» را 225 بار در سجد تكرار كند جان او توسط ملائكه شست‌وشو داده خواهد شد!" طیب منبع این ذکر را نگفت ولی اشاره کرد که از علما شنیده است.

پیرو این اظهار نظر، برخی سایت‌ها، روزنامه و نشریات به نقد این گونه اظهار نظرات پرداختند. اما آنجا ماجرا بسیار جدی شد که حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (حفظه الله) به تندی با این اظهار نظر برخورد کردند. به گزارش رجانیوز آیت الله مکارم در مراسم بزرگداشت سومین شب قدر که در مسجد امیرالمومنین قم برگزار شد، فرمودند: «اخیراً در یکی از برنامه‌های تلویزیون صفاتی مانند طیهور و طیهار را به خداوند نسبت داده‌اند که در جست‌و‌جویی که ما در لغات عرب کردیم چنین لغتی به هیج عنوان وجود ندارد. این مهملاتی است که برخی اوقات به خداوند نسبت داده می‌شود و لازم است اندیشمندان و روحانیون بر این برنامه‌ها نظارت کنند تا چنین موضوعاتی پدید نیاید.

این پایان ماجرا نبود و وقتی هفته گذشته در بخش خبری «صرفاً جهت اطلاع» به این موضوع پرداخته شد و عملاً صدا و سیما خواست در عملی تحسین برانگیز و کم سابقه، خودش هم به انتقاد از خودش بپردازد، با عکس العمل قهرآمیز طرفداران آقای طیب مواجه شد. امشب پیامکی گروهی به تعدادی از مردم علی الخصوص فعالین رسانه‌ای ارسال شده که به شرح زیر است:
«سلام. به دلیل تخریب شخصیت استاد طیب در برخی رسانه‌ها مخصوصاً برنامه صرفاً جهت اطلاع هفته پیش به منظور اعتراض شماره همراه سردبیر ۲۰: ۳۰ اعلام می‌شود: ۰۹۱۲...»

فارغ از اینکه این اظهار نظر آقای طیب چقدر کار‌شناسی بوده یا خیر، ولی ذکر ۴ نکته در این باب می‌تواند ما را در جهت قضاوت درستی یا نادرستی شخص وی و نیز طرفدارانش یاری کند:

۱- مقصر اصلی شاید دست اندرکاران برنامه این شب‌ها باشند که مهدی طیب که مهندس است را به عنوان عارف و عالم دینی به برنامه دعوت می‌کند. وی با وجود رشته بی‌ارتباطش به معارف و الهیات (مهندسی)، در گروه معارف اسلامی دانشگاه علامه طباطبایی تدریس می‌کرد. اعضای گروه معارف این دانشگاه، به دلیل بی‌ارتباط بودن مدرک و سطح تحصیلات آقای طیب تصمیم گرفتتند تا وی را بازنشسته کنند. اما از آنجا که آقای طیب از طرفداران سفت و سخت آقای احمدی‌نژاد بود، پیغام و پسغام‌هایی از دفتر ریاست جمهوری آمد که وی را بازنشسته نکنند. اما نهایتاً مهدی طیب بازنشسته شد.

۲- اگر طرفداران دلاوری (مجری صرفاً جهت اطلاع) هم بخواهند به شیوه مریدان طیب مقابله به مثل کنند، کاری ندارد که او آن هم هم شماره همراه طیب را پیامک بزنند و بگویند هرکس این گونه اظهار نظر‌ها را خرافه‌پردازی و مهملات می‌داند به وی زنگ و پیامک زده و اعتراض کند.

۳- اگر صرفاً جهت اطلاع و دلاوری و سایت‌ها و خلاصه همه و همه اشتباه کرده‌اند و اهل فن نبوده‌اند، یکی از مراجع شاخص کشور یعنی آیت الله مکارم شیرازی هم عالم دینی و اهل فن نبوده است و نظرش نافذ نیست؟!

۴- وقتی شخصی عالم دینی نیست، چگونه خودش به خود و نیز برنامه سازان به وی اجازه می دهند که وارد عرصه ای شود که نه جای مهندسین است. دوره زمانه ای شده که هر کس مهندس می شود، نه تنها در زمینه های مربوط به مهندسی مانند معماری، کنترل ترافیک، شهرسازی و زه کشی و آبیاری اظهار نظر می کند، بلکه در مورد الهیات، فلسفه، سیاست، اسلام، شب قدر و مرام و نحوه سیر و سلوک هم مرشدی می کند و نسخه می پیچد. امان از جریان انحرافی که مهندسین را به جای علمای دینی به غافلین غالب می کند!


پانوشت:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۰۹ساعت 23:52  توسط احسان رستگار   | 

آقای ضرغامی! شما موسوی را 13 میلیونی کردید؟


بسم الله الرّحمن الرّحیم

1- در قسمتی از مصاحبه ی شما كه در شماره ی 103 هفته نامه ی پنجره درج شد، در پاسخ به سؤالی در رابطه با این كه چرا تصاویر حوادث عاشورای 88 را پخش كردید گفته اید می خواستم به مردم «بگویم...»! مگر سازمان صداوسیما در شما یك نفر خلاصه می شود كه می خواسته اید بگویید؟ به كار بردن ناخواسته فعل اول شخص مفرد از جانب شما، یك دنیا حرف دارد كه تفسیرش،ذكر مصیبت است.

2- به گفته شما «به آقای موسوی گفتم شما 13 میلیون رأی آوردید كه این رأی یك رأی استثنایی است با صراحت به ایشان گفتم با تبلیغات صداوسیما بود كه چهره شما ظرف چند هفته برجسته شد» آیا 13 میلیون رأی آقای موسوی را شما با صداوسیما به ایشان داده اید؟

3- به عنوان كسی كه به آقای احمدی نژاد رأی داده و قویاً از كرده ی خود پشیمان است و به این نتیجه رسیده كه به قول شما اجتهادش غلط بوده، عرض می كنم اگر عدالت برقرار می شد و به مظلومانی همچون آقایان هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری اجازه می دادید تا برای دفاع از ناموسشان -كه همان آبرویشان است- در سیما حاضر شوند، شاید نسبت آرا تغییر می كرد .

پس برخی عوامل رسانه شما نهایت سعی خود را كردند تا آقای احمدی نژاد رأی بیاورند، حتی به قیمت پایمال شدن حق مظلوم و ریخته شدن آبروی مؤمن. مثلاً می خواستید چه كنید؟ نكند منظورتان از این كه ما با تبلیغات صدا و سیما چهره ی موسوی را برجسته كردیم این بوده كه مثلاً می خواستید مناظره ای برگزار كنید بین آقای احمدی نژاد و نه موسوی، بلكه بین احمدی نژاد و خودش؟ یا نه بین احمدی نژاد و كروبی، بین احمدی نژاد و مشایی؟ كار دیگری از دست شما بر می آمد؟ آیا صداوسیما در ایام پس از انتخابات یك رسانه ی حزبی بود یا یك رسانه ی ملی؟ این كه شما خودتان این قدر در این گفت و گو خودتان را تحویل گرفته اید و در ماه مبارك رمضان برای خود تند و تند نوشابه باز فرموده اید، از نشانه های مهمان نوازی تان است، اما بیانگر این است كه بهتر است كه كلاً همین رویه ی بكر بودن را ادامه داده و خیلی مصاحبه نكنید!

4- وقتی بنا بر مصاحبه ی خود آقای پور حسین، ایشان حق ورود به مناظره ها را نداشته و باید فقط زمان را اعلام می كردند، چطور می خواسته اید عدالت را در مناظره ها برقرار كنید؟ نقش و تأثیر دكتر پورحسین را كه یك روانشناس، استاد دانشگاه و مدیر شبكه ی سیماست، در حد یك تایمر تقلیل داده اید و هوش ما را هم در حد جلبك حساب كرده اید؟؛ وگرنه چطور كسی می تواند با این اعتماد به نفس این گونه با افتخار بگوید من در مناظره ها و بعد از فتنه خوب سیما را مدیریت كردم و این گونه شكوهمندانه خودش از خودش قدردانی كند؟!

5- صدا و سیما به عنوان رسانه ی ملی، چرا باید میتینگ انتخاباتی نامزد پیروز در انتخابات را به طور زنده از دو شبكه پخش كند؟ آیا این رسانه ی ملی است یا رسانه ی حزبی؟ رسانه ای كه در آن افراد غایب و غیر كاندیدا در انتخابات، وقتی از آنها نام برده می شود، حق حضور در سیما برای دفاع از آبروی خود را ندارند، چرا باید به كسی كه هنوز سكان دار دولت است دوباره فرصت دهد تا به انتقادات پاسخ بگوید؟ وقتی دولتی هنوز در مصدر قدرت است و رئیس آن مجدداً نامزد انتخابات می شود، اجتناب ناپذیر است كه اكثر صحبت ها و انتقادات نامزدهای دیگر به عملكرد و رویكرد دولت جاری برگردد. به این ترتیب آیا خنده دار نیست كه صداوسیما این را مصداقی از تضییع حق آقای احمدی نژاد بداند، ولی نام بردن به صراحت از هاشمی و ناطق نوری و خانواده هایشان و نسبت دادن دزدی و ناپاكی به آنان را ظلم تلقی نكند و به موجب آن وقتی برای دفاع برای آنان در نظر نگیرد؟

*1- که گفته شما مجتهد هستید در حیطه ی رسانه؟ مثلاً آیا اگر یک پزشک عمومی 7 سال و نیم فقط برود بالای سر جراح متخصص مغز  و اعصاب بایستد، متخصص و جراح مغز و اعصاب می شود؟

6- در مصاحبه گفته اید نحوه ی تعامل صدا و سیما با رئیس جمهور هیچ تغییری نكرده است. از هر دو جهت به این اظهار نظر شما ایراد وارد است. با این تحولات چند ماه اخیر، اگر تعامل صدا و سیما هیچ تغییری نكرده است، نشان دهنده ی بی تفاوتی شما به عنوان رئیس صدا و سیما و یك نخبه است و می توانید با همان روندی كه شما و دوستانتان دیگران را بی بصیرت خوانده اید، این بار خودتان بی بصیرت، كم بصیرت، دچار بی بصیرتی موضعی، ناكام در عرصه ی بصیرت و امثالهم خوانده شوید. اگر هم نحوه ی تعامل شما تغییر كرده و آن را انكار می كنید، صداقت شما به عنوان رئیس صدا و سیما بیش از پیش زیر سؤال می رود.

7- نكته ی دیگری كه در مصاحبه دیده می شود و بسیار تأسف برانگیز بود، این است كه شما مبنای برنامه ریزی و اتخاذ رویكرد و موضع صداوسیما را متأسفانه همان طور كه كارشناسان و منتقدین حدس می زدند، موضع گیری و اظهار نظر رسانه های خارجی و معاند قرار داده اید. یعنی هرگاه آنها گفتند صفر، ما باید بگوییم نه یك، هرگاه گفتند سلام، ما باید بگوییم خداحافظ، هرگاه گفتند فلانی با فلانی اختلاف نظر دارد ما باید بگوییم خیر همه با هم خوبند و همه چیز آرام و امن و امان است، اگر گفتند رئیس جمهور با رهبری اختلاف نظر دارد و به موجب آن قهر كرده، ما فارغ از صحت و سقم قضیه، باید انكار كنیم و بگوییم خیر  و ای پدر سوخته های معاند! چرا چشم ندارید خوشی ما را ببینید! حالا كه این طور شد، از چپ و از راست در خبر ساعت 8، 9، 14، 19، 20:30، 21، 22 و 22:30 می گوییم كه  رابطه ی ما با هم پدر و پسری است!

 
*2- در بخش دیگری از این مصاحبه، گفته اید که در آن موقع (دولت هفتم و هشتم) حاکمیت دوگانه ای وجود داشت؛ یعنی الآن حاکمیت دو گانه وجود ندارد؟ این که رئیس جمهور 11 روز در اعتراض و تمرد از حکم حکومتی مقام معظم رهبری دست به تحصن خانگی بزند، بیانگر حاکمیت دوگانه نیست؟ واقعاً گمان کرده اید در قرن 21 و با تسلط رسانه و عرصه ی خبر در تمامی سطوح زندگی، می توانیم بگوییم نگذارید این حرف از اندرونی بیرون نرود؟! این دیدگاه در شأن رسانه ی ملی است یا در حد یک روزنامه ی محلی؟ دوگانگی در اظهار نظرها و رویکرد و موضع گیری های جریان انحرافی دولت نهم و دهم بیشتر است یا اپوزیسیون رخنه کرده در دولت هفتم و هشتم؟

8- این كه شما چرا در این مدت فقط با مجله پنجره مصاحبه كرده اید، احتمالاً بی ارتباط با گروه رسانه ای نزدیك به شما (فرید الدّین حداد عادل) نیست. عزیزانی كه در اتاق فكر دیروز، امروز، فردا چنان كردند كه نظر مردم در مورد صدا و سیما و علی الخصوص برنامه های سیاسی اش منفی تر شود.

9- در آخر هم مجدداً این سؤال خنده دار را می پرسم؛ آیا واقعاً به نظر شما صدا و سیما موسوی را 13 میلیونی كرد؟ البته از جهتی واقعاً شاید هم این گونه بوده است. شاید اگر صدا و سیما منصفانه و بی طرفانه به رسالت رسانه ای اش عمل می كرد، رأی موسوی از 13 میلیون بیشتر یا كمتر می شد. این كه شما رأی موسوی را كم كردید یا زیاد خیلی محل بحث بنده نیست؛ آن چه عذاب آور است، این است كه تنها وسیله ای كه ظرفیت اقناع مردم و معترضین به انتخابات را داشت، سیما بود كه شما رئیسش بودید. ای كاش واقعاً می دانستید كه صدا و سیما رسانه ی شخصی یا حزبی یا گروهی نیست.



پانوشت:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»


بعد التّحریر:

مواردی که به صورت *1 و *2 مشخص شده اند، بنا بر ملاحظاتی در سایت «آینده» درج نشدند و فقط در این وبلاگ آن ها را اضافه کردم.


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۰۲ساعت 17:23  توسط احسان رستگار   | 

خبرنگارانی که برادرتر بودند ولی برابرتر نبودند!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

ازسمت راست: سردار امیر علی امیری، فؤاد صادقی، میثم زمان آبادی


این مطلب را بنا بود دوشنبه ی هفته ی پیش (روز خبرنگار) در وبلاگم درج کنم، ولی به دلایلی میسر نشد. وظیفه ی خود و تمام اهالی رسانه و مطبوعات می دانم که در جهت ظلمی که به برخی اهالی رسانه می شود، ساکت ننشینند که اگر چنین کنند، فردا همین ظلم بر آن ها نیز روا خواهد رفت و این است منطق سکوت در برابر ظلم. این یادداشت در جهت اعتراض به دستگیری فؤاد صادقی مدیر مسئول سابق سایت آینده و نویسنده ی فعلی این سایت و نیز مهدی خرم دل مدیر مسئول فعلی این سایت (اگر استعفا نداده باشد) نگاشته شده است. ان شاء الله هدیه ی ناچیزی در ماه مبارک رمضان به این برادران عزیز باشد و خداوند نیز دفاع از مظلوم را از ما بپذیرد.
بابت تأخیر در به روز رسانی وبلاگ حسابی شرمنده ی بازدیدکنندگان و دوستان عزیزم؛ ان شاء الله جبران خواهم کرد.

پدر نبودم، ولی فکر می کردم مرد هستم. روز ولادت امیر المؤمنین علی (ع) که فرا می رسید احساس می کردم اگر چه پدر نیستم، اگرچه در وادی مردانگی نمی توانم مدعی باشم، ولی لااقل مرد هستم، حداقل یک مرد عادی مانند تمام مردها، یک مذکر که می تواند دلش خوش باشد به فرا رسیدن روزی که می تواند مناسبتش را با نقش خودش مرتبط بداند. اما دوشنبه ی هفته ی پیش که ۱۷ مرداد بود، برای اولین بار احساس کردم روزی هست که نقش جدیدی را با شخصیتم گره زده است، روز خبرنگار! ولی آیا ما مرد هستیم یا خبرنگارانی که پشت میله ها هستند. هر خبرنگاری که پشت میله هاست، علت در قفس بودنشان را الزاماً نمی توان مردانگی و آزادگی اش دانست، ولی من برای آن ها که به گمانم می شناسمشان و می دانمشان می نویسم.

چهارشنبه شب دو هفته ی پیش خبری در سایت رجانیوز درج شد مبنی بر دستگیری دو نفر از عوامل سایت آینده. می خواهم از این دو نفر برایتان بنویسم، فؤاد صادقی و مهدی خرم دل. امثال بنده که درگیر فعالیت رسانه ای هستند، اشخاص پیش کسوت و باسابقه را می شناسند. اهل سیاستی نیست که فؤاد صادقی را نشاسد و ورزشی نویسی نیست که مطالب مهدی خرم دل را نخوانده باشد. می خواهم از بی دینی و لاقیدی این دو نفر برایتان بنویسم. نه فقط برای این ها می نویسم، بلکه هر که را ببینم مورد بی مهری قرار گرفته، با قلم زمختم مورد نوازش قرار می دهم.

اولین باری که برادر فؤاد را دیدم، پاییز 89 بود. هر از چند گاهی برای احوال پرسی به دیدنشان می رفتم. آخرین بار که دو روز پیش از دستگیری اش بود، بحثمان در مورد سران و تهان فتنه شدید شد. جزئیات صحبت بماند، فقط یادم نمی رود که توصیه ام کرد به تقوا و پرهیز از تهمت زدن حتی به سران فتنه، بلا تشبیه یاد سخنرانی های رهبری افتادم که همه را به ورع و تقوا توصیه می کنند. اما یک جمله اش خیلی جالب بود. می گفت "یکی اگه هر روز تلویزیون این ور و اون ور در حال افتتاح فلان پروژه و طرح خبرای اول نشونش ندن دغ می کنه، یکی هم همیشه کتاب دعاش و سجادش تو کیفشه که اگه گرفتنش و بردنش اوین آماده باشه." بعد بحثمان رسید به وضعیت قلم به دستان و اهالی رسانه. گفتم "دنبال کارم ولی جایی که نانش حلال باشد. نه می خواهم جایی کار کنم که موضع گیری خنثی داشته باشد و نه می خواهم جایی کار کنم که با افکارم تضاد داشته باشد." گفت "چرا مثل حسین شریعتمداری فکر می کنی؟" گفتم اتفاقاً تو این زمینه باهاش موافقم. اون تو کیهان دستشه و هم جهت با فکرش هست، پس اشکالی نداره. آدم باید جایی بنویسه و طوری بنویسه که اعتقاد داره وگرنه پولش حرومه." گفت "این جوری کار گیرت نمی یاد." گفتم "گیر می یاد، سخت گیر می یاد. مثلاً شما خودتون که همین طرز فکر منو دنبال می کنین. شما درآمدتون هر چی هست، اعتقادتون همینیه که هست و می نویسین. تا حالا به خاطرش تاوانم دادین، زندانی هم شدین." نیشخندی زد و جواب داد: "اتفاقاً همکارا و دوستام به من می گن تو خلی." گفتم "نه چرا خل؟ آدم باید تو نحوه ی ارتزاقش دگم و سخت گیر باشه، وگرنه حروم خور می شه. یه حدیث از یکی از معصومین که می فرماین که در آخر الزمان وضعیت طوری می شه که همه ی مردم حروم خور می شن. اون اندک مردمی هم که حلال خور هستن، گرد و غبار مال حرام سر سفره هاشون می یاد." گفت "بله این هست، ولی آدم باید ظرفیتشم نگاه کنه. اگه می تونی طوری زندگی کنی که با حقوق بخور و نمیری که در راستای اعتقادات هم هست به دست می یاری زندگی کنی فبهالمراد، وگرنه باید تن بدی. باید حرفه ای نگاه کنی." من گفتم "نه چرا آدم تن بده؟ می ره یه کار فنی و غیر ایدئولوژیک می کنه. می ره تو کار کامیپوتر، لوله کشی، چه می دونم، هر کاری جز گفتن و نوشتن؛ کلام و قلم مثل عمله. کار روزنامه نگاری برای یک مسلمون نمی تونه فقط حرفه ای نگاه کنه! باید نگاه ایدئولوژیک داشته باشه، مجبوره این جوری نگاه کنه! باید به ازای گفتن و نوشتنش در این دنیا و اون دنیا پاسخگو بود. اگر کسی در راستای ایدئولوژی ای کار کنه که قبولش نداره منافقه. کسی که اهل قلم و سخنه، اگه برای افکارش تاوان نده یه جای کارش می لنگه." خلاصه فهمیدم که خودشم با من هم عقیدس ولی می گه اگه می خوای هم چین کاری کنی باید پی سختی هاشم به تنت بمالی.

وقتی برای بار چندمین بار روانه ی هتل اوین شد، فهمیدم که هنوز هم کسانی هستند که برای افکارشان تاوان می دهند. فهمیدم که برداشتی که از رویکرد برادر فؤاد داشتم اشتباه نبوده است. با یکی از دوستان به شوخی گفتم برادران گم نام هر موقع دلشان برای رسانه ای ها تنگ می شود، فؤاد صادقی و آینده ای ها را دستگیر می کنند. اگر ظلم است، حداقل ظلم به سویه شود که به عدالت نزدیک تر است. بد نیست گاهی برادران رجانیوز هم دستگیر شوند. البته نکته ی خیلی جالب این بود که اولین کسی که از دستگیری این دو نفر آگاه شده بود، رجانیوز بود، یعنی دشمن خونی آینده. ان شاء الله این اطلاعات طبقه بندی شده این هیچ ربطی به نسبت مقداد نیلی (مدیر مسئول رجانیوز) با حجت السلام رئیسی، معاون اول قوه ی قضائیه ندارد (مقداد نیلی داماد ایشان است).

مهدی خرم دل هم کسی است که به قول خودش چوب دو سر طلاست. از طرفداران محسن رضایی در انتخابات ۸۸ بود. حدود ۱۰ سال است وارد عرصه ی رسانه شده است. اشتباه نکنید؛ برادر مهدی هم سن و سال آقازاده هایی نیست که از مدیریت غیر فرهنگی مدارس پدرشان وارد سیاست و رسانه شده اند. متولد ۶۶ است. از باسابقه ترین و شناخته شده ترین خبرنگاران ورزشی کشور است. گاهی این قدر به رسالت رسانه ای اش متعهد بوده و منافع عده ای را به خطر انداخته که بارها با سلاح سرد قصد مضروب کردنش را داشته اند؛ خلاصه از این داستان ها زیاد دارد. اما این دفعه برای اولین بار راهی زندان شد تا طعم انفرادی را هم بچشد. همیشه بخش عمده ای از زحمات آینده روی دوش او بود. نه فقط آینده، بلکه برخی از مجلات و روزنامه های ورزشی را هم می گرداند که هفته نامه ی تماشاگر یکی از آن ها بود. قبل از آینده به همراه فؤاد صادقی دبیر سرویس ورزشی تابناک بود که یک تنه بسیاری از مهم ترین پرونده های ورزشی کشور را منتشر می کرد.

بعد از آزادی اش که با هم صحبت کردیم، به وضوح تغییر کرده بود؛ در صدایش یأس و تؤاماً ایمان دیده می شد. یأس از آگاه شدن برخی جاهلان و ایمان به حقانیت کاری که کرده است. می گفت ۸ کیلو در سه روزی که در اوین بوده کم کرده، این بخشی از ثمرات انفرادی اش بود که گفت. خلاصه دلم نه به حال او بلکه حال آن کسانی که وی را دستگیر کرده بودند سوخت. چون به کاهدان زده بودند؛ مهدی نه ضد نظام بود و نه برنداز و نه شبه برانداز. او نقد می کرد و به رایگان برخی عیوب را در سایت آینده درج کرده و در اختیار مسئولین قرار می داد.

این بود هدیه ای که برادر فؤاد و برادر مهدی به مسئولین می دادند؛ هدیه ای رایگان به نام نقد و عیب یابی، اما پاداش نقد آن ها انفرادی بود. وقتی مهدی از دلسردی اش از فعالیت مطبوعاتی و رسانه می گفت، این بار دلم به حال خودش سوخت. در این دو سال و اندی که مدیر مسئول آینده بود، مدام در حال رفت و آمد در دادگاه ها بود. این قدر که از آینده شکایت می شد، گمان نکنم حتی از کیهان شکایت می شد. برخی گویی حقوق می گرفتند تا از آینده شکایت کنند. خلاصه زمانی که شنیدم می خواهد از فعالیت رسانه ای کنار بکشد، فهمیدم حتماً آن قدر شرایط و فضا برایش غیر قابل تحمل است، که چنین شخصی با چنین ویژگی هایی -که هیچ رقمه حاضر نبود ساکت باشد و نظاره گر باشد- هم تسلیم شده است. می گفت "چرا با این حقوق بخور و نمیر رسانه و مطبوعات تو ایران کار کنم، هم از این طرف هم از اون طرف فحش بشنوم، این هم بشه مزدم که ببرنم انفرادی تو اوین؟ خدا ان شاء الله نصیب هیچ کس نکنه. انفرادی خیلی ناجوره، خیلی سخته..." اصلاً دوست نداشتم بگویم اشتباه می کنی و مأیوس نشو. البته مأیوس نشده بود، ولی شرایط فعلی را این گونه درک کرده بود. حق هم داشت. او نه نان جانباز بودن پدرش را می خورد، نه از سهمیه ای در کل عمرش استفاده کرده بود و نه به همرزم بودن پدرش با شهید حسن باقری می نازید. خلاصه برادر مهدی از خیلی بسیجیان برادرتر بود، ولی برابرتر نبود! اون نان نقدش را می خورد و چک و لگد مردانگی اش را هم نوش جان کرد.

خلاصه خیلی تأسف خوردم به حال کسانی که جوانان رسانه ای و فعال ما را در دو قطبی انفعال و ناامیدی از عدالت در جمهوری اسلامی قرار می دهند. خدا نبخشد کسانی را که هم تیشه به ریشه ی نظام می زنند، هم اسلام را بر اساس منافعشان تفسیر می کنند و هم این گونه آزادی بیان را در کشور به سخره می گیرند. آری برادر؛ در کشور ما آزادی بیان هست، ولی آزادی بعد از بیان نیست.



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۳ساعت 7:7  توسط احسان رستگار   | 

آیا قدرت رحیمی و شریعتمداری از مرداک هم بیشتر است؟!


بسم الله الرّحمن الرّحیم

در حالی كه رابرت مرداك، سرمایه دار یهودی كه در رسانه های ایران به عنوان پدرخوانده و امپراطور رسانه ای جهان معرفی می‌شود، به طرز خفت باری در برابر مجلس عوام انگلستان در حال بازجویی است، تاكنون فردی از مسئولان و صاحبان قدرت ایرانی حاضر به حضور در جلسات پاسخگویی نشده است.

حضور مرداك كه داستانهای زیادی از ثروت، قدرت و نفوذ بی حد و حصر وی منتشر شده است در برابر مجلس و پاسخگویی منفعلانه وی نشان می دهد حتی در نظامهای سرمایه داری، با وجود لابی یهودی و صهیونیستی قدرتمند نیز قدرت افكار عمومی از هر قدرتی بالاتر است و زمانی كه خواسته ای در افكار عمومی تبدیل به یك مطالبه جدی مردم شود، همه صاحبان قدرت و ثروت و اشخاص متنفذ مجبورند در برابر آن سر خم كنند.

این در شرایطی است كه در كشور ما با وجود محتوای عدالتجوی اسلام و آرمانگرایی قانون اساسی و اهداف عالیه نظام، هیچ گاه شاهد نبوده ایم فرد صاحب قدرتی حاضر به پاسخگویی در برابر افكار عمومی گردد؛ در حالی كه حتی چهره های نظیر كلینتون و نیكسون نیز در زمان ریاست جمهوری آمریكا به پاسخگویی در باره اتهامات و پذیرش اشتباه خود پرداخته اند و حتی نیكسون به دلیل شنود غیرقانونی نیروهایش از مكالمات رقبای انتخاباتیش، از ریاست جمهوری ایالات متحده استعفا كرد.

در جریان حضور مرداك در مجلس عوام انگلیس، یك مرد با حمله به مرداك با بشقابی كه محتوی خمیر ریش تراشی بود حدود پانزده دقیقه جلسه سه ساعته كمیته فرهنگی پارلمان بریتانیا را مختل كرد

برای نمونه پس از ده ها بار طرح موضوع پرونده معاون اول رییس جمهور در رسانه ها توسط نمایندگان مجلس و قوه قضاییه، وی تاكنون حاضر به حضور در مجلس یا دادگاه جهت ادای توضیحات نشده و احتمالا تنها پس از دستگیری یا بركناری ناگزیر به پاسخگویی خواهد بود.

یا چهره رسانه ای مانند حسین شریعتمداری كه صدها بار در مطالب روزنامه خود به گزارش جلسات مخفی و خصوصی افراد مختلف اشاره كرده است و با طرح اینكه برای این اخبار سند داریم، در برابر شكایت و تكذیب افراد مطرح شده، هیچگاه مانند مرداك حاضر به پذیرش مسئولیت شنود یا جعلی بودن اخبار نشده است و نه سندی برای اخبار ارائه كرده و نه صوتی كه مشخص شود شنودی صورت پذیرفته یا از طریق اجنه به این اخبار دسترسی یافته اند!

بنابراین باید بپذیریم قدرت امثال محمدرضا رحیمی و حسین شریعتمداری بسیار بیشتر از رابرت مرداك است؛ چرا كه وی حاضر به پاسخگویی، عذرخواهی و جبران اشتباهات خود گردیده، اما این چهره ها حتی قدم به مرحله پاسخگویی هم نگذاشته اند. البته امیدواریم این چهره ها با پذیرش پاسخگویی و رفع ابهامات، شائبه ها را از بین ببرند كه در این صورت به نظر می‌رسد هم به نفع مردم، هم نظام و هم خود آنهاست.



پانوشت:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

همین خبر در سایت خبری-تحلیلی «عصر ایران»


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۴/۲۹ساعت 22:32  توسط احسان رستگار   | 

لمپنیزم رسانه ای متخصص زه کشی علیه علی مطهری


بسم الله الرّحمن الرّحیم


آقای کوچک زاده! در جواب شما که نوشتید مطهری دچار شارلاتانیزم رسانه ای است، این شخص منتخب مجلس شورای اسلامی و منتخبین ملت است در زمینه ی رسانه و مطبوعات. پیش تر نماینده ی مجلس در شورای نظارت بر صدا و سیما بود و اکنون هم نماینده ی مجلس در هیأت نظارت بر مطبوعات است! به هر حال قابل درک است، وقتی کسی دوستش (آقای حمید رسایی) از میان 185 رأی، تنها 5 رأی می آورد، بخواهد خرخره ی علی مطهری را که 90 رأی آورده بجود. هرچند دشمنی شما با ایشان سبقه ای طولانی دارد. واقعاً بعید می دانم که این فقط علی مطهری بوده که شما را در مدرسه علوی، کوچک اف صدا می کرده. همه شما را با نام کوچک اف می شناختند چون نامتان کوچک اف بوده که ذاتاً هم عیبی محسوب نمی شود. پس این را بگذارید به حساب شوخ طبعی و احساس رفاقت ایشان با شما که 20، 30 سال پس از تغییر اسمتان، یک بار شما را در مجلس با این اسم صدا کرده است. ولی به هر حال باید به ایشان حق بدهید؛ مخصوصاً این که ایشان شما را خیلی بعد از آن که با همان به قول خودتان شارلاتانیزم رسانه ایتان، همان طور که سید حسین خمینی را سید حسین مصطفوی خواندید وی را علی فریمانی نامیدید، کوچک اف نامید. به هر حال زدی ضربتی ضربتی نوش کن، قاعده ای است معقول که شما خوب آن را نوش جان کردید.

در راستای همان شارلاتانیزم رسانه ای تان، ممکن است اسم هفته نامه ی «9 دی» که می آید باز ما یاد آن جمله ی معروف شخص محبوب شما، یعنی آقای رئیس جمهور بیفتیم. همان جمله ی زیبا در مورد آب و سوزش و اون جا و ... . از آن جا که دارای دکترای مهندسی آبیاری و زه کشی هستید، پیشنهاد می کنیم بیش از پیش و جهادگونه با آب مأنوس شوید، آن هم آب یخ! خلاصه می دانید که می توان محل سوزش را بر اساس تجویز رئیس جمهور و محبوب شما آبیاری کرد. از دیگر سو، عملکرد هم کلاسی سابق شما آن قدر تأثیرگذار بوده که هفته نامه ی پرطرفدار «شهروند امروز» دوباره از شنبه روی دکه ها رفت و فضای آزادی مطبوعات در حال گسترش است.

به هر حال پیشنهاد می کنم همان طور که بعد از هر وعده نمازتان صحیفه ی امام را می خوانید، هر روز به خود یادآور شوید که همین علی مطهری که به نظر شما بی بصیرت بود، از همه ی شما تپه های بصیرت، جریان انحرافی و دو روی یک سکه بودن احمدی نژاد و مشایی را زودتر شناخت. ضمن این که فراموش نکنید آقای مطهری از شما نکات بسیاری می داند که تنها بخشی از آن فقره ی کوچک اف است!

و اما در رابطه با یادداشت اخیر شما؛ توهین نه این است که کسی به نمایندگان بگوید ترسو و نه این است که کسی نمایندگان را احساساتی بخواند، اما در حالی که حقیقت داشته باشد. هر گاه ترسو بودن نمایندگان حقیقت داشت، این توهین نیست و اتفاقاً افشاگری و شفاف سازی است. این حق مسلم مردم است که نمایندگانی را که روانه ی خانه ی ملت کرده اند بشناسند. از آن طرف اگر به قول آقای حسینیان نمایندگان احساساتی باشند، ایشان هم درست گفته است. ولی باید دید در آن مصداقی که آقای مطهری نمایندگان را ترسو خوانده ماجرا چه بوده و در مصداقی که آقای حسینیان نمایندگان را احساساتی خوانده ماجرا از چه قرار بوده است. علی مطهری چندین ماه است که می گوید اکثر نمایندگان موافق سؤال از رئیس جمهورند ولی می ترسند که با درج امضایشان پای آن طومار، اسمشان هم زمان در لیست سیاه دولت هم ثبت شود و به موجب آن تمامی طرح های عمرانی و وعده و وعیدهایی که به حوزه های انتخابیه شان داده اند، به قطع بودجه استانداری و وزارت خانه های دولت، ناتمام بماند. اما پس از آن قهر 13 روزه، شما تازه شصتتان خبر دار شد که دیگر احمدی نژاد قابل حمایت بی محابا نیست و از این پس دیگر نمی توان از احمدی نژاد حمایت کرد، ولی هنوز باید منتقدان احمدی نژاد را دشمن دانست. رابطه ی شما با بصیرت مانند رابطه ی دو خط موازی است که اصولاً هیچ وقت به هم نمی رسند.

در بصیرت شما همین بس که با شنیدن چند جمله با مضامینی هم چون وحشی بودن مردم آمریکا از زبان آقای خاتمی، حامی تمام عیار او شدید و پس از چند سال پی بردید که اتفاقاً ایشان عاشق آمریکا و مردم آمریکاست. از طرف دیگر باز در بصیرت شما همین بس که تا همین اردیبهشت 90 شیفته و دلباخته ی احمدی نژاد بودید و مدام در حال ماله کشی دست گل های ایشان و جریان انحرافی و دیگر اطرافیانشان بودید و حالا با تغییر جهت وزش باد، شما هم با جریان هم جهت شده اید. خلاصه این که مراقب باشید احتمالاً با به قدرت رسیدن جریان انحرافی، هم جهت با جریان انحرافی حرکت نکرده و ناگهان با لباس سربازهای هخامنشی در اماکن عمومی ظاهر نشوید! البته الحق و الانصاف شما و دار و دسته تان برای خود گروهی انحرافی هستید و شما هم از همین باب است که با گروه انحرافی دولت سر ستیز دارید.



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»


+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۰/۰۴/۱۱ساعت 22:31  توسط احسان رستگار   | 

بر دستور غلط ، تکلیف تمرّد است


بسم الله الرّحمن الرّحیم


عجب تکان دهنده بود، قسمت سی و پنجم مختارنامه! البته بسیاری پس از مشاهده ی قسمت سی و چهارم پایکوبی کردند که ببینید، ولایت مدار به کیان می گویند. بدون این که قصد شبیه سازی و تطبیق تاریخی خاصی در نظرم باشد (که اتفاقاً با آن به شدت مخالفم و معتقدم تاریخ آن چنان هم تکرار نمی شود) و صرفاً از حیث کسب تجربه، فکر کردم بد نیست این قسمت را دقیق تر مرور کنیم و بفهمیم که اتفاقاً از بزرگ ترین اشتباهات البته سهوی هم وطن ما در قیام مختار، همین بود که دیدیم.


مهم نیست که آمر احمق باشد یا امر احمقانه، دستور ظالمانه باشد یا دستور دهنده ظالم، مافوق بر باطل باشد یا فرمانش باطل، مهم این است که امر نابحق نباید اجرا شود. ما مکلف به انجام وظیفه هستیم، مابقی کار و نتیجه با خداست؛ توکل به او. اگر کیان در حرورا از امر نابحق سرپیچی می کرد، آمر که در آن لحظه دچار جهل شده بود، به سر عقل می آمد و قیام مختار هم نهایتاً به شکست نمی خورد.

نباید کاری کنیم که هم آمر پشیمان شود و هم خود پیش وجدانمان، خدا و مردم شرمنده شویم. احمر که آمر به باطل بود هم پشیمان شد. سپاهیان به هم ریختند. خلاصه شیرازه ی همه چیز از هم پاشید. این دقیقاً ثمره ی فرمانبرداری و مطیع بودن کیان بود. همه پشیمان شدند و آرزوی مرگ کردند؛ از کیان مطیع گرفته تا بن وهب و احمر.

کیسان ابو عمره از اسب افتاد تا از اصل نیفتد، ولی سخت در اشتباه بود؛ وقتی او از اسب پیاده شد، از بال قدرت الهی نیز پیاده شد. تبعیت او از فرمان باطل نه موجب وحدت شد و نه فتح و ظفر. اگر در حقانیت امری حجت بر ما تمام است، باید بر اساس همان، اجتهاد کرده و عمل کنیم.


از فرماندهان سپاه مختار: از ایرانیانی که در لشکر مرحوم کیان بودند، ثلثشان باقی مانده. هولناک روزی بود امیر! مسلمان نشنود، کافر نبیند!

عبد الرّحمان ابن شریح: بدون شک این دام، نیرنگ مهلّب است و یقیناً بن شمیت واقف به حیله نبوده! در عجبم کیان و بن کامل چگونه زیر بار دستوری غلط رفته اند؟

فرمانده: بین احمر و کیان نزاع لفظی هم شد. احمر مصر بود و عصبانی. کیان جبراً اطاعت کرد.

بن شریح: چه جبری؟! بر دستور غلط، تکلیف تمرّد است.




در صحنه ای که عبد الرّحمان ، مصعب را بالای جسد عمویش -که چون به مالیخولیا مبتلا شده، او را کشته- می برد، گفت و گوی زیر رد و بدل می شود:

مصعب ابن زبیر: کمی ظالمانه است!

عبدالرّحمان کندی: چاره ای نبود امیر! ترسیدم اصرار حکومت را فاش کند! من به آبروی دولت خلیفه فکر کردم. گاه واجب است ظلمی شود، تا مشروعی آسیب نبیند.

مصعب ابن زبیر: من روی هوش و شمشیر تو حساب می کنم عبد الرّحمان.


استدلال های عبد الرّحمان بسیار تأمل برانگیز بود. فارغ از این که چه قاتل و چه مقتول هر دو انسان های منحرف و از سپاه باطل بودند، ولی جملات عبد الرّحمن چشمان مصعب را هم گرد می کند. به نظر او می توان با دست نجس، دست به عملی پاک زد؛ یعنی ظلمی رو برپا کنیم تا عدالتی باقی بماند! یعنی چه؟ شاید بتوان گفت چیزی شبیه به کسی فحش بدهی تا مؤدب شود! این تفکر شرک آلود و التقاطی به قول حجت الاسلام محمد مطهری، مانند شرایطی است که کسی بخواهد با شراب خواری از سنت نبوی پاسداری کند.

مثلاً اگر هدف حکومت اسلامی، برقراری عدالت و گسترش حق است، پس چرا باید لازم شود که ما فردی نابحق مرتکب شویم یا ظلم کنیم، و اگر چنین کنیم، پس عملاً در حال عمل علیه همان هدف اولیه هستیم و این یعنی حرکت در جهت خلاف آن هدف، پس دیگر حفظ چه و برای چه و این است که می شود دور باطل (شاید هم دور از جان دور دور باطل). و این جاست که به حکت حدیث امیر المؤمنین علی (ع) پی می بریم که می فرمایند: «الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم».

پس عملاً کسانی که چنین استدلال و تحلیل های احمقانه ای دارند، خطرناک ترین دشمنان نظام هستند و باید از این افراد به جد ترسید و بر حذر بود.



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»


+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۰/۰۴/۱۱ساعت 6:37  توسط احسان رستگار   | 

خنده بازار و فراستی

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در ایام عید برنامه ای پخش می شد با عنوان «خنده بازار» که محتوای آن شوخی با برنامه های پرطرفداری مانند «90»، «7» و امثالهم بود. از آن جا که شوخی با مضامین و افراد پرطرفدار، موجب جذب مخاطب می شود، این برنامه هم بسیار پرمخاطب شده بود. در همان روزها یکی از دوستان اصرار داشت که از آقای مسعود فراستی مصاحبه بگیرد و من هم شماره ی ایشان را از یکی از دوستان گرفتم و واسطه شدم. خلاصه در یکی از مکالمات به آقای فراستی گفتم: "راستی آقای فراستی! خنده بازار و می بینین؟ نظرتون در مورد اون شوخی هایی که با شما می کنن چیه؟" ایشون بلافاصله دو سه بار گفتند: "احمقانه است! احمقانه است!" من هم از آن جا که اصولاً اهل تعارف نیستم، شروع کردم به قهقهه زدن و گفتم: "پس خوشتون نیومده!" ایشان هم گفتند: "اصلاً ارزش نگاه کردن نداره!".

به نظرم حق با آقای فراستی بود. وقتی با دقت بیشتری به برنامه نگاه کردم، مخصوصاً بعد از آن که با اصغر فرهادی در خنده بازار شوخی شد، متوجه شدم که انصافاً خیلی این برنامه غرض ورزانه است. در آن برنامه فردی آمده بود با اسم اکبر فرشادی که همان اصغر فرهادی بود. منتظر بودم تا ببینم چه شوخی ای با شخصی هم چون فرهادی می کنند. اوج شوخی این بود که فیلم درباره ی الی او را درباره ی قلی نامیدند و او هم داستان درباره ی قلی را الهام گرفته از گم شدن دوستشان -که نامش قلی بوده- دانست. در انتهای آن قسمت برنامه ی 8 (طنز 7)، فراستی مانند شخصی عقب مانده و عقده ای نمایانده شد که چون نمی تواند فیلم بسازد، با نقد و له کردن دیگران، می خواهد خودش را مطرح کند. مخصوصاً وقتی سفارتی (همان فراستی) با حالتی پر از آه و حسرت به فرشادی می گوید: "برا منم یه فیلم نامه می نویسی؟" و فرشادی می گوید: "مگه تو هم می خوای فیلم بسازی؟" و سفارتی پاسخ می دهد: "آره یه تله می خوام بسازم. تله!" و سفارتی با حالتی تکبر آمیز به وی می گوید: "باشه یه نوآر دارم می دم بهت".

خلاصه عملاً فرهادی در این قسمت نه تنها مورد تمسخر قرار نمی گیرد، بلکه از وی تجلیل می شود، در حالی که فراستی با خاک یکسان شده و شخصیتی ذلیل و عقده ای از او معرفی می شود که چون دستش به فیلم ساختن نمی رسد، به فیلم های دیگران می گوید "پیف پیف، بو می ده". اگر قرار است با همه ی شخصیت ها شوخی شود، خب شوخی شود؛ اما این که محور برنامه ها در جهت تخریب چهره ی افرادی مانند فراستی و تجلیل از فرهادی ساخته شود، این منصفانه نیست. شاید نظرات تهیه کننده ی این برنامه، فرید شب خیز، در مورد امثال مسعود فراستی در لگدمال کردن این گونه ی او بی تأثیر نباشد. هرچند انصافاً از حرکات بدنی فراستی نمی توان گذشت و بهترین سوژه جهت ساختن طنز است، ولی این که افکار وی و انتقادهای محتوایی وی مورد تحقیر قرار گیرد، شائبه ی خصومت برخی از برنامه سازان و فیلم سازان اصطلاحاً روشن فکر را با فراستی تقویت می کند و به این ترتیب شاید نتوان فقط مسعود کیمیایی و گروهش و اصغر فرهادی را از دشمنان فراستی نامید.

امشب ساعت 22:15 از شبکه ی سه می توانید یکی از قسمت های جدید خنده بازار را ببینید.


پانوشت:

پوزش بنده را بابت تأخیر در به روز رسانی بپذیرید. ان شاء الله همین هفته یک یادداشت تحلیلی نسبتاً مفصل روی وبلاگ درج خواهم کرد.



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «صراط»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»


+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۴/۰۸ساعت 14:27  توسط احسان رستگار   | 

حجاب با تی شرت و شلوارک


بسم الله الرّحمن الرّحیم



در دوشنبه 16 خرداد امسال، اتفاقی منجر شد تا حجت الاسلام فروزش، امام جماعت فداکار و ناهی از منکر دانشگاه شهید بهشتی خبر اول بیشتر رسانه های مجازی، مطبوعات و صدا و سیما شود که حتماً در جریان آن ماجرا هستید. دقیقاً فردای آن روز یعنی سه شنبه 17 خرداد، سردار احمدرضا رادان در نشستی خبری که به احتمال قوی بخشی از سخنانش تحت تأثیر فشار رسانه ای آن فاجعه بود اعلام کرد: "یکی از دغدغه‌ها و نگرانی به حق مردم موضوع بدپوششی است. ... در این طرح شاخصه‌های برخورد با بدپوششی مانند گذشته برای خانم‌ها استفاده از مانتوهای کوتاه و چسبان، روسری‌هایی که مو از دو طرف مشخص شده باشد و برای آقایان لباس‌های زننده که نمادهای گروه‌های انحرافی را داشته باشند برخورد می‌شود."

روز چهارشنبه ۲۵ خرداد امتحان داشتم و در حال حرکت به سمت در ۱۶ آذر دانشگاه تهران بودم که دقیقاً رو به روی کلینیک ۱۶ آذر و قبل از خیابان ادوارد براون با صحنه ای عجیب مواجه شدم. دختر خانمی که به نظر می رسید دبیرستانی است با ظاهری عجیب و غریب -که حتی پسرها از پوشیدن آن شرم می کنند- در حال تردد در پیاده رو بود. گویا همراه مادرش بود که در تصویر زیر در سمت چپ وی قرار دارد (خودتان ببینید و قضاوت کنید که آن شخص چند ساله است و آیا قانوناً، شرعاً و عرفاً رعایت حجاب برای وی با مادرش تفاوتی دارد یا خیر). اعتراف می کنم که به جز چند صحنه در شمال شهر آن هم در کوچه ها، کشف حجاب ،آن هم نه این گونه، ندیده بودم! در کل این گونه پوشش ها تا کنون فقط در مناطق ساحلی کشور (شمال و جنوب) بعضاً ممکن بوده مشاهده شود، ولی در تهران نه ساحلی هست و نه چنین حجابی مسبوق به سابقه بوده است. تصویر گویاست که نه مانتویی در کار هست و نه روسری؛ فقط بنده توضیح دادم تا مبادا خیال کنید خطای دید است! بنده خودم هم سعی کردم بگذارم به حساب داغ شدن مخم و فشار امتحانات، ولی با مشاهده ی عکس زیر، مطمئن شدم که واقعیت امر از آن چه آن موقع دیدم بدتر بوده است.
تمام کسانی که مدعی هستند که هنوز هم در ایران با بدحجابی برخورد می شود، این مشتی نمونه ی خروار است آن هم در امنیتی ترین خیابان ایران یعنی 16 آذر و حوالی میدان انقلاب و این پدیده هم بدحجابی نیست، بی حجابی است، آن هم نه فقط از ناحیه ی سر، بلکه از هر سه طرف! مشاهده ی موارد مشابه این مورد برای بسیاری از ساکنین مخصوصاً شمال تهران در طول سال اتفاق می افتد. عادی شدن کشف حجاب پشت فرمان، مکان های عمومی سربسته و رستوران ها که دیگر مدت هاست محلی از اعراب ندارد. حتی بلوز و شلوار هم نبود؛ شلوارش که شلوارک بود و بلوزش هم که تی شرت!
با این حساب نمی دانم دقیقاً معنای اجبار حجاب در ایران به چه معناست. حداقل در دولت دهم، بنده حجابی ندیدم. البته هنوز گروه آقای احمدی نژاد و مشایی باید بسیار تلاش کنند تا ایران هم مانند ترکیه شود؛ ولی الآن هم اجباری در رعایت پوشش اسلامی نیست.
این تصور هم که برخی مدام از آن دم می زنند اشتباه است که ما حتی بشویم مثل کشور ترکیه؛ ترکیه تقریباً تکلیفش با خودش و مردمش مشخص است، ولی ایران بلاتکلیف ترین کشور جهان است. همان ترکیه هم دارد روز به روز گرایشات اسلامی اش بیشتر می شود؛ چه در ظاهر مانند حجاب و چه در باطن مانند تغییر قانون اساسی لاییک ترکیه. یکی از ادله ی محکم اثبات عقب مانده ی ما همین است که نه مانند غربی ها هستیم و نه مانند یک کشور اسلامی؛ قانون یک حکم می کند، ما گونه ای دیگر عمل می کنیم، عده ای از سران قوا یک حکم می دهند، عده ای از دیگر مسئولین ارشد مخالف آن را اجرا می کنند. واقعاً نوبر است. ما قانون بد داریم، قانون مسکوت داریم، قانون مهجور داریم، قانون منفور داریم، قانون مطرود داریم، قانون مشکوک داریم؛ خلاصه جنسمان جور است.اگر بناست تا حجاب اجباری باشد و همه حداقل های حجاب اسلامی را رعایت کنند، پس این قانون اجرا شود. اگر این قانون که بنا بر اساس قانون اساسی، مصوبات شورای عالی انقلاب فرهنگی و مجلس شورای اسلامی باید اجرا شود بنا نیست اجرا شود، پس با طرح یا لایحه و یا حکم حکومتی رهبری ملغی شود. به هر حال قطعاً بدترین حالت ممکن بلاتکلیفی است. این که ما خودمان هم به ریش خودمان بخندیم واقعاً موجب وهن نظام و شعور ما به عنوان مردم است.
اگر اوضاع به همین ترتیب پیش برود، دور نیست روزی که در برخی مناطق ایران، حجاب از مانتو تبدیل شود به تاپ-شلوارک. ما ایرانی ها ثابت کرده ایم که می توانیم، آن گونه که ما توانستن را صرف کرده ایم (در همه ی ابعاد)، هنوز در کتاب های زبان فارسی هم نگاشته نشده است. یعنی اگر اراده کنیم در هر زمینه ای از همه می توانیم جلو بزنیم؛ فناوری هسته ای، فناوری فضایی و موشکی، بی بند و باری، دروغ گویی، دزدی، دورویی، خلاصه واقعاً می توانیم، شک نکنید که می توانیم. ان شاء الله روزی فرا رسد که کما فی السابق بتوانیم ولی از توانمان سوء استفاده نکنیم.



پانوشت:

امتحاناتم دیروز تمام شد. ممکن است تا انتهای این هفته، وبلاگ را با یادداشت های تحلیلی طولانی به روز نکنم؛ شاید هم فرصت شد و به روز کردم.

 


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت «عمارنامه»

همین خبر در پایگاه خبری-تحلیلی «صراط نیوز»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

همین یادداشت در سایت جامعه خبری-تحلیلی «الف»

همین یادداشت در سایت «بچه های قلم»

همین یادداشت به عنوان پر بازدید ترین خبر روز خبرگزاری آزاد بین المللی «آزادنگار»


+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۳۰ساعت 16:54  توسط احسان رستگار   | 

پیام خدا در شبِ روز پدر


بسم الله الرّحمن الرّحیم

تصور کنید که بعد از امتحان پایان ترم در حوالی ساعت 17:45 خسته و کوفته آمدم خانه و نشستم پای کامیپوتر تا ببینم باز که چه دسته گلی به آب داده، چه کسی به دلیل خصومت با آقای اس. مش. از دولت اخراج شده، رابطه ی چه کسی با چه کسی پدر و پسری است و چه کسی به چه کسی تجاوز کرده و سردار رادان مقصر را زنانی می داند که مویشان بیرون بوده یا مردانی که شهوتشان به غلیان درآمده و نیروی انتظامی کجای این ماجرا بوده است.

اول ایمیلم را باز کردم و ناگهان دیدم ایمیلی از مدیر مسئول «وبلاگ نیوز» و مسابقه «چهره 89» برایم ارسال شده و در آن نوشته که مبلغ جایزه ی «چهره 89» به حسابم واریز شده است؛ در آن جشنواره، وبلاگ آهستان در ایران اول، این وبلاگ دوم و وبلاگ بچه های فلم سوم شد. بنا بود در مراسمی به سه نفر اول 500 هزار تومان اهداء شود که بنا به دلایلی مراسم برگزار نشد.

بلافاصله رفتم سراغ وبلاگ تا ببینم چه خبر است؛ وبلاگ باز نمی شود و صحنه ای که مدت ها بسیاری از دوستان و دشمنان و حتی خودم چشم به راهش بودیم فرا رسیده بود. پیغام زیر چشمانمان را گرد کرد:

بعد از یکی دو دقیقه اولین پیامک به مناسبت مسدودیت وبلاگ رسید. پیامک از مدیر سایت وبلاگ نیوز، آقای حسن میثمی عزیز بود. تماس گرفتم و گفتم من هم چند دقیقه است که فهمیده ام وبلاگم فیلتر شده، ایشان هم بلافاصله گفتند که پیگیری می کنند تا ببینند ماجرا از چه قرار است.

چند نفر از دیگر دوستان هم پیامک زدند و برخی هم تماس گرفتند که علت مسدودیت چه بوده؛ اکثراً حدس می زدیم احتمالاً بابت آن یادداشت طنز پیرامون سردار رادان، این وبلاگ هم به سرنوشت فرزاد حسنی مبتلا شده است.

خلاصه کلی لعنت فرستادم به «کمیته ی تعیین مصادیق پایگاه های مجرمانه» و جایگاه سست انتقاد در کشورمان. با خود گفتم بی انصاف ها حتی وبلاگ را مسدود هم نکرده اند که بتوان با فیلترشکن وارد آن شد؛ به گونه ای وبلاگ را منهدم کرده بودند که حتی با فیلترشکن وارد قسمت مدیریت وبلاگ هم نمی توانستم شوم. آرزو می کردم کاش تصویر زیر در نشانی وبلاگم نمایان می شد.

سریعاً ایمیلی فرستادم به علیرضا شیرازی مدیر بلاگفا تا ببینم اگر می داند که قاعدتاً باید بداند، چرا دستور داده اند تا وبلاگم را ببندند. ایمیل را فرستادم و از خانه زدم بیرون؛ چون واقعاً حال و حوصله ی صبر کردن نداشتم. با دوستم رفتیم به دیدن فیلم علمی-تخیلی پایان نامه.

یکی از دوستان، شماره ی یکی از اعضای «کمیته ی تعیین مصادیق پایگاه های مجرمانه» را پیامک زدند و من هم از همان طریق پیگری کردم تا ببینم به چه دلیلی وبلاگ مسدود شده است. پاسخ عجیب بود؛ گفتند: "ما وبلاگ شما را فیلتر نکرده ایم، احتمالاً مدیر بلاگفا وبلاگتان را مسدود کرده. ضمناً وبلاگ شما مسدود نشده، حذف شده!" وبلاگی که یک سال و هفت ماه برایش زحمت شبانه روزی کشیده بودم به همین راحتی حذف شده بود؟!

خلاصه بعد از حدود یک ساعت، در سینما فرهنگ و در حال تماشای تیراندازی های عجیب و غریب پایان نامه بودم که آقای میثمی زنگ زدند و گفتند با مدیر بلاگفا تماس گرفته اند و آقای علیرضا شیرازی گفته که چون قالب وبلاگت تبلیغات بلاگفا را نمایش نمی دهد، وبلاگت را حذف کرده. من هم گفتم خب می گفت تا اصلاحش کنم. خلاصه آقای میثمی عزیز گفتند خودم صحبت کردم، گفت به من ایمیل بزند تا اصلاحش کنم.

من هم تا رسیدم منزل، ایمیلم را نگاه کردم و دیدم علیرضا شیرازی ایمیلی زده که محتوایش درباره ی همان تبلیغات بلاگفا بود. من هم مجدداً سه ایمیل ارسال کردم که آقای شیرازی، بنده که طراح قالب نبوده ام، یکی دیگر قالبم را طوری طراحی کرده که تبلیغات شما نمایش داده نمی شود، تقصیر بنده چیست. خلاصه بنده از طرف طراح قالب هم عذرخواهی کردم و نهایتاً حوالی ساعت ۱۲ شب بود که وبلاگ مجدداً باز شد و البته با قالب عادی.

خب بچه ها! حالا رسیدیم به نتیجه گیری! انشاهای دبستان که یادتان هست؟ از این ماجرا سه نتیجه گرفتم:

۱- سعی کنید در بلاگفا وبلاگی تأسیس نکنید؛ چون هم در مناسبات مختلف مختل می شود و هم ممکن است سرنوشتی مانند وبلاگ بنده برایتان پیش آید.

۲- اگر در بلاگفا وبلاگ زدید، سعی کنید وبلاگتان معروف نشود. اگر هم وبلاگتان معروف شد، سعی کنید بچه ی خوبی باشید که از این طرف و آن طرف و زمین و آسمان گیرتان نیاندازند (حالت ادبی به شما گیر ندهند).

۳- و در کل سعی کنید اصلاً وبلاگ نزنید؛ اگر امکانش هست سایت بزنید. من هم به نظرم این دو اتفاق در یک ساعت و در یک روز نشان از این داشت که وقتش رسیده به جای این وبلاگ، سایتی تأسیس کنم. انگار خداوند داشت با من حرف می زد؛ توسط اسبابش هم ۵۰۰ هزار تومان را رسانده بود و هم وبلاگم را مسدود کرده بود. یعنی "احسان! برو سایت بزن! وبلاگ دیگه بسه." بنده در مکاشفات نیمه کاره ای که با خداوند داشتم (!)، احساس کردم حضرت خداوند یا به قول عرب نیا حضرت حق متعال می خواسته چنین پیامی را به بنده منتقل کند که مثل همیشه به نحو احسن این کار را کرد.

خدایا! چشم! سایت می زنم!

دوباره تشکر می کنم از برادر، حسن میثمی عزیز! خیلی مردی! ما هم خیلی مخلصیم!

راستی! روز مرد، روز پدر و عیدتان مبارک! به امید روزی که همه ی ما از مدیر فلان سامانه ی وبلاگ نویسی و کمیته ی تعیین مصادیق پایگاه های مجرمانه گرفته تا خود وبلاگ نویسان مردانگی مان به حد اعلی رسد! یادش به خیر؛ به قول مرحوم خسرو شکیبایی که به رامبد جوان در سریال خانه سبز می گفت: "پسررررر! فرررررررررریییییییییید! مررررررررررررررررد باااااااااش، مرررررررررررررررررد!"


بعد التّحریر:

داشتم به این فکر می کردم که چقدر تفاوت است میان مدیران ما و نحوه ی تعامل آنان با مخاطبین، کاربران و ارباب رجوعشان؛ از مدیران خرد گرفته تا مدیران کلان، از مدیران در فضای مجازی تا مدیران دنیای بیرون. یکی مثل حسن میثمی برای باز شدن وبلاگ کسی که تا به حال او را ندیده این گونه تقلا می کند و شخصی مانند علیرضا شیرازی برای این که افراد را تنبیه کند یک وبلاگ را حذف می کند. آن هم با این توجیه که من وظیفه ندارم به شما تذکر بدم. ما ایرانی ها گاهی اوقات با هم دعوا داریم و رفتار مهربانانه و صمیمانه نداریم؛ جایی که باید قانون خشک را با قاطعیت اجرا کنیم باج می دهیم و جایی که می توان با تذکری مشکل یا عیبی را برطرف کرد، به شدیدترین حالت برخورد می کنیم.

 


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف» 

گویا «الف» باز هم دچار خودسانسوری و سرگیجه شده است؛ خودشان یادداشت را تأیید می کنند و خودشان هم حذف می کنند. شاید در باره ی این قسم سوء مدیریت ها طی یکی دو هفته ی آینده نوشتم. دلیل حذف یادداشت هم استفاده از «ادبیات محاوره ای» اعلام شده است؛ ادبیات یادداشت بالا محاوره ای است؟!!! برای یادداشت های این وبلاگ در الف تا به حال بیش از 6، 7 بار این موضوع پیش آمده، دیگر خودتان قضاوت کنید.


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۲۶ساعت 13:28  توسط احسان رستگار   | 

سردار رادان و عملیات راپل


بسم الله الرّحمن الرّحیم


یادداشت زیر طنز بوده و تمامی قسمت های آن به جز بخش هایی که با لینک به سایت ها ارجاع داده شده، غیر واقعی می باشد.

مجری: آقای رادان، چطوری می خواین دیشارو جمع کنین وقتی طرف خونه نیست؟

رادان: بیبیند، دیشارو من جمع می کنم. تا الآنم 2000 تا دیشو جمع کردیم از غرب تهران. البته دیشای آشکارو جمع می کنیم.

مجری: دیشای آشکار؟ مگه دیش پنهانم داریم؟!


مجری: مگه دیش پنهانم داریم؟

رادان: اگه مردم از اون خلاقیت منحصر به فرد ایرانیشون استفاده بهینه کنن، می تونن دیشارو پنهان کنن. بالأخره خلاقیت ایرانیا تو دنیا زبان زده.

مجری: یعنی مثلاً روش یه پارچه ای چیزی بندازن؟

رادان: من نمی دونم. دیگه آشکار نباشه. آشکار نباشه یعنی پنهان باشه دیگه. خلاصه یه جوری نباشه جلو چشم باشه ما ببینیم اعصابمون خط خطی بشه.

مجری: خب پس معیارش این شد که جوری نباشه که خیلی ضایع تو دید باشه و اعصابتونو خط خطی کنه.

رادان: یه چیزی تو این مایه ها. اما ما چجوری جمعشون می کنیم؟ قانون به ما اجازه داده اگه دوس داشتیم به خونه ها هم وارد بشیم ولی ما برای حفظ اخلاق، به مردم لطف می کنیم و وارد نمی شیم.

مجری: لطف می کنین؟ آقای اژه ای اعلام کردن که برای ورود به خونه باید مجوز داشته باشین که!

رادان: به هر حال ادبیات ما مهربانانس. ما می گیم لطف می کنیم وارد نمی شیم، ایشون می گن قانون می گه باید مجوز داشته باشین ولی این ما هستیم که تصمیم می گیریم چی کار کنیم چی کار نکنیم. و اما چجوری دیشارو جمع می کنیم؟ این جوری که ما حتی اگه شده، از عملیات راپل هم استفاده می کنیم. نیروی انتظامی ما خیلی قویه، این کارا براش راحته. اگرم نشد با هلیکوپتر می ریم رو پشت بوم، اگرم نشد از طریق دیوار و درخت و هر چیزی که بود اقدام می کنیم.

 

مجری: عملیات چی؟

رادان: عملیات ررراپل.

مجری: عملیات راپل دیگه چیه؟

رادان: عملیات راپل یعنی در بزن اگه جواب ندادن بر اساس اخلاق لگد نزن برو تو، بلکه بر اساس ملاحظات اخلاقی، بنداز از را پللله برو؛ به این می گن ررراپللل!

مجری: عجب! بعد از راپل چی؟

رادان: اسم کامل این عملیات، عملیات راپل بومه! یعنی از راه پله می ریم رو پشت بوم.

مجری: بعدش چی؟ همین می رین سک سک می کنین برمی گردین؟

رادان: سک سک؟ این حرفا در شأن رسانه ی ملی نیست. نیروی انتظامی سک سک تو کارش نیست. خیر؛ بعد از اون مرحله وارد بخش عملیات تق می شیم؛ یعنی می شه راپل بوم تق!

مجری: جججان؟ راپل بوم تق؟ این اسم عملیاته؟ شعره؟ چیه؟

رادان: راپل بوم و که گفتم. تق یعنی تقققی می زنیم در پشت بومو می شکونیم می ریم دیشو بر می داریم.

مجری: عجَ َ َب! خیله خب. خسته نباشین.

رادان: نه خستگی بعدش از تنمون در می یاد. این دیشا بعدش می ره تو خونه ی سریازای گم نام امام زمان. اونا هم در جهت حفظ منافع ملی و تحکیم بنیان های سست جامعه از ماهواره ها استفاده به نحو احسن می کنن. خلاصه هدرش نمی دیم. بعضیاشم می فرستیم پیش برادر ضرغامی برای صدا و سیما.

مجری: آقای رادان، اخیراً اتفاقی افتاد که شنیدنش دل هر انسانی را به درد می آره. حتماً شما بهتر از من در جریانید. منظورم فاجعه ای هست که شب دوشنبه 16 خرداد تو خیابون شریعتی اتفاق افتاد و منجر شد که حجت الاسلام فروزش، امام جماعت دانشگاه شهید بهشتی، برای نجات جون دو دختر از دست دزدان نوامیس الآن تو بیمارستان بستری باشه و احتمالاً بینایی یک چشمشو برای همیشه از دست بده.


رادان: فاجعه؟ به نظرم الآن قالبی از احساسات بر شما چیره شده و این حرفای پر آب و تابو می زنین. فاجعه نبوده، طبیعیه. تازه ما فهمیدیم که اون دو تا دختر با اون دو تا موتور سوار قبلاً با هم دوست بودن و اون دو تا دختر بدحجاب بودن.

مجری: یعنی چون دوست بودن و دخترا بدحجاب بودن باید این قدر مملکت بی در و پیکر می بود که اونا بتونن مثل آب خوردن اونم تو خیابون شریعتی که پر رفت و آمده دو تا دخترو بندازن ترکه موتور و ده در رو؟ بعدشم اون بلا سر اون روحانی بیاد؟ پس پلیس این جا چیکارس؟!

رادان: ببینین دوباره شما دارین احساساتی می شین! ما دلیلی نمی بینیم پلیس همه جا حضور داشته باشه. تو یه کوچه چرا باید پلیس باشه. به ما چه؟ شاید مأمورین زحمت کش ما اون موقع داشتن یک سریال خیلی پرطرفدارو نگاه می کردن! ساختمان پزشکانی چیزی. ساعت 10 و نیم شب بوده. مگه اونا دل ندارن؟ مگه آدم نیستن؟ مضاف بر این که دوباره می گم می خواستن از اول با هم دوست نشن که بعدشم این مسائلو در پی نداشته باشه. بالأخره بازی اشکنک داره، سرشکستنک داره.

مجری: سردار عزیز! سرشکستنک داره واسه کی؟ الآن چش کور شدنک داشته! اونم برا یه کسی که خواسته وظیفه ی مأمورین بی عرضه ی شما رو به جا بیاره.

رادان: ببینین. باز قالبی از احساسات بر شما چیره شده. تربیت داشته باشین به نفعتون وگرنه به سرنوشت اون جوونک چی بود اسمش، آها حسنی دچار می شین. مأمورین ما وارد روابط مثلثی و مربعی نمی شن. اتفاقی که برا اون روحانی افتاد هم درسی می شه برا دختر و پسرا که دیگه با هم دوس نشن و اگرم دوس می شن اون جوری بیرون نرن.

مجری: آقای رادان قبول دارین خیلی دارین تو قضیه ی جمع کردن ماهواره ها سخت گیری می کنین؟

رادان: اتفاقاً نکته ای که این جا هست، ما خیلی هم سخت نمی گیریم. اولویت جمع کردن دیشا با بالاشهره. چون بالأخره عدالت اقتضا می کنه کسانی که خیلی بهشون خوش می گذره، یه ذره هم ما حالشونو بگیریم تا عدالت برقرار بشه. برا همین از بالاشهر شروع می کنیم.

مجری: از روستاها هم جمع می شه؟ پایین شهرا چی؟

رادان: اولاً که اونا جنبشو دارن. ثانیاً اصلاً ممکنه برای برقراری عدالت، یه مقداری از دیشای پول دارای سوسولو، بدیم به عزیزان پایین. به هر حال اونا به اندازه ی کافی سختی کشیدن، این جوری شاید بتونیم عدالتو برقرار کنیم.

مجری: خیلی خلاقانست! تا حالا فکر کنم به عقل هیچ جن و انسی نرسیده باشه.

رادان: به هر حال ماییم دیگه.

مجری: آقای رادان دیدن اون روحانی مضروب هم رفتین؟

رادان: ان شاء الله می ریم، دیر نمی شه. چیزی که الآن در اولویته اون دو تا دختر و دوست پسراشون هستن. اینا بده!

مجری: بازم می گم کاش پلیساتون اون جا بودن و این اتفاق نمی افتاد. مثل میدون کاج. تازه گویا چند دقیقه این دخترا داشتن داد و بیداد می کردن و اون دو تا که مثل این که مست بودن هی اون دو تا دخترو می کشیدن که بندازن رو ترک موتور ببرنشون که این روحانی با دو تا همراهش سر می رسه.

رادان: مشخصه شما می خواین نیروی انتظامی رو تضعیف کنین. در مورد میدون کاج که سردار احمدی مقدم تو ایام عید تو شبکه خبر فرمودن که پلیس کوتاهی خاصی نداشه. به قول ایشون حدود 5 دقیقه 10 دقیقه دیر رسیدن.

مجری: 5 دقیقه 10 دقیقه؟! اون ماجرا حدود 45 دقیقه طول کشیده! حالا اونو بگذریم، تو همین ماجرای خیابون شریعتی مأمورای شما کجا بودن؟!

رادان: نیازی نمی‌بینیم كه پلیس تو همه ی كوچه‌ها حضور داشته باشه بلكه نیازه در موقع لزوم و هرجا كه لازم دیدیم حضور پیدا کنیم.

مجری: ولی باز خدا رو شکر که اون روحانی فداکار اون جا بود. موافقین؟

رادان: بله خب. دست گلشون درد نکنه. ولی ما فعلاً درگیر اون دو تا دوست پسر دوست دختریم. اون دو تا ضاربو دستگیر کردیم. هم اونا هم اون دو تا دختر خانم اعتراف کردن که دوست بودن.

مجری: دخترارو هم دستگیر کردین؟!

رادان: بله! خب غلط کردن دوست شدن!

مجری: یعنی آدم قانوناً می تونه دوست دخترشو بدزده؟

رادان: آدم قانوناً غلط کرده دوست دختر داشته باشه.

مجری: حالا اگه یه خبطی کرد دوست شد، دوست پسرش اگه بخواد بدزدتش کی مجرمه؟ دوست پسره یا دوست دختره؟

رادان: اصلاً دختره حالا که دوست شده اگه پسره بدزدتش دلمون خنک می شه. تا اون باشه دیگه از این غلطا نکنه.

مجری: سردار عزیز، قربونت برم. بحث من قانونیه، اخلاقی نیست. می گم طرف زنشم حق نداره بدزده، چه برسه به دوست دخترشو.

رادان: مگه می شه آدم زنشو بدزه؟

مجری: آقا من اصلاً غلط کردم، شکر خوردم... راستی بعضی از نماینده های مجلسم واقعاً معترض شدن به شما و گفتن به وظایفتون خوب عمل نکردین. مثل آقای غضنفرآبادی.

رادان: خب ایشون که از اسمشون معلومه؛ غضنفرن دیگه. حرفای دشمن شاد کن می زنن. نظامو تضعیف می کنن. بی بصرتن دیگه، خواص بی بصیرت که آقا می گن همینان دیگه.

مجری: آقای رادان! ایشون نایب رئیس اول كمیسیون قضایی و حقوقی مجلس هستند ها!

رادان: هر کی می خواد باشه! بی بصیرت، بی بصیرته!

مجری: بی بصیرت اونیه که عرضه نداره امنیتو تو ممکلت برقرار کنه.

رادان: با من بودین؟

مجری: نه نه ... نه ... نه ... با مردم بودم. مردم اگه عرضه دارن با لباسای تنگ نیان بیرون. اگرم اومدن خودشون هوای خودشونو داشته باشن که بلایی سرشون نیاد. اگرم اومد حتماً حقشونه دیگه...

رادان: آفرین. مثل این که نظر شما هم به بنده نزدیک تر است!

مجری: راستی! سه تا از مراجع شاخص هم نسبت به این ماجرا ابراز تأسف کردن؛ آیات عظام مکارم شیرازی، صافی گلپایگانی، نوری همدانی.

رادان: رابطه ی ما با مراجع رابطه ی پدر و پسریه.

مجری: ماشاء الله! چه همه با هم رابطشون پدر و پسریه. پدر و پسریه یعنی کلاً کشک دیگه! یعنی حرفشون باد هواس!

رادان: این حرفتون نشنیده می گیرم. حسنی تو ذهنتون باشه بهتر حرف می زنینا.

مجری: اوه... بله بله. مزاح کردم به دل نگیرین. خب ممنون از وقتی که در اختیار ما قرار دادین. ان شاء الله در کل کما فی السابق موفق باشید و همه از شما راضی باشین همین طور که الآن هستن.

رادان: خواهش می کنم. ان شاء الله خدا هیچ وقت بندرو از مردم نگیره.

مجری: ممنون از نفرین شما. مردم عزیز، خدا نگهدارتون.

رادان در پشت صحنه: تورَم می فرستم ور دل فرزاد حسنی، بچه ژیگوووول! به من تیکه می ندازی!  موهاتو درست کن! پخشش کن تو پیشونیت. اگه فردا تو خیابون بلندت کردن باز شاکی نشیا!

مجری: سردار من مردما! مردم مگه بلند می کنن!

رادان: اگه زیادی حرف بزنی، اصلاً خودم می سپرم بچه ها حسابی بلندت کننا! بچه پررروووو!


پانوشت:

می توانید فیلم بخشی از صحبت های آقای احمدرضا رادان در برنامه ی صبح به خیر ایران را در این صفحه مشاهده فرمایید.


+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۳/۲۰ساعت 18:28  توسط احسان رستگار   | 

پروژه توّاب سازی یا روحیه حق پذیری؟


بسم الله الرّحمن الرّحیم


یکی دو ماه است که برخی از طرفداران سابق یا اسبق احمدی نژاد به واسطه ی اتفاقات اخیر و ماجرای تحصن رئیس جمهور، دریافته اند که فاصله ی رئیس جمهور با آن چه فکر می کردند، خیلی بیشتر از آن چیزی است که پیش از این ها گمان کرده بودند. به عبارت دیگر شاید بتوان گفت اصلاً این شخصیت به شخصیت مطلوب آن ها شباهتی نداشته است. از همین رو موجی به راه افتاد به نام موج توّابین و رأی دهندگان پشیمان و برگشته از احمدی نژاد که با درج یادداشت هایی در وبلاگ های شخصی شان* –که بعداً به سایت ها و مطبوعات کشیده شد- به بروز و ظهور رسید. در این میان شایعه ای مطرح شد که محمدباقر قالیباف برای مقابله با محمود احمدی نژاد، عده ای از وبلاگ نویسان مطرح را خریده تا توبه نامه بنویسند تا در رسانه های مجازی و مطبوعات درج شود. اگرچه خریدن قلم در دنیای سیاست بسیار مسبوق به سابقه بوده است (مخصوصاً طی دو سال اخیر) ولی تاکنون نشنیده بودیم قالیباف قلم بخرد.

از طرف دیگر تا دلتان بخواهد شنیده ایم که مهندس اسلام نشناس یعنی آقای م. در همان ساختمان خیابان ونک، وبلاگ نویس خریده، قلم خریده، خودنوس و روان نویس و خلاصه همه چیز خریده و همه دارند در جهت شکوفایی نام مرد جنجالی دولت قدم بر می دارند و سعی در اشائه ی افکار وی و بسترسازی برای رئیس جمهور شدنش دارند. بالأخره با آن پولی که به پای سایت های زنجیره ای وی ریخته می شود، شاید هر کسی وسوسه شود که قلمش که سهل است بلکه فراتر از قلمش را هم بفروشد؛ حتی به کسی که به افکار و عملکرد او اعتقادی ندارد.

اگر بدانیم برای راه اندازی یک سایت، حداقل بیش از یک میلیون تومان باید هزینه کرد و برای به روز کردن سایت نیز به هیأت تحریریه ای نیاز است که آنان هم حداقل ماهیانه بیش از 3 میلیون باید دستمزد دریافت کنند و تعداد این سایت ها به حدود 20 عدد می رسد (پیش از مسدودیت های دو هفته ی اخیر)، آن موقع می فهمیم که چه کسی قلم خریده، چه کسی دارد از بیت المال در جهت اهداف شخصی خرج می کند و چه کسانی قلم فروش هستند. از همین راه در عرض چند ماه بسیاری ماشین دار شده اند و برخی خانه دار. به هر حال حاتم طایی شدن با شل کردن سر کیسه ی بیت المال به گمانم خیلی راحت باشد.

کسانی که پارسال به نمایشگاه رسانه ها و مطبوعات رفته بودند، حتماً خاطرشان هست که چند ده هزار سی دی رایگان در نمایشگاه بین بازدیدکنندگان توزیع می شد که حاوی سخنرانی های همین آقا بود (نام ایشان مانند لرد وُلدمورت در داستان هری پاتر است؛ باید حواسمان باشد که خیلی مستقیماً نام نبریم، وگرنه ممکن است مانند چند ماه پیش تو قیفمان کنند). فراتر از این ها کسانی که امسال به نمایشگاه کتاب رفته اند، احتمالاً می دانند که روزنامه ی هفت صبح و هفته نامه یکشنبه رو دو روز ابتدایی نمایشگاه به طور انبوه در میان مردم به رایگان توزیع می شود و چندین و چند غرفه ی از روزنامه های زنجیره ای آقای م. در بیرون شبستان نمایشگاه کتاب غرفه زده اند. هرچند بعد از انعکاس این عمل خلاف قانون از این اتفاق جلوگیری شد، ولی به نحوی بیمارگونه متصدیان این غرفه ها سعی داشتند تا حتی با نایلون های تبلیغاتی این نشریات مردم را به سوی خود جذب کنند. روزنامه های هفت صبح و تماشا و هفته نامه ی یکشنبه فقط نام های روزنامه هایی هستند که ما از اتصالشان به ایشان آگاهیم، مابقی را الله اعلم. از منابع کاملاً غیر موثق شنیدم که بودجه ای در حدود 2 هزار میلیارد تومان یا 2 میلیارد دلار، برای راه اندازی رسانه های مجازی، مطبوعات، بنرها، پیامک ها و در کل جهت تبلیغ همان که اسمش را نمی خواهم ببرم به روش های مختلف جهت شرکت در انتخابات اختصاص داده شده است. این مخارج سرسام آور مربوط به 4 سال دولت دهم است.

بگذریم؛ عرض می کردم کسانی که از رأیشان برگشته اند، چون معتقدند به واسطه ی حمایت و رأیشان به احمدی نژاد به ملت ظلم کرده و موجب به قدرت رسیدن وی شده اند، ابراز پشیمانی نموده اند و آرزو می کنند که کاش به شخصی هم چون رضایی در سال 88 رأی می دادند. حتی بعضاً از رأیشان در سال 84 هم پشیمانند و اگر زمان به عقب بازمی گشت، به هاشمی رأی می دادند. این پشیمانی هم از روی خلوص و صداقت بوده نه فروختن قلم! اما چون در دنیای رسانه عده ای هستند که واقعاً قلم فروشند و حزب باد و حزب پولند، قیاس به نفس می کنند و هر کس حرفی بزند و به مذاقشان خوش نیاید، او را متهم به قلم فروشی می کنند و به حساب مزدور بودنش می گذارند؛ به هر حال کافر همه را به کیش خود پندارد.

اما سه نکته ناقض این ادعاست که قالیباف قلم خریده باشد یا آن وبلاگ نویسان قلمشان را فروخته باشند؛ اولی این است که کسانی که از حمایت هایشان از احمدی نژاد خرسند نیستند، تنها شامل وبلاگ نویسان یا برخی ازاصحاب رسانه نمی شود. انتقادات و اظهار نظرهای بسیاری از مراجع تقلید شاخص و سیاست مداران هم در هفته های اخیر، مستقیماً یا تلویحاً حکایت از پشیمانی نسبی آنان از حمایت از دولت یا رأی به احمدی نژاد دارد. آیا می توانیم بگوییم آنان هم قلم یا نظرشان را فروخته اند؟!

نکته ی دوم؛ بی نیاز بودن شخصی محبوب مانند قالیباف است برای خریدن قلم دیگران. وقتی کسی شهردار تهران است و مردم هم مهر تأیید بر خدمات او می زنند، وقتی این شهردار رسانه ای فراگیر مانند روزنامه و مجلات همشهری دارد، دیگر چه احتیاجی است به خریدن قلم؟! قلم را کسی باید بخرد که به رایگان و در جهت دفاع از باورهایش، هیچ قلمی حاضر نیست به افتخارش تنی بجنباند. زمانی که انگیزه ی اعتقادی یا به اصطلاح ایدئولوژیک در میان نباشد، باید به دنبال انگیزه ی قوی مالی گشت.

و نکته ی آخر؛ یعنی واقعاً این که کسی بخواهد از رأیش از رئیس جمهور محترم برگردد، آیا این قدر عجیب است؟! کسی که در سال 88 به وی رأی داده، نه سوء مدیریت و برخورد نامناسب با معترضین را پیش بینی می کرده و نه موضع گیری های نادرست بعدی را. توجیه های عجیب و قریب، برکناری های نامعقول، حمایت های بی شائبه از کسی که کارشناسان، قوه ی قضائیه و نمایندگان مجلس او را مفسد اقتصادی می نامند، همه و همه دلایلی است که انسان را چندین و چند بار از رأیش پشیمان می کند. ضمن این که کسانی که متهم می شوند به فروختن قلمشان، تقریباً همگی افرادی هستند که یا بی نیازنند از فروختن قلم و یا بر همگان واضح است که حاضر نیستند شرافت و عزتشان در دنیا و عقبی را به چند سکه بفروشند (برخی از همان رسانه های آقای م. بعضاً به ازای یکی دو یادداشت به برخی نویسندگانشان سکه می دهند!). به عنوان یک شاهد مثال، 8 اردیبهشت خبرگزاری ها اعلام کردند که محمد آل حبیب، یکی از وبلاگ نویسان حامی آقای م.، به عنوان مشاور اجتماعی استاندار گیلان منصوب شد. به همان اندازه که طرفداران آقای م. حامی شخص ایشانند و اکثر قریب به اتفاق در جست و جوی پول بیشتر و مقامند، افراد برگشته از احمدی نژاد، حامی جریان هستند نه فرد. جریانی میانه رو که شاید در آن میان قالیباف هم جایی داشته باشد در حد یک نفر و نه بیشتر.


پانوشت:

۱- بخشی از این یادداشت در شماره ی چهارم و بخشی دیگر در شماره ی پنجم «نسیم اعتدال» چاپ شد.

* آن یادداشت با عنوان «ما احمدی نژادی های سابق؛ قربانیان صداقت و زودباوری» از نمونه هایی بود که حتی خودم هم فکر نمی کردم این گونه بازتاب پیدا کند. در سایت «فردا» پربازدیدترین و پربحث ترین خبر هفته شد، در سایت «الف» جزء پرنظرترین یادداشت های الف شد (با بیش از 430 نظر). خلاصه بسیار جریان ساز و پر ماجرا شد. یادداشت امید حسینی که در همان ایام نوشته شده بود هم بازتاب زیادی داشت.

آن مطلب در سایت های «آفتاب نیوز»، «آینده»، «بالاترین»، «ارم نیوز»، «دیگربان»، «آتی نیوز» و بسیاری سایت های دیگر هم جزء پر بیننده ترین اخبار هفته شد. به هر حال حرفی بود که باید گفته می شد و از همان ابتدا هم می شد حدس زد که برخی ممکن است بهره برداری کنند و نیز بعضی از دوستان سابق شمشیر را علیه بنده از رو ببندند و منافقم بخوانند؛ ولی آن چه مهم بود، گفتن حرف حق بود اگر چه خوشایند خودم یا دوستانم نباشد.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۱۲ساعت 21:24  توسط احسان رستگار   | 

ستیزهای بی ثمر با لاریجانی


بسم الله الرّحمن الرّحیم


رقابت یا بهتر است بگوییم دعوای چهارساله ی لاریجانی با مخالفان هرچند اندک ولی سرسختش از موضوعات داغی است که سالی یکی دو بار و در نزدیکی ایام انتخابات هیأت رئیسه ی مجلس و فراکسیون اصول گرایان تنور محافل خبری و مجلس را داغ می کند.
اما تا کنون کسی نتوانسته علی لاریجانی را به زیر کشد. با وجود جدیت شدید فراکسیون انقلاب اسلامی یا همان گروه حامیان احمدی نژاد به تغییر ریاست مجلس و فراکسیون اصول گرایان از لاریجانی به صدر یا حداد عادل، شاهد محبوبیت بیش از پیش لاریجانی در مجلس و فراکسیون اکثریت هستیم.
امسال هم مجدداً لاریجانی برای چهارمین بار پیاپی با 212 رأی از 244 آرای مأخوذه، رئیس مجلس شد و شهاب الدّین صدر نتوانست به بهتر از نایب دومی دست باید.
فعلاً در حد همین کاریکاتور بسنده کرده و ان شاء الله توضیحات و تحلیل علل محبوبیت لاریجانی در مجلس و میزان محبوبیتش در میان مردم را در یادداشتی دیگر بررسی خواهم کرد.


پانوشت:

این کاریکاتور اختصاصی بنا بود در «نسیم اعتدال» چاپ شود که شروع تعطیلی پیش از امتحانات فرصت نداد.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۱۲ساعت 0:17  توسط احسان رستگار   | 

تورم 70 درصدی پیدا شد

 
 
بسم الله الرّحمن الرّحیم

احمد توکلی در مهر 88 پیش بینی کرد که حاصل طرح هدمند کردن یارانه ها، تورم بالای 60 درصدی خواهد بود.
پس از اجرا شدن این طرح، اظهار نظرات مختلفی از جانب وی و دیگر کارشناسان اقتصاد مطرح شد. پیش بینی های دیگری هم چون تورم 40 درصدی، 50 درصدی و 70 درصدی نیز از جانب احمد توکلی مطرح شده است.
اما در آخرین مصاحبه اش با ویژه نامه ی نوروزی امسال همشهری، وی تلویحاً پذیرفت که آن ارقام تورم تا کنون محقق نشده است.
البته آخرین اظهار نظر توکلی مربوط به آن مصاحبه نیست. وی در یادداشتی که در اردیبهشت امسال به خبرگزاری فارس ارسال کرد، وقوع تورم 40 درصدی در سال جاری را هشدار داد.
اما دو عکس زیر که می تواند مشتی نمونه ی خروار تلقی شود، نشان دهنده ی همان تورم 70 درصدی است است که توکلی پیش از این نسبت به آن هشدار می داد. عکس های زیر مربوط به بستنی های شرکت کاله است. نکته ی قابل توجه این است که گویا کاله، از شرکت های نیمه خصوصی یا به عبارتی از دولتی ترین شرکت های لبنی کشور است.
در عکس زیر مشاهده می کنید که بستنی لیوانی کاله که در اسفند 89 تولید شده است، با قیمت 1000 تومان به فروش می رسد. 



در این عکس مشاهده می کنید که همان بستنی که در سال 90 تولید شده است، با قیمت 1700 (!) تومان یعنی با افزایش 70 درصدی به فروش می رسد.

با این حساب آیا به نظر شما که هم مردم ایران هستید و هم خرید می کنید و در همین جامعه زندگی می کنید، آیا تورم 40، 50، 60 یا 70 درصدی واقعیت دارد یا نه؟ شما چگونه احساس می کنید؛ چون آقای رئیس جمهور ظهر امروز (سه شنبه) گفته آمار و ارقام مهم نیست، مهم آن چیزی است که مردم لمس می کنند! الآن لمس شما در چه حالی است؟


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

این خبر در سایت خبری-تحلیلی «الف»

* ؛به دلایل نامعلوم در حدود ساعت 2 بامداد چهارشنبه خبر و یادداشت بالا از سایت الف حذف شد!

گویا دلیل حذف این خبر از «الف» مشخص شد؛ خبر رجانیوز در مورد این یادداشت را در این جا بخوانید.

امروز صبح مجدداً همان یادداشت و خبر در سایت «الف» منتشر شد!

دوباره حدود ساعت 3 و نیم بامداد پنج شنبه خبر و یادداشت این نوشته از «الف» حذف شد!

باز امروز حدود ساعت یک و نیم یادداشت با نشانی جدید در «الف» درج شد. عجب داستانی شده ها!

مجدداً امروز این مطلب حذف و دوباره اضافه شد: نشانی جدید مطلب در «الف».

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۰/۰۳/۱۰ساعت 12:50  توسط احسان رستگار   | 

از قدرت تا قدرت؛ از دکتر تا مهندس

بسم الله الرّحمن الرّحیم

باورش سخت است که کسی از احمدی نژاد متنفر باشد ولی از مشایی خوشش بیاید یا باورش سخت تر است که بتوان حساب این دو را از هم جدا کرد. اما آن چه در این میان بسیار تأمل برانگیز است، این است که بر فرض این که مشایی در سال ۹۲ تأیید صلاحیت شود، آیا ممکن است آرزوی او یعنی جذب ۱۳ میلیون رأی موسوی، به واقعیت بپیوندد؟ در ابتدا ممکن است بگوییم که چطور می شود کسانی که بدترین شعارها را در مورد ظاهر و باطن رئیس جمهور می دادند، پس از چهار سال همه چیز را به فراموشی بسپارند و شیفته ی رئیس دفترش شوند. در این میان همگی از یک مورد غافلیم و آن انعطاف پذیری مردم و هیجان پای صندوق های رأی است. همان طور که بسیاری پای صندوق ها مانده بودند چه بنویسند و در لحظه ای رأیشان عوض شد، ممکن است که این اتفاق مخصوصاً در مورد کسی که بسیار هم هیجان ساز است مجدداً اتفاق افتد.

بسیاری از سیاست مداران و تحلیل گران نمی توانند تمایز مشخصی بین رئیس جمهور و رئیس دفترش قائل شوند و وقتی می خواهند تحلیل کنند که مثلاً چه شد که داستان برکناری وزیر اطلاعات و سرکشی از فرمان رهبری پیش آمد، دقیقاً نمی توانند تشخیص دهند که آیا احمدی نژاد نقش اصلی را داشته، یا مشایی یا هر دو به یک میزان.

با این وجود بسیار این احتمال وجود دارد که در سال ۹۲ همان طور که به طور غیر منتظره در سال ۷۶ آرا به سمت خاتمی چرخید و در سال ۸۴ به نفع احمدی نژاد رقم خورد، در سال ۹۲ هم به سود شخصی هم چون مشایی تمام شود. اما تمامی این اتفاقات روندی معقول، منطقی و بعضاً قابل پیش بینی داشته است. علی الخصوص اگر بخواهیم فرض کنیم که در سال ۹۲ نیز آن شود که در بالا اشاره شد، باید ماجراها و سلسله اتفاقاتی دست به دست هم دهد تا نهایتاً بتواند چنین نتیجه ای را محقق کند. سلسله اتفاقاتی که فقط یکی از آن ها قضیه وزیر اطلاعات است.

اما با در نظر گرفتن تمامی مسائل و اختلافات اخیر میان قشر مذهبی و احمدی نژاد، باز هم تحلیلی وجود دارد که پیروزی مشایی در انتخابات ۹۲ را ممکن می سازد که شنیدن آن شاید برای برخی، کمی تکان دهنده باشد.

داستان از این قرار است که پس از اظهار نظرهای عجیب و قریب مشایی -که تقریباً از سال ۸۷ و با دفاع از مردم اسرائیل و اعلام آزادی حجاب در ایران در پاسخ به خبرنگار ترکیه آغاز شد- بسیاری تازه دریافتند که شخصی با چنین تفکراتی در حلقه ی اول دولت وجود دارد. پس از اظهار نظرهای بعدی و دفاعیات تمام و کمال رئیس جمهور از وی، همگی فهمیدند که این رابطه عادی نیست و قضیه جدی تر از آنی است که گمان می کرده اند، تا این که ارادت رئیس جمهور به رئیس دفترش موجب شد تا وی دو بار مقابل حکم حکومتی رهبری بایستد و بر همگان روشن شود که برای آقای رئیس جمهور، حفظ رضایت مشایی از اوجب واجبات است.

طبیعتاً بسیاری از کسانی که روزی از احمدی نژاد دفاع بی حد و حصر کرده بودند، کسانی که به وی رأی داده یا برایش تبلیغ کرده بودند و خیل عظیمی از کسانی که به نظرشان در به قدرت رسیدن او نقش داشتند، احساس پشیمانی یا حداقل دلسردی کرده و سعی کردند تا در جهت جبران مافات بر آیند. سایت های خبری و روزنامه علیه عقاید مشایی تیتر می زدند و او را سردمدار جریان انحرافی دولت می نامیدند. سیاست مداران و علما نیز با قلم می نوشتند، از هر بلندگویی برای رسوا کردن عقاید این جریان انحرافی و تبری جویی از آن استفاده می کردند و به رئیس جمهور نیز تذکر داده و با وی اتمام حجت می کردند که ما با کسی عقد اخوت نبسته ایم. البته بودند عده ای که خود را دلداری می دادند که ما هنوز هم پای رأیمان هستیم و در آن شرایط بهترین کار رأی به دکتر بود!

اما در این بین همه غافل بودند که مبادا این ها همه نقشه ای است که از پیش طراحی شده و اهالی پشیمان نیز دارند نقش سیاهی لشگر یا سرداران این جریان را ناخواسته ایفا می کنند. در این مورد یکی از تحلیل ها به شرح زیر است:

مشایی قصد دارد رأی دو طیف را جذب کند؛ یکی بخش عمده ای از ۱۳ میلیون طرفدار موسوی و دیگری بخشی از کسانی را که اصولاً هنگام رأی دادن خیلی به مسائل ایدئولوژیک نمی اندیشند و بیشتر برنامه ریزی های اقتصادی دولت و نامزدها برایشان تعیین کننده است؛ مانند همان هایی که در سال ۸۸ با سیب زمینی رأی دادند یا کسانی که تا شنیدند که احمدی نژاد به هاشمی گفته دزد، رأیشان به نفع احمدی نژاد برگشت.

سایت ها نمی دانستند که وقتی به رئیس جمهور می گویند بنی صدر دوم و بی بی سی و صدای آمریکا این تحلیل ها و بازخوردها را در ابعاد گسترده منعکس می کنند، در واقع تبلیغی است برای مشایی. رسانه های اصول گرا از طرفی می خواستند که مشایی را رسوا کنند و بگویند که او سردمدار جریان انحرافی دولت است و از طرفی داشتند و ناخواسته به کسانی که دنبال چنین شخصی هستند ندا می دادند که این همانی است که عمری در جست و جویش بودید. خلاصه رسانه ها هر کار می کردند، در دام مشایی افتاده بودند؛ مذهبی ها از او بد می گفتند و مخالفین نظام نیز او را یک روشن فکر طرفدار هنر و ایران و آریایی معرفی می کردند. آن چه در این میان مغفول واقع شد این بود که در هیاهوی پس از انتخابات و زد و خوردها، مشایی کجا بود و چه نظری داشت؟ آیا ناراضی بود؟ آیا اگر در زمان مشایی چنین اعتراضی از میان مردم برخیزد، مشایی نیز مانند احمدی نژاد عمل نخواهد کرد؟ یا اوضاع فساد اقتصادی دیگر اطرافیان رئیس جمهور که گروه دولت را تشکیل می دهند بدتر از دولت های قبلی نیست؟ با این وجود آیا عملکرد مشایی در جهت دعوت از معین و حبیب و دیگر خواننده های لس آنجلسی و ساز مخالف زدن با رهبری حتی برای کسانی که با ایدئولوژی ولایت فقیه و جمهوری اسلامی مخالفند، می تواند نقطه ای مثبت تلقی شود؟

تحلیلی که در این میان معقول به نظر می رسد، جلب نظر مردم از طریق باج های فرهنگی است. به این ترتیب که دولت تا حدی به مردم باج فرهنگی دهد، تا جایی که می تواند فیلم توقیفی آزاد کند، تا اندازه ای حجاب را آزاد کند که به ترکیه برسیم و زمانی که به کشوری هم چون ترکیه رسیدیم، مردم آن قدر از بسیاری مسائل فارغ می شوند و برای مدت ها از مسائل سیاسی و آزادی های سیاسی غافل خواهند بود. یعنی هم زمان که اختناق سیاسی را افزایش می دهند، آزادی های بی حد و حصر فرهنگی و اجتماعی را نیز گسترش دهند و همان طور که شخص رئیس جمهور و رئیس دفتر تلویحاً و مستقیماً در مصاحبه های داخلی و خارجی مختلف اظهار داشته اند، به مدلی مانند ترکیه نزدیک شویم.

پس آن چه نهایتاً باید مورد توجه قرار گیرد، دروغ، فساد اقتصادی، اختناق سیاسی، آزادی بیان و گرفتاری بعد از بیان و امثالهم است؛ نه این که بگوییم: "به به! اگه مشایی بیاد حجاب آزاد می شه! پس به مشایی رأی بدیم! مشایی همه ی فیلمارو آزاد می کنه، از فردا تو بقالیا می تونیم امریکن پای بخریم؛ پس به مشایی رأی بدیم. اگه مشایی بیاد، همه جوونای ایران می ریم تو تخت جمشید پارتی می گیریم و به یاد کوروش اکس می ترکونیم؛ پس به مشایی رأی بدیم."

دزدی بد است، همه می گویند بد است. دروغ ناخوشایند است، برای همه ناخوشایند است. اختناق سیاسی خفه کننده است، برای همه عذاب آور است. پس وقتی می توانیم در این موارد به اشتراک نظر برسیم، چرا باید به دلیل یکی دو موردی که به نظرمان حسن است، به اشخاص و گروهی رأی دهیم که آزمایششان را پیش و پس از ۸۸ پس داده اند؟ اگر کسی می خواهد به مشایی رأی بدهد تصور کند که احمدی نژاد گفته: «من کنت مولاه فهذا مشایی مولاه». حال اگر باز هم می تواند به وی رأی دهد، بسم الله!


پانوشت:

این یادداشت در شماره ی پنجم «نسیم اعتدال» چاپ شد.


بعد التّحریر:

1- نمی دونم چقدر سید علی ضیاء رو می شناسین؛ مجری برنامه ی نیمروز و گزینه ی جوان. بهترین و دوست داشتنی ترین مجری ایه که می شناسم. من که بدون اغراق خیلی خیلی خیلی دوسش دارم. جیگره جیگر. جاش این جاست، این جا (رو قلبمو می گما). این قسمت از برنامه ی روز مادرشو اگه ندیدین ببینین. عشقه عشق... به نظرم هم بخندین، هم گریه کنین. بهترین کاره...

2- همین یادداشت پربازدید ترین خبر سایت «آزادنگار» در روز جمعه شد.

3- همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف».


+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۳/۰۵ساعت 23:24  توسط احسان رستگار   | 

رحیمی 70 تا رحیمی 90؛ از هاشمی تا احمدی نژاد


بسم الله الرّحمن الرّحیم

اگرچه بسیاری از سیاست مداران ما شعار «سیاست ما عین دیانت ماست و دیانت ماست» لق لقه ی زبانشان شده، ولی در عمل بعضاً مشاهده می کنیم که اوضاع اخلاق گرایی و اصول مداری و قاعده مندی در کشور ما، بسیار فجیع تر از کشورهای غیر دینی است.

در تصاویر زیر، محمدرضا رحیمی در کنار آیت الله هاشمی رفسنجانی قرار دارد و وی از ایشان دفاع کرده است. قطعاً اگر آقای هاشمی دزد بوده، همان زمان هم دزد بوده و اگر فرزندانش فاسد بوده اند، بیشتر فسادها را در زمان تصدی پدرشان مرتکب شده اند. پس چرا شخصی وقتی به شخصی هم چون آقای هاشمی نیاز دارد این چنین مجیزگویش می شود و زمانی که به قدرت می رسد، سعی در حذف او که اکنون رقیب محسوب می شود دارد؟

محتوای این عکس ها، نامه ای است که آقای رحیمی به نماینده ی مردم دماوند در مجلس وقت نوشته که در مقام دفاع از آقای هاشمی و رد اتهامات وارده به ایشان از سوی نماینده ی دماوند است. این اتهامات گویا از پیرامون مجمع تشخیص مصلحت نظام و دولت سازندگی بوده است. یعنی عملاً همان اتهاماتی که اکنون توسط همین افراد در همین دولت به آقای هاشمی نسبت داده می شود!






بعد التّحریر:

1- همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آرمان ایران»

2- محمّدرضا رحیمی در سخنرانی هفته ی پیش خود در مراسم افتتاحیه ی شانزدهمین نمایشگاه بین المللی نفت، اشتباهاً به جای احمدی نژاد از هاشمی رفسنجانی تشکر کرد که در انتهای برنامه و به دنبال تذکر کتبی برخی همکارانش به او، اشتباهش را تصحیح کرد.


+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۰/۰۳/۰۳ساعت 12:12  توسط احسان رستگار   | 

طنز/رابطه من و رئیس دانشگاه، رابطه پدر و پسری است!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


این یادداشت کاملاً طنز می باشد و محتویات آن تماماً اصلاً واقعیت نداشته و اتفاق نیفتاده است. البته اگر به نظرتان شبیه ماجراهای اخیر دولت است، به بنده هیچ ربطی ندارد و همینی که هست! حرفیه؟!

از اون جایی که یکی از اساتیدم انسانی وظیفه شناس، مقرراتی و جدی بود و دوست صمیمی ترین دوستمو از کلاس انداخت بیرون و از اون جایی که دوست دوست من، دوست منه و همیشه حق با ماست حتی اگه مقصر باشیم، پس من دیگه از اون استاد خوشم نمی یومد و تصمیم گرفتم اون درسو حذف کنم. و باز از اون جایی که زمان حذف اضطراری گذشته بود، کار مشکل شد. بعد باز از همون جایی که من پر رو، لجوج، جسور و عوضی بودم، گفتم الا و بالله باید این درسم حذف شه. با دوستان صحبت کردم و همه گفتن الآن نمی شه حذف کنی، بی خیال شو. منم این قدر که قلدری کرده بودم و جلو استادم شاخ و شونه کشیده بودم -که چون ازت خوشم نمی یاد و باهات حال نمی کنم این درسو هر جور شده حذف می کنم و تو هم هیچ کاری نمی تونی بکنی- دیگه راه برگشتی نمونده بود و بچه ها هم همه منتظر بودن من حذفش کنم. اگه نمی تونستم حذف کنم تابلو می شدم و آبروی نداشتم می رفت.

رفتم آموزش دانشکده، اونا هم گفتن نمی شه حذف کنی و سیستم بستس، منم گفتم احسان خستس. اونا هم گفتن چی؟ من گفتم چی چی رو چی؟ اونا هم گفتن گفتی کی خستس؟ منم گفتم گفتم احسان خستس! اونا هم گفتن شعارهای انقلابو تغییر می دی؟ دشمن خستس عوضی! منم گفتم عوضی که هستم ولی خب خسته هم هستم. اونا گفتن آره عوضی هستی، ولی نگو خستم، بگو عوضی هستم. منم گفتم من یک عوضی خستم. اونا هم گفتن برو گمشو عوضی. خلاصه اگرچه قبول کردن عوضی هستم، ولی بازم انداختنم بیرون. هر کاری کردم نشد درسو حذف کنم.

منم از همه جا رونده، از همه جا مونده، گفتم چیکار کنم چیکار نکنم. تصمیم گرفتم برم سراغ باب الحوائج دانشگاه، رئیس محترم دانشگاه، آقا فرهاد رهبر. با هزار مصیبت و اصرار وقت گرفتم و تونستم برم پیشش. متن زیر، گفت و گویی بود که بین ما شکل گرفت.


من: سلام آقای رهبر! احوال شما؟ خوب هستین؟

رهبر: سلام! بفرمایید.

من: عرضی داشتم خدمتتون.

رهبر: خواهش می کنم.

خلاصه قضیه رو براش تعریف کردم و گفتم چی شده و چی نشده. بعدشم گفتم لطفاً دستور بدین یا این استادو حذف کنن یا درس منو.

رهبر هم یه نگاهی به من کرد و گفت: به خاطر تو استاد و حذف کنم؟! معلومه که نمی کنم. در مورد حذف درستم من نمی تونم کاری خارج از چارچوب قانون انجام بدم. از طریق قانونی یعنی آموزش دانشکدتون پیگیری کن.

من: یعنی به همین سادگی! نمی تونین؟ شما که هر کاری اراده کنین می تونین انجام بدین. نا سلامتی رئیس دانشگاهین!

رهبر: بله رئیسم. ولی مجید دلبندم! هر کاری قاعده و قانون خودشو داره.

من: عجب! حالا که به ما رسید همه چی قاعده مند و در چارچوب قانون شد؟!

رهبر: به هر حال نظر من همونی بود که گفتم. پیشنهاد می کنم شما هم به جای این لج بازی ها برگردی سر کلاست. من خودم حاضرم از دل استادت در بیارم که یه وقت نندازتت.

من: نه. من حرفم دو تا نمی شه. پس حالا که این طور شد من انصراف می دم.

رهبر: جدی؟! مردم شلوارشون سه چهار تا هم می شه، تو حرفت دو تا نمی شه؟! یعنی الآن فکر کردی انصراف بدی اعتبار دانشگاه ما از دست می ره نه؟! [فرهاد رهبر نیشخند می زند] برو بچه چون. هر کاری فکر می کنی صلاحه انجام بده. انصراف بده، مرخصی بگیر، خودکشی کن، هر کاری دوس داری.

من: اِ؟! این جوریه؟! پس من جدی جدی انصراف می دم.

رهبر: پس مگه قرار بوده شوخی شوخی انصراف بدی؟ انصرافتو کتباً تحویل مسئول آموزش دانشکدتون بده.

من: می نویسم و پرت می کنم تو صورت خودتون، به مسئول آموزش دانشکده نمی دم. بعدشم می بینین که نبود من چقدر بحران آفرین می شه. آخرش مجبور می شین شروطم را بپذیرین و با سلام و صلوات برم گردونین. حالا می بینین.

رهبر: البته وجود شما هم بحران آفرینه. هه ... هه ... هههه... [حسابی می خندد]. برو... بچه جون. خوش گذشت.


منم درو محکم کوبیدم و اومدم بیرون. بعد رفتم تحصن کردم. یه هفته تو دفترم تحصن کردم. از اون جایی که هنوز دفتر کار نداشتم، مجبور شدم تو خونمون تحصن کنم و از اون جایی که خونمون شلوغ بود و هر کسی یه گوشرو اشغال کرده بود، محبور شدم تو دستشویی تحصن کنم. خیلی سخت بود. اون جا بوی بدی می اومد. تازه غیر از بوی بد مشکلات دیگه ای هم داشت که نگفتنش بهتره.

تو مدت تحصن همش گوشیم زنگ می زد. دوستام، خانواده، استادام و غریبه و آشنا زنگ می زدن که چی شده. یکی می گفت شنیدیم انصراف دادی، یکی می گفت شنیدیم اخراجت کردن، یکی می گفت شنیدیم زدی تو دهن فرهاد رهبر، یکی می گفت شنیدیم فرهاد رهبر قهوه ایت کرده. خلاصه من که می دونستم مورد آخری درسته، ولی خشکی بالا نمی آوردمو می گفتم نه عزیز جون! رابطه ی من با رهبر، رابطه ی پدر و پسریه. اونا هم گفتن رهبر خط قرمزش قانونه، تو هم دست گذاشتی رو نقطه ی حساسش. بعد حالا می گی رابطمون پدر و پسریه؟ اصلاً چه ربطی داره؟ یعنی چون پسرشی می تونی هر غلطی خواستی بکنی؟ تو جلو بابات پاهاتو دراز نمی کنی، حالا جلو این یکی بابات پر رو بازی در می یاری و غلطای زیادی می کنی. خلاصه بحث داشت به جاهای باریک می کشید و یکیشون که پر روتر بود گفت این چه مزخرفیه که هر موقع جلو هر کی تو هر موضوعی کم می یاری می گی رابطمون پدر و پسری؟ اصلاً مگه تو چند تا بابا داری؟

بگذریم. خلاصه علاوه بر تلفن و تلفن کشی ها، چندین و چند مهمونم برام اومدن. از مسئولین دانشکده و دانشگاه بگیرین، تا دوستامو و اساتیدم. همه می گفتن برگرد، این بچه بازیا چیه؟ مگه راحت اومدی دانشگاه تهران که حالا راحت می خوای همه چیو ول کنی بری. بابا تو دانشجوی علوم سیاسی هستی. تو علوم سیاسی بچه بازی و لوس بازی یادت دادن؟ قهر می کنی؟ مثل دخترا؟ منم با صلابت می گفتم: نه خیر! این قهر نیست! تحصنه. من تو خونمون تحصن کردم. داوطلبانه هم بوده. یکی از دوستام برگشت گفت: آخه بدبخت. مگه کار دیگی هم می تونستی بکنی که نکردی؟! هی می گه تحصن کردم تحصن کردم! جمع کن بابا بساطتو. مسخره بازی را انداخته. کوچولو!

منم عصبانی شدم و میخواستم بپرم بهش که یکی از استادام که اومده بود خونمون جلومو گرفت.

خلاصه بعد یه هفته دیدم فایده نداره. گفتم پس بذار حداقل حالا که بازی دو سر سوخت بوده، دو سر سوخت-یه سر بردش کنیم. بعد دیدم کلاً دو تا سر بیشتر وجود نداره، این سر ماجرا و اون سر ماجرا. خلاصه برا این که بیشتر از این ضایع نشم، یه سرم بهش اضافه کردم. برا این که دو سر سوخت-یه سر برد بشه، تصمیم گرفتم یه حرکت از خودم در وکنم و اونم این بود که انگار نه انگار که هر چی از دهنم در اومده به رئیس دانشگاه گفتم و اون جوری گذاشتم رفتم. گفتم تو اولین کلاسی که حاضر می شم، بیام همه چیرو منکر بشمو بگم یه چیزی بوده گذشته، همه چی شایعه بوده و اصلاً من با فرهاد رهبر مشاجره نداشتم. یه بار رفتم پیشش اون دفعه هم رفتم که با هم فالوده بخوریم. فالوده نداشتن، برام چایی ریختن. چایی داغ بود، دایی چاغ بود، منم لبم سوخت، برا چند ثانیه چهرمو به هم کشیدم، همین.

تحصن که تموم شد با اعتماد به نفس کاذب و پر رویی تمام رفتم سر کلاس همون استاد. تا وارد شدم دوستام اومدن استقابلو و بعضی ها هم پچ پچ می کردن و به ریشم می خندیدن. سر کلاس بلند شدم و یه نطق بسیار تأثیرگذار کردم. گفتم که اولاً که من رابطم با استادم پدر و پسریه. ثانیاً رابطم با فرهاد رهبرم پدر و پسریه. ثالثاً رو که می خواستم بگم همون دوستی که تو خونه تیکه انداخته بود گفت: ماشا الله! مگه چندتا پدر داری بلا؟! همه زدن زیر خنده و منم نمی دوستم باید چیکار کنم. برا این که کم نیارم گفتم من چن تا خونه دارم، تو هر کدوم از این خونه ها یه بابا هست. یکی کلاسه، یکی دانشگاس، یکی هم خونه ی خودمون. خلاصه یه چرتی گفته بودم که نمی شد ماله کشید و جمعش کرد.

باز دست رهبر درد نکنه که منو ضایع نکرد و نگفت تو اون جلسه چی گذشته و من چه غلطایی کردم و اون چه صبری به خرج داده و منو از پنجره ننداخته بیرون.

به این نتیجه رسیدم که از این به بعد کم می یارم سوت بزنم و اشتباه می کنم بگم ببخشید و مثلاً نگم که رابطه ی من با رهبر پدر و پسریه. ای داد بیداد. کلاً عجب غلطی کردیما. هی... روزگار!


پا نوشت:

ان شاء الله از این یادداشت طنز خوشتان آمده باشد. از آن جایی که شخصیت های این یادداشت طنز، خودم و آقای فرهاد رهبر بودیم، به نظرم رسید که به سبک یادداشت های قبلی این وبلاگ، ابتدا تصویر شخصیت های یادداشت را درج کنم. اما از آن جا که باید عکس خودم را نیز درج می کردم، گفتم شاید عمل پسندیده ای نباشد. شما که مخاطبین این وبلاگ هستید، بگویید که به نظرتان درج تصویر فعلی با چهره ی مجهول متناسب تر است یا تصویر نویسنده؟ نظرتان درباره ی این که شخصی تصویر خودش را در وبلاگش یا در یادداشتی از وبلاگش ثبت کند چیست؟


بعد التّحریر:

۱- همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده» 

۲- به دلایل متعددی تا اطلاع ثانوی کم تر به نظرات پاسخ داده خواهد شد. البته اگر واقعاً ضروری بود و مخاطبین عزیز پاسخ یکدیگر را ندادند و ذکر مطلبی واجب بود، حتماً خدمتتان عرض خواهم کرد. خلاصه از این که جدیداً کم تر پاسخ نظرات را می دهم از بنده دلخور نشوید. اتفاقاً می توانید از این فرصت استفاده کنید تا خودتان هم بیشتر با یکدیگر به تبادل نظر بپردازید.

۳- این یادداشت در شماره ی چهارم نشریه ی دانشجویی «نسیم اعتدال» چاپ شده است.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۲/۱۴ساعت 18:27  توسط احسان رستگار   | 

به مرگ گرفتن برای به تب راضی شدن؟/رهبری فرزند ناخلف نمی خواهند

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

قضیه ی استعفا داده شدن حیدر مصلحی توسط محمود احمدی نژاد و حکم ابقای مصلحی توسط مقام معظم رهبری، بدون شک پر ماجراترین و شایعه سازترین خبر دو هفته ی اخیر ایران بود.

سؤالی که این جا مطرح است، انگیزه و هدف رئیس جمهور برای چنین عملی است. ایستادن در مقابل ولی فقیه برای بار دوم به چه قیمتی و به چه بهانه ای؟ به بهانه ی برکناری یکی از معاونین وزارت اطلاعات -که طرفدار مشایی بوده- توسط وزیر اطلاعات؟ هر چند در برکناری مشایی از معاون اولی هم شاهد تأخیری قریب به یک هفته از جانب رئیس جمهور بودیم و با برداشتن او از معاون اولی و گماردنش بر ریاست دفتری نامه ی رهبری را به سخره گرفت، ولی این بار قضیه خیلی فرق می کرد.

این بار رهبری پس از ابلاغ پیامشان به رئیس جمهور که با بی تفاوتی وی مواجه شدند، نامه ای را مستقیماً به شخص وزیر اطلاعات نوشتند تا احمدی نژاد بفهمد که تبعیت از ولایت فقیه شوخی بردار نیست. در این نامه ی هوشمندانه، خطابه ی نامه به مصلحی بود، نه به رئیس جمهور.

و اما؛ اهداف و دلایل احتمالی احمدی نژاد برای این تحصن یا دورکاری (!):

۱- گروکشی سیاسی: از آن جایی که نظر رهبری نسبت به مشایی بسیار منفی است و نظر فقهای شورای نگهبان مخصوصاً آقای جنتی بسیار مخالف مشایی است، احمدی نژاد از همین الآن به فکر افتاده تا خیالش از حضور مشایی در انتخابات راحت شود. به عبارتی احمدی نژاد خواست ثابت کند که اگر موسوی به خاطر تقلب در انتخابات جلوی رهبری ایستاد، او می تواند به دلیل مخالفت رهبری با برکناری وزیر اطلاعات جلوی ولی فقیه بیاستد. پس وای به حال روزی که مشایی رد صلاحیت شود! پس هیچ لازم نیست تا احمدی نژاد دست خط یا سند مهر و موم شده ای از کسی تحویل بگیرد مبنی بر این که مشایی در سال ۹۲ رد صلاحیت نخواهد شد. همین که ظرفیت خودش را در قد علم کردن علیه رهبری و فتنه گری نشان داد، کفایت می کند.

ممکن است احمدی نژاد الآن این گونه عمل کند و در مقابل رهبری بیاستد تا بتواند اصطلاحاً به مرگ بگیرد تا دیگران به تب راضی شوند. یعنی با تحت فشار قرار دادن مسئولین و مخالفانش، راضی شود تا به شرط تأیید صلاحیت مشایی درسال ۹۲، به این بحران پایان دهد.

۲- مظلوم نمایی برای جلب نظر طرفداران افراطی موج سبز: عملاً با این تحصن، شاید بتوان این گونه در نظر گرفت که شاید احمدی نژاد می خواسته پیامی برای موج سبزی های داخلی بفرستد با این مضمون که "که ایها الناس! من هم بلدم جلوی رهبری بیاستم ها! نیم نگاهی هم به بنده و گروهم داشته باشید در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری، به گروه ما رأی دهید. ما دست موسوی را از پشت می بندیم. ما را دست کم نگیرید. در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری به ما رأی دهید." به عبارتی می توان این مقاومت در مقابل رهبری را نوعی تجدید قوا برای انتخابات آتی در مجلس و ریاست جمهوری در نظر گرفت.

۳- تبلیغ شدن توسط رسانه های ضد انقلاب: خیلی جالب بود! آقای رئیس جمهور جلوی مقام معظم رهبری ایستاده بود؛ آن گاه دیگران شده بودند بدخواه! از آن جا که متأسفانه تأثیرگذاری شبکه های ماهواره ای ضد انقلاب مانند بی بی سی فارسی و صدای آمریکا بر بخشی از مردم ایران انکار ناپذیر است، احمدی نژاد از این ظرفیت استفاده کرد تا بتواند جدیدترین چهره اش را به مردم معرفی کند. شخصیتی که از نظر ولی فقیه در حد عدم تعویض یک وزیر هم تمکین نمی کند!

البته در این بین رسانه های داخلی مخصوصاً سایت ها، به شدت خبر تحصن و ماجراهای دنباله دار رئیس جمهور، مصلحی و رهبری را منعکس کردند.

۴- تضمینی برای جلوگیری از اظهار نظر رهبری یا مجلس در تغییر یا تثبیت وزرا و کاهش انتقاد صریح از دولت: عملاً می شود تحدید (محدود کردن) اختیارات رهبری و افزایش اختیارات رئیس جمهور البته نه از طریق قانونی؛ بلکه از طریقی نامعمول به صورت در تنگنا قرار دادن رهبری برای عدم توصیه یا صدور حکم حکومتی برای تغییر وزرا یا معاونین. این همان کاری است که سید محمد خاتمی بدش نمی آمد از طریق قانونی عملی کند و قدم به قدم و به آرامی سعی داشت ابتدا زمینه را فراهم کند و سپس قانوناً آن را عملی نماید. اتفاقی که در دوره ی محمود احمدی نژاد به صورت ضربتی و غافل گیر کننده رخ داد. از آن جا احمدی نژاد در غافلگیر کردن و شوک دادن، منحصر به فرد است، می توان وی را «یگانه شوکر عالم سیاست ایران» نامید. کسی که گاهی ولتاژ بالای شوکش ممکن است روح را از بدن جدا کند. البته گویا این بار پاسخ مقتدرانه ی رهبری به وی، هم او و هم مشایی را راهی بیمارستان و خانه کرد.

۵- غافل کردن مسئولین و رسانه ها از برنامه های اصلی دولت: حاشیه سازی در این دولت به یک رویه تبدیل شده است تا در سایه ی آن به اجرای طرح ها و برنامه های مختلف علی الخصوص اقتصادی پرداخته شود؛ مانند لایحه ی بودجه ی ۹۰ و تا حدی طرح هدفمند کردن یارانه ها.

چرا رهبری کوتاه نیامدند:

۱- جلوگیری از ادامه ی رویه ی برکناری وزرا با استدلال «از آن جایی که من رئیس جمهورم و چون مشایی با تو حال نمی کند، پس هرّی...!». متأسفانه این در سازمان ها و وزارت خانه های مختلف باب شده است که تا کسی با مشایی یا با طرفداران مشایی اختلاف نظری پیدا می کند، بلافاصله حذف می شود. از صفارهرندی و اژه ای در دولت نهم گرفته تا متکی و مصلحی در این دولت. تازه این در مورد وزرا بود؛ در مورد دیگر سمت ها که به یک چشم به هم زدن افراد تعویض می شوند و ما هم خبردار نمی شویم.

۲- اهمیت و حساسیت ویژه ی وزارت اطلاعات؛ وزارت اطلاعات سازمانی نیست که هر لحظه بتوان مدیران ارشد آن را تغییر داد، آن هم به دلایل واهی. در سازمان های امنیتی هم چون وزارت اطلاعات، اصل بر این است که صدر تا ذیل آن تغییر نکند مگر حسب ضرورت؛ این اصلی است که در تمامی کشورها رعایت می شود و نه فقط در ایران.

۳- احمدی نژاد زمانی که می خواست مصلحی را به وزارت برگزیند، با مخالفت رهبری مواجه شده بود. با این وجود رهبری دست دولت را در انتخاب وزیرش باز گذاشت. اما حال به دلیل این که مصلحی یکی از معاونینش را که از طرفداران مشایی بوده، برکنار کرده، باید برود.

۴- این برای چندمین بار (حداقل دومین بار در به طور علنی؛ قضیه ی مشایی و مصلحی) بود که رهبری به احمدی نژاد دستوری به طور خصوصی ومحرمانه می دادند و سپس به دلیل لجاجت وی، مجبور می شدند برای تبعیت احمدی نژاد از آن حکم، آن را علنی کنند.

چرا رهبری همه را دعوت به وحدت کردند:

چون آن قدر هوشمندانه عمل کرده بودند و مقتدرانه در مقابل خواسته ی ناحق رئیس جمهور ایستاده بودند که گزینه ای برای احمدی نژاد نمانده بود جز خود تحصنی (چیزی شبیه خودسانسوری) و سپس خروج از تحصن. نقشه ی احمدی نژاد هم همین بود که خودش، خودش را تحصن کند و طبیعتاً دیگر مسئولین بیایند منتش را بکشند و او هم با دست پس بزند و با پا پیش بشکد. او هم باز گردد و بگوید روابط ما پدر و پسری است و ما تابع ولایت فقیه هستیم و قس علی هذا.

پس چون رهبری احمدی نژاد را منفعل کرده بودند، خواستند تا از تبعات منفی این بحران سازی رئیس جمهور جلوگیری کنند. هر چند برخی تبعات آن اجتناب ناپذیر بود.

آیا سؤال از رئیس جمهور در راه است؟

تا کنون حدوداً ۶۰ امضا برای سؤال از رئیس جمهور جمع آوری شده است که اکثر قریب به اتفاق آن را اصول گرایان امضا کرده اند. از طرفی بحران اخیری که زاییده ی لجاجت احمدی نژاد بود، انگیزه ای قوی در نمایندگان ایجاد کرده و از طرفی دیگر با سفارش رهبری مبنی بر افزایش اتحاد و جلوگیری از بهانه دادن به دست دشمنان، تصمیم مجلس در رابطه با سؤال از رئیس جمهور را کاملاً مبهم کرده است.

هرچند تصمیم مجلس در این باره بسیار جدی به نظر می رسید تا حدی که شائبه ی رایزنی باهنر با نمایندگان پیرامون رأی عدم کفایت رئیس جمهور بسیار قوت گرفته بود.

اگرچه یکشنبه، پس از ۱۰ روز غیبت، مجدداً رئیس جمهور به جلسات هیأت دولت بازگشت، ولی قطعاً این را نمی توان قدمی رو به جلو و حمل بر معنای مثبتی تلقی کرد؛ چون تنها چاره ی پیش روی احمدی نژاد همین بود. در غیر این صورت ممکن بود با استیضاح و رأی عدم کفایت مجلس رو به رو شوند که برایش گران تمام می شد. تبعیت از ولایت فقیه به صورت آزادانه و بدون اجبار است که ارزش می یابد، نه از ترس از دست دادن قدرت.

نکته ی آخر سوء تفاهمی است که برای رئیس جمهور پیش آمده است؛ این که هر کاری خواست بکند و بعد هم بگوید رابطه ی من و رهبری، رابطه ی پدر و پسری است. اولاً که شما فعلاً رئیس جمهور هستید و تا آن زمان، رابطه ای که برای ما مهم است، رابطه ی رئیس جمهور با ولی فقیه است. ثانیاً بر فرض که رابطه ی شما این چنین باشد که نیست، رهبری فرزند چموش و ناخلف نمی خواهند.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۲/۱۲ساعت 10:46  توسط احسان رستگار   | 

احمدی نژادی های سابق؛ قربانیان صداقت و زود باوری

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

اگر این نوشته بوی احساسات می دهد، نه به این خاطر است که پای استدلالمان می لنگد؛ بلکه به این خاطر این گونه نوشته ام تا از این مرحله بگذریم و بفهمیم چگونه به این جا رسیدیم. مستند صحبت کردن بماند برای یادداشت های بعدی، این بار می خواهم بگویم چه بر ما گذشت که احمدی نژادی شدیم و حالا چه بر سرمان آمده که به سختی می توان باور کرد که سه بار به او رأی داده ایم! اگر از این متن دشمنان ما شاد می شوند، بروند به جهنم؛ ان شاء الله که خداوند از این واکاوی ها از ما راضی شود. وقتی شادی دشمنانی که از حمقاء هستند با شادی مردمی که عاشق آزادگی هستند هم زمان می شود، ترجیح می دهم حمل بر وزانت نظر مردم آزاده و آزاده دوست کنم تا دشمنان احمق. احمق ها این قدر از این قسم یادداشت ها خوشحال شوید تا از خوشحالی بمیرید.

ما ثبات شخصیت داشتیم! ما صداقت داشتیم! جسارت داشتیم! صفا داشتیم! وفا داشتیم! سه رأیی ها می فهمند چقدر سخت است سه بار به کسی رأی دهی و بعد دعا کنی که کاش می توانستی سه طلاقه اش کنی.

به قول شهید آوینی، ما از راه رفته می گوییم. ما تازه به احمدی نژاد رسیده نیستیم؛ ما نسلی هستیم که پیش از این که کنکور دهیم، به احمدی نژاد رأی دادیم. ما در هیاهوی جو و جنگ های تشکلی و حزبی عاشق احمدی نژاد نشدیم. ما احمدی نژاد را دیدیم، به فکر فرو رفتیم، ساده زیستی اش را دیدیم، به فکر فرو رفتیم، صفای ظاهرش را دیدیم، به فکر فرو رفتیم، افتادگی اش را دیدیم، صفا کردیم، لبخندش را دیدیم، صفا کردیم، نطقش را دیدیم، صفا کردیم. اما ناگهان مشایی را دیدیم، شک کردیم. نظراتش را شنیدیم، شک کردیم. حمایت های رئیس جمهور را دیدیم، شکستیم. بی تفاوتی های فرهنگی و به من چه، به تو چه ها را از زبان رئیس جمهور شنیدیم، شکستیم. کردان را دیدیم، به فکر فرو رفتیم، دفاع تمام قد رئیس جمهور از دروغ گویی و سند سازی کردان را دیدیم، شکستیم. انتقادهای مؤمن ترین و آزادترین نمایندگان از رحیمی را دیدیم، به فکر فرو رفتیم. حمایت احمدی نژاد از او را دیدیم، در خود فرو رفتیم و باز شکستیم. این ما بودیم که احمدی نژاد را به قدرت رساندیم، ولی او ما را شکست.

ما از اوّلش احساساتی بودیم، ولی احمدی نژاد هم از اوّلش اشتباهی بود. ما این قدر غرق در صفای احمدی نژاد شده بودیم، که وقتی سال ۸۴ گفت "مگه مشکل ما، موی جووناست، به من و تو چه ..." گمان کردیم که منظورش موی پسران جوان است. این قدر خوش بین بودیم که احمدی نژاد را ندیدیم؛ آن کسی را دیدیم که احتیاج داشتیم و دوست داشتیم که ببینیم.

یادم هست که سال ۸۴ وقتی می دیدم که طرفداران آقای هاشمی بیانیه ی منسوب به همسر شهید رجایی علیه آقای احمدی نژاد را پخش می کردند، به خانواده و آشنایان می گفتم که "شهید رجایی فقط متعلّق به همسرش نیست که بیانیه دهد و بگوید از احمدی نژاد حمایت نمی کنیم. چه همسرش حمایت بکند چه نکند، ما از احمدی نژاد حمایت می کنیم. احمدی نژاد رئیس جمهور بعدی است. احمدی نژاد مانند رجایی متعلق به همه ی مردم است!!!" همان طور هم شد، ولی هیچ وقت باورم نمی شد آرزو کنم ای کاش از همان اول رأی نمی دادیم. آن موقع چه حرف های بی ربطی می گفتم؛ به هر حال ۱۷ سال بیشتر نداشتم.

کاری به کار کسی نداشتیم، سرمان به کار خودمان گرم بود. خیالمان راحت بود، ما رأیمان را داده بودیم. کشور را سپرده بودیم به کسی که به گمانمان اهلش بود. فکر می کردیم به کسی رأی داده ایم که امن و امان است و مأمن دردمندان. کمی گذشت، حرف هایی می شنیدیم از این طرف و آن طرف. احساس می کردیم احمدی نژاد مانند ناموسمان است و باید از ناموسمان دفاع کنیم. آخر آن زمان ها احساساتی بودیم. بعد هر چه گذشت، احساس کردیم مشکل از بدچشمان نیست، مشکل از ناموس خودمان است.

دیگران را نمی دانم ولی خودم احمدی نژادی ای بودم که با موج همراه نشدم، به حرف دلم گوش کردم و عقلم بر حرف دلم مهر تأیید زد و به احمدی نژاد رأی دادم. حداقل در ۸۴ چنین بود. داستان ۸۸ تفاوت می کرد. در ۸۸ ما دفع افسد از فاسد کردیم ولی به اشتباه؛ به جای رأی به رضایی به احمدی نژاد رأی دادیم تا آراء شکسته نشود و موسوی رأی نیاورد. ولی اشتباه کردیم؛ ماکیاولیستی عمل کردیم و فراموشمان شد که ما مکلف به انجام وظیفه هستیم و شرعاً و عقلاً باید فارغ از نظر دیگران، به اصلح رأی دهیم و بس. باقی داستان هر چه شود، خواست و رضای خدا در آن است.

احمدی نژاد برای ما سرابی بود که نه بهر رسیدن آب و نان به خود بلکه برای عدالت گستری برای همه به او رأی دادیم. احمدی نژاد برای ما سرابی بود که گول ظاهرش را خوردیم؛ یک سراب زلال و باصفا. ما هنوز هم مانده ایم که چگونه این قدر ساده لوح بودیم. ما احمدی نژاد را که می بینیم، می ترسیم از روزی که خودمان هم با صفایمان همه را به خود جذب کنیم و کم کم معلوم شود که این صفا، نه بهر نور باطن، بلکه از گریم و نورپردازی بوده است. ما دیگر نمی خواهیم مشرک باشیم، دشمن احمدی نژاد الزاماً دوست ما نیست، ولی لزوماً دشمنمان هم نیست.

برخی معتقدند که ما خودمان احمدی نژاد را بت کردیم و مشرک شدیم. بعضی می گویند خودمان احمدی نژاد را نُنُرَش کردیم و مانند بچه ی لوسی، هرچه خواست چه معقول و چه نامعقول برایش خریدیم و نیکی از حد و گذشت و او خیال بد کرد. ولی من به هیچ کدام از این ها معتقد نیستم. نظر بنده این است که احمدی نژاد باهوش است و این هوش در خدمت قدرت قرار گرفت. این هوش با صداقت زاویه پیدا کرد و باهوش ترین سیاست مداران را هم یکی دو سال از واقعیت شخصیتی او دور نگه داشت. ما قربانی احساسات پاکمان شدیم، قربانی صداقتمان شدیم و همه ی این ها الآن ما را پشیمان کرده و به این زودی هم پریشانی این پشیمانی دست از سر ما بر نخواهد داشت. نه تنها خودم، بلکه بسیاری از احمدی نژادی های سابق و آزادگان فعلی، در یک درس متفق القول هستیم و آن این است:

سیاست عرصه ی دل دادن و قلوه گرفتن نیست. سیاست عرصه ی دل باختن نیست. در سیاست نباید حالی به حالی شد. نباید تسلیم احساسات شد. سیاست نبرد عقل و احساسات است؛ با سنگین ترین بها، آموختیم که عقل، سالار احساساتمان باشد و پشت فرمان تصمیماتمان بنشیند. تعقّل، تفکّر، تدبّر؛ وقتی در سیاست از انسانی ترین و لطیف ترین وجه شخصیت ما انسان ها، یعنی عواطفمان سوء استفاده می شود، پس ما هم احساساتمان را تعطیل و منطق و مستندات متقن را جایگزینش می کنیم.

در «سنگ، کاغذ، قیچی» سیاست ایران، باید سنگ بود. نمی برد، ولی پاره هم نمی شود. نمی توان بر رویش نوشت، ولی شکسته هم نمی شود. آری؛ آن انتخابات اشتباه شاید ما را متصلّب و قلبمان را یخی کرده باشد، ولی از این به بعد تسلیم ظاهر حزب اللّهی نمی شویم و در مقابل ظاهر نه خیلی حزب اللّهی موضع نمی گیریم. فقط به این فکر خواهم کرد که شخصیت مورد نظرمان، چه کرده و چقدر ممکن است کذّاب از آب در نیاید و وعده هایش را عملی کند.

همان طور که شهید حمید باکری که سرنوشت رزمندگان پس از جنگ را به سه دسته تقسیم می کند، می توانیم احمدی نژادی ها را پس از آگاهی از شخصیت و عملکرد و اطرافیان رئیس جمهور، به پنج دسته تقسیم می کنیم؛ دسته ی اول احمدی نژادی هایی هستند که اصلاً اعتقاد ندارند که اشتباه کرده اند و چون همواره احمدی نژاد را با فتنه گران و گزینه های بدتر مقایسه می کنند، هنوز به رأیشان می بالند. دسته ی دوم کسانی هستند که برای زیر سؤال نبردن خود و اثبات ثبات شخصیتشان، بر اشتباهشان پافشاری می کنند و هم چنان مسیر حمایتشان از احمدی نژاد را ادامه می دهند تا به همه بگویند ما اهل اشتباه نیستیم. دسته ی سوم کسانی هستند که می دانند که اشتباه کرده اند و دیگر از احمدی نژاد حمایت نمی کنند، ولی انتقاد هم نمی کنند. سعی می کنند حرفی نزنند که مبادا به کسی بر بخورد یا از میان دوستان قدیمی، احمدی نژادی یا بسیجی شان طرد شوند یا به قول خودشان دشمن شاد نشوند! دسته ی چهارم که عتیقه هستند و باید به حال خود بگریند، جمعی هستند از طرفداران احمدی نژاد و حتی از دشمنان او که اکنون جذب کرامات جناب رئیس دفتر و بیت المال مردم -که اکنون در اختیارش هست و از آن بذل و بخشش می کند- شده اند و خود را به پول فروخته و از کسی که منفور مراجع عظام تقلید و نیز مطرود مقام معظم رهبری است، حمایت می کنند و به ازایش دستمزد می گیرند.

اما دسته ی پنجم کسانی هستند که احمدی نژادی بوده اند، سه بار هم او را انتخاب کرده اند، به دلیل اعتقادشان و از روی اخلاص هم او را برگزیده اند، ولی چون اکنون به اشتباهشان پی برده اند، نه تنها از وی حمایت نمی کنند، بلکه در جهت جبران حداقل اندکی از تبعات اشتباهات گذشته شان، مدام از احمدی نژاد انتقاد می کنند. این دسته که ما هم جزئی از آن هستیم، نه از غصه دق می کنیم و نه مأیوس می شویم. همان طور که حمایت را حق خود می دانستیم، اکنون هم انتقاد را حق خود می دانیم. ما دسته ای هستیم که چوب دو سر طلاییم و نسبت به فحش و کنایه های این طرفی ها و آن طرفی ها کرختیم. آن کاری را می کنیم که معتقدیم حق است؛ هر کس هر چه می خواهد بگوید.


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۰/۰۲/۰۳ساعت 23:13  توسط احسان رستگار   | 

خانم میلانی! همه موجودات ایران عقده ای هستند یا فمنیست ها؟

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


جمعه شب گذشته خانم تهمینه میلانی در برنامه هفت حضور یافت تا پیرامون فیلم «یکی از ما دو نفر» با مسعود فراستی و فریدون جیرانی به بحث و گفت و گو بنشیند. در این برنامه میلانی علاوه بر فیلم، از عقاید شخصی خود نیز در موضوعات مختلف صحبت کرد که که بعضاً حاوی مطالب خلاف واقع بود. متن زیر هم تحلیل محتوایی «یکی از ما دو نفر» است و نیز نظرات خانم میلانی در برنامه ی هفت.

خانم میلانی؛ طرح اولیه ی فیلم بر اساس گفته ی خودتان از آن جا به ذهنتان رسید که "فضای کار در ایران به شدت جنسیتی شده بوده و زنانی که به تخصصی می رسیده اند و به دنبال کار می رفتند، روز به روز نگاهی که به آنان می شده جنسیتی بوده است." این نوع نگاه به زن، نتیجه ی نگاه لذت محور غرب به زنان بود که بنا بر مادی گرایی همه ی پدیده ها را تحلیل می کند.

خروجی آن خانواده ای که گفتید بهترین نوع تربیت است هم خودتان هستید. کسی که در کشوری اسلامی فیلم می سازد، ولی مبلغ فرهنگ غرب بوده و با تحلیل پدیدهای اجتماعی از منظر اسلامی سر ستیز دارد و دیدگاه انسانی اش هم بر درست و غلط بنا نشده است.

خانم میلانی! چون اعتقادتان را فریاد زدید و بر تبلیغ آن اصرار دارید، ما هم به شما و اعتقاداتتان احترام می گذاریم. بر همین اساس شما را به عنوان یک فمنیست عقده ای می پذیریم. ولی اعتقاد ما این است! ما همگی آدم هستیم؛ آدم هایی که الزاماً انسان نیستند و انسان هایی که الزاماً دین دار نیستند و دین دارهایی که الزاماً مسلمان نیستند و مسلمینی که همگی مؤمن نیستند. بهترین انسان ها نیز کمبودهایی دارند. نداشته ها و آرزوها، عقده نیست؛ همین نداشته هاست که انگیزه ی پیشرفت و تلاش مضاعف ما را موجب می شود.

ما حتی شما را نیز به عنوان یک عقده ای-تعبیری که برای مردم ایران به کار بردید- قبول نداریم، چه رسد به مردم ایران. ما شما را فیلم سازی می دانیم که مرعوب فرهنگ و صنعت غرب است و مرغ همسایه را غاز می بیند و هرگاه از اخلاق سخن می گوید، نمادش دختری خود باخته و بی اعتماد به نفس هم چون سارا است. سارایی که به قول شما Conservative یا محافظه کار نیست و وقتی بابک به او پیشنهاد می دهد که بیا به پارتی برویم، در موردش فکر می کند و فوراً نه نمی گوید. آیا به پارتی نرفتن، دال بر محافظه کار بودن است یا نشان دهنده ی تقید به اعتقاداتی که مانع حضور در مجالس لهو و لعب می شود؟

اصلاً این فیلم آن چنان ارتباطی به مشکلات جوانان ما ندارد، بلکه روایتگر اشتباهات و هوس بازی های بخشی از جوانان رفاه زده (نه مرفه) جامعه ی ایران است. چند درصد دختران ایرانی مشکلشان این است که با عشق با مرد زن باره و هوس بازی چون بابک چه کنند؟! این جوانانی که به سراغ شما می آیند و تجربیات و مشکلاتشان را در اختیار شما قرار می دهند، آیا مشتی نمونه ی خروار جوانان ایرانند؟

این که جامعه ی ما در چه وضعیتی به سر می برد، قابل بررسی است ولی این که شما مایلید جامعه ی ایران را به چه سمتی سوق دهید و در چه مسیری قرار دهید تأمل برانگیزتر است. این که گفتید جامعه ی ما جامعه ای است که در آن دروغ وجود دارد، درست است. مواردی را هم بنده می توانم به معضلاتی که نام بردید اضافه کنیم که آری در جامعه ی ایران علاوه بر دروغ، ریا، تهمت، عدم رعایت درست قوانین و بسیاری ناهنجاری های دیگر نیز وجود دارد. ولی چرا؟! آیا چون ما فاسدتریم؟ آیا چون نظام سیاسی ما ناتوان است؟ آیا چون جمهوری اسلامی نظامی عقب مانده و امّلی است؟ خیر! چون جامعه ی ما ارزش مدار است. ریا چه زمانی به وجود می آید؟ زمانی که دین داری ارزش تلقی شود. آیا در جوامع غربی اصلاً دینی وجود دارد که داشتنش ارزش تلقی شود؟ چقدر وجود دارد؟ در حد رفتن هفتگی به کلیسا؟!

بر اساس اعلام رسمی اتحادیه ی اروپا، جوامع اروپایی به طور میانگین آماری حدود ۳۵ درصد نوزادان نامشروع را یدک می کشند. درست است که اخلاق در جامعه ی ما آن چنان که باید و شاید نیست، ولی چگونه می توانید جوامعی را که در آن رابطه ی نامشروع پیش از ادواج، عملی ضروری و واجب محسوب می شود را از جامعه ی ما اخلاقی تر بنامید؟! شما که مدافع اخلاق در کشورهای آمریکایی و اروپایی هستید، بفرمایید که آمار تجاوز و سوء استفاده ی جنسی در شرکت های آمریکایی و اروپایی چند برابر ایران است؟ گذشته از این که بسیاری از قربانیان تجاوز ترجیح می دهند تا پس از مورد سوء استفاده قرار گرفتن، سکوت اختیار کنند تا مبادا شغلشان را نیز از دست بدهند، این آمار در کشورهای غربی وحشتناک است. اخباری هم چون تجاوز مجری صدای آمریکا به همکارش و بسیاری دیگر مصادیق، دفاع از نگاه شدیداً جنسی و ابزار گونه در جوامع غربی را بیش از پیش نامعقول می کند.

برخی مشکلات فرهنگی در جامعه ی ما شدیداً وجود دارد مانند رعایت نکردن قانون و مثلاً حق تقدم در صف. اما این که شما به این نتیجه برسید هر که در ایران زندگی کند عقده ای می شود، به نظر قیاس به نفس می آید. چگونه به این نتیجه رسیده اید که همه ی ایرانیان محکوم به عقده ای شدن هستند؟

چون آن ۲۰، ۳۰ جوانی که به دفتر شما می آیند، مشکلشان این است که وقیحانه به دختران پیشنهاد رابطه ی نامشروع می دهند و آن ها نیز می پذیرند، همه ی جوانان ما این گونه بیمار هستند؟ یا چون همان ۲۰، ۳۰ جوانی که فیلم شما وصف الحالشان است، به شما گفته اند فیلمتان خیلی خوب بود، فیلمتان خوب و اخلاقی بوده است؟ یا چون آن دوستتان در سینما آزادی که می گویید هر سانس می رود «یکی از ما دو نفر» را می بیند، فیلمتان خیلی دیدنی است؟

فیلم شما آسیب های جنسی به زنان را خیلی نقد نمی کند؛ بلکه جذابیت های جنسی برای مخاطب ایجاد می کند. همان طور که خودتان در «هفت» اشاره کردید، اگر می توانستید، زن بارگی و می خوارگی بابک را به تصویر بکشید، این کار را می کردید.
این نکته هم بسیار تأمل برانگیز است که چرا همواره جوانانی که با شما سر و کار دارند و به شما مراجعه می کنند، کسانی هستند که یا دارای روابط نامشروع سطحی هستند و یا عمیق؟ چرا خیال می کنید جوانان ما فقط مراجعه کنندگان به شما یا اکثرشان از این طیف هستند؟

دختری که به قول شما وقتی می شود به به چه قارچی (!) پیام کلام و نگاه هرزه ی بابک را دریافت می کند، باز هم حاضر است در آن جا به کار با آن رئیس فاسد شرکت معماری ادامه دهد. این نشان دهنده ی قاعده مند نبودن سارا است. در مورد اسلامی نبودن اصول سارا و دیگر شخصیت های داستانتان بهتر است صحبت نکنیم، چون تهمینه میلانی ثابت کرده است که دوست ندارد شخصیت های مثبتش مذهبی باشند. بالخصوص در یکی از ما دو نفر که هیچ بویی از ایرانی اسلامی یا اسلام وجود ندارد؛ گویی فیلم در کشوری سکیولار ساخته شده است.

وقتی خانم میلانی می فرمایند بابک شخصیتی متجاوز و غیر اخلاقی نیست، گویای محل مناقشه ی ماست. این که بابک به زنان تجاوز نمی کند، دال بر غیر اخلاقی نبودن وی نیست. لازم نیست کسی که به اصطلاح عامیانه مرد کثیفی است و در ادبیات دینی مردی زناکار است، حتماً به زنی تجاوز کند. همین که مردی از برتری ها و شرایط برجسته اش نسبت به دیگران در جهت سوء استفاده از زنان استفاده کند، نشان دهنده ی متجاوز بودن وی است. تجاوز مدرن همین است که متأسفانه خانم میلانی این را هم نوعی اصول می دانند و تا انتهای برنامه هم شخصیت بابک را به عنوان یک شخصیت ضد اخلاق نمی پذیرند؛ بلکه می گویند بابک اصولی دارد که با اصول سارا متفاوت است. بالأخره بابک انسان بی اخلاقی هست یا خیر؟ این سؤالی است که خانم میلانی نه به آن جواب داد و نه برای آن موضوعیتی قائل بود.

آن چه خانم میلانی در همان صحنه ی شعارگونه ی فیلم، بر آن تأکید دارد، «آدم بودن» است. آدم بودن یعنی چه؟ تأویل پذیر بودن آدم و اخلاق درست آدم، نکته ای است که خانم میلانی در برنامه ی هفت بر آن مبنا صحبت می کرد و فراستی هم به همین دلیل بی فایده می دید که وارد بحث شود و بیشتر داشت تأسف می خورد به حال چنین اعتقاداتی.

اتفاقاً در این برنامه، شاید بتوان گفت شاهد یکی از فنی ترین نقدهای فراستی بودیم و اگر وی می خواست وارد نقد مفهومی فیلم هم بشود، در عرض چند دقیقه می شد تمامی اعتقادات مغایر با تعالیم اسلامی ارائه شده در فیلم را محکوم به ضد اخلاقی بودن کرد. در چنین وضعیتی، ممکن بود میلانی لیوان آب را روی سر و صورت فراستی خالی کند و استودیو را ترک کند؛ همان اتفاقی که در برنامه ی «سینما صدا» افتاد و میلانی نتوانست حرف های فرزاد حسنی را تحمل کند و همان طور که در برنامه ی هفت، گزارش مردمی را تدوین شده و باب میل فراستی عنوان کرد، در برنامه ی «سینما صدا» هم انتقادات کارشناسان و فرزاد حسنی به «سوپر استار» را دیکته شده نامید و در حالی که ۴۵ دقیقه از برنامه باقی مانده بود، استودیو را ترک کرد. اتفاقاً در آن برنامه هم مانند هفت، شب قبلش مسعود ده نمکی مهمان برنامه بود و فرزاد حسنی پس از عذرخواهی از شنوندگان به دلیل حرکت زشت میلانی، از صعه ی صدر ده نمکی بابت تحمل انتقادهای کارشناسان و خودش به اخراجی های ۲ تشکر کرد. جالب بود که در آن برنامه هم مانند هفت، میلانی به حسنی می گفت شما از هملت هم ایراد می گیرید. بگذریم.

حرف خلاف واقعی دیگری که میلانی در برنامه گفت، این بود که "الآن مجوز ساخت فیلمی مانند دو زن داده نمی شود و شرایط بسته تر شده است." با حضور گوهری مانند مشایی، چگونه می توان تصور کرد در این دولت مجوز فیلمی داده نشود؟! البته جز فیلم های مستهجن، تازه آن هم در شرایط فعلی، وگرنه در آینده ای نزدیک هیچ تضمینی وجود ندارد که فیلمی مستهجن هم چون «تهران من حراج» مجوز اکران و پخش نگیرند!

در یکی از ما دو نفر، نویسنده اصرار دارد که شخصیت ها صدمه ببینند و بعد بیاموزند؛ تا مبادا مجبور شوند به تعالیم اسلامی پناه ببرند. انگار قرار نیست تا کسی در جوانی سنجیده عمل کند. البته بر اساس نظریه ی "هر موجودی که در ایران است عقده ای است" خانم میلانی، ایشان حق دارند؛ چطور ممکن است ما جوانان عقده ای بتوانیم سنجیده عمل کنیم؟! اگر کسی در این دوره و زمانه، قصد داشته باشد تا تصمیماتش را بر پایه ی آزمون و خطا پیش ببرد، عملاً حکم بدبختی خود را امضا کرده است. معلوم نیست از دید خانم میلانی چه لذتی در «تجربه را تجربه کردن» نهفته است، که ما نباید اسمی از دین و فرهنگ اسلامی بیاوریم. انگار نه انگار که اکثر قریب به اتفاق مردم جامعه ی ما مسلمانند و جوانان نیز جزئی از همین جامعه هستند.

بر اساس گفته های شما در برنامه ی هفت، "مهرداد که مورد حسادت بابک است"، مرد آرمانی میلانی است. این حسادت از آن جا ناشی می شود که مهرداد فکر می کند، بابک مفت و مجانی دارد لذت وقت گذرانی و به قول شما لذت تدریجی یک رابطه را می بیند و سارا هم از این وضعیت استقبال می کند و به نوعی احساس می کند که به وی ظلم شده است. پسری که هم بازی سارا بوده است. البته به نظر می رسد این بازی ها، محدود به دوران کودکی نمی شده و هنوز هم دوست دارند با هم بازی کنند. مهرداد شخصیتی است که در بهترین حالت می توان -اگر بخواهیم با ادبیات مورد علاقه ی شما صحبت کنیم- باید گفت "بچه فازیه" یا "تقریباً اوکیه"، همین، نه بیشتر. این که دو نامحرم هم دیگر را با اسم کوچک صدا کنند، با یکدیگر کاراته تمرین کنند، خانه ی هم بروند و الی آخر هم در چارچوب اخلاق اسلامی نمی گنجد و با ده من سیریش هم نمی توان آن را یک رابطه ی الگو و قابل تبلیغ و ارائه در جامعه ای اسلامی قلمداد کرد.

یکی از ما دو نفر جدالی است بین ممنیزم مدرن و فمنیزمی که در سطح اولیه درجا زده است و بسیار عقب مانده تر از عقاید فمنیست نسل سوم و چهارمی رایج در حال حاضر جوامع غربی است. بابک مرد سالار، چون مرد سالاری اش را از طریق روابط نامشروع بر زنان تحمیل می کند، خیلی منفور شما نیست؛ شخصیت های مردسالار منفور شما، کسانی هستند که در چارچوب ازدواج مردسارانه عمل می کنند. اگرچه مردسالاری در هر دو شکلش نامطلوب است، ولی مرد سالاری در چارچوب خانواده ی و در رابطه ی زن و شوهری، بسیار قابل تحمل تر است تا به صورت سوء استفاده ی جنسی از زنان مجرد جامعه و مکیدن خون پاک جامعه توسط زالویی مانند بابک.

باز هم باید خدا را شاکر بود که با وجود این ممیزی ها و عدم رعایت آن ها توسط فیلم سازان و بی توجهی و بی تفاوتی مسئولین سینمایی و وزارت فرهنگ و ارشاد به اشائه ی بی بند و باری و نمایش بی پروای شوخی ها و مکالمات جنسی یا زننده در چنین فیلم هایی، تهمینه میلانی هنوز در یکی از ما دو نفر درجا زده است.

امیدواریم آن روزی را نبینیم که یکی از ما دو نفر به دو تا از آن سه نفر یا یک مرد از بین ۴ نفر تبدیل شود. البته شاید آن روز هم اصلاً دور نباشد که شما بگویید: "یکی از مشکلات جوانان ما -که به دفترم مراجعه می کنند و با من در میان می گذارند(!)- این است که دختران جوان ما نمی توانند از بین دوست پسرهایشان مورد مطلوبشان را انتخاب کنند. یا مثلاً برخی بانوان تحصیل کرده به دفتر من آمده اند و می گویند چه کسی گفته که فقط مردها باید چند زن داشته باشند؟ شاید یک زن بخواهد چند شوهر داشته باشد!"

خانم میلانی! پیشنهاد می کنم به این موضوع فکر کنید که چرا شخصیت به قول شما اصولی و اخلاقی داستان شما، یعنی سارا، به عقیده ی بسیاری از مردم ایران، بیشتر شخصیتی مصلوب الأراده، سست و شاید تا حدی بی بند و بار است تا اصولی و اخلاقی. اصلاً مسعود فراستی را یک شخص در نظر نگیرید؛ بیشتر مردم جامعه ی ما، اعتقاد دارند که سارا کسی نیست که در مقابل بی اخلاقی، صاحب اخلاق باشد.


پا نوشت:

همین یادداشت با اندکی جرح و تعدیل و تغییر عنوان، در سایت خبری-تحلیلی «الف»

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۱/۳۱ساعت 10:57  توسط احسان رستگار   | 

خواب زمستانی شهرداری در تعطیلات نوروزی؟

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

همان طور که اکثراً متوجه شده اید، در ایام تعطیلات نوروز، با وجود نیاز محسوس شهر تهران در مناطق محتلف به بازسازی معابر و خیابان ها، همه جا دست نخورده باقی مانده و هیچ اصلاحی صورت نگرفته است. با کمال تعجب بلافاصله پس از اتمام تعطیلات و مراجعت تهرانی ها و دانشجویان به پایتخت، مشاهده می شود که شهرداری تهران تازه به فکر بازسازی معابر عمومی افتاده است.

اگرچه شاید به دلیل درگیر بودن شهردار برای شرکت در همایش های مربوط به شهرداران برتر و امثالهم، از تعمیرات به موقع معابر و خیابان های شهر غافل شده -که اصلاً عذری پذیرفتنی نیست- ولی با وجود زحمات محمّد باقر قالیباف، رفع این معایب نیز ضروری و از وظایف اولیه ی شهرداری به حساب می آید.

عکس های زیر را دیروز از اطراف محل سکونتم -که در حوالی خیابان انقلاب واقع است- گرفتم. دقیقاً نمی دانم چقدر همین شرایط برای دیگر نقاط شهر مصداق دارد، ولی می دانم که بسیاری از بازسازی ها باید در مواقعی خاص مانند تعطیلات و ایّام کم تردد بودن شهر صورت بگیرد، در حای که متأسفانه این طور نیست.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۱/۲۶ساعت 23:23  توسط احسان رستگار   | 

شریعتمداری؛ از رأی به احمدی نژاد تا حمایت از لاریجانی

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

حتماً همگی یادداشت اخیر حسین شریعت مداری را که با عنوان ««ظهور نزدیک است یا انتخابات؟!» خوانده یا نظری به آن انداخته اید.

بعد از فتنه ی ۸۸ و موضع گیری های سیاست مداران درباره ی آن حوادث و مقصرینش، بدون شک شریعت مداری در گروهی قرار گرفت که بسیار از خواص بی بصیرت و نخبگان دو پهلو می نالیدند. حسین قدیانی با آن یادداشت هایی که یا در «کیهان» شریعت مداری و یا در «وطن امروز» از صدر تا ذیل مسئولین به جز چند نفر را مصادیق خواص بی بصیرت و دو پهلو و چند پهلو معرفی می کرد، به طیف معتدل تاخت و معمولاً سعی می کرد لاریجانی، مطهری، توکلی، رضایی و امثالهم را از قلم نیاندازد و با توهین و تهمت، مورد نوازش قرارشان دهد.

حال این سؤال پیش می آید که شریعت مداری، که در جدا کردن حساب مشایی و احمدی نژاد از هم شهره است و این دو را نسبت به هم بی ربط قلمداد می کند، در انتخابات ۹۲ چه انتخابی خواهد داشت؛ به منتخب احمدی نژاد رأی خواهد داد یا به یکی از رقیبان او. با وجود تأکیدات مقام معظم رهبری مبنی بر ورود به هنگام و نه زود هنگام به انتخابات، اما شاهد حرکات مشکوکی مانند توزیع میلیونی سی دی ها و دی وی دی های مستند «ظهور بسیار نزدیک است» هستیم.

هیچ عاقلی این فعالیت ها را مخصوصاً با وجود نیاز به بودجه ای باد آورده و انبوه برای تکثیر و توزیع آن، جدای از جریانات سیاسی تحلیل و ارزیابی نمی کند. از علما گرفته تا حامی دولتی هم چون شریعت مداری، بر این باورند که احتمالاً این حرکت توسط حقله ی حاشیه ساز دولت و اطرافیان مشکوک رئیس جمهور هدایت می شود. با این حال روا نیست که مقابل این قسم حرکات سکوت کنیم.

به نظر می رسد شریعت مداری از سال ۸۸ تا ۹۲ قصد دارد مسیری را طی کند که برای تحقق آن باید در ایستگاه لاریجانی از مترو پیاده شده و خط عوض کند. به عبارتی در این مسیر احمدی نژاد حکم ایستگاه ولی عصر را دارد و لاریجانی حکم ایستگاه دروازه ی دولت. خلاصه دروازه ی دولت برای شریعت مداری، باید در اختیار لاریجانی قرار بگیرد.

حال این که این تغییر مسیر چگونه باید باشد که به تبع آن، وی مورد شماطت دوستان و اطرافیانش قرار نگیرد و این تغییر مسیر معقول به نظر برسد جای بحث دارد. ولی به نظر می رسد شریعت مداری در سال ۹۱ در تحلیل هایش به جایی برسد که چه احمدی نژاد حسابش از مشایی جدا باشد چه نه، چه مشایی رد صلاحیت شود چه تأیید صلاحیت، فرد مورد حمایت احمدی نژاد قابل اعتماد نیست و خلاصه احتمالاً در آن مقطع، شریعت مداری خطاب به احمدی نژاد خواهد گفت: «هذا فِرَاقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ».

این نکته غیر قابل انکار است که اگر شریعت مداری از لاریجانی در یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری حمایت کند، بسیار جذاب خواهد بود؛ از این حیث که کسانی که سایه ی هم را با تیر می زنند، مثل علی مطهری، احمد توکلی، محسن رضایی و بسیاری دیگر با حسین شریعت مداری همگی حامی علی لاریجانی خواهند شد. آیا با این اوصاف، لاریجانی می تواند به نقطه ی تلاقی اصول گرایان تبدیل شود؟


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۰/۰۱/۲۴ساعت 21:21  توسط احسان رستگار   | 

اولین سیاستمدار وبلاگنویس و اخراجی ها/از دایی شهید تا خواهرزاده در اوین

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در تصویر بالا، وبلاگ نویس سیاست مدار قصه ی ما، در حال انجام بازی بولینگ در مجتمع تجاری-تفریحی «پروما»ی مشهد است. شاید بدانید اوّلین سیاست مداری که پا به دنیای وبلاگ نویسی و سرک کشی در اینترنت گذاشت که بود. او نه تنها اولین وبلاگ نویس در میان سیاست مردان بود، بلکه جزء اوّلین کسانی بود که به محض ورود گوشی های دوربین دار به بازار، یکی از گوش کوب های خوبش را (نوکیاهای آن زمان) خریداری نمود تا بتواند لحظه ها را شکار کند. گویا هنگامی که هم زمان از داشتن گوشی دوربین دار و وبلاگی شخصی ذوق زده بود، وبلاگش را با عکس هایی از دست فلان وزیر در دماغش یا خمیازه ی بهمان وزیر یا دیگر موضوعات بکر به روز می کرد. البته حضور وی در جلسات هیأت دولت به عنوان رئیس دفتر رئیس جمهور وقت (سیّد محمّد خاتمی) ضروری بوده، ولی درست متوجه نشدم که چگونه وی به دستور جلسه و نظرات اعضای دولت گوش می داده و هم زمان صحنه های بکر و حالات دیگر افراد حاضر در جلسه را رصد می کرده تا عکسشان را با گوشی اش بگیرد.

حتماً متوجه هویت ایشان شدید (برای این که متهم به بی انصافی نشوم، این را هم عرض می کنم که هیچ کس برای هیچ رئیس جمهوری تا کنون و نیز تا زمان ظهور امام زمان (عج) مانند مشایی برای احمدی نژاد نشده، نمی شود و نخواهد شد مگر در یک حالت؛ احمدی نژاد برای مشایی!!!)چقدر خوب می شد اگر مشایی هم مانند وی روند نزولی اشغال مناصب را طی می کرد؛ یعنی از ریاست دفتری به معاون حقوقی و پارلمانی مجلس رئیس جمهور و نهایتاً هم زندانی شدن به عنوان فتنه گر. آااه...!!! خدااا...ی من...! یعنی می شود یک روز مشایی را هم روی صندلی های دادگاه ببینیم که اعتراف می کند که فتنه گری کرده و از اول برای موساد جاسوسی می کرده و بعد قاضی صلواتی، فاتحه ی این عزیز را بخواند؟!

ابطحی، متولد ۷ بهمن ۱۳۳۸ در مشهد و خواهر زاده ی شهید هاشمی نژاد است و مرحومه همسر شهید هاشمی نژاد هم، عمه ی وی بوده اند (چند ثانیه به نسبت خویشاوندی این ها فکر کنید، بعد بروید بند بعدی). دوستان شهید هاشمی نژاد و ابطحی بر خلاف شباهت های ظاهری شان، بسیار با هم متفاوتند! هرچند حلال زاده در ظاهر به دایی اش رفته است، ولی شاید بتوان گفت که آن دایی عزیز شهید و این خواهرزاده، از نظر فکری و سیاسی آن چنان قرابتی به هم ندارند جز نسبت خویشاوندی.

انصافاً با این پسر مستبد لیبی (سیف الاسلام پسر معمر قذافی) چی کار داشتی؟! عزیزم! کی گفته هر کی رو دیدی باید باهاش عکس بگیری؟!

سه سال پیش در همین روزها، یعنی در فروردین ماه ۱۳۸۷، رضا رشیدپور مصاحبه ای طولانی با محمد علی ابطحی انجام داد که بخش های زیادی از آن به دلیل غیر قابل چاپ بودن (!) حذف شد. قسمت های جالبی از آن در زیر آمده است:

"- رشید پور: نظرتان درباره ی میر حسین موسوی؟

ابطحی: آدم دوست داشتنی است ولی کاش این امکان را می داد که از وجودش برای کشور بیشتر استفاده شود. [ای کاش نمی آمد و شما هم در کاش و کاشکی ها حسرت به دل می ماندید؛ بهتر از این حسرتی بود که الآن به دل خودتان و دیگران گذاشتید].

- خواننده های امروزی را می گویید، مثل کسانی که رپ می خوانند؟

بله ... "تف به مرامت عوضی" بامزه است ولی عمر کوتاهی دارد. [جان؟! تف به مرامت عوضی؟! این دیگه چه کوفتیه؟ ما که جوونیم نشنیده بودیم! چه دوره زمونیه شده ها] در بین خواننده هایی که این شعرها را می خواندند شما توجه کنید می بینید که عمر شعرهای قمیشی خیلی بیشتر از بقیه است چون موسیقی اش باوقارتر است. [حالا چرا قمیشی؟ مجید اخشابی نبود؟ احسان خواجه امیری نبود؟ علیرضا افتخاری، اصلاً شجریان که شما هم خوشتون بیاد. حله؟! نشد...؟! باشه! رو همون قمیشی بمون یه دفعه می بینی اصرار کردیم رفتی سراغ خواهر گوگوش!]

- پس شما در ماشین تان سیاوش قمیشی گوش می کنید؟

بله. [البته قبل از هدایت شدن به زندان اوین؛ شاید بعد آزادی از زندان، تو ماشین حاج منصور ارضی گوش بده و عسین عسین کنه و سینه بزنه].

- راستی گفتید ده نمکی، شما اخراجی ها را دیدید؟

بله ... من فکر می کنم که دوربین را جلوی بچه های با استعداد هنرپیشه گذاشته بودند و آن ها جوک های قدیمی دوران جنگ را نقل می کردند و در مونتاژ یک جوری این ها را به هم وصل کرده بودند. [البته شما و عطریانفرم کم با استعداد نبودینا! حالا درسته با مزه نبودین، ولی عطریانفر خیلی نمکی بازی می کرد. واسه خودش یه پا مرد هزار چهره بود...!]

- یعنی به نظر شما فیلم نبوده؟!

بد نبود... من خیلی معتقد به فیلم های فلسفی نیستم. شاید آدم به سینما برود و بخندد. اتفاقا این فیلم را در اکران خصوصی در اریکه ایرانیان دیدیم که همه در آن حضور داشتند. من و آقای تاج زاده با هم رفته بودیم. [جدایی نادر از سیمین فلسفی نیست؟! پس چطور این قدر از آن تعریف و تمجید کرده اید؟ یا معنای فیلم فلسفی را نمی دانید یا مفهوم جدایی نادر از سیمین را به طور کامل درک نفرموده اید.]

- نظرتان در مورد خود مسعود ده نمکی چیست؟

مسعود ده نمکی یک تاریخچه است. یعنی مسیری است که باید خیلی از آدم های دیگر هم این راه را طی بکنند و می کنند. آدمی که از آتش زدن سینما برسد به ساختن فیلم نشان می دهد حقیقتی در وجودش بوده که او را به این سمت کشانده است. [مثل خودتون؟ یادش به خیر! به گمونم فکرشم نمی کردین یه روز خودتونم مثل ده نمکی دچار استحاله اونم از نوع ۱۸۰ْ ایش بشین نه؟! دوره زمونس دیگه! بد دوره زمونه ای شده! بد...! انتخابات... صندوقای سیّار... حرفای مفت... رفیقای ناباب... جنس اعلا... ذغال خوب... وای وای وای...]"

دو سال پیش امید حسینی مقایسه ی زیبایی کرده بود بین آن عکس معروف مشایی و هدیه تهرانی با عکس ابطحی و فاطمه معتمد آریا؛ دو رئیس دفتر وقت با دو بازیگر معروف و البته فرا اپوزیسیونی! - ابطحی دوست داشت سیاوش قمیشی را به ایران بیاورد، مشایی حبیب و معین را به ایران آورد. انسان احساس می کند مشایی این ادا و اطوارها را از ابطحی یاد گرفته است. 

ابطحی در تاریخ 26 خرداد دستگیر شد. در دادگاه و در نشست های خبری حاضر شد و به اندازه ی چند فتنه و هم چنین جای دیگر رفقایش (بهزاد نبوی، تاج زاده و دیگران) کلی اعتراف کرد و از خجالت همه در آمد.

ناراحتی؟ لاغر شدی؟ سخته؟ دیگه تپل مپل نیستی؟ بهتر...! اشکال نداره! ناراحت نباش. تجربه ثابت کرده جواب می ده. تو هم ان شاء الله جواب می گیری. پشیمون نمی شی. تو عکسای بعدی خودت می بینی.

محمدرضا تابش، نماینده ی مردم اردکان تو مجلس می گفت بهش قرص می دن که این جوری لاغر شده و بلبلی می کنه!

چی می خونین؟ قرآن کریم؟ التماس دعا! الآن در حال متحول شدنین؟ ان شاء الله که همین طوره. فقط حواستون باشه که با تفسیر معتبر بخونین.

آها... الآن در حال استراحتین تا باز بعدش دوباره برین سه تایی محتول شدنو ادامه بدین؟ مثل اردوهای فشرده ی کنکور؟ خوبه! حسن زندانای معتبر همینه. مثل پیش دانشگاهای معتبر همه چیز رو حساب کتابه؛ مطالعه، هواخوری، مشاوره (بازجویی)، اینترنت، دوستی و رفاقت (با بازجویان)، مصاحبه (اعتراف تلویزیونی)، کنفرانس (اعتراف در دادگاه) و هزار و یک حسن دیگه. راستی! اصلاً اون جا دوربین از کجا آوردین؟! اوینه ها! عکاس با خودتون برده بودین؟

چون ابطحی بچه ی خوبی بوده، اجازه می دن از اینترنت استفاده کنه (پر سرعت یا کم سرعتشو نمی دونم ولی بچه هایی که از الآن تمرین بازجویی یا همون رفاقت با زندانیا می کنن، می گفتن پر سرعته) و وبلاگشو با یادداشتی تحت عنوان «وبلاگ نویسی از درون زندان» به روز کنه.

شاهکار ماجرای ابطحی و زندان و اعترافات وقتی بود که در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۸۹ در فیس بوکش یادداشتی را با این مضمون درج کرد: "مثل امروزی دادگاه داشتیم. روز قبلش تمرین کرده بودیم.چه روزی بود." البته با آن مهربانی های زندان، کاملاً حق می دهیم که وی مثل بلبل به کرده و ناکرده و پنداره و انکاره هایش اعتراف کند، ولی انصافاً عطریانفر الگوی بازی نقش «من اشتباهی بودم» و «تقصیر رفیق ناباب بود» و دیگر حرف های مصاحبه های شطرنجی است. خلاصه می توانید از آموزش های ایشان به عنوان استاد بازی نقش های استحاله ای و متحول شده و اصلاح شده استفاده ی شایانی برد. [نگاه کن مارمولک چجوری داره می خنده! ابطحی هم از بازی زیر پوستی و رو پوستی رفیقش در عجبه! ولی ابطحی هم بد اعتراف کرد! آدم فکر می کرد رجا متنشو نوشته، اینم حفظ کرده. هاشمی قصد انتقام از احمدی نژاد و رهبری را داشت؟! جا...ن؟! اینم فیلم اعترافش تو نشست خبریه که حتماً دیدین؛ این اولی، اینم دومیش، اینم سومیش]

خلاصه ابطحی قصه ی ما، با تودیع قرار وثیقه ی ۷۰۰ میلیون تومانی، از زندان آزاد شد

این هم جدیدترین عکس ابطحی که به نظر هنوز قدر زندان را دانسته و نگذاشته وزنش به میزان سابق برگردد. ولی انصافاً دکتر کیمیاگر خوب از آن ابطحی تپل، این ابطحی را تنها در عرض یکی دو ماه تحویل داده است! دست مریزاد به این کیمیاگر پزشکان که ما هیچ وقت قدردان زحماتشان نیستیم. می دانید در بیرون از زندان، برای هر وعده ی ملاقات با پزشک متخصص تغذیه (همان ویزیت فرنگی) چقدر باید بپردازی و چند هفته در انتظار بمانی؟! تازه هنگام خروج از مطب، چقدر باید خرج کنی تا به وزن دلخواهت برسی؟! آن قوت ما می گوییم هتل اوین بد است. راستی! نمی دانم آیا حکمت خاصی دارد که طی دو سال اخیر، حدود ۱۰ کیلو به وزنم اضافه شده یا از عوارض وبلاگ نویسی است!

ابطحی دیروز ۱۸ فروردین، وبلاگش را با یادداشت تحت عنوان «فیلم، فیلم است. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» به روز کرد. در زیر قسمتی از این یادداشت آمده است:

"سیمین و نادر اصغر فرهادی به دلیل قوت استانداردهای سینمائی و جوایزی که در سطح بین المللی به خود اختصاص داد مثل سایر آثار فرهادی طبیعی بود که فیلم مطرحی تعریف شود و سینما دوستان ایرانی هم ضمن افتخار به این اثری که جوایز بین المللی را درو کرده بود از آن دیدن کنند. [مانند همیشه همان روحیه ی مرعوب فن صرف -که حتی حامل محتوای ضد اسلامی است- و جوایز و جشنواره های خارجی که از نمادهای دولت های هفتم و هشتم بود. کاملاً مشخص است که در مکتب آقایان خاتمی و موسوی خوئینی ها پرورش یافته اید.]

واقعیت این است که فیلم، فیلم است. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر! [اولاً که آن جمهوری اسلامی است که نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم. ثانیاً فیلم کلاً یک کلمه بیشتر نیست؛ اگر یک کلمه از آن کم کنیم که چیزی نمی ماند! این نگاه شما، ما را یاد همان نظریه های سینما برای سینما و هنر برای هنر می اندازد. خیر؛ ما سینما و هنر را هم فقط در حد ابزار قبول داریم. ابزاری برای تعالی؛ پس فیلم، فیلم نیست. فیلم یک ابزار است. فیلمی خوب است که محتوایش با اعتقادات اسلامی سازگای داشته باشد. اگر نداشته باشد، برای ما مسلمانان مناسب نیست. البته قول می دهم اگر کسی بگوید کلاً سانسور بی سانسور اکثراً برایش کف بزنند، ولی نظر شرع و ممیزی ها چیز دیگری است.]"

او در بخشی از قسمت «درباره خودم» وبلاگش، نوشته است:

"اصلاحات عميق و نهادينه شدن دموكراسی و احترام به سنت و دين را راه نجات ايران می‌دانم. [اصلاحات عمق؟ یعنی دقیقاً تا کجا؟! تا حذف ولایت فقیه از قانون اساسی؟ فقط احترام به دین یا اجرای کلمه به کلمه ی اسلام؟! البته شاید حکومت اسلامی با دیدگاه تکثرگرایانه ی شما هم خوانی نداشته باشد.] به انقلاب اسلامی و رهبر فقيد آن هميشه وفادار بوده ام و دوست دارم هميشه در خدمت مردم ايران باشم [کاش نصف آن وفاداری را به جانشین امام هم داشتید]."

وی در شهریور ۸۹، یادداشتی را با عنوان رسانه جدید ویدئوی خانگی و مهران مدیری و رابطه هنر و سیاست در وبلاگش درج کرد که بندی از آن در ذیل منعکس شده است:

البته خدا پدر سازندگان، ترجمه کنندگان،توزیع کنندگان لاست و پریزن بریک و 24 را بیامرزد که غیر قانونی باعث شدند که خیلی ها را معتاد کنند و این صنعت به طور قانونی در ایران شکل بگیرد [به قول نامزد محبوبتان، خوشم به هوشتون و خوشم به قانون مداریتون! هدف وسیله را توجیه می کند؟! کم کم ادامه بدید شاید برسید به این که خدا سازندگان ماهواره و گردانندگان شبکه های ضد انقلاب و فارسی ۱ و من و تو ۱ و من و تو ۲ و این و اون ۳ و اینا و اونای ۴ و بی بی سی و دیگران را خیر دهد که هجمه آوردند و صدا و سیما را مجبور کردند سطح کیفی اش را ارتقاء دهد و خدا پدر قاچاقچیان تریاک و هروئین و شیشه و کرک را بیامرزد که نیروی انتظامی را مجبور کردند به خود بیاید! عجب استدلالی می فرمایید!]


پا نوشت:

برخی نرم افزارها یا در برخی نوشته ها، هنگام درج تاریخ، فقط دو رقم انتهایی را ثبت می کنند؛ مانند سال ۹۰ ه. ش. = سال ۱۳۹۰ هجری شمسی. با ورود به صده ی پانزدهم هجری شمسی، آیا توجه کرده اید که اگر تا انتهای این صده چگونه تفاوت بین مثلاً ۳۲ ه. ش. (به معنای ۱۳۳۲ هجری شمسی) با ۳۲ ه. ش. (به معنای ۱۴۳۲ هجری شمسی) مشخص خواهد شد؟ اگر علاقه مندید، این یادداشت علیرضا شیرازی (مدیر بلاگفا) را بخوانید!

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۱/۱۹ساعت 14:29  توسط احسان رستگار   | 

پایتختی که خانه امید ماست؛ نوید سالی نکو برای سیما؟

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

مجموعه ی پایتخت، یک عیدی دوست داشتنی و به یاد ماندنی بود از کارگردانی که می داند چگونه مشکلات را مطرح نماید، انتقاد کند و به روایت داستانی بپردازد به گونه ای که منجر به یأس و نا امیدی مخاطب نشود. پایتخت مجموعه ای است که می توان به عنوان سریالی خوش ساخت و آموزنده از آن دفاع کرد. مجموعه ای که روایت می کند، گله می کند، شکایت هم می کند، ولی تبعات محصولش را به عهده می گیرد و دلسوزانه دغدغه اش را مطرح می نماید تا مبادا بینندگان میلیونی نوروزی را با انبوهی از نامهربانی ها و مسکلات، غمناک و پژمرده رها کند. تعهد و وظیفه شناسی مقدم، معمولاً بر هر اصل دیگری در فیلم سازی اش مقدم است.

فیلم نامه آن چنان روان و پخته روایت می شود که زمان را می رباید و تنها با تیتراژ انتهایی فیلم است که متوجه به پایان رسیدن آن می شویم. اگرچه درون مایه ی طنز فیلم نامه از عواملی است که بسیار به جذاب تر شدن داستان کمک می کند، ولی نمی توان فیلم نامه ی نگاشته شده توسط محسن تنابنده را نادیده گرفت؛ بلا تشبیه گویی تنابنده از روحش در تک تک شخصیت های داستان دمیده و آن چنان هر نقش، منطقی و کامل شخصیت پردازی شده که نمی توان گفت نقی دلنشین تر بود یا بابا پنجعلی، هما باورپذیرتر بود یا گلرخ. حقاً فیلم نامه احتیاجی نداشت که به قول آقای مقدم، یک "واو" به آن افزوده شود.

فارغ از این که آیا تنابنده هم در فیلم نامه ی دکوپاژ شده نقش داشته یا تماماً این قسمت توسط کارگردان (سیروس مقدم) به انجام رسیده و نهایی شده، فقط می توان گفت که تأیید کردن و احسنت گفتن به میزانسن، دکوپاژ و تدوین مجموعه بسیار آسان تر است از ایراد گرفتن از تندی و کندی صحنه ها و قسمت ها (ریتم یا ضرب-آهنگ داستان)، آب بستن یا نبستن به سریال و یا دیگر عیوب سمعی و بصری محتمل، به پایتخت. نهایتاً احسنت باید گفت به این گروه. فیلم برداری این مجموعه نیز با وجود این که دقیقاً مانند چاردیواری در بسیاری از صحنه ها دوربین رو دست است، ولی بسیار به جا و دقیق استفاده شده بود و ما در همه ی صحنه ها احساس می کردیم که حضور داریم و قاب بندی ها و زوایای دوربین، بسیار ما را با پایتخت مأنوس می کرد.

گویی سیروس مقدم با قبرستان قرار داد بسته و بهشت زهرا سر قفلی فیلم هایش است، ولی همین یادآوری مرگ در حد چند دقیقه می تواند گاهی تلنگری بزند و ما را در خوشی های عیدانه ی نوروز، سرمست نکند.

تیتراژ ابتدایی و انتهایی و موسیقی متن، کاملاً همراه موضوع و شخصیت های داستان و به جرأت می توان گفت از زیباترین موسیقی های محلی است که نه تنها دافعه ایجاد نکرده، بلکه مخاطب را به این سبک موسیقی علاقه مند می کند.

بدون شک پایتخت، از آن جنس سریال هایی بود که مردم چه در خانه و چه در مهمانی، لحظه شماری می کردند تا به تماشایش بنشینند و در کنار خانواده، لحظاتی خانوادگی را به خنده و شادی بگذرانند و بیاموزند که هر جا که هستند، چه در تهران، چه در علی آباد کتول می توانند خوشحال باشند. پایتخت بسیار منطقی و خیلی دل نشین به مخاطب آموخت که چگونه می توان در تهران نگون بخت بود و در شهری دور افتاده و کوچک، زندگی را جشن گرفت.

بسیار مبارک است که تکیه کلام های شیرین و به هنجاری مانند تکیه کلام های پایتخت وارد شوخی های محاوره ای مردم شوند تا برخی تکیه کلام های نه چندان مؤدبانه ی مجموعه های مدیری.

با وجود برخی اعتراضات عجیب از جمله نامه ی اعتراض آمیز سید رمضان شجاعی کیاسری نماینده ی سازی در مجلس شورای اسلامی به لهجه ی این مجموعه، لازم به ذکر است که لهجه ی شخصیت های داستان، به هیچ وجه هجو هم وطنان شمالی نیست؛ بلکه جلوه گر لهجه ی نقطه ی خاصی (علی آباد کتول) از خطه ی شمال کشور است. لبخندی که با دیدن این صحنه ها بر لبان مردم جلوه گر می شود، ناشی از مضحک بودن این لهجه نیست، بلکه به دلیل شیرین بودن این گویش خاص است. علت صحبت نکردن بازیگران به گویش گیلکی، این است که گویش های خطه ی شمال کشور فقط به گیلکی محدود نمی شود ولی چون لهجه ی رشتی ها بسیار شایع و شناخته شده است، لهجه ی متفاوت با آن غریب و شاید مضحک به نظر می رسد. علی آباد کتول هم در استان گلستان واقع است و گویش آن بیشتر به تبری مازندران شباهت دارد تا گیلکی. ضمن این که بر اساس ادعای فیلم نامه نویس و بازیگران این مجموعه، آن ها با مشاهده ی عینی لهجه ی ساکنان علی آباد کتول این لهجه را به نمایش گذاشته اند که تا کنون هیچ موردی از اشتباه و خطا در سخن گفتن و ادای کلمات بازیگران پایتخت اعلام نشده است؛ برخلاف اتفاقاتی که برای مجموعه ی «در مسیر زاینده رود» افتاد و موجب عذرخواهی دست اندرکاران آن شد.

قناعت موج می زند در صحنه ای که نقی هما را دعوت می کند به کلبه ای درویشی در اتاقک کامیون که در عرض چند ساعت آماده کرده و در این جا، وقتی انسان لبخند خسته ی نقی را می بیند و تبسم رضایت هما را، نمی داند که به صفای اینان بخندد یا از نجابتشان بگرید.

شاهکار طنز داستان هم دقایق پایانی قسمت آخر است که این خانواده ی ساده و دوست داشتنی، دور هم جمع شده و با چسباندن کاغذ معما بر پیشانی یکدیگر، سیزده شان را به در می کنند تا به همین بهانه، خستگی راه را هم از تن به در کرده باشند. نکته ای که در این صحنه انسان را به فکر فرو می برد و شاید ناخواسته جنبه ی فلسفی به خود بگیرد، خودشناسی عمیق ساده لوح ترین شخصیت داستان یعنی باباپنجعلی است که تنها کسی است که دقیقاً می داند چه می خواهد و بلافاصله می گوید "مَََشََدهِِِ...؟!". شاید این بهترین هدیه ی عیدی گروه پایتخت به ما باشد که بدانیم چه می خواهیم، بدانیم که آن چه می خواهیم در کجاست و در سراب اوهام، به جست و جوی پایتخت آرزوهامان نگردیم. پیام داستان هم نمی تواند جز "هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش" دانست. پیامی که هم ما و هم حاتمی کیا دق کردیم تا از روشن فکران سینما ببنیم ولی از جدایی نادر از سیمین پیامی جز "خفقان و یأس و خودباختگی" در نیافتیم.

صحنه ی پایانی پایتخت نیز مانند «چاردیواری»، مشهد و حرم امام رضا (ع) بود که موجب هم ذات پنداری بیشتر مردم با مجموعه و زنده شدن خاطرات زیارتشان در لحظه ی سال تحویل و ایام عید در بارگاه ملکوتی ثامن الحجج (ع) می شود. انصافاً وقتی نور گنبد طلایی امام رضا در عینک ته استکانی بابا پنجعلی منعکس می شود، غرق می شویم در چشمان پر تمنا و خالص پیر مردی که این بار به سادگی و خلوصش غبطه می خوریم.

سیروس مقدم، محسن تنابنده و گروه پایتخت ثابت کردند که می تواند طنز سالم و فاخر ساخت و هجو و لودگی را خط زد، مشکلات عمده ی مردم را برجسته کرد و در عین حال سیاه نمایی نکرد، مردم را خنداند و چند دقیقه بعد گریاند، به فکر فرو برد و فرهنگ اسلامی، قناعت، توکل و توسل را تبلیغ کرد. ثابت کرد که به دور از زرق و برق خانه های کاخ مانند یا مجموعه های پر از دختر و پسرهای جوان رنگارنگ -که نیمی از آنان نقش جانشین بازیگران فارسی وان و دیگر رقبا را بازی می کنند و اصولاً در داستان نقش خاصی ندارد- و داستان هایی که موضوعش دو به شک بودن پدر خانواده در گرفتن دو زن یا سه زن است، مجموعه ای ساده که بسیاری از صحنه هایش از منظر چشمان مردم با دوربین رو دست (بدون ریل گذاری) از مشکلات و دردسارهای قشر مستضعف جامعه سخن گفت، مردم را در روزهای شاد عید با مشکلات هم نوعانشان درگیر و توأماً رضایت کاملشان را جلب نمود.

خلاصه به امید روزی که همگی با بابا پنجعلی ها "بریم مََشََد" و دلی از عزا در آوریم تا دست از سر چهار لاخ شوید نقی بردارد و مدام نگوید "نَََقی...! نَهار نَخِردَم" و یاد بگیریم که نباید اگر کسی حرفی زد که به مذاقمان خوش نیامد،"بِزْنیم دَهْنش" و نقی ها همیشه یادشان باشد که بیشتر اوقات کسی "با ما مَََسْله ندارهِِِ" و معمولاً این خود ما هستیم که مسأله ساز می شویم و سادگی مان کار دستمان می دهد، ارسطوها بدانند که همیشه هم بد نیست که آدم "حِساس بشه" و اعلام می کنیم که با عطر صفای پایتخت و با ریح وفای کارگردانش، عمیقاً "تَت تثیر" قرار گرفتیم (تت تثیر=همان تحت تأثیر به زبان ارسطو).

پایتخت بهترین مکان برای همه نیست؛ پایتخت هر کس همان جاست که بتواند آن باشد که می خواهد و باید باشد.


پانوشت:

بارگیری (دانلود) تیتراژ ابتدایی و انتهایی مجموعه ی پایتخت



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۰/۰۱/۱۶ساعت 13:16  توسط احسان رستگار   | 

تسلیت به کدام فرزند ویژه خدوم و ویژه برومنده؟!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام! سلامی به سردی آه حسرت از اتمام تعطیلی ها و بازگشایی مجدد دانشگاه ها! ان شاء الله که از تعطیلات، بهره ی کافی و حظ وافی را برده باشید.

این یادداشت را می خواستم همان ۱۱ فروردین و پس از خواندن پیام تسلیت آیت الله هاشمی رفسنجانی، روی وبلاگ قرار دهم، ولی آن قدر تعجب کرده بودم که برای جلوگیری از شتاب زدگی و نوشتن مطلبی نسنجیده، دست نگه داشتم و بعد هم قضیه به فراموشی سپرده شد ولی امروز که مجدداً به یادم افتاد، گفتم اگر ننویسم مدیونم.

همان طور که همگی خبر دار شدید، حاج میر اسماعیل موسوی پدر میرحسین موسوی، چهارشنبه ۱۰ فروردین در سن ۱۰۳ سالگی و پس از تحمل ۱۵ سال بیماری، در تهران در گذشت. در پی اعلام این خبر، از سوی محمد خاتمی، بیت آیت‌الله منتظری، بیت آقای صانعی، آیت‌الله بیات زنجانی، خانواده شهید بهشتی، مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه، خانواده ی مهدی کروبی، آیت‌الله دستغیب و برخی از تشکل‌ های اصلاح ‌طلب برای میرحسین موسوی پیام تسلیت ارسال شد که کاملاً هم طبیعی بود.

حتی پیام تسلیت آقای هاشمی هم عجیب نبود؛ ولی این گونه یکی از سران فتنه را تحویل گرفتن واقعاً تعجب آور و تأمل برانگیز بود. متن پیام تسلیت ایشان به شرح زیر است:

"انالله و اناالیه راجعون

خاندان محترم موسوی

خبر درگذشت شادروان حاج سید میر اسماعیل موسوی موجب تاسف و تالم خاطر گردید .

مصیبت وارده را بر شما خاندان معزز و به خصوص فرزندان خدوم و برومندشان به ویژه مهندس میر حسین موسوی تسلیت می گویم . [مهندس میر حسین موسوی که به طور ویژه ای خدوم و برومند است؟ ایشان یکی از همان سران فتنه نبوده؟ آیا این که اگر آقای موسوی را سران فتنه بدانید، به تبع آن آقازاده ی گرامی آقا مهدی را هم مجبورید لا اقل وسطان فتنه بدانید، در این قسم موضع گیری ها دخیل است؟ سال نو شد ولی هر دم از این باغ بری می می رسد. سال نو شد ولی شما نمی گذارید مواضع دوپهلوی پارسال از یادها برود. هر چه می خواهیم از شما دفاع کنیم به دلیل اتهامات اثبات نشده و بعضاً ناروایی که در مناظرات ۸۸ به شما و خانواده تان زده شد و احتمالاً بسیاری از مواضع بعدی تان نیز تأثیرپذیر از همان بوده، ولی گویی همان بهتر که صلاح مصلحت خویش را خسروان بدانند. وقتی رئیس تشخیص مصلحت نظام شمایید، شاید مصلحت همین است. ما قاطی بازی بزرگ ترها نمی شویم. اصلاً حوصله ندارم بیش از این در این باب بنویسم که به گمانم نگفتنم بهتر است. ما که از همان اول هم نه اعتقادی به آقای موسوی داشتیم و نه از موج سبز دل خوشی؛ ولی انصافاً بدبخت تر از همه کسانی هستند که سیاه لشکر سبز می شوند و خونشان را به پای درختان حرّا می ریزند. ولی اگر بندی چنین فرزندی مانند آقا مهدی می داشتم، بلافاصله عاقش می کردم؛ مگر این که خودم هم شریک جرمش می بودم و دستم گیرد بود. آن موقع الله اعلم که چه می کردم! خودم هم نمی دانم.]

خاندانی که خدمات شایسته ای به اسلام و انقلاب و میهن اسلامی مان کردند و افتخار تقدیم چندین شهید در راه اسلام ، انقلاب و میهن را در کارنامه خود دارند .

از درگاه احدیت برای آن مرحوم مغفور رحمت واسعه و برای بستگان صبر و اجر مسالت می کنم .

اکبر هاشمی رفسنجانی

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام

یازدهم فروردین 139۰"


پانوشت:

ان شاء الله یادداشت بعدی فردا در وبلاگ درج خواهد شد.


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۱/۱۵ساعت 17:47  توسط احسان رستگار   | 

ممنونم از عیدی شما!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

همان طور که احتمالاً اگر نه از سایت مسابقه، ولی از سایت های خبری-تحلیلی با خبر شده اید، این وبلاگ مورد عنایت الهی و محبت شما قرار گرفت و رتبه ی دوم مسابقه ی چهره ۸۹ را به دست آورد.

بر اساس اعلام سایت مسابقه، حدود ۴ هزار کاربر -با حذف نظرات تکراری و شناسه های تقلبی- از میان ۱۲ وبلاگ راه یافته به مرحله ی دوم چهره ۸۹، ۳ وبلاگ را انتخاب کردند.

اسامی برندگان به ترتیب، به شرح زیر می باشد:

نفر اوّل: امید حسینی، نویسنده ی وبلاگ «آهستان» با کسب ۱۶۳۲ امتیاز

نفر دوم: احسان رستگار، نویسنده ی وبلاگ «منتقد مستقل» با کسب ۱۱۴۰ امتیاز

نفر سوم: مهدی نیک خواه، نویسنده ی وبلاگ «بچه‌های قلم» با کسب ۹۷۸ امتیاز


از نفر سوم به بعد، امتیازات در سایت مسابقه درج نشده است.
نفر چهارم: حسین قدیانی، نویسنده ی وبلاگ «قطعه۲۶»

نفر پنچم: میثم محمدحسنی، نویسنده ی وبلاگ «دوئل»

نفر ششم: علی ‌رضا مجیدی، نویسنده ی وبلاگ «یک پزشک»

نفر هفتم: زهرا اچ.بی، نویسنده ی وبلاگ «زهرا»

نفر هشتم: تقی دژاکام، نویسنده ی وبلاگ «آب و آتش»

نفر نهم: محمد آرمند، نویسنده ی وبلاگ «طعم عسل»

نفر دهم: آنی دالتون، نویسنده ی وبلاگ «یادداشت‌های یک دختر ترشیده»

نفر یازدهم: مجتبی دانشطلب، نویسنده ی وبلاگ «دانشطلب»

نفر دوازدهم: هاتف خالدی، نویسنده ی وبلاگ «خرچنگ زاده»

ان شاء الله در ایّام عید، هر روز با یادداشتی که نه طولانی باشد و هم بکر، از خجالتتان در خواهم آمد. سعی می کنم کوتاه تر بنویسم؛ پس منتظر یادداشت های عتیقه ی عیدانه ام باشید!


پا نوشت:

۱- با کامل شدن اطلاعاتم درباره ی یکی از مجریان محبوبم، یعنی فرزاد حسنی، به این نتیجه رسیدم که همان بهتر که وی در سیمای جمهوری اسلامی ایران فعالیت نکند. از این انتخاب شبکه ی ۳ که وی را به عنوان مجری برنامه ی ویژه ی سال نو به خانه های مردم می آورد، راضی نیستم. ضمن این که گویا یکی از مهمان ویژه ی شبکه ی ۳ در پر بیننده ترین لحظات -یعنی ساعت های پیش از تحویل سال نو- اصغر فرهادی است که با افتخار علیه نظام چه در داخل چه در جشنواره های خارجی سخنرانی می کند و میانه ی خصمانه ای با اسلام و با جمهوری اسلامی دارد. اگر صدا و سیما حکومتی است، پس این چه سیاست ضد منافع ملی و مصالح نظامی است، اگر هم حکومتی نیست، پس رئیسش را هم بگذارید مردم انتخاب کنند! فیلم دست دادن اصغر فرهادی با مدل مشهور ایتالیایی، ایزابلا روسلینی (Isabella Rossellini)

 

۲- با کامل شدن جورچین فجایع فرهنگی کشور، رئیس جمهور محترم و رئیس دفتر محترم تر از وضعیت اقسار گسیخته ی ابتذال در سینما گرفته تا کشف حجاب مجری اسپانیایی در ایران جلوی چشمان نماد حزب الله (!) و مواجه شدن با لبخند و سکوت معنادار ایشان گرفته، که سنت جشن های ۲۵۰۰ ساله ی محمدرضا پهلوی را با برگزاری جشن نوروز یا در تخت جمشید و یا در تهران زنده کنند. در این ایّام درگیری های منطقه، می خواهند به جای کمک به مردم منطقه -که اکنون وارد جنگ های مسلحانه و خیابانی شده اند- بیت المال را خرج بزن و بکوب کرده و پادشاه اردن را که مردم کشورش علیه وی قیام کرده اند، به ایران دعوت کنند! محمدرضای ملعون! آسوده بخواب که رئیس جمهور ۲۴ میلیونی ما بیدار است!

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۲۹ساعت 13:26  توسط احسان رستگار   | 

عادلی که دو برابر رئیس جمهور رأی آورد!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

ساعت ۲۴ پنج شنبه ۲۶ اسفند، مرحله ی دوم نظر سنجی چهره ی ۸۹ در سایت خبری-تحلیلی خبرآنلاین به پایان رسید و صبح جمعه نتایج نهایی در سایت درج شد. در مرحله ی نهایی، بین منتخبین مردم در هر عرصه، رقابتی برگزار شد تا محبوب ترین چهره برگزیده شود. این که چقدر این عمل سنجیده است که شخصی که مثلاً کارگردان یا مربی فوتبال است با دیگری که مثلاً رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام یا رئیس جمهور است مقایسه شود، جای بحث دارد؛ ولی از یک جهت هیچ ایرادی به آن وارد نیست و آن سنجش میزان محبوبیت افراد است.

کسی نپرسد که چرا در این یادداشت، محبوبیت آقای احمدی نژاد با آیت الله هاشمی رفسنجانی مقایسه نشده است. وقتی آراء آیت الله هاشمی، تقریباً ۴ برابر آقای احمدی نژاد شد، بیهوده دیدم که محبوبیت این دو را با یکدیگر مقایسه کنم. به گمانم بهتر بود که دو نفر که از نظر آراء هم تراز بودند را با یکدیگر مقایسه کنیم؛ مانند آقای احمدی نژاد با عادل فردوسی پور.

نتایج بدین شرح بود: ۱- اکبرهاشمی رفسنجانی: 40 درصد. ۲- عادل فردوسی پور: 22 درصد. ۳- محمد باقر قالیباف: 15 درصد. ۴- محمود احمدی نژاد: 11 درصد. ۵- امیرقلعه نوعی: 8 درصد. ۶- محسن هاشمی: 2درصد. ۷- افشین قطبی: 1 درصد.

نکته ای که این نظرسنجی را قابل اعتنا و استناد می کند، ابتدا جامعه ی آماری بسیار گسترده ی آن -که در حدود ۳۰۰ هزار نفر است- و دیگری طیف وسیع سلایق شرکت کننده می باشد؛ از رجانیوزی ها تا سبزها در این انتخابات شرکت کرده اند. از آن جایی که فعال ترین و گسترده ترین هیأت تحریریه در میان سایت ها را خبرآنلاین داراست و از حیث بودجه و مالی کاملاً تأمین است، نمی توان به نظرسنجی های آن بی اعتنایی کرد. دیروز داشتم با یکی از مدیران حزب اللهی فرهنگی سابق صحبت می کردم که اصولاً با کامپیوتر و دنیای مجازی میانه ای ندارد؛ وی هم از ریز نتایج مسابقه خبر داشت. پیامک های طرفداران افراد نامزد شده در نظر سنجی نیز هر کدام در حد وسعشان به دیگران پیامک می زدند تا آن ها نیز به فرد محبوبشان رأی دهند.

 

دلایل این انتخاب مردم و محبوبیت عادل:

الف) دلایل محتوایی:

۱- عادل مردم را در قدرتش سهیم می کند: مردم طرفدار کسانی هستند که می توانند معادله ی قدرتشان را هر لحظه که صلاح بدانند، تغییر دهند؛ با پیامک، با تماشای برنامه، با تحریم برنامه، با رأی مثبت به برنامه، با رأی منفی به برنامه. مردم دوست دارند وقتی از عملکرد مسئول یا شخص مشهوری ناخشنود می شوند، بتوانند آن را در سریع ترین زمان و بهترین صورت ممکن به آن شخص منتقل کنند و او نیز به آن انتقادها ترتیب اثر دهد. در مورد عادل فردوسی پور که همین طور است. اصلاً عملاً بخشی از برنامه ی ۹۰، در اختیار ملت ایران است.

نکته ی دیگر این است که عادل مردم را به بازی می گیرد. یعنی مردم می توانند با ارسال فیلم، تصاویر و یا طرح های گرافیکی، حضورشان را در برنامه اعلام کنند.

۲- عادل اخلاق مدار است: عادل فردوسی پور قطعاً از فرزاد حسنی هم محبوب تر است. نه مانند فرزاد حسنی مجرد است و نه زیر ابرو بر می دارد. فردوسی پور کسی است که حداقل سعی می کند به اخلاق اسلامی پایبند باشد. به مخاطبش احترام بگذارد، دروغ نگوید و صراحت لهجه داشته باشد، حتی اگر برایش هزینه ساز شود. انتقاد می کند حتی اگر مورد هجمه ی تهمت ها و برچسب های سیاسی و اعتقادی گوناگون قرار بگیرد. فردوسی پور هم مانند بسیاری از اهالی رسانه و دست اندرکاران صدا و سیما، به نامزدهای مغلوب در انتخابات رأی داده و اصطلاحاً سبز است؛ ولی نه جزء سبزهایی که نسبت به نظام عقده و کینه دارند و هنجار شکنی کرده و ارزش ها را زیر سؤال می برند. 

۳- عادل شجاع است: این را همگی دیده ایم که عادل گاهی تا چه حد شجاعت به خرج داده که یا تا یک قدمی تعطیلی یا نیمه تعطیلی ۹۰ پیش رفته و از جانب مسئولین از صدا و سیما گرفته تا تربیت بدنی و دولت تحت فشار قرار گرفته است. هر زمان مردم ببینند کسی به دلیل صراحتش دچار مشکل شده است، سعی می کنند تا از وی حمایت کنند. هر کس هم که از کسی حمایت کند، ناخودآگاه آن شخص برایش محبوب می شود. 

۴- عادل صداقت دارد: مردم تا کنون از فردوسی پور اشتباه شنیده اند، خطا دیده اند ولی دروغ نه! حال این که در این زمینه دیگران چه پیشینه ای دارند، بر اهلش روشن است.

۵- عادل منتقد است: مردم عاشق کسانی هستند که وقتی قدرتی به دست می آورند، نه تنها عزت نفسشان را برای حفظ آن صندلی و منصب به حراج نمی گذارند، بلکه از آن فرصت برای نقد ضعف ها و اصلاح عیوب استفاده می کنند. عادل در این قریب به ۱۱ سال، روند انتقادی برنامه اش رشد پیدا کرده و به همین ترتیب، مسئولین بیشتری در گزند انتقادهای وی قرار گرفته اند.

۶- مردم طرفدار مظلومند: از منظر روان شناختی، مردم هرگاه ببینند که شخصی در حال خسارت دیدن است، از او حمایت می کنند؛ نه تنها در ایران، بلکه در تمامی جهان. این یک خصلت فطری محسوب می شود که انسان ها برای جلوگیری از گسترش فساد، از مظلوم حمایت می کنند و در مقابل ظالم می ایستند. کم پیش نیامده که مسئولی فردوسی پور را متهم به سیاه نمایی و تشویش اذهان عمومی کرده و سپس با پاسخ کوبنده ی مخاطبان ۹۰ مواجه شده است.

ب) دلایل فنّی:

از دکور برنامه گرفته، تا کارگردانی و بخش های مختلف نود، کاملاً شاهد نمونه ی شاخص یک برنامه ی حرفه ای و جذاب است. مسابقه ی پیامکی نود با سؤالات جنجالی اش که گاهی نتیجه ی آن، سرنوشت فوتبال کشور را تغییر داده (مانند تعیین مربی) از مصادیق ویژگی های فنی-محتوایی نود است. حامیان مالی بسیار قوی که حاضرند هر برنامه، جوایزی را در اختیار برنامه قرار دهند نیز در ایران بی سابقه بوده است و تنها برای ۹۰ به این حجم اتفاق می افتد.

چه می شود که عادل فردوسی پور از محمود احمدی نژاد جلو می زند؟

عادل هیچ گاه ۲۴ میلیون رأی نیاورده است. بیشترین رأیی که او آورده نهایتاً حدود ۳ میلیون بوده است؛ آن هم از طریق سامانه ارسال پیامک مسابقه ی برنامه ی ۹۰. تا کنون هم در هیچ انتخاباتی شرکت نکرده تا میزان اقبال عمومی را نسبت به ورودش به دنیای سیاست یا حتی مدیریت ورزشی بسنجد که ان شاء الله هیچ وقت هم چنین نکند. چون باید چهره هایی شاخص همواره باشند و به عبارتی فداکاری کنند و فقط بر سیاست ها و سیاست گذاری ها نظارت کنند و انتقاد. البته اگر ورود به دنیای سیاست را یک فرصت تلقی کنیم، آن شخص باید فداکاری کند. هرچند به نطر بنده این چنین نیست که الزاماً حضور در عرصه ی سیاست فرصت است؛ چون بر اساس اعتقادات ما مسلمانان، مناصب حساس سیاسی و یا در کل هر منصبی، فرصتی است برای خدمت بیشتر به مردم، اجرای بیشتر قانون اساسی (که برگرفته از قوانین الهی است) و احقاق حق مظلومین از ظالمین.

عادل همواره ثابت کرده که حضورش نوید بخش تغییرات عمده ای در مدیریت ورزش و اصلاحات در زمینه های گوناگون فوتبال بوده است. شاید یک هفته در میان، صحنه هایی را می بینیم که در آن سرویس بهداشتی ورزشگاهی اصلاح می شود، صندلی های ورزشگاهی تعمیر می شوند و نحوه ی برخورد و تعاملات انسانی اهالی فوتبال با یکدیگر ارتقاء می یابد.

آن چه باعث می شود عادل رأیی در حدود دو برابر رئیس جمهور بیاورد، استقلال برنامه ی ۹۰ و نپذیرفتن تحمیلات و سفارش های خارج از چارچوب سیاست های انتقادی ۹۰ است. فردوسی پور حتی حاضر است برنامه اش را تعطیل کنند، ولی به او دستور ندهند که چگونه برنامه اش را روی آنتن ببرد و یا از مطرح کردن چه مسائلی بپرهیزد. مردم این مسأله را لمس کرده و به همین دلیل فردوسی پور را از خود می دانند.

چرا عادل از ورزشکاران سیاسی مانند هادی ساعی، علیرضا دبیر و امیر رضا و رسول خادم هم محبوب تر است؟

اولاً عادل هیچ گاه وارد سیاست نشد. اگر هم شد، در حیطه ی حریم خصوصی اش بود؛ تا این حد که به میر حسین موسوی رأی داد و پس از فتنه ی ۸۸، به نحو نامحسوسی نواری سبز رنگ در برنامه اش قرار گرفت (مخصوصاً در قسمت اعلام مسابقه ی پیامک برنامه به صورت زیر نویس).

ثانیاً عادل در حرفه اش، نه خودش را به اصلاح طلبان گره زد و نه به اصول گرایان و بدون دخالت اعتقادات سیاسی اش، سعی کرد تا مستقلانه مسائل ورزش کشور را به نقد و مسئولین را به چالش بکشد.

ثالثاً عادل بسیار بیشتر از دیگر اهالی ورزش با مردم در تماس است. مردم حداقل هفته ای دو بار صدای وی را می شوند؛ در ۹۰ و برای گزارش مسابقه های فوتبال داخلی یا خارجی.

و امّا؛ چرا رئیس جمهور چهارم می شود؟!

این اتفاق یک دنیا حرف دارد. منی که خودم تا کنون سه بار در انتخابات ریاست جمهوری به محمود احمدی نژاد رأی داده ام (که هر سه بار کاش نمی دادم)، این بار و در این نظرسنجی رأیم را تقدیم عادل کردم؛ نه با اکراه بلکه با اشتیاق تمام. هرچه بیشتر پیش می رویم، مریدان و علاقه مندان عادل بیشتر شده و هرچه می گذرد، به تعداد منتقدین به عملکرد رئیس جمهور افزوده می شود.

این نظر سنجی از این حیث قابل توجه است، که اکثر قریب به اتفاق جامعه ی هدفش از میان نخبگان هستند. پس هم از نظر کمیت و نیز کیفیت، تحسین برانگیز است. کسانی که اخبار روز را پیگیری می کنند، این شخصیت ها را بیشتر از دیگر اقشار مردم می شناسند و عادلانه تر می توانند با داشتن اطلاعات کافی، رأیی عادلانه تر دهند. دانشگاهیان، بعضاً اهالی حوزه، علاقه مندان به مسائل ریز و درشت سیاسی و خلاصه آنان که نمی توان به راحتی در گروه عوام گنجاندشان.

خدمتی که فردوسی پور نه تنها به فوتبال کشور، بلکه به سیاست کشور کرد، کاملاً منحصر به فرد و  ماندنی بود. او باب نقد و مسئولیت پذیری مسئولین را گشود و دیگر اجازه نمی داد تا مسئولی حداقل در رابطه با فوتبال اشتباه کند و سپس بگوید "به مردم چه!" زمانی ممکن بود مسئولی اشتباه کند و بگوید "مردم شعورشان نمی رسد، پا در کفش بزرگان نکنند، همینی که هست، می خوای بخوا، نمی خوای نخوا". فردوسی پور فرهنگ انتقاد پذیری را نهادینه کرد. او از خودش، آبرو، جوانی، سرمایه های مالی اش و همه و همه هزینه کرد تا نه تنها کاری را که دوست دارد انجام دهد، بلکه کاری که فی الذاته خدمت محسوب می شود یعنی انتقاد را نهادینه کند. 

آیا اگر بر فرض محال، عادل در انتخابات ریاست جمهوری شرکت کند، از احمدی نژاد جلو می زند؟

این نکته ای است که اگرچه از نظر فنی امکان بروزش صفر است (که باید هم چنین باشد)، ولی از حیث سنجش محبوبیت، باید گفت که اگر بسیاری از مردم کشورمان از جمله اقشاری که از رفاه مالی کم تری برخوردارند، عاشق رئیس جمهور هستند، گمان نکنم بتوان در این قضیه تشکیک کرد که فردوسی پور نه تنها خیل عظیمی از این جمعیت را با خود همراه کرده است، بلکه دیگر اقشار را نیز در پشت خود می بیند. در نظرسنجی آخرین برنامه ی سال ۸۹ برنامه ی ۹۰، همه شاهد بودیم که چگونه ۹۴ درصد به عادل آری گفتند و مهری به نشانه ی تأیید بر عملکرد ۹۰ در سال ۸۹ زدند. دلیل آن هم واضح است؛ کسی می تواند بگوید این که مثلاً برگزاری جشن های 2500 ساله توسط دولت، خیانتی است در جهت زدودن اسلام و بسط مکتب ایرانی و از طرف مقابل، دیگری از این طرح دفاع کند، ولی کسی نمی تواند بگوید که تعمیر ورزشگاه ها و افزایش رتبه ی تیم ملی فوتبال ایران در فیفا و بهبود مدیریت تیم های پایه به نظر من برای فوتبال مضر است!

به همین دلیل عادل فقط در جنبه ی فنی مورد ارزیابی قرار می گیرد و نه معمولاً اعتقادی، در حالی که رئیس جمهور شخصیتی است که اعتقادات یا به اصطلاح انگلیسی ایدئولوژی و نیز تخصصش مستقیماً در نحوه ی اداره ی کشور تأثیر می گذارد. پس همین جاست که اختلاف نظرها شروع می شود.

مردم چرا ۹۰ را تماشا می کنند؟

بسیاری هستند که نه فوتبال بازی می کنند و نه فوتبال می بینند؛ ولی طرفدار پر و پا قرص برنامه ی عادل هستند.

آن چه مردم موجب می شود از اصول گرا تا اصلاح طلب، از بسیجی تا ضد نظام، همه و همه این برنامه را به نظاره بنشینند، این است که ۹۰ نماد انتقاد در ایران است. ۹۰ نماد بیان مشکلات و درخواست رفع آن از مسئولین است و نیز بلا تشبیه، مردم به ۹۰ به چشم باب الحوائج می نگرند. به همین دلیل است که هرگاه می خواهند برنامه ای با رویکرد انتقادی و جذاب بسازند، می گویند «۹۰ سیاسی»، «۹۰ سینمایی» و دیگر انواع و اقسام ۹۰. به این معنی که اگر در دیگر عرصه ها نمی توانند هر آن چه در دل دارند بیان نمایند، ولی حداقل در زمینه ی فوتبال می توانند هر آن چه می بینند و می خواهند را نقد کنند. به همین دلیل است که گاهی برخی نقدها به مسائل سیاسی کشیده می شود تا بدان جا که مثلاً در تاریخ ۲۲ آذر ۸۹، هنگام بحث پیرامون انتقال تیم نفت از تهران به اراک، وقتی عادل این تصمیم مجلس را در جهت کسب رأی نمایندگان استان مرکزی برای دور نهم انتخابات مجلس یاد می کند، احمدی بیغش نماینده ی استان مرکزی اعتقادات سیاسی-مذهبی فردوسی پور را زیر سؤال می برد که البته با عکس العمل تند عادل مواجه می شود. حتی هنگام پخش برنامه و نیز پس از اتمام برنامه، بسیاری از نمایندگان مجلس و دیگر مسئولین هم از عادل حمایت می کنند و سخنان همکارشان، احمدی بیغش را نامربوط و غیر منصفانه قلمداد می کنند.

پس حتی مسئولین و سیاست مداران نیز به روشنی می دانند که ۹۰ سوپاپ اطمینانی است که وقتی مردم کلافه از ساعت ها کار و مشغله، در آخر شب به خانه می آیند، بتوانند علاوه بر داشتن ساعاتی مفرح حین تماشای برنامه ای فوتبالی، مسائل فوتبالی و ورزشی را با صراحت و بدون هیچ تعارف و تکلفی، به نقد بنشینند و هر آن چه می خواهند خودشان بر زبان آورند، از زبان عادل بشوند. این گونه شاید مردم بیشتر بتوانند بپذیرند که در ایران هم می توان صریحاً انتقاد کرد و به زندگی عادی ادامه داد.

اما نکته ای که غیر قابل انکار است، اگر همین استقبال و حمایت بی مثال مردم از عادل و ۹۰ نبود، تا کنون این برنامه هفت کفن پوسانده بود؛ چون «۹۰»، «دیروز، امروز، فردا» یا «رو به فردا» نیست که هر اتفاقی بیفتد، ادامه پیدا کند و هر روز سفارشی تر شود از دیروز. اگر برنامه ای هم چون دیروز، امروز، فردا هم پشتوانه ی مردمی داشت، هر قسمت مسابقه ی پیامکی برگزار می کرد، بیا و ببین!


بعد التّحریر:

از تاریخ ۲۴ مرداد ۸۹ تا امروز که روز آخر سال ۸۹ است، این سی و دومین یادداشت این وبلاگ است که در سایت خبری-تحلیلی «الف» درج می شود. ان شاء الله به دلیل برخی فشارها از بیرون سایت، این یادداشت به سرنوشت یادداشت قبل دچار نشده و فردا از سایت حذف نشود.

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۱۲/۲۸ساعت 8:7  توسط احسان رستگار   | 

برادر ده نمکی! سایتی که به روز نشود،نمی تواند جریان سازی کند!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم 

این اولین بار نیست که مسعود ده نمکی به حق یا نا به حق از سایت ها مخصوصاً «آینده» -که ایشان علاقه ی خاصی به آن دارد- به عنوان سایت های وابسته به آقازاده ها و کانون های قدرت و ثروت (همان زر و زور) یاد می کند. توضیح و اثبات این که آیا آینده واقعاً به آن آقازاده ای که مدام امثال ده نمکی به آن اشاره می کنند وابسته هست یا نیست، مد نظرم در این یادداشت نیست، فقط مختصراً عرض می کنم که آن آقازاده را هم که حتماً می دانید منظور کیست؛ مهدی هاشمی، فراری لندن نشین.

۱- گروه «آینده»، همان مدیر مسئول و سردبیر سابق تابناک و نیز عیناً مدیر مسئول و سردبیر اسبق بازتاب خدا بیامرز، هستند. بازتاب نیز همان سایتی بود که برای اولین بار، پرونده ی استات اویل که مهدی هاشمی در آن دست داشت را افشا کرد. اگر مسئولین «آینده» فعلی که همان مسئولین «بازتاب» اسبق بودند، می خواستند همان زمان که اتفاقاً رشوه های کلان میلیاردی نیز به آن ها پیشنهاد می شد را می پذیرفتند و ماجرا را رسانه ای نمی کردند. پس پرونده ی استات اویل را همان بازتاب و گروه فؤاد صادقی -که اکنون تعدادی از آن گروه اسبق، آینده را می گردانند- افشا کردند.

در یکی از یادداشت های قبلی نیز که با عنوان «آغاز حملات سایت یک آقازاده به اخراجی ها» در وبلاگ ده نمکی درج شد، کل اتهام وی به «آینده» بر اساس نظراتی بود که مردم در آن سایت خبری گذاشته بودند و آراء موافق و خالفی که آنان به نظرات داده بودند! جالب این جاست که آینده تمامی نظرات از همه ی طیف ها را تأیید کرده بود ولی از آن جا که آقای ده نمکی درخواب هم ممکن است کابوس توطئه ببیند، نظرات منفی مردم نسبت به فیلمش مندرج در سایت «آینده» را جهت دهی و حمله به فیلمش تلقی کرد.  

حال چگونه ممکن است گروهی که خودشان در روشن گری پیش قدم بوده اند و کسانی بوده اند که تخلفات مهدی هاشمی را رو کرده اند، گماشته ی او باشند. اینان اگر اهل باج گیری می بودند، می توانستند میلیاردها تومان -که در آن پرونده پول خرد بود- در زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی کاسب شوند، اما به رسالت خبری شان عمل کرده و امر به معروف و نهی از منکر عملی را ترجیح دادند بر خود فروشی.

«آینده» نیز به این دلیل بسیار نزد برخی مسئولین خاطی منفور بود و دشمن داشت، چون مدام روشن گری و تنویر افکار عمومی می کرد؛ به نحوی که گاهی وقتی وارد آن می شدی، با هاله ی واقعه ای نور از آن خارج می شدی. حیف که الآن مجال نیست، وگرنه خیلی زیباتر از مهندس اسلام ناشناس، این قضیه را از منظر فلسفی برایتان تفسیر می کردم؛ که مثلاً می توانستم این گونه حرف از خود در وَکُنَم که اخبار دانستنی است، دانستن نور است، نور روشنایی می آورد، روشنایی علم می آورد، علم حلم می آورد و این ها همگی موجب صرفه جویی در مصرف انرژی می شوند و این خود تغییر است و جهان بر اساس فلسفه ی تغییر بنیان نهاده شده و به این ترتیب می توانیم هر وزیری را حتی در سنگال عزل کنیم!...!...!

۲- در یادداشت وی آمده است که سایت آینده به همراه دو سایت دیگر که البته آن دو هنوز برقرارند، در حال دروغ پردازی و جریان سازی علیه اخراجی های ۳ است. آن اخباری را که «آینده» هفته های پیش و قبل از مسدود شدنش درج می کرد به جای خود -که ایشان هم در یادداشت هایی پاسخ آن ها را نیز داد و تمام شد و گذشت- اما اکنون که این سایت برای احترام به قانون تصمیم گرفته تا بازگشایی مجددش به روز رسانی نکند، چگونه می تواند جریان بسازد و هجمه ایجاد کند؟ مانند این است ده نمکی بگوید: "این مرده می خواهد مرا بکشد." بعد از وی بپرسند: "چگونه ممکن است جسدی بی جان تو را از پای در آورد؟!" و او نیز در پاسخ بگوید: "چند روز پیش با چنان خشمی به من حمله ور شد و له و لورده ام کرد که نزدیک بود بمیرم. این مسبوق به سابقه بوده که این مردک مرا بزند! پس ممکن است باز هم بزند! من نمی خواهم از یک سوراخ دو بار گزیده شوم!" دقیقاً به داستان طنزی این چنینی می ماند!

آقای ده نمکی! خیلی ناشایست است که فردی هم چون شما که ادعای حزب اللّهی، بسیجی و اصول گرا بودن دارد، این گونه خبرسازی هایی کند که این شائبه را به اذهان متبادر کند که مبادا برادر مسعود ده نمکی دارد خودش هجمه و موجی برای اخراجی های ۳ ایجاد می کند تا سوارش شود و بتواند مجدداً توفیقات گیشه را به دست آورد. 

اکنون هم که نادر طالب زاده و دوستانش از آینده شاکی شده و اسی نیک نژاد هم رسماً شکایت و مدام مسئولین «آینده» را به دادگاه احضار کرده و بازپرسی و نامه نگاری می کنند که شما چرا پا در کفش ما بزرگان کرده اید و پرونده ی درخشان این فیلم ساز ارزشی و انقلابی (!) ما را این گونه مطرح کرده اید و موجبات تشویش اذهان عمومی و تخریب فیلم سازی مدافع انقلاب و نظام (!) را فراهم آورده اید. ان شاء الله در یادداشتی دیگر طی همین یکی دو روزه، در این باره خدمتتان مفصل تر عرض خواهم کرد. خیلی داستانش شنیدنی است؛ بسیار هم داغ است! بکر بکر!

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۱۲/۲۴ساعت 3:47  توسط احسان رستگار   | 

10 چهره ی برتر سال 89؛رئیس جمهور دوم شد/حمله قالیبافی ها به خبرآنلاین

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


این یادداشت، خبری نیست؛ خبری-تحلیلی است! 

همان طور که احتمالاً مطلعید، روز جمعه، پس از اتمام مرحله ی اول، این وبلاگ به عنوان ۱۰ رتبه ی برتر مسابقه ی «چهره 89» در سطح ملی انتخاب شد. مرحله ی دوم مسابقه از روز جمعه ی هفته پیش تا روز چهارشنبه ی این هفته در حال برگزاری است. اگر مایلید تا این وبلاگ با انگیزه ی دو چندان به حرکتش ادامه دهد و از مواضع و مطالب آن راضی هستید، می توانید به این نشانی مراجعه کرده و به این وبلاگ رأی دهید. لازم به ذکر است که رقابت بسیار تنگاتنگ با وبلاگ های مشهور و پر مخاطبی هم چون قطعه ۲۶ (حسین قدیانی)، آهستان (امید حسینی) و آب و آتش (تقی دژاکام)، کار را برای کسب سه رتبه ی برتر بسیار دشوار نموده است. 

و اما یک نظرسنجی با نام «چهره 89» در حال برگزاری است که در ظاهر ربطی به مسابقه ی «چهره ۸۹» ندارد. ولی به هر حال نکته این جاست که از قضا (!) نام هر دو، «چهره ۸۹» است. نظرسنجی «چهره ۸۹» که تصاویر مربوط به آن در پایین آمده، توسط سایت خبر آنلاین -که پس از تابناک و فارس، سومین پایگاه پر بازدید خبری ایران است- برگزار شده که تا دیروز، بیش از ۱۱۰۰۰۰ نفر در آن شرکت کرده اند. آن مسابقه ی دیگر با نام «چهره ۸۹» جهت انتخاب بهترین وبلاگ نویس ایران برگزار می شود که باز از قضا (!) یکی از متولّیانش، سایت خبری-تحلیلی فرداست که از نظر مواضع سیاسی، بسیار به خبر آنلاین نزدیک است. هم چنین لوگوها نیز بسیار به هم شبهند. 

 

یشترین مشارکت مردمی در چهره ی سال فوتبال بوده است نه سیاست! البته طی ۱۵ ساعت گذشته، رشدی ۱۰ هزار نفری در آمار مشارکت مردمی در نظر سنجی سیاسی گزارش شده است.

پیام های انتخاب ۱۰ چهره ی برتر سال در ۱۰ عرصه ی مختلف:

چهره فوتبال سال:

معیارهایی هم چون سابقه ی مربیگری امیر قلعه نویی در این موفقیت بی تأثیر نبوده است. وجه تمایز او با رقیبش یعنی افشین قطبی در این است که قلعه نویی هیچ گاه در بزنگاه ها، تیمش چه باشگاهی و چه ملی را رها نمی کند تا در جایی که احیاناً بهتر پول می دهند مربیگری کند. هم چنین قطعاً استقلالی ها نیز قلعه نویی را مورد لطف خود قرار داده اند. هواداران سپاهان نیز ترجیح می دهند وی به عنوان چهره ی سال انتخاب شود تا افشین قطبی! گذشته از این، بسیاری از مردم به دلیل عملکرد موفق امیر قلعه نویی در کل مدت مربیگری اش -که حتی طرفداران پیروزی و هر انسان منصفی به آن معترف است- به او به عنوان یک سرمربی زبده ایمان آورده اند. در این بخش، قلعه نویی و قطبی دائم در حال جدال بر سر رتبه های اول و دوم با یکدیگر هستند و قلعه نویی با اختلافی چند درصدی در صدر است.

از سوی دیگر آن چه باعث شده تا مردم به قطبی رأی داده ولی مثلاً به علی کریمی یا کریم باقری رأی فراوانی ندهند، حمایت از عملکرد قطبی است که الحق و الانصاف -فارغ از تعصب نداشتن وی به تیم ملی جمهوری اسلامی ایران- عملکردی قابل دفاع داشت؛ مخصوصاً در مرحله ی گروهی جام ملت های آسیا. به عبارتی عده ای از مردم درک کردند که اگر قطبی لا اقل ۲ سال دیگر باقی می ماند، تیم ملی جهشی محسوس می کرد. برای مشاهده ی نتایج زنده ی چهره ی ورزش سال، این جا را کلیک کنید. 


چهره ی جامعه سال:

چهره ی جامعه، از همه ی قسمت ها پر ماجراتر بود. از ابتدای مسابقه که چهارشنبه ی هفته ی پیش بود تا دیروز، محسن هاشمی اول بود؛ حتی جلوتر از شهردار تهران! اما حوالی دیروز بود که هواداران قالیباف به سایت حمله کردند؛ البته حمله از نوع مسالمت آمیزش. قضیه از این قرار بوده که گویا طرفداران قالیباف، از نشریات زنجیره ای همشهری گرفته تا سایت های وابسته به وی، از حدوداً دیروز، سیلی از پیامک جهت شرکت در مسابقه و رأی به قالیباف برای همکاران، دوستان خود و دیگران ارسال می کرده اند. اگر فقط کارکنان نشریات همشهری وارد سایت شده بودند، برای پیروزی وی کافی می بود که این چنین هم شد. یعنی این قدر تغییر درصد ها عجیب بود، که همه انگشت به دهان ماندند. فرض کنید از کل آرا، مثلاً تا صبح دیروز درصدها ۵۰ به ۳۰ به نفع محسن هاشمی بوده، ولی الآن حدوداً ۵۳ به ۴۲ به نفع قالیباف است!

نکته ی بسیار مهم در این بخش، این بود که مردم همگی شاخک های حساسشان، امواج صلح قالیباف و احمدی نژاد بر سر استعفای محسن هاشمی را پس از استعفای وی دریافت کرده بودند و همین امر موجب شد تا محبوبیت محسن هاشمی بین مردم دو چندان شود؛ زیرا دولت بلافاصله پس از پذیرش استعفای وی از جانب شهرداری، حاضر شد پس از سال ها کشمکش، 2 میلیار دلار را برای مترو اختصاص دهد. البته مبلغی را که مجلس مقرر کرده بود، 3 میلیارد دلار بود. احتمالاً برای اختصاص این مبلغ، باید خود شهردار استعفا دهد! برای مشاهده ی نتایج زنده نظرسنجی، این جا را کلیک کنید!

تاریخ ایجاد: چهارشنبه 18 اسفند 1389 - 15:42:24
اسماعیل احمدی‌مقدم (فرمانده نیروی انتظامی)
%2.6
 
محمدباقر قالیباف (شهردار تهران)
%53.4
 
علیرضا مرندی (عضو کمیسیون بهداشت و درمان مجلس)
%1
 
مرضیه وحیددستجردی (وزیر بهداشت)
%2.4
 
محسن هاشمی (مدیرعامل سابق مترو)
%40.6
 


چهره سیاسی سال:

مهم ترین زمینه ی مسابقه، بدون شک همین بخش بود که دو نفر از رؤسای قوای سه گانه و نیز رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، تنها یک سوم شرکت نامزدهای مشهور این بخش بودند. این بخش از همه ی دیگر بخش ها در مقامات جز اول و دومی بسیار پر کشمکش بوده است.

در روز اول، آیت الله هاشمی اول بودند، علی مطهری دوم و محمود احمدی نژاد سوم، اما پس از روز دوم، آقای احمدی نژاد در رتبه ی دوم و آیت الله هاشمی در رتبه ی اول تثبیت شدند؛ به جز یکی دو مرتبه جا به جایی که در روز دوم مسابقه رخ داد.

از یکشنبه، علی مطهری که رقابت تنگاتنگی را با علی لاریجانی داشت، با حدود نیم درصد اخلاف رأی در مکان چهارم قرار گرفت. در مکان پنجم مشایی قرار گرفته است و در همان رتبه جا خوش کرده.

آراء حدوداً سه برابری آقای هاشمی نسبت به آقای احمدی نژاد، بیانگر محبوبیت شدید آقای هاشمی در میان کاربران اینترنت -که اکثراً نسل جوان هستند- نسبت به آقای احمدی نژاد است. درصد ۶۰ به ۲۱ به نظر آمار تأمل برانگیزی می آید و به نوعی مؤید محبوبیت اندک آقای احمدی نژاد در قشر مخاطب خبر آنلاین که اکثر قریب به اتفاقشان، از نخبگان و اهالی دانشگاه هستند، می باشد. برای مشاهده ی آمار زنده، این جا را کلیک کنید!

تاریخ ایجاد: چهارشنبه 18 اسفند 1389 - 15:47:44
محمود احمدی‌نژاد
%21.6
 
احمد توکلی
%0.7
 
اسفندیار رحیم‌مشایی
%3.6
 
محمدرضا رحیمی
%0.3
 
علی‌اکبر صالحی
%0.5
 
علی لاریجانی
%6.7
 
منوچهر متکی
%1.1
 
علی مطهری
%6.3
 
‌اکبر هاشمی رفسنجانی
%59.2
 

 

چهره بین الملل سال:

در این بخش باراک اوباما با فاصله ی زیادی نسبت به اردوغان و امام موسی صدر، در صدر قرار گرفته است. تنها تفسیری که از این آمار می توان ارائه داد، تعریف مردم از چهره سال بوده است. احتمالاً در این بخش از آن جایی که خیلی احساس قرابت با هیچ یک از شخصیت های خارجی نکرده اند، به شخصیتی که معروف تر، شناخته شده تر و تأثیرگذارتر است رأی داده اند ولی در نگاهی واقع گرایانه تر، این آراء، غرب زده بودن بیشتر کاربرانی را که به اوباما رأی داده اند، مشخص می کند. نتایج زنده ی نظر سنجی را از این جا ببینید؛ کلیک کنید.

چهره اقتصاد سال:

در این بخش تفسیر بسیار آسان و از همان ابتدا قابل پیش بینی بود. از بین ۵ نامزد، ۴ نفر از وزرا بودند و دیگری رئیس اتاق بازرگانی ایران، محمد نهاوندیان بود. بدون شک اکثر ۳ هزار و خرده ای نفر که تا کنون در این بخش رأی داده اند، آن چنان شناختی نسبت به نهاوندیان نداشتند، بلکه چون نمی خواستند به وزرا رأی دهند، به او رأی دادند، به همین سادگی. البته این نوع انتخاب، پیام های خاصی دارد که هر چیزی می توانند باشند، جز محبوبیت وزرا در نظر مردم. نتایج زنده ی نظرسنجی را از این جا ببینید؛ کلیک کنید!


چهره ورزشی سال:

انتخاب محمد بنا به عنوان چهره ورزشی سال، حقاً شایسته ی وی است. همین که مخاطبین خبر آنلاین که البته در این نظرسنجی، تنها مخاطبین او شرکت نکرده اند، بسیار مسرّت بخش است؛ چرا که مردم در انتخابشان یک مربی کشتی را به یک قهرمان وزنه برداری ترجیح داده اند. این بیانگر نگاهی علمی به ورزش است که به موجب آن، جرأت می کند یک مربی کشتی را از کسی که مستقیماً خودش حماسه سازی می کند و رکورد حسین رضازاده را می شکند، مفیدتر بداند. چون اولاً بنا تیم کشتی فرنگی را برای اولین بار در جهان قهرمان می کند ولی بهداد سلیمی برای یک نفر که خودش باشد می تواند مدال آور باشد. گذشته از این، بر کسی پوشیده نیست که کشتی می تواند ورزشی سالم و مفید باشد، در حالی که وزنه برداران اکثراً پس از مدتی دچار مشکلات مفصلی و عضلانی شده و معمولاً دوران کهن سالی دردآور و جان کاهی دارند. اصولاً وزنه برداری حرفه ای ورزش مضری است.

آراء بالای خدیجه آزادپور که با همان مدال طلای بازی های آسیایی اش، موجی از انگیزه در ورزشکاران زن ایجاد کرد نیز نشان از درک بالای رأی دهندگان دارد.

به امید روزی که ورزشکاران شنا، دو-میدانی و ژیمناستیک ما محبوب ترین چهره های سال شوند.

چهره سینمایی سال:

اصغر فرهادی نیز که باید در موردش یادداشت های مخصوص عریض و طویلی نوشت و این که چگونه توانسته هم از دشمنان حکومت ایران -که در حمایت از جعفر پناهی صندلی خالی قرار می دهند و فرهادی هم نطق می کند- جایزه بگیرد و نیز از جشنواره ی حکومتی فیلم فجر! به هر حال او اکنون در نظر علاقه مندان سینما محبوب است و هر نظر سنجی ای برگزار شود، او اول خواهد شد که خود در مجالی دیگر علت یابی خواهد شد.

و اما شهاب حسینی که اگر چه از بازیگران محبوب همان اصغر فرهادی است و خودش نیز بسیار به همکاری با فرهادی می بالد، ولی بازیگری است متعهد، اخلاق گرا (اخلاق اسلامی)، پایبند به ارزش ها و آرمان های نظام و دوست داشتنی. او کسی است که افتخار می کند تا نقش شهید بابایی را بازی کند و در مقابل رهبری با رضایت سخنرانی کند. دومی شهاب حسینی را که بهداد به گرد پایش نخواهد رسید، می ارزد به صد اولی فرهادی. این رأی مخاطبین نیز شبیه رأیشان به اوباماست.

تاریخ ایجاد: چهارشنبه 18 اسفند 1389 - 16:16:00
مهناز افشار
%7.2
 
حامد بهداد
%9.7
 
شهاب حسینی
%14.1
 
جواد شمقدری
%4.4
 
حمید فرخ‌نژاد
%4.8
 
اصغر فرهادی
%46.6
 
مسعود کیمیایی
%13.1
 

 

چهره موسیقی سال:

محسن چاووشی نیز با حدود ۵۸ درصد آراء، نزدیک ترین رقیبش که شهرام ناظری باشد را با حدود ۲۸ درصد جا گذاشته است.

این گونه نیز شکی باقی نمی ماند که موسیقی سنتی نه در میان نخبگان و نه در میان عوام، جایگاهش را نه تنها حفظ نکرده بلکه به موسیقی پاپ داده است.

عدم حضور مجید اخشابی، علیرضا افتخاری و محمد اصفهانی در فهرست رأی گیری نیز بسیار تأمل برانگیز است. برای مشاهده ی نتایج زنده ی مسابقه، این جا را کلیک کنید.

 

چهره تلویزیون سال:

عادل فردوسی پور آن قدر محبوب است که اگر نامش در میان چهره های سیاسی درج می شد، باز هم می توانست رتبه ی اول را به دست آورد. وقتی که جدی ترین رقیبت وی، طنزپردازی بسیار محبوب به نام مهران مدیری، با رأی حدود یازده درصد در رده ی دوم قرار می گیرد، گمان نکنم احتیاجی به توضیح داشته باشد که فردوسی پور نماد چالش در صدا و سیماست. فردوسی پور از بسیاری از مسئولین نظام ما، بیشتر خدمت کرده است؛ چه کرده؟! باب انتقادپذیری مسئولین را گشود، به نحوی که دیگر اکنون مسئولین فوتبال جرأت نمی کنند وقتی دوربین نود را می بینند، همکاری نکنند یا اگر همکاری نکنند بعد پشیمان می شوند.

فردوسی پور یک الگو است برای کسانی که هم می خواهند محبوب باشند و نیز خدمت کنند. رای مشاهده ی نتایج زنده ی مسابقه، این جا را کلیک کنید.


چهره وبلاگ سال:

همان طور که در بندهای آغازین یادداشت مطالعه فرمودید، عملاً رقابت نهایی بین 4 وبلاگی است که ذکر شده است. ان شاء الله آن شود که خیر است.

بعد التّحریر:
 
۱- بر اساس اعلام دبیر محترم مسابقه ی چهره ی 89 پیرو این یادداشت، خبر آنلاین لوگوی مسابقه و نیز نام مسابقه وبلاگ نویسی چهره 89 را برای نظرسنجی اش دزدیده است و نه بالعکس. برای سایتی این چنینی که ساختمانی در اختیار دارد و حدوداً 5 ساعت یک بار سردبیر جا به جا می کند و سومین سایت خبری ایران محسوب می شود، این کار بسیار بعید است. شنیده بودم برخی کارکنان و خبرنگاران خبر آنلاین بسیار شیطنت می کنند، ولی به این نحو باورم نمی شد!
۲- آراء این وبلاگ؛ چهره فوتبال: کریم باقری. چهره سیاسی: علی مطهری. چهره جامعه: محسن هاشمی. چهره تلویزیون: عادل فردوسی پور. چهره سینما: شهاب حسینی. چهره موسیقی: شهرام ناظری. چهره بین الملل: امام موسی صدر. چهره ورزش: محمد بنا. چهره اقتصاد: محمد نهاوندیان. چهره ۸۹ وبلاگ ها: همین وبلاگ.
۳- تعداد شرکت کنندگان خبر آنلاین تا ظهر امروز از مرز ۱۶۵۰۰۰ نفر گذشت.
 
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۲۳ساعت 12:47  توسط احسان رستگار   | 

حسین قدیانی و سعید تاجیک در «مختارنامه»

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم 


جملات قرمز رنگ پایین یادداشت که متعلق به حسین قدیانی است و از دو یادداشت جنجالی اش استخراج شده، با جملات آبی رنگ متن که مربوط به بحث و جدل مختار، رفاعة ابن جدّاد و ابراهیم ابن مالک اشتر می شود مقایسه کنید تا عیناً دریابید چقدر این افراد شبیه تفکرات و گروه های دچار اشتباه و انحراف صدر اسلام هستند. البته بخشی از قسمت های قرمز رنگ قدیانی ربطی به اسلام ندارد؛ چون ما در صدر اسلام مسلمان این گونه بد دهان و تؤاماً یاور معومین نداشته ایم. ولی مثلاً در قسمت هایی وی می گوید خواص بی بصیرت برای باقی ماندن در قدرت است که خیانت می کنند.

لازم به ذکر است یادداشت مربوط به فحاشی به فائزه هاشمی که قدیانی با عنوان «به سعید تاجیک فحش ندهید» نوشت، پس از سخنرانی رهبری در دیدار با مجلس خبرگان رهبری اصلاح شد، اما از آن جا که بلافاصله با یادداشتی که در آن تمامی مسئولین را با تعاریفی کنایه آلود به سخره گرفته بود، وبلاگش را بروز کرد، بنده این اجازه را به خود دادم تا قسمتی از فحش هایش را -که چه رهبری می فرمودند چه نه، هر مسلمانی می دانست که نوشتن یا گفتن آن ها شرعاً حرام است- روی وبلاگ قرار دهم. هم چنین سه مورد از نظرات یادداشت آخر قطعه 26 را که پاسخ های رکیکی در آن آمده نیز درج گردیده است (این نظرات نیز  اکنون همگی حذف شده اند).

کسی که مدام یادداشت می نویسد و نه تنها ادبش افزون نمی شود، بلکه مدام وا می ترقّد، نشان می دهد که خودش دوست دارد فریاد بزند که من هم مثل آقای احمدی نژاد ولایت پذیرم! تا حکم عزل آقای مشایی رسانه ای نشود، عزلش نمی کنم.


 

اگر می بینید دوباره در این مورد نوشته ام، اصلاً نه گله کنید و نه تعجّب؛ به دو دلیل:

۱- به همان ترتیبی که حسین قدیانی این قدر به طیف میانه رو و معتدل سیاسی کشور به نحوی سهمگین فحاشی و توهین می کرد تا بدان جا که مجبور می شد برخی یادداشت هایش را با دستور مسئولین قضایی حذف یا اصلاح کند و این عملکردش، در جهت اهداف خودش موفق بوده و بسیاری از کسانی را که نسبت به امثال آیت الله هاشمی رفسنجانی، علی لاریجانی، عل مطهّری و محسن رضایی متنفّر نبوده اند، امروز این که اینان مصادیق خواص بی بصیرت و نخبگان دو پهلو هستند، ملکه ی ذهنشان شده است. قدیانی نیز هرگاه شدت فحش هایش را کاهش دهد، مخاطبینش که با فحش، توهین و تهمت های وی نعشه می شوند، عنان از کف داده و از حالت نعشگی به خماری چرخش کرده و همین امر، باعث می شود تا پرخاش کنند تا مجدداً حالت عادی برقرار گردد و به شدت یا به اصطلاح انگلیسی دُز فحش های قدیانی به حد ارضاء کننده برسد. حتی بعضاً دچار overdose شده که قدیانی سریعاً یا یادداشت را اصلاح کرده و یا حذفش می کند و به این ترتیب مجدداً مخاطبین «بیش نعشه (!)» احیاء می گردند.

ما هم باید این قدر اعمال مغایر با اخلاق اسلامی و قانون و شرع امثال قدیانی و تاجیک را بنویسیم و تکرار کنیم، تا حجّت بر مخاطبان تمام شود که این ها نه نماد اسلامند، نه نماد قانونند، نه نماد انقلابند، نه نماد بسیجند و نه شاخص سنجش خوب از بد و درست از نادرست. اعمالشان گواه این است که چه هستند و چه نیستند.

۲- این موضوع فحاشی و نیز مسائل اخلاقی از جنبه های گوناگون قابل بررسی است و از قضا جمعه در قسمت بیست و چهارم مجموعه ی «مختارنامه»، شاهد صحنه هایی بودیم که همه ی اذهان را برد به فتنه ی ۸۸ و رفتارهای برخی از افراد از آن موقع به بعد.
 

در صحنه های ابتدایی فیلم شاهد هستیم که منذر و پسرش به دست عده ای از توّابین به ناحق کشته می شوند و این آغازگر رویارویی افراطیون با مختار است. این صحنه دقیقاً یاد آور عملکرد احساسی و شتاب زده ی برخی نهادها و افراد در دوران بحرانی و مناسبات فتنه ی ۸۸ بود. کسانی که خودسرانه عمل می کردند و معتقد بودند باید جلوتر از رهبری حرکت کرد تا ایشان صدمه نبینند. حال آن که اینان می شوند همان فاسقین و مارقین که یا از امامشان جلو می زنند و یا عقب می افتند. ولایت مدار واقعی باید همواره همراه و پا به پای رهبری ولی پشت سر او حرکت کند.

*برخی ویژگی ها مانند دگم، متصلّب بودن و منعطف نبودن توّابین، تا حدی باعث ایجاد تشابه بین آنان و خوارج شده بود.

بعد از آن که منذر و پسرش را کشتند، کیان سر رسید و بر سر سیاه پوشانی که حکم نیروی انتظامی را داشتند و اتفاقاً نظاره گر کشتار بودند، فریاد کشید که چرا ایستاده اید و بیاید و این دو را نجات دهید.  کار از کار گذشته بود و پس از مشاهده ی پیکر خونین آن پدر و پسر، عتاب گونه از جمع پرسید که چرا چنین بلایی سر آن دو آورده، از قانون تخطی کرده و شهر را به هم ریخته اید؟ این جا بود که صحنه ای بسیار تکان دهنده را مشاهده کردیم. سر دسته ی قاتلین فریاد زد: "قانون؟! قانون منم! من قانونم!" سپس جامه اش را درید و آثار شلاق و شکنجه ی همین مرد و رفقای او را نشان همه داد و این را به عنوان توجیه قتلش معرفی کرد. این جا بود که دوباره یاد امثال قدیانی و سهید تاجیک افتادم و بر آن شدم تا مقایسه ای مستند بین جملات عینی این افراد انجام دهم.



مختار: من مشتاق دوزخ نیستم. قرار باشد در حکومت مختار، خونی به ناحق ریخته شود، عطای این حکومت را به لقایش می بخشم.

به خدا قسم، اگر در حکومت علی چنین اتفاقی می افتاد، پوست از سر خودکامگان خود رأی می کند. کیان! قاتلین منذر و پسرش مجرمند. همگی را زندانی کنید.

کیان: بله امیر!

رفاعة ابن شدّاد: قرار ما این نبود ابو اسحاق.

مختار: قرار ما چه بود رفاعة؟

رفاعة ابن شدّاد: تو شعائر قیام ما را فدای مصلحت اندیشی های سیاسی کردی! ظاهراً شیرینی حکومت به کام جنابتان مزه کرده. جماعتی که حکم به زندانی کردنشان دادی، همه تن سوختگان و دل سوختگانی هستند که به جرم ارادت به علی، یک جای سالم در بدنشان نمی بینی! آن ها، سگ و سگ توله ای را کشتند، که گیرم در خون حسین دخالتی نداشته، اما کم هم ظلم نکردند به مریدان علی. چطور شده ابو اسحاق از اجرای عدالت این قدر پریشان شده اند؟

مختار: قرار باشد هر کس به فتوای خود شمشیر بکشد و اجرای عدالت کند، سنگ روی سنگ بند نمی شود. این چه منطقی است که شما دارید؟

رفاعة ابن شدّاد: این شمایید که با منطقتان نمک به زخم داغ داران حسین می پاشید. شما به خاطر قصاص از قاتلین حسین قیام کردید، به این مردم وعده ی خون خواهی دادید، پس کو؟! قاتلین حسین زیر چشم و گوش ما شرابشان را می خورند و به ریش ما می خندند. می خواهی انتقام بستانی، می گویی هر چیز به نوبه ی خود. باید با سیاست رفتار کنیم. این چه سیاستی است که می خواهد بر آتش مقدی این مردم آب بریزد و خاموشش کند؟! می ترسید حکومتتان به خطر بیفتد؟! شما اگر به خاطر حکومت قیام کردید که مجبورید دست به عصا حرکت کنید، ما چنین عذری نداریم.

مختار: بن شداد! من بنا ندارم ثمره ی قیام شیعه را با تندروی ها و ندانم کاری ها نابود کنم. شیعه از فتواهای امثال شما کم غرامت نداده. هیچ وقت ضرورت های زمانه ی خود را درک نکردید. اگر بگویم خون مسلم ابن عقیل به گردن امثال شماست، اغراق نکرده ام. هیچ وقت، هیچ وقت بر صراط عدالت حرکت نکرده اید؛ نه در عین الورده، نه در کربلا و نه امروز. همیشه یا افراط کرده اید یا تفریط. اگر خودتان را شیعه ی علی می دانید و اگر می خواهید حکوما یاران علی بعد از ۳۰ سال شکست و تلخ کامی نتیجه بدهد، بروید و با خود و خدایتان خلوت کنید و در کاری که به آن جاهلید و علم ندارید دخالت نکنید و فتواهای صد من یه غاز ندهید!

رفاعة ابن شدّاد: شما با عقاید این مرد موافقید؟! بسیار خب! من شریک گناه شما نخواهم شد. اگر مختار پیش از قیام، این عقاید را بروز می داد، من مرتکب گناه بیعت با او نمی شدم. خدایا توبه! خدایا توبه! حال که مکنونات قلبی او را دانستم، اگر بیعت با او نشکنم، گناه کارم. 

ابراهیم ابن مالک اشتر: صبر کن رفاعة! تو که رفیق نیمه راه نبودی! 

رفاعة ابن شدّاد: رفقای من در گور خفته اند! در بیابان های عین الورده! می روم تا بر تربت سلیمان تیمم کنم و دستی را که در بیعت با مختار نجس کرده ام، پاک کنم.

ابراهیم ابن مالک اشتر: استغفار کن رفائه! تو و مختار هم سلیقه نیستید. چرا هم را به ناپاکی متهم می کنید؟

رفاعة ابن شدّاد: تو با او موافقی چون از غنائم قیام سهم بیشتری به تو داده. به خودت رحم نمی کنی، به آبروی مرحوم پدرت مالک رحم کن. ما قیام نکردیم که امیر و وزیر و سپه سالار شویم. تا قاتلین حسین، قصاص نشوند، این قیام از نظر من پیروز نشده! دهانه را ول کن!


 

تندروی ها تا بدان جا پیش رفته که ولی فقیه کلمه ی «وبلاگ» را در سخنرانی هایش استفاده کند! وبلاگ دیگر فتنه نیست؛ پدیده ای است که حتی بسیاری از مردم هم با آن درگیر نیستند. پس قطعاً مصادیق خاص و مشخصی مد نظر رهبری است که تا این اندازه تأکید مؤکد روی وبلاگ دارند. دو یادداشتی که موجب شد مسئولین قضایی کشور و نیز مقام معظم رهبری نسبت به آن واکنش نشان دهند در زیر آمده است:

«نامه ی قدیانی به رئیس قوه ی قضائیه»:

... موسوی رذل و خبیث که زنش لایق همان جایزه “سکس و فلسفه” مخملباف است، به نظام برخواسته از خون پدرم تهمت فرعونیت می زند، ...

لعنت بر من اگر یک بار دیگر خود را فرزند حاج احمد متوسلیان بدانم که قسم می خورم همین رکن یمانی را همین شکاف کعبه را که اگر بود، سر از بدن موسوی و زنش جدا کرده بود و آن کاری که قوه قضاییه شما، شهامت انجامش را ندارد، انجام می داد. تف بر من. و اف بر شما ...

و اما اینکه چرا برادر شما پرسه در مه زد ایام فتنه را؟ ... دیگر اینکه باید بپذیرید که از جمله خواصی که در فتنه ۸۸ بی بصیرتی کرد، اخوی شما بود. ... خواص بی بصیرت، جملگی از این ترسیدند که نظام اگر سقوط کرد، چه؟! بگذار جایی در رژیم بعدی در جمهوری اسلامی قلابی، و نه انقلابی داشته باشیم. والله به همین خانه خدا قسم به همین رکن یمانی قسم، جز این نبود و همه چیز هم مختصر و مفیدش خلاصه در همین جمله می شود. به خون مطهر پدرم جز این نبود. خودتان هم می دانید که جز این نبود. و صد البته مطمئن تان کنم که این نوشته را این نامه من به شما را و این ناله من از دست شما را رهبر هم خواهند خواند. شک نکنید.

قوه قضاییه که با او با موسوی خوئینی ها با خاتمی با کروبی با عفت مرعشی با محسن هاشمی با فائزه هاشمی و با جمیع دون مایگان پست فطرت، کاری ندارد؛

ما ملت ملتفت شده ایم که سران فتنه گوسفندی به نام سارکوزی را می پرستند. شما لطف کنید و سران فتنه را اعدام کنید.

اما اگر شما بگویید خاتمی پشیمان شده، من به شما عرض می کنم؛ چون در مثل مناقشه نیست، شک نکنید که توبه گرگ، مرگ است. [ما هم می توانیم این مثل را برای قدیانی بزنیم که این قدر خودش را به زور محرم راز معرفی می کند ولی بعد از هر سخنرانی رهبری، تو زرد از آب در می آید و مجبور می شود یا یادداشت هایش را پاک کند و یا اصلاح؟]

دستگاه قضایی بفرماید کی و کجا موسوی را اعدام می کند، که من کارمند جمهوری اسلامی نیستم که نظم این نظام مقدس ببندد دست و پایم را. من فرزند انقلاب اسلامی ام و کاری به اصول قانون اساسی ندارم. اصول قانون اساسی برای من، خطوط وصیت نامه پدرم است. قوه قضاییه برای خودش بهتر است که سران فتنه را اعدام کند. صبر ما دیگر سر رسیده است.

 

«لطفاً به سعید تاجیک فحش ندهید»؛ فحش نامه ای دیگر از قدیانی به مسئولین:

صاحب کتاب فاخر و دوست داشتنی “جنگ دوست داشتنی” همیشه برایم عزیز بوده است، اما وقتی فهمیدم سعید تاجیک در شهرری همان را که لایقش بود نثار “ف. ه” کرد، ارادتم به او ۲ صد چندان شد. هم الان مجسمه ساز بودم تندیسش را می زدم ورودی سیدالکریم.

در نگاه پر از آه، سزای فائزه همین فاحشه است و آن دیگر چیزهایی که سعید و اطرافیانش کف دست این آقازاده ولگرد و همه جا اهل خرید، گذاشتند.

تا وقتی قوه قضائیه به هر دلیلی با “ف. ه” برخورد نمی کند، لحن سخن ما هر جا که فاحشه های سیاسی را ببینیم، به خصوص “ف. ه” را، همان لحن خشن مولاست در نهج البلاغه.

هر آنچه این بسیجی به آن فاحشه سیاسی گفته، حق “ف. ه” بوده است. اینکه یک بسیجی از آقازاده بودن این و آن نترسد و کاری کند که “ف. ه” خاک پاک و مقدس شهرری و سیدالکریم را ترک کند و در این راه ۲ تا درشت هم بار این فاحشه سیاسی کند. عده ای از دوستان متاسفانه باادب نیستند، بلکه هالو هستند و هالو بودن اتفاقا نه فقط نشانه خرد نیست که بارزترین نشانه خریت و بی شعوری است.

اما این حرف قطعا به آن معنی نیست که تو وقتی “ف. ه” را در سیدالکریم می بینی، در اعتراض به این فاحشه بی عفت بگویی ... .

در عجبم وقت هرزگی های اجتماعی-سیاسی “ف. ه” چرا این جماعت هالو به فکر ادب اسلامی نبودند؟

“ف. ه” از آنجا که مورد حمایت یک مشت صهیونیست سگ صفت است، قطعا وقتی پا به سیدالکریم مقدس می گذارد، آنجا را نجس می کند و سعید تاجیک به خوبی، این لکه نجس را از شهرری پاک کرد. دمش گرم!

شما چند بار در برابر اشتباهات ریز و درشت “ف. ه” و خود آقای هاشمی و دیگران و دیگران و ابلهی مثل علی فریمانی و خائنی مثل ولایت مترو واکنش نشان داده اید.

در مرام حزب الله، “ف. ه” فاحشه ای سیاسی-اجتماعی است که سزایش همان ناسزاهایی بود که سعید تاجیک از زبان ما بارش کرد. کسی در فاحشه بودن “ف. ه” شک دارد؟! در بسیجی بودن سعید تاجیک همین بس که یاسر هاشمی از ترس، اینکه فرزند آقای هاشمی است را کتمان می کرد!"

 

سه مورد زیر، تنها بخشی از اهانات حسین قدیانی و فقط مربوط به همین یک یادداشتش می شود. اگر قرار باشد تمامی فحش های یادداشت هایش را درج نمایم، باید آرشیو وبلاگش را در این جا درج کنم! از آن جا که اهانات وی مشخص است، سؤالات را حذف کردم تا یادداشت کوتاه تر شود. 

علی می‌گوید:

۱۱ اسفند ۱۳۸۹ در t ۱۹:۳۹

...

حسین قدیانی: اگر بنا بر اجرای حدود شرعی است، که نیمی از خاندان هاشمی از جمله عفت و بی عفت و… همه باید اعدام شوند؛ به جرم خروج علیه جانشین معصوم. اگر بنا بر اجرای حد و حدود است، علی مطهری به دلیل اهانت به دکتر احمدی نژاد باید محاکمه شود. علی مطهری کودن تر از آن است که قیافه اش نشان می دهد. این بابا بچه چندم هاشمی است، نه پسر آن اندیشه مطهر. حتما باید به چشم چپ و لب آویزان این نادان اشاره کنم؟!

 

صبا می‌گوید:

۱۱ اسفند ۱۳۸۹ در t ۲۰:۰۴

...

حسین قدیانی: علی مطهری کتک خورده خدایی هست! آدم در شناسنامه اش اسم پدرش شهید مطهری باشد اما در عمل فرزند عفت هاشمی باشد، خدا به اندازه کافی کتکش زده. بی شعوری و کودنی و خریت همین است دیگر! شمر را رها کنی و گیر بدهی که چرا قاسم بن الحسن در مناظره در مبارزه کلک زد به آن مرد جنگی! خاک ۲ عالم بر سر آنانی که به این الاغ رای دادند تا وکیل ما تهرانی ها در مجلس شود. خاک ۲ عالم بر سرشان.

 

سردار شهیدزاده می‌گوید:

۱۲ اسفند ۱۳۸۹ در t ۰۷:۲۷

...

حسین قدیانی: پفیوز علی مطهری و ایل و تبار خاندان منحوس مبارک ایرانی است.


 

کلام آخر! مقام معظم رهبری، ولی فقیه هستند نه بابای کسی! حتی ولی فقیه بابای آقای مجتبی خامنه ای هم نیست چه برسد به حسین قدیانی! وقتی دستوری می دهند باید اطاعت شود، وگرنه فرقی بین حسین قدیانی، سعید تاجیک و موسوی و کروبی نخواهد بود.

سخن بیستی که رهبری حدود بیست ماه و بیست روز پیش فرمودند، جذب حداکثری دفع حداقلی بود. بر همین اساس، حسین قدیانی و سعید تاجیک را به شرط تویه و گذشت و بزرگواری شاکیانشان، در دایره ی جذب حداکثری به شمار می آوریم. ذکر این نکته نیز ضروری است که سعید تاجیک زمانی واقعاً رزمنده ای علیه باطل بوده است، ولی قدیانی در ۸ ماه دفاع مقدس، اکثر مسئولین عالی رتبه را دشمن می دید و هنوز می بیند و نمی دانم که اصولاً چه خدمتی به نظام، انقلاب و مردم کرده است جز تفرقه افکنی و اشائه ی فحشا و منکر!

راستی! گویا نهایتاً رفاعة شهید می شود؛ ولی قدیانی و تاجیک چه؟ آیا به نظرتان با روندی که این گروه از افراد پیش گرفته اند، عاقبت به خیر شده و یا حداقل ممکن است جامعه را آبستن فتنه های کوچک و بزرگ دیگری نکنند؟


بعد التّحریر:

سایت «الف»، امروز یعنی یکشنبه، یادداشت قبلی ام را که شنبه درج کرده بود، حذف کرد. گویا فشارها بر این سایت کارساز شده و آن ها را مجاب کرده که گاهی هم حق را باید حذف کرد!

این دومین بار است که «الف» یادداشتم را درج می کند ولی سپس از کرده اش پشیمان می شود. جالب این جاست که هر دو بار که این اتفاق افتاده، موضوع یادداشت ها انتقاد به قدیانی بوده است. 

این عمل هم خلاف اخلاق حرفه ای مدیریت سایت است و نیز خلاف اخلاق اسلامی؛ چرا همه ی سایت ها باید مدام تهدید به مسدودیت شوند تا جبراً این گونه عمل کنند؟!

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۲۲ساعت 10:25  توسط احسان رستگار   | 

رهبری محکوم کردند،شاگرد شریعت مداری تشکیک کرد،قدیانی به شوخی گرفت

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

  


برخی از دوستان می پرسیدند که چرا درباره ی فحاشی به فائزه هاشمی سکوت کردی؛ قطعاً سکوتی در کار نبوده، بلکه به دلیل محدودیت امکان رو به رو کردن مخاطبین با یادداشت های جدید و لزوم دیده شدن هر مطلب، شاید چندان درست نباشد بیشتر از روزی یک بار وبلاگ به روز شود. به هر حال این یادداشت حاوی دو موضوع است؛ یکی در رابطه با فحاشی به فائزه و دیگری درباره ی «دیروز، امروز، فردا»ی دیشب. طولانی است ولی حداقل قسمت های گزینش شده را حتماً بخوانید!

مهدی محمدی، دبیر سیاسی روزنامه ی کیهان به همراه دکتر محمّد مرندی مهمانان دیشب برنامه ی «دیروز، امروز، فردا» بودند.

فارغ از مباحث جالبی که از جانب محمّد مرندی -فعال ترین مناظره کننده ی مدافع جمهوری اسلامی ایران در برنامه های انگلیسی زبان که در شبکه هایی هم چون بی بی سی و العربیه بیش از ۱۰۰ بار حاضر شده است- مطرح شد، صحبت های مهدی محمدی که خود را مدیون استاد مخصوصش حسین شریعت مداری می دانست، نظرم را جلب کرد.

۱- محمدی در قسمتی از صحبت هایش که انسان را یاد استادش می انداخت، جمله ای را بر زبان آورد که تنها یک تفسیر داشت. وی گفت: "انگلیسی ها به کروبی زنگ زدن و بهش گفتن برا ۲۵ بهمن بیانیه بده." به گمانم نیاز به توضیح نداشته باشد که جز از طریق شنود نمی توان متوجه شد که چه کسی به کروبی یا هر کس دیگری زنگ زده یا نزده و چه گفته یا نگفته است. شنود مکالمات کروبی و موسوی هم کاملاً معقول، منطقی و قانونی است؛ اما چرا کسی که سمتش روزنامه نگاری است، باید از محتویات شنودها آگاهی داشته باشد؟ حتی چرا و چگونه حسین شریعت مداری از مکالمات و محتویات شنودها آگاه می شود. آیا قانوناً در این باره توجیهی وجود دارد؟ آیا حسین شریعت مداری، علاوه بر مدیر مسئولی و نماینده ی ولی فقیه در روزنامه ی کیهان، سمتی مثلاً در وزارت اطلاعات دارد؟ اگر ندارد پس نباید به وی اطلاعاتی را که کاملاً طبقه بندی محسوب می شود، به دستش برسد. مخصوصاً این که تجربه ثابت کرده که ایشان ظرفیت اطلاعات زیاد را ندارد و ممکن است به بدترین نحو ممکن که موجبات وهن نظام و تفرقه در جامعه را به همراه داشته باشد، اطلاعات را در سرمقاله ها یا ته مقاله هایش بروز دهد که این موجب مخدوش شدن نظام ما می شود. این چه نبرد نا برابری است که یک روزنامه نگار، به اطلاعات طبقه بندی شده ی وزارت اطلاعات دسترسی داشته باشد، آن وقت آن یکی روزنامه نگار، مدیر مسئول یا سردبیر، تلفن هایش شنود شود!

۲- در اواسط برنامه، جمله ای را گفت که مشخصاً تفرقه انگیز و کذب بود. وی تلویحاً فیلم فحاشی به فائزه هاشمی را بدون این که نامی از او ببرد، مشکوک خواند و گفت چنین اعمالی ممکن است مظلوم نمایی باشد. این نکته نیز که خلاف نظر تمامی عقلا و نیز سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار دیروز با خبرگان بود، از آن جا که هویت سعید تاجیک و بسیجی و رزمنده بودن وی کاملاً محرز و علایق سیاسی او نیز کاملاً مشخص است، محلی از اعراب ندارد که مهدی محمّدی هدفی جز مشغول کردن و منحرف کردن ذهن مردم -از واقعیت و فاجعه ای که همانا فحاشی به رکیک ترین حالت به ناموس است و عادی سازی آن- ندارد.

۳- اظهار نظر عجیب دیگری که محمدی کرد، این بود که "موسوی پشت Skype می نشسته و خارجی ها (رژیم صهیونیستی، آمریکا، انگلستان) بهش می گفتن که چی بنویسه و بیانیه بده. چون ایناها اصلاً اهل بیانیه دادن نبودن. اصلاً بلد نیستن بیانیه بدن. دیدین که بعد از این که خارجی ها فهمیدن خودشون مستقیماً می تونن اغتشاشاتو کنترل کنن، دیگه این آقا هم بیانیه ای نمی ده!" بر فرض این که موسوی و کروبی هر دو توانایی بیانیه دادن ندارند، ولی آیا مشاورینشان، دوستانشان و همفکرانشان که بسیاری شان اساتید دانشگاه هستند هم نمی توانند آن ها را که شاید به نظر مهدی محمدی احیاناً سیکل هم ندارند (!) تا بتوانند بیانیه بنویسند را کمک کنند؟!

 

همان طور که توقع می رفت و پیش بینی می شد، دو محور مهم بیانات مقام معظم رهبری، پیرامون انتخابات مجلس خبرگان رهبری و نیز انتقاد از بی اخلاقی های اخیر مانند فحاشی به دختر آیت الله هاشمی توسط سعید تاجیک که مستأسفانه آبروی رزمنده ها و بسیجی ها را برد و نیز اهانات قدیانی در وبلاگش که تنها یکی از اهاناتش، فاحشه خواندن فائزه هاشمی بود و تقدیر از فحاشی سعید تاجیک. مقام معظم رهبری فرمودند:

"فضاى اهانت و هتک حرمت در جامعه، يكى از آن چيزهایى است كه اسلام مانع از آن است [پس چرا اسلامی که سعید تاجیک و حسین قدیانی به آن معتقدند، مانع از آن نیست؟]؛ نبايد اين اتفاق بيفتد. فضاى هتک حرمت، هم خلاف شرع است، هم خلاف اخلاق است، هم خلاف عقل سياسى است [ولی متأسفانه خلاف اخلاق و عقل تاجیک و قدیانی نیست]. اين كار علاوه بر اينكه فضا را آشفته می كند و اعصاب آرام جامعه را به هم می ريزد -كه امروز احتياج به اين آرامش هست- خداى متعال را هم از ما خشمگين می كند. [پس سعید تاجیک و حسین قدیانی مخل آرامش جامعه و خشنودی خداوند هستند.] من می خواهم اين پيامى باشد به همه‌ى آن كسانى كه يا حرف می زنند، يا می نويسند؛ چه در مطبوعات، چه در وبلاگ ها [اگر همین طور پیش برود، دفعه ی بعدی رهبری مجبور می شوند نام حسین قدیانی را هم بیاورند. کار به کجا رسیده که یکی دو دهان دریده، رهبری را مجبور کرده اند که وبلاگ خوان شوند و هرزنوشته هاشان را رصد کنند!]. همه‌ ى اين ها بدانند [یعنی سعید تاجیک و حسین قدیانی و امثالهم]، كارى كه می كنند، كار درستى نيست. مخالفت كردن، استدلال كردن، يک فكر سياسى غلط يا يک فكر دينى غلط را محكوم كردن، يک حرف است، مبتلا شدن به اين امرِ خلاف اخلاق و خلاف شرع و خلاف عقل سياسى، يک حرف ديگر است؛ ما اين دومى را به طور كامل و قاطع نفى می كنيم؛ نبايد اين كار انجام بگيرد. متأسفانه بعضى اين كار را می كنند [مثلاً سعید تاجیک، حسین قدیانی و امثالهم]. من به خصوص به جوان ها توصيه می كنم. بعضى از اين جوان ها [دور از جان سعید تاجیک و حسین قدیانی؛ البته تاجیک تقریباً میان سال است نه جوان] بلاشک مردمان با اخلاص و مؤمن و خوبى هم هستند، اما خيال می كنند اين وظيفه است؛ نه، من عرض می كنم اين خلاف وظيفه است، عكس اين وظيفه است.

... همان طور كه امام بارها می فرمودند، گاهى اين جور افراد وارد اجتماعات پرشور و مؤمن و مخلص می شوند و آن ها را به يک سمتى و يک حركتى می كشانند [مثلاً سعید تاجیک، حسین قدیانی و امثالهم؟]. ...

بنابراين من به خصوص از جوان ها می خواهم كه نگذارند اين فضاى غيبت و تهمت و فحاشى و هتاكى و شكستن حرمت ها ادامه پيدا كند [به روی چشم! سمعاً و طاعتاً! هر کسی خواست چنین غلطی کند، قطعه اش را قطعه قطعه می کنیم!]. وقتى كه ادامه پيدا كرد، طبعاً همان طور سرايت هم می كند -مثل بيمارى مسرى [مثل مخاطبین وبلاگ قدیانی که مانند سادیسمی ها با شنیدن فحش های او احساس آرامش می کنند؟]. "
 

به گزارش مشرق، آیت الله مکارم شیرازی صبح دیروز، چهارشنبه در بخشی از سخنان خود در آغاز درس خارج فقه در مسجد اعظم قم، با تأکید بر ضرورت رعایت اصول اخلاقی در قلم و بیان، گفت: "طرف هر کس می خواهد باشد، ما در نظام اسلامی زندگی می کنیم، برادرها، خواهرها و به ویژه کسانی که خود را منتسب به حزب الله می کنند، باید خیلی مراقب زبانشان باشند. من فیلم این قضیه را دیدم که بسیار زننده بود.

نشانه ایمان انسان این است که زبان و قلم او چاک و بند داشته باشد [حیف که سعید تاجیک و حسین قدیانی چاک دارند ولی بند ندارند!]

اختلاف های سیاسی سبب نمی شود قلم و زبان روی حساب و کتاب نباشد، قلم و زبان ها باید روی حساب و کتاب باشد، ما باید مراقب باشیم که نگویند در نظام اسلامی این مسائل رخ می دهد، افراد نیز باید مراقب باشند.

ما معتقدیم قیامت و حساب و کتابی در کار است و کوچک ترین حرف های ما نیز نوشته شده و روزی به آن رسیدگی خواهد شد [سعید تاجیک و حسین قدیانی هم معتقدند؟!]."

 

دیروز ۲۰:۳۰ هم ناگهان به طور کاملاً اتفاقی [باور نکنید] پس از سخنان رهبری در دیدار دیروز با خبرگان، اتفاقی یادش افتاد که دو هفته ی پیش چنین اتفاقی افتاده و به فائزه هاشمی حروم زاده، --ده و فاحشه گفته اند، آیت الله هاشمی را سگ و آشغال نامیدند و خواهرزاده اش را با شوکر مضروب کرده اند و فحاشان و ضاربین هم خودشان فیلمش را روی یوتیوب قرار داده اند.

نکته ی جالب توجه این است که قدیانی پس از صحبت های دیروز مقام معظم رهبری، یادداشتی را که هفته ی پیش نوشته بود و حاوی فحش های فراوانی هم چون فاحشه (به دفعات) به فائزه هاشمی و نیز پفیوز نامیدن علی مطهری در قسمت نظرات بود را اصلاح کرد که در نوع خود عملی مثبت است ولی سپس یادداشتی را با عنوان «دفاع تمام قد قطعه ۲۶ از مسئولان نظام» درج کرد که عملاً تمسخر تمام قد مسئولین و دهان کجی به سفارشات رهبری بود. واقعاً مایه ی تأسف است. 

در انتها دو سؤال: به نظر شما چرا حتماً باید مقام معظم رهبری این عمل را رسماً تقبیح نمایند تا کسانی هم چون قدیانی که به بی بند و باری قلم شهره هستند، عقب نشینی و قسمتی از یادداشت های سراسر فحش و توهینشان را اصلاح یا پاک کنند؟ آیا به اندازه ی کافی در احادیث و قرآن کریم فحاشی و مخصوصاً قذف (فحش ناموسی و نسبت ناروای جنسی مانند فاحشه!) تقبیح و گناه کبیره معرفی نشده و جایگاه فحاشین در قعر جهنم نیست؟ سؤال دیگر این که اگر خدای ناکرده، همین فردا عده ای اوباش به ناموس حسین قدیانی یا همین سعید تاجیک فحاشی کنند، عکس العمل آن ها چه خواهد بود؟ آیا مانند آیت الله هاشمی مماشات می کنند و بزرگواری به خرج می دهند یا شخصاً و رأساً اعدامش می کنند؟! 


بعد التّحریر:

۱- الآن حدوداً ساعت 3 و ربع شنبه است. توجیه مضحکی که از سوی «رجانیوز» مطرح شده بود که فراموش کردم به آن بپردازم و آن این بود که می گفتند قوه ی قضائیه باید فائزه را دستگیر می کرد و مقصر قوه قضائیه است که می گذارد راست راست فائزه هاشمی در شهر بچرخد و فتنه گری کند و به نظام فحاشی کند. این توجیه مانند این است که معاذ الله نادانی بگوید، تقصیر خدا بود که یزید را آفرید که بیاید به سپاه عمر سعد دستور دهد که راه بر امام حسین (ع) ببندد و ایشان را به شهادت برساند!!!

۲- مهدی محمّدی که سعی داشت خودش را مانند استادش اخلاق گرا (!) نشان دهد، به هر کافر، فاسق، ظالم و مستکبری که می رسید می گفت آقای فلانی، خانم بهمانی، آقای نتانیاهو، خانم رایس، امّا در کمال تعجب وقتی به نام آقایان موسوی و کروبی رسید، از آن ها که اصلاً اکراه داشت اسمشان را بر زبان بیاورد، معمولاً با نام های موسوی و کروبی یاد می کرد. آقای کیهان! شما که می گویی سران فتنه گماشته ها، حقوق بگیران و ایادی آمریکا، رژیم صهیونیستی و انگلستان هستند، پس چرا همان شیاطین بزرگ را محترمانه نام می برید، ولی کسانی را که مدت ها مسئولین رسمی جمهوری اسلامی بوده اند این گونه تحقیر آمیز یاد می کنید؟ مقام معظم رهبری می فرمایند جناب طلحه و جناب زیبر، ولی امان از شما که ولایت مداری فقط لق لقه ی زبانتان است و در عمل نه اخلاق دارید و نه ولایت مداری.

۳- همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۹/۱۲/۲۰ساعت 15:29  توسط احسان رستگار   | 

به جای سایت «آینده»، برنامه «راز» را مسدود کنید!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

فاجعه ی اول/آقا زاده ی کنجکاو، پدیده ای نو ظهور را کشف می کند: گویا قصه از آن جا شروع می شود که پسر آقای جواد شمقدری، معاون سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، که جویای نام است و قریب ۲۲ سال سن و حسین نام دارد، در مستند «یزدان تفنگ ندارد» نامش به عنوان کارگردان آن در رسانه ها پیچید، انسانی را کشف کرد که وی نه تنها ایرانی بود، نه تنها نامش اسد الله بود، بلکه در هالیوود کار می کرد، لقبش اسی بود، فیلم های اروتیک و نیمه پورنو می ساخت، تهیه ی مجموعه ها و سریال های مستهجن را بر عهده داشت، دستیار تهیه ی فیلم های مبتذل بود، در آمریکا زندگی می کرد و از فیلم سازان درجه ۳ هالیوود بود. در مستند یزدان تفنگ ندارد، وی در بخشی از فیلم در رابطه با فتنه ی ۸۸ نظراتی را بیان کرد که تصویر آن در زیر آمده است.

در تصویر زیر، می توانید معنای روابط مثلثی را به معنای واقعی کلمه دریابید؛ البته این بار مراد رابطه ی کاری مثلثی است. رابطه ای بین آقایان نادر طالب زاده، حسین شمقدری و اسد الله نیک نژاد. عکس  بالا از اسی نیک نژاد و تصویر زیر از آقای طالب زاده، مربوط به همان مستند «یزدان تفنگ ندارد» آقازاده ی جواد شمقدری است. تصویر بعدی نیز که حسین شمقدری با شخصی دیگر در کنار نادر طالب زاده نشسته، مربوط به برنامه ی راز طالب زاده است. آن یکی در مستند این یکی و پس از چند ماه، این یکی در برنامه ی زنده ی آن یکی!

فاجعه ی دوم/داور فجر، مستهجن ساز از آب در می آید: در دی ماه امسال، اسی نیک نژاد به عنوان یکی از داوران سودای سیمرغ معرفی شد. بعد از آن سایت «آینده» سابقه ی این فیلم ساز فیلم های محرّک جنسی یا به عبارت صحیح تر «اروتیک» را رسوا کرد [که گویا در مسدودیت این سایت نیز بی تأثیر نبود]، و سپس سایت های دیگر از «رجا» بگیرید تا «خبرآنلاین» نیز، همه به این موضوع پرداختند، دست اندرکاران جشنواره اعلام کردند که اسی نیک نژاد استعفا داده است؛ البته در واقع آن عبارت معروف فردوسی پور که می گوید «استعفاش دادن!» در این جا بیشتر صدق می کند.

فاجعه ی سوم/تشت ایکیوسان مستهجن ساز از بام می افتد ولی هنوز همه چی آرومه، مسئولین خوشحالن: بعد از حذف نام اسد الله نیک نژاد از میان ۷ داور بخش سودای سیمرغ که به این ترتیب به ۶ نفر کاهش یافته بودند، باز هم پای اسی از جشنواره بریده نشد و وی به عنوان مهمان در بخش هالیوودیزم و سینما در نقد هالیوود سخنرانی کرد.

از اسی خبر خاصی جز برملا شدن کارنامه ی سیاه و فیلم های مستهجنش نبود تا این که آقای نادر طالب زاده وی را به عنوان مهمان به برنامه ی «راز» دعوت کرد.

فاجعه ی چهارم/حتی خواجه حافظ  و نن جون شیخ معروف اسی را شناخته اند،ولی او سر از «راز» در می آورد : در کمال ناباوری و پس از افشاگری های «آینده» و نقل قول آن در دیگر سایت ها درباره ی ایکیوسان مستهجن ساز، طالب زاده که به عنوان برنامه سازی حزب اللّهی و برنامه ی «راز» به عنوان برنامه ای حزب اللّهی، اسی نیک نژاد یا همان ایکیوسان فاسد قصه ی ما را به برنامه دعوت می کند تا با یکدیگر هالییود را نقد کنند. خنده دارترین نکته در آن شب زمانی بود که طالب زاده دلیل عدم نمایش فیلم های متعدد و مجموعه های هالیوودی اسی را کیفیت پایین (!) فیلم ها از نظر فنی و واضح نبودن آن عنوان کرد. بر فرض محال که در قرن بیست و یکم دی وی دی های فیلم ها کیفیت پایینی داشته باشند، آقای طالب زاده می توانست از یوتیوب قسمت های شاهکاری از شاهکارهای اسی را برای نمایش استفاده کند.

فاجعه ی پنجم/طالب زاده برای دفاع از ایکیوسان دروغ می گوید و دیگران را بی سواد می نامد: پس از افشاگری دوباره و سه باره ی سایت «آینده» درباره ی اسی مبتذل، طالب زاده رگ غیرتش بیرون زده و درصدد دفاع از اسی مبتذل بر آمده و تمامی سابقه ی کاری او را انکار می کند. غافل از این که «آینده» فقط کارنامه و به اصطلاح انگلیسی رزومه ی اسی نیک نژاد را از سایت هایی نظیر IMDb که مرجع سینمای جهان محسوب می شود، استخراج و نقل کرده است.

قسمتی از مصاحبه ی طالب زاده، تهیه کننده ی برنامه «راز» با خبرنگار ایسنا:

"مطالب مطرح شده درباره ی مهمان هفته ی قبل برنامه، کذب محض و تهمت هایی است که یکی از سایت های اینترنتی (آینده) مطرح کرده است. ... تهمت‌ هايی مثل ساخت‌ فيلم‌ های غير اخلاقی توسط او، توهين به وزارت ارشاد و اطلاعات است. [چه ربطی به وزارت ارشاد دارد؟ اسی در هالیوود فیلم هایی مستهجن ساخته است؛ اعتراض به اسی اعتراض به برنامه ی راز و شخص شماست آقای طالب زاده نه وزارت ارشاد که البته بسیاری انتقادات نیز به آن وارد است] ...

نيک ‌نژاد جزو سنديكای كارگردانان هاليوود است. چنين كسی نمي‌تواند فيلم مستهجن بسازد [یعنی در هالیوود فیلم «طلا و مس» می سازند؟! شرون استون هم در هالیوود است، کارگردانان بدترین فیلم های او هم چون غریضه ی اصلی ۱ و ۲ نیز همین طور! آیا آن فیلم ها را مستهجن نمی دانید؟! تا جایی که ما شنیده بودیم، هر وقت اسم هالیوود می آمد در ادامه فساد و فحشا نیز ذکر می شد. حالا چه شده که هالیوودی ها مستهجن نمی سازند؟]. چنين خبرهايی مصداق بی ‌سوادی است من به عمد او را به برنامه آوردم تا نشان دهم چه كسانی بی ‌سواد هستند. 

در همين رابطه، مجيد يوسفی -يكي ديگر از تهيه‌كنندگان «راز»- هم به خبرنگار ايسنا گفت: حاشيه‌ هايی كه در اين باره اعلام شده صحت ندارد. ما سعی می ‌كنيم مهمان‌ هايی را به برنامه بياوريم كه سابقه مشخصی داشته باشند و اين سابقه قابل اثبات است. [اتفاقاً حرف ما نیز همین است که سابقه ی فاسد و کارنامه ی سیاه ایشان نیز کاملاً مشخص و ثابت شده است. پس در این مورد توافق داریم.]

رويكرد برنامه در سال جديد چالشی ‌تر می ‌شود و مطالبی  را كه بايد گفته شود اما تا كنون گفته نشد، مطرح می شود. [خدا به خیر کند! نکند برای چالشی تر شدن بروید و شرون استون و مدونا را دعوت کنید]!!!"

به دلیل این مصاحبه و نیز دروغ گویی در روز روشن، علی رغم میل باطنی ام، مجبورم تنها بخشی از فیلم های این مستهجن ساز حرفه ای را که حتی پوسترهای آن باید نیمه شطرنجی شود، به طور مصوّر جهت تنویر افکار عمومی در وبلاگ درج نمایم. لازم به ذکر است برخی فیلم های وی حتی قابل شطرنجی کردن هم نیست و به عبارتی از اروتیک هم فراتر رفته و پورنو یا فیلم تماماً مستهجن محسوب می شود مانند فیلم (Black Sea 213 (1998 و مجموعه ی (Chromium Blue (2002 که از هر نوع ارجاعات به این دو معذورم.

تصاویر زیر، تنها ۴ اثر مستهجن اسی نیک نژاد را شامل می شود. تمامی این تصاویر از سایت معتبر IMDb جمع آوری شده است. پیشاپیش از نمایش این تصاویر پوزش می طلبم؛ ان شاء الله که خداوند این عمل را امر به معروف و نهی از منکر عملی محسوب کرده و از ما ناخشنود نگردد:

   

و این جاست که اسی نیک نژاد به ریش همه ی ما می خندد و شاید هم در فکر فیلم مستهجن بعدی اش است و آرزو می کند روزی را که به عنوان فیلم ساز ارزشی مستهجن ساز (!) به صدا و سیما بیاید و صحنه های معاشقه ی فیلم های مستهجنش را نیز پخش کنند و همه خوشحال باشند که این ایکیسو سان کافی است تا انگشتانش را خیس کرده و به کلّه ی کچلش بمالد تا از آن فیلم هایی مستهجن تراوش کند.

 

بعد التّحریر:

۱- همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

۲- مرحله ی اوّل مسابقه ی «چهره 89» به پایان رسید و این وبلاگ به عنوان یکی از ۱۰ رتبه ی برتر مسابقه ی چهره ۸۹ از بین کلیه ی وبلاگ های ایران برگزیده شد. اگر مایلید این وبلاگ به عنوان سه رتبه ی برتر ملّی برگزیده شود، می توانید از امشب که مرحله ی دوم و نهایی این مسابقه آغاز می گردد، در مسابقه شرکت فرمایید. ضمناً از حسن نظر و آراء شما در مرحله ی اول نیز متشکرم.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۹ساعت 12:4  توسط احسان رستگار   | 

چرا «آینده» مسدود شد؟

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

حدوداً ۳۰ دقیقه پیش، سایت خبری-تحلیلی «آینده» مسدود شد.

این برای سومین بار است که پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ این سایت مسدود یا به اصطلاح انگلیسی فیلتر می شود.

 

به نظر شما دلیل این مسدودیّت چیست؟

۱- افشاگری های متعدد این سایت علیه فیلم ساز مستهجن ساز هالیوود، اسی نیک نژاد.

۲- افشاگری علیه نادر طالب زاده.

۳- انتقاد به عملکرد مسئولین جشنواره فیلم فجر.

۴- حمایت این سایت از آقای هاشمی رفسنجانی مخصوصاً قبل از انتخابات مجلس خبرگان رهبری.

۵- انتقادات این سایت مانند بسیاری از سایت های دیگر به فحاشی های زننده به فائزه هاشمی.

۶- عدم عملکرد این سایت در مسیر حضرات رجانیوز و کیهان.

۷- بهبود رتبه ی این سایت طی هفته های اخیر در رده بندی پر مخاطب ترین سایت های ایران در الکسا.

۸- انتقادات شدید به بی توجهی ها و فساد در امور فرهنگی، سینما و تئاتر.

۹- دوست داشتن فیلترش کنن چون کلاً با آینده حال نمی کنن!

۱۰- دستشون خورده رو Enter خودش فیلتر شده!

۱۱- می خوان گوششو بپیچونن بلکه آدم شه!

۱۲- پاشون رفته رو سیم!

۱۳- گزینه های ۹ و ۱۱ و شاید هم ۱۰ و ۱۲!!!

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۸ساعت 18:43  توسط احسان رستگار   | 

روز زن، 20 جمادی الثّانی است نه 8 مارچ

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 


این یادداشت، سال گذشته در همین روزها درج شد، اما با فرا رسیدن ۸ مارچ یا همان روز جهانی زن، از آن جا که به نظرم یاد آوری اش خالی از لطف نبود، با خلاصه کردن و حذف حدود نیمی از آن، مجدداً در مقابل دیدگان شما قرار می گیرد.

یعنی ما این قدر نگون بخت و بی کس و کار شده ایم، که روز ولادت فاطمه ی معصوم نشود روز زن و روزی که «زتکین»ها نام گذاری کرده اند را مفتخرانه روز زن بنامیم؟

ریشه ی نام گذاری این روز به عنوان روز جهانی زن، باز می گردد به حادثه ی هشتم مارس ۱۸۵۷ که در آن، زنان کارگر کارگاه‌های پارچه‌بافی و لباس‌دوزی در نیویورک آمریکا به خیابان‌ها ریختند و خواهان افزایش دستمزد و بهبود شرایط کار شدند. پس از گذشت قریب به ۵۰ سال، خواسته ها به سطح حقوق سیاسی-اجتماعی هم چون حق رأی افزایش یافت. پس از تلاش های رزا زتکین و رزا لوکزامبورگ که مبارز کمونیست و سوسیالیست حقوق زنان بودند، به هدفشان دست یافتند و روزی را با عنوان روز جهانی زن نام گذاردند. هرچند که ابتدا این روز ۱۹ مارچ بود ولی پس از ۱۰ سال و در سال ۱۹۲۱ این روز با این نام در مسکو رسمیت یافت و علنی شد.

آنان که روز جهانی زن را نام نهاده اند، فاطمه نمی خواهند؛ آنان زنی کارگر می خواهند که هم چون مردان کاملاً برابر کار کند و جان بکند. نمی خواهند زن را موجودی دوست داشتنی برای تکریم و تربیت و پرورش ببینند که دامان پاکش، مأمنی گرم برای فرزندانش باشد؛ بلکه دوست دارند تا زن را مرد کنند. منتظریم بشنویم آن روزی را که مردها را هم می خواهند زن کنند. البته با عناوین دیگر، همین حالا هم مردان گوشواره به گوشی که بدون میک آپ (همان آرایش؛ عرض کردم میک آپ چون اینان باکلاس تر از این حرف ها هستند) بیرون نمی روند، در مهدهای آزادی و گهواره های تمدن نیز دیده می شود. پس باید چشم انتظار شیٌ عجاب های دیگری باشیم. مثلاً روزی که پرچم داران دفاع از حقوق زنان، بگویند که دیگر نمی خواهیم بچه دار شویم؛ مردان بزایند و شیرشان دهند. اصلاً این چه قانونی است که ما باید بچه دار شویم؟ که گفته ما نباید بچه دار کنیم؟! و قس علی هذا.

اگر اینان فاطمه می خواستند، اسلام را در آغوش می کشیدند. پیرو ِ فاطمه، پرورش فرزندش را هم چون استشمام هوا واجب و شیرین می پندارد. خانه داری را کلفتی نمی نامد. بچه داری را للگی نمی خواند. شوهرداری را ذلت نمی داند. شوهرداری در اسلام، فطری و مایه ی تحکیم خانواده است؛ همان طور که زن داری در اسلام، امری فطری و لذت بخش است برای مرد. زن مسلمان آرامش می یابد از این که پیگیر احوالات مردش باشد. مرد مسلمان هم افتخار می کند که بر دستان زنش بوسه زند و خود را بدون او ناقص خطاب کند.

چون حضرت فاطمه (س) مستقل از زن نیست و از آن جایی که حضرت فاطمه (س)، برترین زن آفریده شده ی خداوند در طول تاریخ است، پس روز حقیقی جهانی زن، روز ولادت حضرت فاطمه (س) است. اما از آن جایی که جهان امروز، حق طلب نیست، پس خوش ندارد که روز زن را مصادف با سالروز فاطمه بنامد. به دلیل این که نباید با جهانی که حق را نادیده می گیرد هم نوا شد، پس بر سر حرف خود می مانیم و روز زن را، روز جهانی زن را، روز زنان تمام دنیاها را، روز زنان عالمیان را، روز ولادت حضرت فاطمه ی زهرا (س) می نامیم.

«خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو» را نیز نادیده می گیریم و فریاد بر می آوریم که اگر جهانی دانستن حضرت فاطمه (س) عار است و روز ولادت او خوار، پس بهتر است که این خار فرو رود بر چشمان کسانی که تاب نمی آورند تا تنها زن معصوم عالم را الگو ببینند و شایسته ی پیروی. مفتخریم که رسوا شویم به هم رنگ نشدن با جماعت خودمداران.

اگر روز جهانی زنشان را، روز ۲۷ اوت می نامیدند هم راضی بودیم (روز تولد مادر ترزا به سال ۱۹۱۰ میلادی). اگر زنشان مادر ترزا بود، خودمان برایش سالگرد می گرفتیم. اما این نام مبارک، این روز عزیز، با جوهر جنبش های کارگری و به دست رهبرانی کمونیست و سوسیالیست نوشته شده است.

اگر بنا بود که چشممان به دهان امثال کلارا زتکین یا رزا لوکزامبورگ باشد، ما خود شیرین عبادی هایی داریم که می توانند دنیا را از لوس وجود خود بهره مند سازند و نه تنها هیچ ثمره ی حتی مادی هم نداشته باشند، بلکه هزینه ساز نیز شوند.

نمی گویم که روز جهانی زن باید حذف شود؛ بلکه مقصودم این بود که روز جهانی زن برای ما بی اعتبار است. جهان نمی تواند برای ما تصمیم بگیرد که چه روزی روز زن است؛ مگر این که ما به او چنین اجازه ای دهیم و تحت سیطره ی پدیده ی جهانی شدن قرار بگیریم. یکی از راه های گسترش پدیده ی جهانی شدن (همان آمریکایی شدن) از طریق تحمیل نام گذاری های این چنینی و تبلیغ آن به وسیله ی رسانه ها (مخصوصاً اینترنت و شبکه های ماهواره ای) است. ما نمی توانیم بگوییم که هم ادعا داریم که فاطمه پاک ترین زن و مادر است و روز تولدش را به عنوان روز زن و روز مادر می پذیریم و هم بگوییم که روز دیگری را نیز به عنوان روز زن پاس می داریم. این مانند کسی است که دو بار در سال، جشن تولد می گیرد؛ در این حالت این شائبه ایجاد می شود که آن شخص دچار سردرگمی و پریشانی است و هنوز خودش هم دقیقاً نمی داند که چگونه هویتی می خواهد داشته باشد و چگونه اعتقاداتی. روز زن ما، یک روز ایرانی نیست؛ یک روز اسلامی است. مسلمان ایرانی، دینش مقدم است بر ملیتش. کارگردان پدیده ی جهانی شدن آمریکا است نه کل جهانیان؛ پس از آن جایی که این روز را هم در آن راستا می دانم، این روز نیز آمریکایی است نه جهانی. البته شاید بتوان نام کشورهایی هم چون آلمان، روسیه و معدودی دیگر را نیز پیرامون سهیم بودن در این روز، اضافه کرد.

فاطمه از قوم عرب است ولی متعلق به عرب نیست؛ فاطمه متعلق به هر زن حق طلبی است که تشنه ی جمال است و کمال. آری بنا نیست که همه مثل ما شوند و البته که نخواهند شد؛ ولی ما نیز نباید مثل آنان شویم. باید هم رنگ حق شد نه هم رنگ جماعت! اتفاقاً اگر همه کس و همه چیز ناحق بگویند، با همه کس و همه چیز مخالفت باید کرد؛ چه جمعاً و چه فرادی.

این روز نیز با نام آمریکا گره خورده است؛ این بستر نیز در نیویورک کلید خورده است. جهانی شدن وقتی است که روز عشاق، نه روز ازدواج علی و فاطمه؛ بلکه ولنتاین است، روز زن نه ۲۰ جمادی الثایه؛ بلکه ۸ مارچ است. بن جهانی شدن، ریشه ی قارچ است؛ آن چنان پهناور می شود که در سرتاپای خود و جامعه مان، عیوب جهانی می بینیم. کاش از این « جهان »، محاسنش نیز به ما می رسید؛ ولی این خاصیت جهانی شدن است که تفاله ها نصیب نیازمند شود و ابرقدرت ها، جهانی تر و فربه تر گردند. اصلاً جهانی شدن نگو؛ آمریکایی شدن بگو!


بعد التّحریر:

همین نوشته به عنوان یادداشت ویژه در سایت خبری-تحلیلی «الف»

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۷ساعت 2:55  توسط احسان رستگار   | 

اختلال های متعدّد بلاگفا

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

بلاگفا كه پر طرفدارترین سامانه وبلاگ نویسی ایران است، دوباره امروز هم برای ساعاتی دچار اختلال شد. طی چند ساعت گذشته، نه تنها وبلاگ های تحت پوشش این سامانه باز نمی شدند، بلكه ورود به بخش مدیریت وبلاگ ها نیز میسر نبود.

لازم به ذكر است كه هر از چند گاهی شاهد اختلالات در بلاگفا هستیم كه به دلیل انبوه كاربران و مخاطبانش، تعداد زیادی از مردم را درگیر می كند. این دون شأن بلاگفا -به عنوان محبوب ترین سامانه وبلاگنویسی ایران است- که چند هفته یک بار به روغن سوزی بیفتد و کاربرانش را سردرگم کند. در میان كاربران بلاگفا بسیاری از مشاهیر عرصه ی ورزش، هنر، علم و سیاست كشور نیز وجود دارند كه این بیانگر دایره وسیع كاربران و مخاطبین این سامانه می باشد و به تبع وظیفه مسئولین و مخصوصاً مدیر این سامانه، آقای علیرضا شیرازی را برای بهبود كیفیت خدمات سنگین تر می كند.

لحاظ كردن این نكته كه آقای علیرضا شیرازی، مدیر محترم سامانه ی بلاگفا طی دو سال اخیر درگیر مشكلات فراوانی با مسئولین و از آن جهت تحت فشار فراوان بوده و حتی طعم بازداشت را نیز چشیده، كاملاً قابل درک است. ولی به هر حال چوب این درگیری ها و مشكلات عقیدتی-سیاسی بلاگفا با برخی مسئولین ذیربط را نباید مردم و كاربران متحمل شوند. این یك واقعیت انكار ناپذیر است كه همواره اولین سامانه ای كه در مناسبات گوناگون مختل می شود و از كار می افتد، همین بلاگفاست. در صورتی كه معمولاً شاهدیم دیگر سامانه ها دچار اختلال خاصی نمی شوند یا حداقل نه به اندازه بلاگفا.

این درگیری ها تا جای پیش رفته بود كه آقای شیرازی در مقطعی به قرار دادن نام بلاگفا در صفحه ی تارنمای پیوندها معترض و خواستار حذف نام بلاگفا از میان بخش رسانه های كاربر محور شد؛ چون گویا سیاست مسدودیت های گسترده و معمولاً سیاسی کمیته تعیین مصادیق پایگاه های غیر مجاز را به حق نمی دانست.  

شایسته است كه سامانه هایی كه دارای محبوبیتی این چنینی می باشند، در صدد رفع مشكلات فنی شان بر آیند تا شاهد نقل مكان كاربران به دیگر سامانه های وبلاگ نویسی -كه از نظر فنی از بلاگفا ضعیف تر نبوده و حتی از جهاتی مجهزتر نیز هستند- نباشند.


بعد التّحریر:

۱- همین یادداشت در «آینده»

۲- بر اساس اعلام دبیرخانه مسابقه «از حماسه تا حماسه» ، هیأت داوران، یادداشت های وبلاگ های شرکت کننده را تنها در بازه ی زمانی ۹ دی تا ۲۲ بهمن بررسی نکرده و یادداشت هایی را که پیش از آن نیز درج شده را مورد بررسی قرار داده بودند. این نکته را از این نظر عرض کردم چون در یادداشتی با عنوان «روزی که با یادداشت هایی سینمایی، با بصیرت شدم!» به دلیل کمبود اطلاعاتی که داشتم، گمان کرده بودم که هیأت داوران تنها در فاصله ی ۹ دی تا ۲۲ بهمن یادداشت ها را خوانده اند و این موضوع برای بنده بسیار جالب بود که چگونه یادداشت های سینمایی بنده مورد عنایت هیأت داوران قرار گرفته است که با نظری که همین امروز از جانب دبیرخانه مسابقه در همان یادداشت درج گردید، بنده متوجه اصل ماجرا شدم. خلاصه اگر با این مسأله در یادداشت مربوطه شوخی شد، کسی به دل نگیرد، مخصوصاً مسئولین عزیز متولّی مسابقه.

  

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۶ساعت 17:17  توسط احسان رستگار   | 

انتخاباتی حیثیتی برای دو طیف

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

ویژگی غیر قابل انکار این دوره ی انتخابات مجلس خبرگان رهبری که در سه شنبه ۱۷ اسفند ماه، رقابت تنگاتنگ میان آیت الله مهدوی کنی و آیت الله هاشمی رفسنجانی است. به گونه ای که برخی از اعضای این مجلس، مانند حجت الاسلام شجونی، اعلام کرده اند که از حدود ۸۶ نفر عضو مجلس خبرگان رهبری، حدوداً ۵۰ نفرشان به آیت الله مهدوی کنی رأی خواهند داد. در این صورت پیروزی ایشان قطعی است.

نکته ای که در این میان نادیده گرفته شده است، این است که عملاً مجلس خبرگان رهبری به نهادی تشریفاتی بدل گشته و این که چه کسی ریاست آن را به عهده داشته باشد، آن چنان هم در تصمیم گیری های کلان مملکتی، تأثیرگذار و سرنوشت ساز نیست. به عبارتی مسأله بیشتر حیثیتی است و اگر آیت الله هاشمی رفسنجانی به عنوان رئیس این مجلس انتخاب نشود، قدرت اجرایی اش کاهش نمی یابد، ولی وجهه ی وی در میان نخبگان دستخوش تغییر شده و می تواند به جایگاه ایشان در دیدگاه خواص و مردم خدشه وارد کند. حال اگر وجهه یا پرستیژ را یکی از عوامل تأثیرگذار در قدرت یک سیاست مدار به شمار آوریم، به این ترتیب قدرت وی نیز در انظار عمومی و رسانه ها می تواند کاهش یابد. یعنی این عدم انتخاب را می توان نوعی اعتراض اکثریت خواص داخل نظام به عملکرد ایشان در چند سال اخیر خصوصاً پس از فتنه ی ۸۸ برشمرد.

آیت الله هاشمی رفسنجانی دارای دو جایگاه در عرصه ی سیاسی کشور است؛ جایگاهی نمادین و تشریفاتی که در برجسته ترین حالت در مجلس خبرگان رهبری نمایان می شود و دیگری جایگاه عینی و اجرایی ایشان که در مجمع تشخیص مصلحت نظام محقق می گردد. سمت ایشان در مجمع تشخیص مصلحت نظام کاملاً اجرایی و تأثیرگذار است و در مناقشات قانونی و حقوقی که میان مجلس شورای اسلامی و شورای نگهبان به کرّات در می گیرد، نقشی بسیار تعیین کننده را ایفا می کند، در حالی که مجلس خبرگان رهبری از ابتدای تأسیس خود، جز در زمان رحلت امام خمینی (ره) و تعیین آیت الله خامنه ای به عنوان ولی فقیه، نقش خاص دیگری در عرصه ی سیاسی کشور بازی نکرده است.

البته با وجود این که نقش فعلی مجلس خبرگان رهبری خیلی بروز و ظهور عینی ندارد، ولی بر اساس اختیاراتی که قانون برای مجمع مقرر نموده و مشخصاً اصل ۱۱۱ قانون اساسی که به موجب آن می تواند در صورت تشخیص خروج ولی فقیه از عدالت یا ناتوانی جسمی یا ذهنی وی در اداره ی کشور، ولی فقیه را برکنار کند، پس به طریق اولی در صورت صلاح دید این نهاد می تواند در موارد لازم، انتقادها و تذکرات خود را نیز به ولی فقیه منتقل نمایند. البته انتقاد به ولی فقیه توسط هر مسئول و غیر مسئولی مجاز است، ولی مجلس خبرگان رهبری می تواند رسماً چنین نقشی را به عهده داشته باشد که با توجه به شرایط متشنج کنونی که حتی اگر یکی از سیاسیون، نظری شخصی از رهبری درباره ی مسأله ای جزئی و فرعی را تأیید نکند، ممکن است منتج به ضد ولایت فقیه خواندنش گردد، نمی توان ایجاد چنین فضایی را متصور شد.

در مجموع اگر وظایف مجلس خبرگان رهبری را با اختیارات مجمع تشخیص مصلحت نظام مقایسه کنیم، به این نتیجه خواهیم رسید که انگیزه ی آیت الله هاشمی برای ابقا در مسند ریاست، در جهت اثبات مقبولیت خود در میان نخبگان و خواص درون نظام است. پس عملاً اختیارات مجلس خبرگان به طور بالقوه بسیار مهم است ولی نقشش تنها در زمان انتخاب ولی فقیه بالفعل می شود. در حالی که مجمع تشخیص مصلحت نظام کاملاً پویا و پیوسته، نظراتش را در عرصه ی سیاست های کلان و خرد کشور بالفعل می کند. برای پی بردن به صحت این موضوع، کافی است نیم نگاهی به اصول ۱۱۱، ۱۱۲ و ۱۷۷ قانون اساسی بیندازیم و آن ها را با اصول مربوط به مجلس خبرگان یعنی ۱۰۷ و ۱۰۸ مقایسه کنیم تا دریابیم که چرا قدرت سیاسی مجمع تشخیص مصلحت نظام با مجلس خبرگان رهبری قابل قیاس نیست.

بلا تشبیه و فقط جهت ملموس تر شدن بحث مثالی را عرض می کنم؛ نقش مجلس خبرگان رهبری مانند دستگاه احیای قلب یا CPR است که اگرچه در شبانه روز به کار نمی آید، ولی ممکن است فقط یک بار در طول عمر استفاده از آن واجب شود که همان یک بار منجر به احیای کامل شخص گردد.     

به هر حال از آن جا که از سنت های پیامبر اکرم (ص) در جهت نهایت بهره وری از مسلمانان و بزرگان و به تعبیر امروزی جذب حداکثری و دفع حداقلی، «تألیف قلوب» بوده است، محتمل است در راستای همین سنت و سیاست اسلامی، اعضای مجلس خبرگان رهبری تصمیم گیرند تا مجدداً آیت الله هاشمی رفسنجانی را در سمت ریاست ابقا کنند تا این بازوی امام و بزرگمرد انقلاب با خاطری آسوده تر در جهت خدمت به نظام، پیروی از رهبری و پیشرفت و تعالی کشور گام بردارد.

مسأله ای که در میان هیاهوی رسانه ها و تحلیل ها و پیش بینی های کارشناسان، تا حدی مغفول واقع شده، این است که اصلاً تضمینی وجود ندارد که آیت الله هاشمی رفسنجانی برای ریاست انتخابات خبرگان حاضر به رقابت با آیت الله مهدوی کنی شود. احتمال این که ایشان عطای ریاست این نهاد را به لقایش ببخشد زیاد است.

بدون شک این انتخابات برای دو طیف سیاسی اگر خیلی از حیث کسب پایگاه قدرت بیشتر، حائز اهمیت نباشد، ولی قطعاً حیثیتی تلقی می شود. افراطیون اگر چه آن چنان هم به افکار آیت الله مهدوی کنی نزدیک نیستند ولی چون سیاست «هر کس جز هاشمی» را دنبال می کنند، ایشان را هم می خواهند مصادره کنند. طرفداران موج سبز و معترضین هم از آن جا که همیشه حضور آیت الله هاشمی را به معنای وجود کورسوی امیدی می دانستند، هیچ کس را به ایشان در مسند ریاست خبرگان ترجیح نمی دهند، حتی اگر این مسند خیلی هم اجرایی نباشد. ولی میانه روها گویا برایشان چندان توفیری نمی کند که آیت الله هاشمی رئیس باشد یا آیت الله مهدوی کنی؛ هر دو را داخل نظام می دانند و لایق. 


بعد التّحریر:

همین یادداشت در «الف»

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۵ساعت 1:6  توسط احسان رستگار   | 

بخشی از یادداشت های وبلاگ در دیگر سایت ها/اگر مایلید رأی دهید

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم 

به گزارش تابناک، مسابقه ای در حال برگزاری است که بناست در آن انتخاب چهره برتر وبلاگستان فارسی درسال 89 صورت پذیرد. در صورت تمایل می توانید به این سایت مراجعه کرده و نام وبلاگ خود یا این وبلاگ را ثبت کنید. هر کس می تواند ۵ وبلاگ را در آن سایت معرفی کند. امروز، آخرین مهلت شرکت در مسابقه «چهره 89» است. برای شرکت در مسابقه این جا را کلیک کنید.

برخی از دوستان مایل بودند تا یادداشت های این وبلاگ که در دیگر سایت ها نیز درج شده اند را مشاهده فرمایند. برخی از این سایت ها عبارتند از «صراط»، «الف»، «آینده» و «آفتاب». نشانی قسمتی از یادداشت های این وبلاگ در دیگر سایت ها از مرداد ۸۹ تا امروز در زیر آمده است. پیوندهای زیر بر اساس تقدم زمانی مرتب شده اند:

 


بعد التّحریر:

بر اساس اعلام سایت مسابقه «چهره 89»، مهلت شرکت در مسابقه تا ۱۸ اسفند تمدید شده است.

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۴ساعت 6:1  توسط احسان رستگار   | 

روزی که با یادداشت هایی سینمایی، با بصیرت شدم!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

دی ماه بود که خبر و بنری را در یکی از سایت ها که به گمانم رجانیوز یا فارس بود دیدم. متن خبر این بود که مسابقه ای وبلاگ نویسی با عنوان «از حماسه تا حماسه»، توسط دانشگاه بین المللی امام خمینی (ره) برگزار می شود.

یادداشت های وبلاگ ها از تاریخ ۹ دی تا ۲۲ بهمن پیرامون موضوعات زیر مشاهده و داوری می شد:

۱- مردم و ولايت

۲- مردم و بصيرت

۳- مردم و استکبار ستيزی

۴- مردم و انقلاب اسلامی

۵- مردم و مسأله ی فلسطين

۶- مردم و آرمان خواهی

از آن جا که از ۹ دی تا ۲۲ بهمن یا در سفر بودم و یا درگیر جشنواره ی فیلم فجر، بدترین بازه ی زمانی ممکن برای من همین مدت بود که بخواهم در قالب آن موضوعات بنویسم.

دو روز پیش تماس گرفتند و خبر دادند که این وبلاگ به عنوان یکی از ده وبلاگ برگزیده انتخاب شده است و برای شرکت در مراسم اختتامیه دعوتم کردند. البته به دلیل مشغله و بعد مسافت قسمت نشد تا در مراسم شرکت کنم. سخنران مراسم اختتامیه، آقای دکتر پرویز امینی، نویسنده ی کتاب «جامعه شناسی ۲۲ خرداد» بود. وی جمله ی جالبی را در سخنرانی گفته بود که از عناوین امروز خبرگزاری فارس بود: "برخی مسئولان هنوز جنگ نرم را باور ندارند.

آن طور که بر اساس آیین نامه ی داوری مسابقه متوجه شدم، این وبلاگ را بیشتر به دلایل فنی [مانند تعداد پیوندها، آمار بازدیدکنندگان، قالب اختصاصی وبلاگ و امثالهم] برگزیده اند؛ چون از ۹ دی تا ۲۲ بهمن بنده حتی یک یادداشت که به طور غیر مستقیم به موضوعات مسابقه مربوط باشد، در وبلاگ درج نکردم. همان طور که ملاحظه کرده اید، هر آن چه نوشتم، یادداشت هایی سینمایی بودند.

خلاصه این که اگر در عرصه ی یادداشت های سیاسی، این وبلاگ بسی بی بصیرت است، در زمینه ی یادداشت های سینمایی و فرهنگی می تواند گولّه ی بصیرت (همان گلوله ی بصیرت) باشد تا حدی که توسط چنین جشنواره هایی از آن تقدیر شود.

به هر حال از هیأت داوران که بر اساس اعلام سایت، آقای وحید جلیلی نیز یکی از آنان بوده تشکر می کنیم که با این تندیس، نشانه ای دال بر بصیرت ما، اهدایمان کردند. خوشم به هوشتون!

الحمد لله!

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۱۱ساعت 16:30  توسط احسان رستگار   | 

نمایندگانی که قسم خورشان ملس است

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

دیروز در خبرگزاری ها خبری را خواندم که برایم تأسف برانگیز بود. قسمتی از متن خبر این بود:

"موسی‌الرضا ثروتی در گفتگو با خبرنگار ایلنا با اعلام این خبر اظهار كرد: «طرح استیضاح مجید نامجو وزیر نیرو با 60 امضا در جلسه امروز اعلام وصول می‌شود.» وی افزود: «از این 60 نفر 44 نفر قسم خوردند كه پای استیضاح بایستند.»"

واقعاً باید به حال مجلسی گریست که نمایندگانش برای ایستادگی پای امضای خودشان هم باید قسم بخورند! نمایندگان مثلاً مسلمان اسماً اکثراً اصول گرای مجلس شورای اسلامی، برای این که مجاب شوند که نباید خلف وعده کنند و دل بز (!) از خود نشان دهند [دل بز از خود نشان دادن متضاد دل شیر از خود نشان دادن است که آن یکی را افشین قطبی وارد ادبیات فارسی کرد و این یکی را این بنده] باید قسم جلاله بخورند که قول می دهیم اگر خواستیم امضایمان را بفروشیم یا شب استیضاح با یک گفتمان از طریق خشکه یا تره قانع شویم، یاد این قسم بیفتیم و به وظیفه ی شرعی و قانونی خود عمل کنیم.

کار به جایی رسیده که رئیس مجلس برای اعلام وصول استیضاح می گوید: "در صورتی این استیضاح اعلام وصول می شود که کسی امضایش را پس نگیرد و اراده ی نمایندگان بر این کار باشد."

علاوه بر وزرا، بسیاری از نمایندگان هم باید از حیث شعور، منطق، ایمان و سواد استیضاح شوند؛ چون در مجلس با قانون کار پیش نمی رود، ولی با قسم خیال همه راحت می شود. به نظر من که دروغ گو و بزدل چه با قسم، چه بی قسم. 

مدتی است فهمیده ام برای عده ای، قسم جلاله هم دیگر کارساز نیست، اما فکر نمی کردم روزی برسد که ببینم برادر به اصطلاح بسیجی ام، قسم جلاله اش را لگد مال می کند و تازه باز فکر می کند که خداوند دوستش دارد و عنایات خاصه ی پروردگار، شمال حالش شده است!

از من به خودم و شما نصیحت! اگر می خواهید کم تر خیانت ببینید، کم تر اعتماد کنید. بگذارید رازهایتان بین خود و خدایتان باقی بماند؛ این روزها صندوقچه های اسرار، کلیدشان در دستان نامحرمان است. ای برادری که خطابم به توست! اگر حرف هایم را شنیدی و به خودت شک کردی، درست گرفتی! حیا کن! نخواستی توبه نکن، چون مقبول نخواهد افتاد، ولی حتماً شرم کن، ان شاء الله مقبول بیفتد.

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۱۲/۰۸ساعت 1:29  توسط احسان رستگار   | 

رسالت فرهنگی دولت، در شرف تحقق + بعد التّحریر

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

زمانی که آقای رئیس جمهور طی گفت و گوهای متعدد تلویزیونی به طرفداران بی بند و باری و بی حجابی چراغ سبز نشان داد، شاید بسیاری از جوانانی که به دلایل واهی و مسائلی هم چون آزادی های اجتماعی به شیوه ی غربی به آقایان موسوی و کروبی رأی داده بودند، از رأی خود پشیمان شدند. عده ای بعداً به این نتیجه رسیدند که رواج بی حجابی و تساهل و تسامح اتفاقاً توسط فردی ظاهر الصلاح و در نظر توده ی جامعه، حامی ولایت فقیه و در اسم اصول گرا و حزب اللهی سهل الوصول تر است؛ چون هم حرفش نافذ و صاحب قدرت است و نیز کسی به آسانی نمی تواند به او بگوید غرب زده یا روشن فکر و اگر هم چنین صفتی را به وی نسبت دهند، می گوید که چطور جرأت می کنید منتخب ملت و رئیس جمهور ولایی را چنین بنامید؟! 

امروز بیش از هر زمانی، شاهد زیر پا گذاشتن علنی ارزش های اسلامی با اجرای تئاتر «هدا گابلر» گرفته تا کشف حجاب در بعضی مناطق تهران هستیم. معلوم نیست اگر آقای احمدی نژاد یا آقای مشایی وزیر فرهنگ و ارشاد آقای خاتمی بودند چه ها که نمی کردند!

کاش از ابتدا می دانستیم که رئیس جمهور اسماً اصول گرا و مهندس الکترونیک ظاهراً اسلام شناس اهمیتی به مسائل فرهنگی نمی دهند؛ چه از حیث بسترسازی و چه از نظر پاک سازی، چه از جهت رفتارهای ایجابی و چه از نظر برخوردهای سلبی.

وقتی تفکری حاکم باشد که در اولویت آن مسائل اقتصادی باشد و مسائل فرهنگی در مقابل آن رنگ ببازد، آیا باید رئیس جمهور را بیشتر به تفکرات مارکسیستی نزدیک دانست، یا به تفکر اسلام ناب محمدی و گفتمان انقلاب و امام و رهبری؟!

حداقل در یک مورد اشتباه کردیم که به صداقت آقای مشایی شک کردیم، آن هم در تیرماه سال ۸۵، نخستین باری که نام وی بر سر زبان ها افتاد، در مصاحبه ای با خبرنگاری ترک، برداشتن حجاب از سوی او را بدون اشکال دانست. به نوشته ی کیهان، «الیف کورپا» خبرنگار روزنامه صباح ترکیه گفت: مشایی در جواب این سؤال وی که آیا می‌ توانم روسری ‌ام را بردارم، گفته است: «بله اینجا ایران آزاد است.» وی اضافه کرد: «در ایران استفاده از حجاب بدون اجبار است و هیچ فشاری از طرف حکومت در استفاده از حجاب اعمال نمی‌شود. این یک انتخاب کاملاً شخصی است. اگر شما در ایران از روسری و حجاب استفاده نکنید هیچ مقام دولتی به شما تذکری نخواهد داد». مشایی حتی در پاسخ به سؤال خبرنگار ترک مبنی بر این که آیا بی‌ حجابی و صرف نوشیدنی‌ های الکلی توسط توریست‌ های ایرانی در ترکیه شما را ناراحت نمی‌کند، گفته بود: «نه! این مسائل شخصی است و اگر دوست دارند می‌توانند هم مشروبات الکلی استفاده کنند و هم بی ‌حجاب باشند و هم با مایو بگردند»

تا این جا مورد اول که عدم اجباری بودم حجاب است تا حدی محقق شده، ان شاء الله موارد آخر که شرب خمر و تردد با مایو است رخ ندهد (البته وقتی بحث قدرت و رأی و انتخابات به میان آید، ممکن است هر اتفاق عجیبی برای جلب نظر برخی از مردم بیفتد)! البته نحوه ی پوشش و حجاب تنها بخشی از فرهنگ یک جامعه است که در این یادداشت به این موضوع پرداخته شده است.

قسمتی از جملات امام خمینی (ره) پیرامون فرهنگ: "رأس همه ی اصلاحات، اصلاح فرهنگ است. راه اصلاح یک مملکتی، فرهنگ آن مملکت است. اصلاح باید از فرهنگ شروع بشود. اگر فرهنگ درست بشود یک مملکت اصلاح می‌شود."

"بر فرهنگ اسلام تكيه زنيد و با غرب و غربزدگي مبارزه نماييد و روي پاي خودتان بايستيد و بر روشنفكران غربزده و شرق زده بتازيد و هويت خويش را دريابيد."

"بی‌‌‌ شک بالاترین و والاترین عنصری که در موجودیت هر جامعه دخالت اساسی دارد، فرهنگ آن جامعه است. اساساً فرهنگ هر جامعه هویت و موجودیت آن جامعه را تشکیل می‌دهد... استقلال و موجودیت هر جامعه از استقلالِ فرهنگ آن نشأت می‌‌‌ گیرد."

"فرهنگ، مبدأ همه خوشبختی‌‌‌ ها و بدبختی‌‌‌ های یک ملت است."

"مصیبت بزرگ برای مسلمین همین فرهنگی است که در بین مسلمین رواج پیدا کرده است و جوانهای ما را می‌‌‌ کشاند یا به آن طرف یا به این طرف [شرق یا غرب]."

انتقادات شدید مقام معظم رهبری درباره ی جایگاه فرهنگ در دولت نهم و دهم هم که بر کسی پوشیده نیست؛ از آن جمله ی معروف «فرهنگ در این دولت مظلوم است» بگیرید تا این جملات که در دیداری در تابستان امسال فرمودند: "مسئله ی مهمی که در ذهن بنده همیشه هست، آن طور که فرمودند، در جلسه هم مطرح شده، مورد دغدغه ی افراد است، مسئله ی فرهنگ است. مهم است؛ از مسائل اقتصادی مهم تر است، از مسائل سیاسی مهم تر است، مسئله ی فرهنگ است."

 

گویی آقایان احمدی نژاد و مشایی مصمم هستند تا با افزایش آزادی های اجتماعی و غرب گرایانه در جامعه، مردم را از مطالبه ی آزادی های سیاسی غافل کنند؛ یعنی اعطای آزادی نامشروع اجتماعی به قیمت فراموشی آزادی های مشروع سیاسی.

 

تصاویر زیر مربوط به گردهمایی موفرفری ها (!) در پارک ملت در تاریخ شنبه ۲ بهمن است: 


بعد التّحریر:

آقای محمد جواد لاریجانی، مهمان برنامه ی امشب «دیروز، امروز، فردا» بود. چند جمله ی بسیار منحصر به فرد گفت که انصافاً شنیدنی بود: ۱- "غربی ها به اندازه ی یک پاپی برای انسان ها ارزش قائل نمی شن." این جمله را قبلاً هم ایشان گفته بودند. گویا ایشان خیلی به توله سگ یا به انگلیسی پاپی علاقه مند هستند. ۲- "تو این مراسم اسکار و اینا، باید یه صحنه ی لختی ای چیزی داشته باشه که بهش اسکار بدن یا جایزه کن بدن. (!!!)" فیلم «میلیونر زاغه نشین = slumdog millionaire (2008)» که در ۹ زمینه نامزد و در ۷ زمینه جایزه ی اسکار را دریافت کرد، صحنه ی لختی (!!!) داشت یا فیلم مستهجنی بود؟! این ها را اگر به آقای حسن عباسی هم بگویید، از خنده غش می کند.

البته ایشان در همان ابتدا گفت که خوابش می آید. ایشان وقتی بیداری اش می آید، سخنانش سوژه ی ۲۰:۳۰ و دیگر بخش های خبری داخلی و خارجی می شود، چه برسد به وقتی که خوابش بیاید.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۱۱/۰۷ساعت 18:55  توسط احسان رستگار   | 

کلیپی که برای اینترنت ساخته شد

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم 

قصد ندارم درباره ی موج سواری و یا زیركی مهران مدیری حرفی بزنم كه تكرار مكررات است. همین كه همكار قدیمی وی، خانم لاله صبوری چنین اعتقاد درباره ی وی دارد، صحه ای است بر این مدعا. بهروز مدرسی مدیر روابط عمومی جُنگ ۷۷ نیز در وبلاگ «دلنوشته های یك كهنه سوار» خاطره ای جالب با عنوان «مدیری، موج سوار قابل» از دوران همكاری اش با او نوشته بود كه جنبه هایی پنهان از شخصیت وی را مشخص می كند.

برویم سر اصل مطلب. معتقدم این كلیپ با رضایت مهران مدیری و دست اندركاران آن روی اینترنت قرار گرفته است. هم چنین زمان تولید آن نیز كه بنا بر مصاحبه ی خشایار الوند با پایگاه خبری کافه سینما، مربوط به ۴ سال پیش می شود، جای بحث دارد، به دلایل زیر:

 

۱- گروهی كه در این كلیپ با مدیری همكاری كرده اند، به جز یك یا دو نفر (از جمله یوسف صیادی)، گروه بازیگران قهوه ی تلخ هستند. این گروه تنها در قهوه ی تلخ به این تشابه افراد در كنار هم وجود دارند. در هیچ یك از تولیدات پیشین مدیری، تا این حد گروهش به گروه قهوه ی تلخ تشابهی نداشته است؛ علی الخصوص حوالی ۴ سال پیش. برای مثال اخیراً بیژن بنفشه خواه به طوری محوری در طنزهای مهران مدیری ظاهر می شود؛ چه در قهوه ی تلخ و چه در كلیپ اخیر. در این دو ساخته، مدیری بسیار به استفاده از رقص در ساخته هایش علاقه مند شده است. اتفاقاً در قهوه ی تلخ نیز رقص چاقو بیژن بنفشه خواه با استقبال قابل توجهی مواجه شد، به نحوی كه بعضی فقط برای دیدن آن صحنه، بارها و بارها آن قسمت را نگاه می كردند. اتفاقاً این اتفاق دقیقاً برای كلیپ اخیر نیز رخ داد. می بخشید اگر از كلمه ی اتفاق بیش از حد استفاده شد. ولی واقعاً ممكن است این همه اتفاق ناخودآگاه و با فاصله ی ۴ سال رخ دهد یا به دلیل قرابت زمانی (چند ماهه نه چند ساله) شاهد عملكردی مشابه در دو محصول ظاهراً بی ربط بوده ایم؟!  

۲- چرا مهران مدیری این كلیپ را تولید كرده است؟ البته اگر فرض كنیم كه فقط این یك كلیپ بوده است. در این صورت ما باید مدیری را فردی از همه جا بی خبر و ساده لوح در نظر بگیریم كه یا خیلی بیكار بوده، یا پولش خیلی زیادی كرده و یا با ممیزی های صدا و سیما و وزارت ارشاد آشنایی نداشته كه تمامی این موارد احتمالاتی نامعقول است و حداقل برای مهران مدیری كه به عنوان باران دیده ترین گرگ عرصه ی طنز كشور مطرح می باشد، كاملاً بعید به نظر می رسد.

۳- چرا دقیقاً هنگامی این كلیپ سر از اینترنت در می آورد كه همه ی ملت برای دیدن قسمت بعدی قهوه ی تلخ روزشماری می كنند؟

الف) چون دیدن این مجموعه خاطره ای خوش در اذهان مردم به جای می گذارد و آن ها نظرشان به مهران مدیری بیشتر جلب شده و افزایش رضایت مندی آن ها، باعث افزایش استقبالشان نه تنها از قهوه ی تلخ بلكه از هر مجموعه و فیلمی می شود كه در آینده مهران مدیری بسازد.

ب) چون بالأخره روزی باید این كلیپ را مردم ببینند؛ چه وقتی بهتر از الآن؟ یك ماه است كه ملت قهوه ی تلخ را ندیده اند؛ پس می توان از اشتهای كاذب مضاعف ایجاد شده نهایت بهره را برد. این كلیپ هم كه نه از صدا و سیما قابل پخش است و نه از طریق شبكه ی خانگی قابل توزیع؛ پس تنها راه ارائه ی آن به مردم از اینترنت است كه نه به مجوز احتیاج دارد و نه كسی می تواند ثابت كند كه این فیلم توسط چه كسی سر از اینترنت درآورده.

۴- خشایار الوند در مصاحبه ای در همین رابطه با كافه سینما گفت: "این كلیپ مربوط به یك مجموعه آیتم هست كه 4 سال پیش ساخته شد و قرار بود وارد شبكه خانگی بشود." یعنی واقعاً ما باور كنیم كه وقتی شما، گروهی هستید كه از مسئول روابط عمومی و مدیر تبلیغاتش گرفته تا بازیگران و كارگردانش حرفه ای ترین گروه طنز هستید، به همین راحتی بدون در نظر گرفتن خط قرمزها و سود و زیاد مالی آن، مجموعه ای از آیتم ها را ساخته و سپس در گوشه ای بایگانی كرده اید تا خاك بخورد؟ به همین سادگی، به همین خوشمزگی؟ این جمله را به عنوان یك شوخی بی مزه می توانیم از آقای الوند بپذیریم. ملایم ترین عبور از خط قرمزها در این کلیپ، قرار دادن پرچم شیر و خورشید به طور واضح در مقابل دوربین بود. همین یک صحنه به تنهایی کفایت می کند که یک فیلم بالکل مجوزی دریافت نکند.

۵- اگر گروه شما، دست اندركاران مجموعه های شما و آرشیو كارهایتان این قدر بی در و پیكر است، پس چرا حتی یك دقیقه از قهوه ی تلخ درز نمی كند؟ چرا فقط همین كاری كه برای نمایش راهی جز درز كردن نداشته، از طریقی نامعلوم (!!!) منتشر می شود؟ آن هم در حالی که خودتان نیز می دانید که چنین صحنه هایی بسیاری مرزها را نادیده گرفته و ممکن است برایتان در آینده دردسر آفرین باشد. آقای الوند، آقای مدیری! باور بفرمایید اگر گوش هایمان دراز است، دال بر خریّتمان نیست، بلكه ارثی است. ضمناً یك كره خر هم می تواند حدس بزند كه این ماجرا از چه قرار است؛ چه برسد به خر.

 

اهداف احتمالی برای انتشار این كلیپ:

۱- سنجش آستانه ی صبر و بررسی برخورد مسئولان ذیربط با كلیپی كه تمامی بازیگران آن شناخته شده اند ولی تمامی صحنه هایش از نظر قوانین صدا و سیما و وزارت ارشاد غیر قابل پخش است. طبیعتاً اگر این كلیپ، تبعات خاصی برای مدیری و گروهش به دنبال نداشته باشد -كه ظاهراً نخواهد داشت- ممكن است همین رویه در مورد بسیاری از دیگر آیتم ها و دیگر كلیپ های غیر قانونی ادامه پیدا كند.

۲- اگر دقت كرده باشید، مدتی است كه مهران مدیری مدام دارد خود را در ورطه های مختلف می آزماید. برای پخش «قهوه تلخ» با صدا و سیما در افتاد، در این مورد هم با همه. به نظر می رسد از نظر روان شناختی، كودك درون مدیری به شدت زنده است و می خواهد با قدرتها در بیفتد و ثابت كند كه كسی نمی تواند جلودار شیطنت هایش باشد.

۳- با وجود این كه این كلیپ مجوزی دریافت نكرده بود، ولی از بسیاری خط قرمزها عبور كرد و ممكن است همین بی تفاوتی مسئولین در قبال آن، موجب تسهیل نادیده گرفتن ممیزی ها در دیگر تولیدات صدا و سیما و شبكه ی پخش خانگی شود؛ حداقل كار این گروه برای انجام اعمال مشابه در طنزهای دیگر آسان تر می شود؛ چون خودشان قبح این قبیل صحنه ها را پیش تر از بین برده اند و نه تنها هیچ تذكری دریافت نكرده بلكه تشویق هم شده اند. 

 

به هر حال اگر این فیلم محتوای مجرمانه داشته است، دست اندركاران آن باید پاسخ گو باشند؛ زیرا این كلیپ بر اساس گفته های الوند در آرشیو بایگانی شده بوده و شخصی جز خودشان به آن دسترسی نداشته است. پس مسئولیت درز آن نیز با خودشان خواهد بود.

با تساهل و تسامحی كه دولت فعلی و بدنه ی مسئولین فرهنگی ما به آن دچار شده اند و آزادی های سیاسی را به مسلخ آزادی های فرهنگی و اجتماعی برده اند، باید هر روز منتظر راه و روش نوینی برای غافل گیر شدن باشیم.

اگر این عمل به رویه ای تبدیل گردد بسیار خطرناك خواهد بود. هر كلیپ و فیلم با محتوای ناهنجاری، دیگر نه از طریق دی وی دی های فیلم های هالیوود، بلكه توسط فیلم سازان خودمان وارد خانه هایمان خواهد شد. در این صورت به زودی شاهد پدیده ای به نام كلیپ ها و مجموعه های اینترنتی خواهیم بود!

این كه برخی می گویند ایرادی ندارد، همین كلیپ پوز ضد انقلاب ها را به خاك مالید گزافی بیش نیست! با حركات ناهنجار نمی توان ناهنجاری را اصلاح كرد. برای نیل به هدف مقدس، نمی توان از ابزارهای ناپاك استفاده كرد؛ لا اقل اخلاق اسلامی این چنین حكم نمی كند؛ البته اخلاق ماكیاولیستی چرا. حتی اگر ابزارگرایانه نیز به قضیه بنگریم، آن چه از ماهواره بیشترین اثر سوء را روی مردم دارد، این شبكه های سخیف نیست؛ بی بی سی، صدای آمریكا و امثالهم است كه این كلیپ تهی از به طنز كشیدن آنان بود.


بعد التحریر:

۱- حمید داوود آبادی، نویسنده و محقق دفاع مقدس که چند روز پیش با دعوت سیامک انصاری و برای تجلیل از مهران مدیری به پشت صحنه ی «قهوه ی تلخ» رفته بود، به نقل از انصاری به خبرنگار مشرق گفت: "این مجموعه 5 قسمت است که فقط یک قسمت از آن به صورت اتفاقی منتشر شده". اگر دعا کنید شاید چهار قسمت دیگر هم به صورت کاملاً اتفاقی (!!!) در اینترنت منتشر شود.

۲- قابل توجه کسانی که بنده را با مضامینی هم چون متوهم، بدبین و امثالهم خطاب می کردند، همان طور که حدس می زدم و عرض کرده بودم، اظهارات خشایار الوند دروغ از آب درآمد. مهران مدیری، ۲۸ دی در نامه ی کوتاهی نوشت: «اردیبهشت‌ماه سال 1387، یعنی حدوداً یک ماه پس از پخش سریال «مرد هزار چهره» طراحی چند سی‌دی برای تولید در شبکه نمایش خانگی را شروع کردم که یکی از آنها موضوع ماهواره بود.»

مهم نیست ۲ سال پیش این کلیپ ساخته شده یا به قول الوند ۴ سال پیش، اما دروغ چرا؟!!! آن هم از هنرمند جماعت! اگر سیاست مداری دروغ می گفت، می گفتیم عادت کردیم، ولی هنرمند و دروغ؟!

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۲۱ساعت 23:21  توسط احسان رستگار   | 

آقای شریفی! رسانه یک حق است نه یک لطف!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

شنبه 4 دی در شبکه ی 4 بین آقایان دکتر صدر، منتقد فوتبال و سینما و دکتر شریفی، مسئول کمیته ی انضباطی فدراسیون فوتبال، مناظره ای انجام گرفت.

در اوایل برنامه، آقای شریفی، رئیس کمیته ی انضباطی فدراسیون فوتبال، جمله ای گفت که اوج تفاوت دیدگاه های مردم، آقای صدر و وی را نشان می داد. ایشان گفت: «این حق نیست بلکه مزیت است که تلویزیون ما را نشان دهد». در این جا مقصود آقای شریفی از «ما» مربیان فوتبال بود. آیا تلویزیون نیازمند مربیان و ورزشکاران است و یا بالعکس؟ آیا اگر تلویزیون مربیان و ورزشکاران را نشان ندهد، آنان از شغلشان برکنار می شوند؟ اما بالعکس اگر از ورزشکاران و مربیان گزارشی تهیه نشود، تکلیف اخبار ورزشی چه خواهد شد؟!

رسانه و یا صدا و سیما برای ورزشکاران و یا مربیان، مزیت نیست، حق است. اصلاً مزیت یا حق بودن در این جا موضوعیت ندارد؛ چون این مزیت از جانب فدراسیون فوتبال یا کمیته ی انضباطی زیر مجموعه ی آن در اختیار بازیکنان و مربیان قرار نمی گیرد. افرادی وجود دارند به عنوان خبرنگار که کارشان تهیه ی گزارش و جمع آوری خبر است. شغلی هم چون خبرنگاری، همانند دیگر مشاغل، به دلیل نیاز مبرم و ضروری بشریت و مردم به دانستن ایجاد شده است. چرا؟ چون "دانستن حق مردم است". پس آماده کردن ابزار و بستر اعطای این حق به مردم نیز وظیفه ی حاکمیت است. حاکمیت به عده ای مشخص اجازه می دهد که به این پیشه مشغول شوند. پس خبرنگاری یک شغل و محل کسب آن هر مکانی و لامکانی است که اتفاقی در آن رخ دهد و بتواند اطلاعات و دانسته های جدیدی تولید کند.

در عرصه ی فوتبال در دو مکان اخبار و گزارش ها تهیه می شوند؛ یکی در مستطیل سبز و سکوها و دیگری در سالن های کنفرانس های مطبوعاتی که خبرنگاران در آن جمع می شوند تا در زمانی غیر از هنگام وقوع بازی، با مربیان و بازیکنان تیم ها مصاحبه و تبادل نظر کنند. پس عملاً تنها کاری که فدراسیون فوتبال در حق اصحاب رسانه کرده – که در چارچوب وظایفش نیز بوده - این بوده که اتاقی را در اختیار بازیکنان، مربیان و خبرنگاران قرار دهد تا آنان بتوانند رسالت خبررسانی را به انجام رسانند. هرچند همین اتاق ها نیز شاید بالاجبار و برای دریافت استانداردهای بین المللی به منظور برگزاری مسابقات بین المللی احداث شده باشد. به هر حال همان طور که ساختن سرویس های بهداشتی در استادیوم ها وظیفه ی مسئولین است، برای تأمین غذای فکر و روح مردم هم باید چنین اتاق هایی برای مصاحبه ساخته می شد.

یکی از انتقادات آقای شریفی به آقای دایی این بود که مثلاً چرا وی در مصاحبه های پس از بازی به دفعات گفته "به دلیل مشکلات شخصی فدراسیون با من این گونه برای تیم من داوری می کنند" در حالی که این یک مسأله ی شخصی است و مسائل شخصی نباید از رسانه ی ملی مطرح شود؛ در حالی که اتفاقاً حرف آقای دایی همین بوده که به نظر من، مشکلاتی که فدراسیون با شخص بنده دارد، باعث شده تا سر تیم من بریده و باشگاه پیروزی با ناداوری ها رو به رو شود. فارغ از این مسأله که آقای دایی چقدر درست می گوید، اما مسأله این جاست که این جمله ی او، اعتراضی است نسبت به ظلمی فرضی که وی معلول علت مشکلات شخصی خودش با فدراسیون می داند.

رویکرد آقای شریفی و کمیته ی انضباطی از این جهت قابل نقد است که آن ها تصمیمی می گیرند که از طرفی در آن ذیصلاح اند و از طرفی دیگر نه؛ یعنی مثلاً ایشان آقای دایی را محکوم می کند که مصاحبه نکند، در حالی که آقای دایی زیر مجموعه ی فدراسیون فوتبال تعریف می شود، ولی سایت ها، نشریات و خبرگزاری ها که دیگر ارتباطی با کمیته ی انضباطی فدراسیون فوتبال ندارد! اگر همه ی فدراسیون ها بخواهند به همین گونه عمل کنند که دیگر باید در بخش ورزشی خبرگزاری های مختلف را تخته کرد!

نگرش آقای شریفی به عمل خلاف اخلاق و نادرست در آن جا معلوم شد که ایشان در مقام اعتراض به آقای دایی برآمد که چرا وی به آقای کفاشیان توهین کرده و در یکی از برنامه های پارسال 90 گفته "شما دروغ می گویید و من از دروغ های شما خسته شده ام". در حالی که در آن برنامه کل ملت فهمیدند که آقایان کفاشیان و تاج داشتند حرف هایی ضد و نقیض را عنوان می کنند و اگر کسی صادقانه و صراحتاً بگوید فلان شخص بر اساس فلان دلیل و مدرک دروغ می گوید اتفاقاً شفاف سازی است و دانستن آن حق مردم (در صورتی که آن فرد مذکور از مسئولین باشد). جالب بود که در همان برنامه و چند برنامه ی دیگر نیز با پخش سخنان آن دو مسئول محترم در مقاطع مختلف، ثابت شد که واقعاً در همان مواردی که آقای دایی اشاره کرده بود، اظهاراتشان بعضاً کذب بوده است.

ایشان باید آقای دایی را جریمه ی نقدی می کرد و به جز در مواقعی خاص اقدام به ممنوع المصاحبه کردن نمی کرد. اتفاقاً محروم کردن وی از نشستن روی نیمکت، مجموعاً تصمیم بهتری بود؛ چون در این صورت فقط آن شخص و تیمش لطمه می بینند و نه رسانه ها.

این که قانون تا این حد دست مسئولین و در این مورد خاص کمیته ی انضباطی را باز بگذارد، مفسده ای به دنبال می آورد به نام هرج و مرج؛ یعنی برخلاف این قاعده که اجرای قانون موجب صیانت از امنیت و ثبات می شود، اتفاقاً اگر قانونی ناقص باشد، مجریان مختلف با سلایق گوناگون، می توانند با اجرای قانونی ثابت، ثبات را خدچه دار کنند.    

این درست نیست که ما اجازه دهیم قانون بشود نظرات شخصی مسئول وقت؛ به نحوی که قبل از وی قانون به نحوی اجرا شود، هنگام حضور وی به گونه ای دیگر و پس از او نیز به روشی متفاوت. این بدان معناست که قانون مربوطه ناقص است و نتوانسته حتی المقدور تمامی موارد را با جزئیات تعریف کند. اتفاقاً قانون هرچه بیشتر تصمیمات مجری را محدودتر و مشخص تر کند، دال بر جامع و شامل تر بودن آن دارد. مثلاً ما فراموش نخواهیم کرد که کمیته ی انضباطی شخصی را محروم می کرد و سپس می گفت که "در جلسه ای که هفته ی گذشته تشکیل شد، دیدیم که نامبرده متنبه شده است" و وقتی فردوسی پور در برنامه ی 90 می پرسید که شما از کجا به این نتیجه رسیده اید که فلان بازیکن متنبه شده است، پاسخ این بود که "ما دیدیم اشک بر گوشه ی چشمان وی حلقه زده است و از فرط گریه نمی تواند صحبت کند"! آیا این ناشی از وجود روزنه ها و نقص در قانون نیست که به مجریان آن اجازه می دهد هر کدام برداشت شخصی شان را از آن به اجرا بگذارند؟!

متأسفانه به همین منوال بعضاً شاهد این قبیل مشکلات در تفسیر از قوانین سیاسی کشور نیز هستیم که علت العلل آن، مشکلات فرهنگی در جامعه ی ماست و موجب ملعبه شدن قانون می شود.


پانوشت:

۱- این یادداشت از یک شنبه ی هفته ی پیش آماده بود؛ ولی به دلیل اولویت اهمیت یادداشت های قبلی، درج آن به تأخیر افتاد.

 ۲- به دلیل فرا رسیدن فصل امتحانات، از این به بعد ممکن است وبلاگ با یادداشت های کوتاه به روز شود. این اتفاق برای دوستانی که به طولانی بودن یادداشت ها انتقاد داشتند می تواند نوید بخش فصلی پرطراوت باشد!

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۱۲ساعت 7:4  توسط احسان رستگار   | 

انتقاد صریح رهبری به قدیانی این بار در درس خارج فقه

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


برای اولین بار در خطبه‌ هاى نماز جمعه ‌ى تهران در حرم امام خمينى (ره) در ۱۴ خرداد ۱۳۸۹ بود که مقام معظم رهبری به طور غیر مستقیم به حسین قدیانی و امثال وی تذکری داد که گویا همه فهمیدند و قبول کردند که رهبری با وی بوده اند جز خودش. در آن سخنرانی ایشان فرمودند: "من می خواهم عرض بكنم به جوانان عزيزمان، جوان هاى انقلابى و مؤمن و عاشق امام، كه حرف می زنند، می نويسند، اقدام می كنند؛ كاملاً رعايت كنيد. اين جور نباشد كه مخالفت با يک كسى، ما را وادار كند كه نسبت به آن كس از جاده‌ ى حق تعدى كنيم، تجاوز كنيم، ظلم كنيم؛ نه، ظلم نبايد كرد. به هيچ كس نبايد ظلم كرد."

اما این بار ایشان آن قدر واضح اشاره کردند که به گمانم خود آقای قدیانی هم قبول کند که مخاطب این بیانات، وی و امثال او بوده اند. بخوانید؛ آن قدر جذاب بود که نتوانستم قسمتی از آن را حذف کنم. کامل بخوانید. ضمناً در انتهای متن می توانید فایل صوتی جلسه را نیز بارگیری کنید.


حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای در جلسه ی درس خارج فقه سه شنبه 7/10/1389 در ذیل بحثِ موارد استثناء از حكم حرمت غیبت، در پاسخ به سؤالی پیرامون صدق غیبت در مواردی چون ذكر در نوشته، وبلاگ یا ضبط صوت و تصویر و انتقال آن، فرمودند:
 
"اينى كه اصلاً اين كار [غیبت] جايز است يا جايز نيست ولو به قصد اصلاح باشد، اين را نميشود به طور مطلق يك چنين چيزى را پابند شد؛ كه ما بگوئيم ما چون ميخواهيم در امر جامعه اصلاح كنيم، پس زيدى را، عمروى را يا يك جريانى را به طور مطلق مورد تهاجم قرار بدهيم، غيبت كنيم؛ حالا آن كسانى كه اين كارها را ميكنند، خيلى اوقات به غيبت هم اكتفاء نميكنند؛ خب، ملاحظه ميكنيد ديگر. گاهى چيزهائى را مى‌آورند كه معلوم نيست حدِّ غيبت(1) بر او صادق باشد؛ شايد مصداق تهمت است، مصداق افتراء است، مصداق قول به غير علم است، مصداق سبّ و شتم است؛ نميشود اين را گفت كه اگر طرف قصد اصلاح دارد، پس بنابراين اين جايز است براى او، نه؛ موارد استثناء همان مواردى است كه [در كتب فقهی] ذكر شده است.

منتها بايد اين موارد صدق كند، احراز بشود. اين خیلی مهم است. واقعاً يكى از چيزهائى كه ما همه‌مان [باید توجه كنیم]، به مردم هم بايد بگوئيم، ياد بدهيم كه توجه بكنند اين است كه: به صرف توهم اين كه حالا اين كار مصلحت دارد، دستشان را، يا قلمشان را، يا وبلاگشان را آزاد نكنند كه هر چه به دهنشان آمد، آن را بگويند؛ اينجور نيست، چون وسائل مدرن امروز همه مشمول همين حكم است. يعنى خواندن وبلاگ هم مثل خواندن كاغذ است، كتاب است، نامه است، مثل شنیدن حرف است. استماع غيبت شامل همه‌ى اينها ميشود؛ يعنى ملاك استماع در اينها وجود دارد مسلّماً. شنيدن به گوش خصوصيتى ندارد، خواندن تو نامه هم عين همان است كه ما در بحث استماع اين را تأكيد كرديم و عرض كرديم.

خب، دوربين هم همين جور است. فرض كنيد كه اگر چنانچه انسان يك خطائى را از كسى ديد، اين را رفت با دوربين ثبت كرد، بعد آمد يك جائى نشان داد؛ اين هم همان است ديگر، چه فرقى ميكند؟ يعنى بايستى واقعاً به اینها توجه كرد. محيط را بايد محيط اخلاقى كرد. ما اگر بخواهيم جامعه را اصلاح بكنيم، اين اصلاح فقط به اين نيست كه انسان از افراد غيبت بكند. راه‌هاى ديگرى هم وجود دارد. حالا من غيبت را عرض ميكنم. فضلاً(2) از تهمت و افتراء و اينها.

بنده يك وقتى به يك مناسبتى در يك صحبت عمومى عرض كردم به مردم كه قرآن كريم ميفرمايد: «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم خيراً»؛(3) یعنی وقتى افك(4) را شنيديد چرا به همديگر حسن‌ظن نداشتيد؟ يعنى از اول رد كنيد افك را. [اگر] آمدند به يك نفرى تهمت زدند، يك چيزى را گفتند - حالا يا با عنوان تهمت يا به عنوان غيبت - چرا قبول ميكنيد؟ ببينيد اين كلمه‌ى لولاى تحذيريه در قرآن و در كلام عرب خيلى معناى وسيعى دارد، فقط معنايش «چرا» نيست، كه ما بگوئيم چرا اين كار را نكردى. چراى با تأكيد است. يعنى آه، واى، چرا؛ معناى «لولا» اين است؛ تحذيريه است. {چرا} «لولا اذ سمعتموه ظن المؤمنون و المؤمنات بأنفسهم [خيراً]»؛ یعنی چرا به هم ظن نيك نداريد، چرا به هم حسن‌ظن نداريد. تا فوراً كسى آمد، شما بگوئيد بله، احتمال درستى‌اش هم اگر بود، آدم به صورت يقين آن را بداند و نقل بكند. اين درست نيست، اين ممنوع است. اين چيزى كه امروز مورد ابتلاست در جامعه‌ى ما، از همان چيزهائى است كه بايست از همين ادله‌ى غيبت بفهميم كه درست نيست؛ اين وضعى كه وجود دارد درست نيست. البته انتقاد منطقى، گفتن حرف صحيح اينقدر حرفهاى آشكار وجود دارد كه انسان اگر ذكر آنها را بكند، اصلاً هم غيبت نيست، و ميتواند انسان نقد بكند. بله مسلّم است، امروز يك جريان صحيح و حقّى در جامعه‌ى ما وجود دارد، جريانهاى باطلى هم وجود دارد كه به انواع و اقسام طرق ميخواهند جامعه را خراب كنند، انقلاب را منحرف كنند؛ در اين شكى نيست. آدمهائى هم در رأس اين جريانات هستند. چه لزومى دارد كه انسان به اين آدمها تهمت بزند. چه لزومى دارد كه غيبت اينها را بكند. حرف آشكار اينقدر دارند؛ همان حرفهاى آشكار را بيان بكنند، تبيين بكنند، توضيح بدهند، مطلب روشن خواهد شد؛ هيچ نيازى به غيبت كردن نيست كه آدم بگويد حالا ما براى اصلاح مثلاً غيبت ميكنيم.

بنابراين به نظر من همين ادله‌اى كه در باب غيبت خوانديم، اين تمام المراد را به ما نشان ميدهد؛ يعنى واقعاً همانى كه بايد بفهميم از شرع مقدس همين را انسان ميفهمد و تشخيص ميدهد. بايد بر طبق همين هم عمل كرد."

1) معنی غیبت، تعریف غیبت
2) تا چه رسد به
3) سوره‌ی نور، آیه 12
4) تهمت، افترا، نسبت ناروا
 
 
 
 
تنها بخشی از پیام های بیانات معظم له:
 
۱- در مسائل مختلف مخصوصاً سیاسی، خودمان اجتهاد رأی نکنیم. ما حق نداریم خودمان بشویم مجتهد و برای هر عمل نادرستی که می خواهیم مرتکب شویم، خود فتوا صادر کنیم و به بهانه ی حفظ نظام، اخلاق و احکام شرع را به مذبح مصلحت ببریم.

۲- رهبری در این جا دقیقاً به وبلاگ اشاره می کنند؛ نه سایت، نه خبرگزاری، دقیقاً لفظ وبلاگ را به کار می برند! آیا با تمام این تفاسیر می توان مصداق عینی این سخنان را جز قضیه ی اخیری که حسین قدیانی، وبلاگ نویس معروف پیش آورد، دانست؟!

۳- نظر رهبری آن قدر در این باره شدید و جدی است که خواندن و شنیدن را برابر هم می دانند و به عبارتی گویا نظرشان این است که اگر شخصی، با علم به موهن بودن، مطالب هتاکانه و حاوی تهمت را مطالعه کند، نقش کسی را دارد که به غیبت گوش داده و در نتیجه او نیز مرتکب گناه شده است.

 

پانوشت:
 
۱- یادم نمی رود وقتی اولین بار حسین قدیانی برای سخنرانی به دانشگاه تهران آمده بود چه گفت. خرداد ماه بود. یکی از خواهران حاضر در جلسه از وی پرسید: "آیا قبول دارین که آقا در ۱۴ خرداد خطاب به شما اون جمله هارو گفتن و شما گاهی خیلی تند و توهین آمیز می نویسین؟" وی هم با اعتماد به نفس گفت: "دوربین ها رو خاموش کنین. خاموش کنین می خوام یه چیزی بگم." بعد خاطره ای را تعریف کرد که گویا با یک واسطه از کسی شنیده بود. لب کلام خاطره این بود که رهبری هنگامی که یکی از تندترین و هتاکانه ترین یادداشت های قدیانی را می خوانده اند، جلوی صورتشان را گرفته بودند و می خندیدند و از شدت خنده شانه هایشان می لرزیده!!! من که همان موقع هم باورم نشد. با این سخنان اخیر رهبری که مطمئن شدم این خاطره صحت نداشته است. البته شاید هم داشتند به حال وی گریه و از خدا طلب مغفرت برایش می کردند!
۲- دیروز خبرگزاری رسمی دولت (ایرنا) اعلام کرد که علیرضا دبیر به اضافه ی آقایان احمد مسجد جامعی و محمد علی نجفی و خانم معصومه ابتکار با انتخاب نام ۹ دی برای یکی از معابر تهران مخالفت کرده اند. علیرضا دبیر دیروز اعلام کرد که این خبر کذب محض بوده و وی جرء ۱۰ نفر عضو شورای شهر تهران بوده که به این طرح رأی موافق داده اند.
۳- یک هفته ای است که مجموعه ی «مرگ تدریجی یک رؤیا» مجدداً در حال پخش است. معمولاً مجموعه ها را دنبال نمی کنم، جز در مواقع خاص. ۴ سال پیش که برای اولین بار از شبکه ی دوم پخش می شد اصلاً دنبال نمی کردم. نمی دانم چرا؛ شاید از تدوین مجموعه بدم می آید، شاید هم از پولاد کیمیایی. به هر حال حالا که برای اولین بار و با دقت نگاه کردم، فهمیدم که بسیار آموزنده است. اگر وقت کردید حتماً ببنید. البته دیروقت پخش می شود؛ حدوداً ساعت ۱۲:۳۰ از شبکه ی ۱ سیما. 
 
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۰۸ساعت 11:47  توسط احسان رستگار   | 

برادر میرحسین قدیانی! بیانیه های تو هم بوی فتنه می دهد! - بخش سوم

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در این بخش افکار و عملکرد حسین قدیانی در کلام شهید مطهری و رهبری بررسی خواهد شد.

راستی! چطور تا به حال که نامبرده هرچه هوس می کرد می نوشت، مشکلی نبود جز سران فتنه و خواص بی بصیرت؛ آن وقت حالا دغدغه ی آزادی بیان پیدا کرده است؟!

نوع دفاعی که توسط همفکران حسین قدیانی از وی می شود و نیز نوع دفاع خود، بیانگر چند واقعیت است؛

1- روحیه ی خود حق پنداری و حزب اللهی دانستن خود و منحرف پنداشتن دیگران. وی همیشه در یادداشت هایش جز خود، دوستانش و دکتر محبوبش، همه را نه تنها نقد می کند، بلکه متعلق به جریانات ضد انقلاب و منحرف می داند.

2- سعی بر تبرئه کردن شخصی که جرمی مرتکب شده با دفاعیات احساسی و غیرموجه؛ مثلاً این که می گویند "داداش حسین دلی (!) حرف می زند." خیلی خیلی ببخشید! به قولی اگه من نوعی بخوام دلی حرف بزنم، کسی چیزی بهم نمی گه؟ آزادم؟ مشکلی نیست؟ تازه نه برای یک سال، فقط برای چند هفته! اجازه هست؟

بعضی که می خواهند نه دلی، بلکه فقط عقلی حرف بزنند جوابی منطقی دریافت خواهند کرد آن هم در حد چوب و توسری و پس گردنی و امثالهم و با عباراتی هم چون "زر نزن، خفه می شی یا خفت کنم، می بندی یا ببندمش، به تو چه، تو رو چه به این غلطا، ضد نظام عوضی ببند دهنتو کثافت، خوارج!".

3- حجت ندانستن قانون اساسی حکومت اسلامی در حالی که طبق نظر مراجع عظام تقلید، امام راحل (ره) و مقام معظم رهبری، تبعیت از قانون حجت و واجب شرعی است.

"دستگاه قضایی بفرماید کی و کجا موسوی را اعدام می کند، که من کارمند جمهوری اسلامی نیستم که نظم این نظام مقدس ببندد دست و پایم را. من فرزند انقلاب اسلامی ام و کاری به اصول قانون اساسی ندارم. اصول قانون اساسی برای من، خطوط وصیت نامه پدرم است. قوه قضاییه برای خودش بهتر است که سران فتنه را اعدام کند. صبر ما دیگر سر رسیده است."

یعنی اتفاقاً اگر با دقت و بصیرت به نوشته ها و نظرات امثال حسین قدیانی نگاه شود، متوجه خواهیم شد که جهان بینی آن ها کاملاً اسلامی نیست؛ بلکه بعضاً احساسی است، خویشاوندی است، رفاقتی است. وقتی که وی وصیت نامه ی شهید گرامی اکبر قدیانی یا به قول خودش بابا اکبر را حجت می داند ولی قانون اساسی حکومت اسلامی را که موجب ناموس نظام است و شهدای انقلاب در آن راه از جان خود گذشته اند، پشیزی به حساب نمی آورد، مشخص می شود که بخشی از مبانی فکری اش نه اسلام است و نه خواست خدا، بلکه خواهش دل است و خواست خود.

قوه ی قضائیه باید از همان ابتدا که حسین قدیانی هر گاه و به هر مسئولی که خوش داشت ناسزا می گفت، مورد بازخواست قرار می گرفت و به وی تذکر داده می شد. این که دفعاً سایت قطعه ی 26 مسدود شد، بهانه ای به دست برخی داد تا قوه ی قضائیه را در بند هوا و هوس و بعضی اقدامات این قوه را تحت تأثیر عصبیتش جلوه دهند. نوشته های افراطی هایی هم چون قدیانی، بسیاری از تفریطی ها را جری کرد تا نسبت به بی عدالتی معترض شوند که چرا افرادی آزادند هرچه می خواهند بگویند، ولی برخی باید مهر بر دهان بمانند.

تعاملات قدیانی به چهار نوع تقسیم می شود؛ 1- حملات احساسی و دفاعیات عقلانی. 2- حملات عقلانی و دفاعیات احساسی. 3- حملات احساسی و دفاعیات احساسی. 4- حملات عقلانی و دفاعیات عقلانی. البته اکثر قریب به اتفاق نظرات و مواضع وی مشمول گروه سوم می شود؛ ولی گاهی مثلاً هنگامی که می خواهد از خود دفاع کند و کار به شکایت می کشد، تقریباً در چارچوب شکل اوّل عمل می کند؛ به گونه ای که سعی می کند از لحن تندش بکاهد و آن را منطقی تر کند.

حسین قدیانی بد عادت شده بود. خو گرفته بود به این که به هر که خواست هر چه هوسش کرد بگوید و به ریش همه بخندد، اما کسی جرأت نکند چپ نگاهش کند. معنای عدالت را نفهمیده بود و خیال می کرد حکومت اسلامی خاله بازی است و همه پسرخاله هایش اند. خیر برادر حسین!

مشکل این جاست که به نظر می رسد، نظریه پرداز عده ای از دانشجویان عضو برخی تشکل های دانشجویی حسین قدیانی است؛ نه امثال امام، شهید مطهری، شهید بهشتی و مقام معظم رهبری. قدیانی ها کسانی هستند که باید با آن ها باشی و یا باید ضدنظام شوی. در غیر این صورت بی بصیرتی. یعنی در جهان بینی این افراد، یک شاخص وجود دارد و آن خودشان هستند. رهبری، امام، انقلاب و اسلام هم فقط لق لقه ی زبان است. افراط در فرهنگ لغتشان به معنی این است که لازم است تا آقا صدمه نبیند. استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری در کتاب سیری در سیره ی نبوی می فرمایند:

"عده ‏ای آمده‏اند از این حدیث [فباهتوهم] این جور استفاده كرده‏ اند كه اگر اهل بدعت‏ را دیدید، دیگر دروغ گفتن جایز است، هر نسبتی می‏خواهید به این ها بدهید، هر دروغی می‏ خواهید ببندید، یعنی برای كوباندن اهل بدعت كه یک هدف‏ مقدس است، از این وسیله ی نامقدس یعنی دروغ بستن استفاده بكنید، كه این‏ امر دایره ‏اش وسیع تر هم می ‏شود. آدم های حسابی هرگز چنین حرفی را نمی‏ زنند. آدم های ناحسابی گاهی دنبال بهانه‏ اند. مكائد نفس عجیب است! مكرهای نفس اماره عجیب است! انسان گاهی نفسش آن چنان مكر می‏كند كه خودش هم نمی‏ فهمد. ... گفته‏اند: اجازه داده‏اند هر دروغی كه دلمان بخواهد، برای اهل بدعت جعل‏ بكنیم. به نفع دین تهمت زدن، به نفع دین بی دینی كردن است. به نفع دین غیبت‏ كردن، به نفع دین بی دینی كردن است. دین اجازه نمی‏دهد ولو به نفع‏ خودش ما بی دینی بكنیم. «ادع الی سبیل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة.» ببینید سیره ی تبلیغی پیغمبر اكرم كه از مهم‏ ترین سیره‏ های ایشان است، چگونه‏ بوده. پیغمبر، اسلام را چگونه تبلیغ كرد. چگونه ارشاد و هدایت كرد." حال آقای قدیانی خود ببیند که بر اساس توضیحات شهید مطهری، جزء آدم حسابی هاست یا ناحسابی ها.

مقام معظم رهبری در خطبه‌ هاى نماز جمعه ‌ى تهران در حرم امام خمينى (ره) در 14 خرداد 89 فرمودند:

"يكى از چيزهائى كه در همين زمينه وجود داشت، رعايت تقواى عجيب امام در همه ‌ى امور بود. تقوا در مسائل شخصى يک حرف است؛ تقوا در مسائل اجتماعى و مسائل سياسى و عمومى خيلى مشكل تر است، خيلى مهم تر است، خيلى اثرگذارتر است. ما نسبت به دوستانمان، نسبت به دشمنانمان چه می گویيم؟ اين جا تقوا اثر می گذارد. ممكن است ما با يكى مخالف باشيم، دشمن باشيم؛ درباره ‌ى او چگونه قضاوت می كنيد؟ اگر قضاوت شما درباره‌ ى آن كسى كه با او مخالفيد و با او دشمنيد، غير از آن چيزى باشد كه در واقع وجود دارد، اين تعدى از جاده ‌ى تقواست. آيه ‌ى شريفه‌ اى كه اول عرض كردم، تكرار می كنم: «يا ايّها الّذين امنوا اتّقوا اللَّه و قولوا قولا سديدا». قول سديد، يعنى استوار و درست؛ اين جورى حرف بزنيم. من می خواهم عرض بكنم به جوانان عزيزمان، جوان هاى انقلابى و مؤمن و عاشق امام، كه حرف می زنند، می نويسند، اقدام می كنند؛ كاملاً رعايت كنيد. اين جور نباشد كه مخالفت با يک كسى، ما را وادار كند كه نسبت به آن كس از جاده‌ ى حق تعدى كنيم، تجاوز كنيم، ظلم كنيم؛ نه، ظلم نبايد كرد. به هيچ كس نبايد ظلم كرد."

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۰۷ساعت 7:14  توسط احسان رستگار   | 

برادر میرحسین قدیانی! بیانیه های تو هم بوی فتنه می دهد! - بخش دوم

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

البته از هر انسان باهوشی، گاهی اشتباهاتی هم سر می زند. غلبه ی احساسات بر عقلانیت، منفی ترین ویژگی حسین قدیانی است که منجر به بروز تصمیمات شتاب زده از جانب وی می شود. به هر حال وقتی بیش از اندیشیدن، قلم رقصانی کنی (قلم رقصانی، همان قلم فرسایی است به گونه ای که قلم مست شود و چنان بر روی کاغذ بلغزد که نفهمد به کدام سمت دارد غر می دهد و بد مستی می کند)، نتیجه اش جز این نمی شود. اشتباهات قدیانی در دو مورد به طور ملموس بروز کرد؛

1- اولی در اردیبهشت ماه 89 بود که با لحنی تند و توهین آمیز (طبق معمول)، یادداشتی نوشت در اعتراض به علیرضا شیرازی، مدیر سامانه ی وبلاگ نویسی بلاگفا و او را تهدید کرد که اگر تبلیغات (به نظر قدیانی) خلاف شرع کنار وبلاگ های بلاگفا را حذف نکند، با هماهنگی ای که با یکی از آشنایانش در قوه ی قضائیه داشته، دستور می دهد در بلاگفا را تخته کنند و نیز خودش و دوستانش بلاگفا را از برکت وجودشان محروم خواهند کرد. این عمل بسیار شبیه کاری بود که میرحسین موسوی کرد. این جاست که باید گفت "حسین قدیانی یا میرحسین قدیانی"؟! میرحسین هم همین گونه عمل می کرد که فتنه به پا کرد. قواعد را می پذیرفت، وارد بازی می شد، تا از موضوعی ناخوش می شد، همه ی کاسه و کوزه را به هم می ریخت.

2- دومین اشتباه پس از 7 ماه رخ داد و همینی بود که همه خبردار شدند؛ یعنی نامه ی موهن به رئیس قوه ی قضائیه و نیز هتاکی به رئیس قوه ی مقننه و برخی دیگر از مسئولین در آن. اشتباه قدیانی آن قدر فاحش بود که این بار گویا وی، آیت الله صادق آملی لاریجانی را با علیرضا شیرازی اشتباه گرفته بود. اگر با شیرازی قلدرمآبانه صحبت کنی و او هم به مسدود کردن وبلاگت در بلاگفا بسنده کند، طبیعتاً هجمه به قاضی القضات جمهوری اسلامی، تبعاتی بسیار سنگین تر به دنبال خواهد داشت. کار به آن جا رسید که آیت الله آملی در 27 آذر در جمع دانشجویان و اساتید دانشکده ی علوم قضایی خطاب به حسین قدیانی گفت:

"آقايي بيان كرده كه چرا قوه ی قضاييه در برخورد با سران فتنه كوتاهی می كند و ليستی بلندبالا را اعلام می ‌كند كه اگر اين افراد محاكمه نشوند، خودمان اقدام می كنيم. يا ديگری كه در كنار ركن يمانی كعبه قسم می خورد كه اگر رييس مجلس درباره سران فتنه صريح سخن نمی ‌گويد، به اين دليل است كه اگر حكومت عوض شد می ‌خواهد در حكومت بعدی دستی داشته باشد، بايد گفت انالله و انااليه راجعون كه شما در كنار كعبه قسم جلاله می ‌خوريد." در مورد اول اشتباه وی این بود که قواعد بازی را پذیرفت و با فشردن دکمه ی «قبول قوانین سایت و ایجاد وبلاگ» وارد بلاگفا شد، ولی سپس به همه چیز معترض شد؛ مانند آقای موسوی. در مورد دوم هم اشتباه وی آن قدر محرز بود که خودش مجبور به عذرخواهی شد؛ کسی که به گمانم اولین بار بود که این گونه به اشتباهش اعتراف می کرد.

ولی در یادداشتی که در 1 دی در روزنامه ی کیهان به عنوان عذرخواهی نوشته بود، نیش و کنایه هایی وجود داشت. قدیانی می نویسد: "چطور ساعت یک و نیم نیمه شب نزدیک به شب عاشورا زنگش را می زنید، حکمش را هم لطفا بگذارید تا عموم بفمهند و ببینند که حق با آوینی بود؛ “در جمهوری اسلامی همه آزادند الا بچه حزب اللهی ها”" چطور ممکن است که در حکومت ولایت فقیه و حکومت جمهوری اسلامی که ما آن را حکومت اسلام و ادامه ی راه انبیاء و معصومین می دانیم، حزب اللهی ها که به معنی پیرو راه معصومین است مظلوم باشد؟! این جمع ضدین است و قهراً معنایش یکی از این دو است؛

1- حکومت ما، اسلامی نیست که موجب شده حزب اللهیان در آن مورد ظلم قرار بگیرند.

2- آن افراد موسوم به حزب اللهی، حقیقتاً حزب اللهی نیستند؛ وگرنه در حکومت اسلامی آزادترین آنان هستند.

چگونه ممکن است در حکومتی اسلامی و عادل، به صورت یک رویه و قاعده، مؤمنین مورد ظلم واقع باشند؟ هم چنین در حکومت اسلامی بر اساس تعلیمات اسلام که در نهج البلاغه و قرآن کریم مشهود است، ظلم به هر فردی با هر عقیده ای گناهی است کبیره و موجب تزلزل پایه های آن نظام می شود. حال می خواهد خلخالی از پای زنی یهودی در آید، به صورت مسلمانی یتیم سیلی نواخته شد یا این که یک حزب اللهی فردی را که هر عقیده ای دارد، هتک حرمت کند. طبعاً ظلم به مؤمنین و حزب اللهیان به طریق اولی عقوبت دارد. حال خودتان قضاوت کنید که این دو چگونه با هم قابل جمع هستند؟! شهید آوینی این جملات را گفته، ولی آیا واقعاً منظورش این بوده است؟ بر فرض هم که این بوده باشد، آیا جملات شهید آوینی وحی منزل است؟ آیا حق را باید با شهید آوینی سنجید یا جملات شهید آوینی را با حق؟! ضمناً می توان جمله ی شهید آوینی را این گونه تفسیر کرد؛ در جمهوری اسلامی از آن جایی که حزب اللهیان دغدغه مندند، پس همواره درگیر احقاق حق و عدالت خواهی اند؛ پس نسبت به دیگران گرفتارترند، آزاد نیستند و بیشتر به دیگران می رسند تا به خودشان.

ادامه دارد ...

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۱۰/۰۵ساعت 23:40  توسط احسان رستگار   | 

برادر میرحسین قدیانی! بیانیه های تو هم بوی فتنه می دهد! - بخش اوّل

 

                                                بسم الله الرّحمن الرّحیم

اگر بیانیه های امثال آقایان موسوی و کروبی، فتنه گرانه بود، ولی به حساب نظام و انقلاب نوشته نشد. اگر نگوییم یادداشت های آقای حسین قدیانی فتنه گرانه نبوده، ولی به جرأت می توان گفت که او با نوشته هایش، بر طبل تفرقه کوفته و می کوبد. اما نه به عنوان کسی که رهبری را قبول ندارد، بلکه به عنوان کسی که خود را یک بسیجی می داند و می گوید "خانه ام بیت رهبری است." اگر در دایره ی وحدت ما امثال موسوی و کروبی مطرودند، با امثال لاریجانی، توکلی، مطهری و آیت الله هاشمی رفسنجانی مشکلمان چیست؟ محور وحدت اسلام است و امام و رهبری؛ نه قدیانی و پناهیان. با این حساب باید تفرقه افکنان را از نو شناخت و دریافت که تفرقه از بدترین فتنه هاست.

اگر قدیانی به دلیل باتومش، یادداشت های تند و بعضاً هتاکانه اش خود را بسیجی می داند و نماد بسیج، ولی ما منصوب رهبری و جوان دانشمند قاضی القضات را بسیجی تر می دانیم. ما می دانیم که سران فتنه هر آن که حضرت ماه اراده کند، قاضی القضات آه و فغانشان را در می آورد. و نیز می دانیم که هر کس می خواهد آه حضرت ماه را در آورد، به فرزندان ماه نهیب می زند. یعنی چه؟ عرض می کنم؛

یعنی اظهر من الشمش است که حضرت ماه، هرگاه بخواهد که برخیزد از نهاد سران فتنه آه، به فرزند خلفش که مقرب است در این درگاه، اشارتی کرده و آن گاه، والله قاضی القضات ماه، آن ها را می کشاند به قتل گاه. عیان است که چه کس همراه ماه است و چه کس گمراه. سحرگاه که حضرت ماه، می کند آسمان را نگاه، دعا می کند به جان قاضی القضات همراه و از درگاه الله، می طلبد شفاء هر گمراه؛ چه آن کس که آتش فتنه انداخته به راه یا آن که وحدت و اتحاد را همی گرفته به مزاح. پس اگر خواهی پیدا کنی نجات، دست بردار از جدال با قاضی القضات، و درآر این پنبه را از گوشت، و خیلی خوشم به هوشت، در غیر این صورت چون که هستی نابلد راه، محتمل است که ناگاه، ببینی بر تنت آن پیراهن راه راه.

حسین قدیانی اگر تنها به عنوان یک فرد مورد بررسی قرار بگیرد، نتیجه جز تحلیلی خام نخواهد بود. از آن رو باید به قدیانی به عنوان یک پدیده (نه فقط یک شخص) پرداخت، چون تأثیرگذاری گسترده ی وی بر دنیای مجازی و بر هم فکرانش انکار ناپذیر است. حسین قدیانی از دو جهت قابل تحلیل است؛ اول از جنبه ی شخصیت حقیقی اش و دوم به عنوان نماینده ای از یک خط فکری. این دو جهت کاملاً در هم عجین هستند؛ زیرا جنبه های شخصیتی و اخلاقی حسین قدیانی بر همفکرانش و نیز نظر و مواضع همفکران حسین قدیانی بر قلم و مواضع او تأثیر گذار بوده است. ولی به منظور پدیدارشناسی، می توان تا حدی میان این دو تفکیک قائل شد. به این ترتیب که چرا و چه مقدار، کدام یک از این دو مورد بر دیگری مقدم بوده است و حال آیا این نسبت و روال ادامه خواهد داشت؟

در هوش و ذکاوت حسین قدیانی همین بس که وی بسیار شبیه آقای رئیس جمهور است؛ خود را نماد انقلابی بودن و بسیجی بودن می داند و دیگران را ضدنظام و یا بی بصیرت. البته گاهی جبراً از برخی اطرافیان رئیس جمهور انتقاداتی می کند، ولی مهم همان «خیر الموجودین» دانستن آقای احمدی نژاد توسط وی است. به هر حال برای طنزنویسی چون آقای قدیانی، از دست دادن سوژه ای چون آقای رئیس دفتر اشتباهی نابخشودنی است، وگرنه حتی شاید تا ابدالدهر شخص رئیس جمهور در نظر وی اصلح و نماد انقلاب و اسلام محسوب شود.


پانوشت:

۱- در بخش های بعدی، این موضوع از منظری مستندتر و در مقایسه ی با سخنان شهید مطهری و بیانات مقام معظم رهبری مورد تحلیل قرار می گیرد.

۲- بند سوم یادداشت را تقدیم می کنم به حسین قدیانی. باشد که مقبول افتد؛ البته خدمت ذات اقدس باری تعالی.

 

ادامه دارد ...

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۱۰/۰۴ساعت 22:26  توسط احسان رستگار   | 

پاسخ روح الأمینی به تقسیم بندی های رسایی

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

به گزارش ايسنا، عبدالحسین روح الأمینی، دبير کل حزب توسعه و عدالت ايران اسلامی، در برنامه‏ ای که با عنوان  « گفته‏ها و ناگفته‏های تسخير لانه ی جاسوسی و روايتی از فتنه ی ۸۸ » در دانشگاه شيراز برگزار شد، خاطرنشان كرد: " بايد ناجوانمردی رسانه‏ ای به جوانمردی تبديل شود ." وی افزود: "نمی ‏شود بسياری از خانواده ی بزرگ انقلاب به دليل تفاوت سليقه، بايکوت شوند و اين ناجوانمردی است. همه را به چند دسته تقسيم کرده ‏اند که فلانی سبز است يا سبز منحرف يا سبز محترم، اما نبايد اين ‌گونه باشد که بگوييم يا همه با من هستند يا عليه من."

حمید رسایی برای اولین بار در برنامه ی « دیروز، امروز، فردا » گفت: معتقدم چهار نوع جریان سبز در کشور وجود دارد. یک سبز مقدس، که هفتاد میلیون است و به شعائر مذهبی اعتقاد دارد، یک سبز محترم، که ۱۳ میلیون طرفدار دارد و به یک کاندیدای خاص به خاطر جمهوری اسلامی رای داد، یک سبز معترض که هیچ مشکلی با نظام ندارد اما اعتراض دارد و شبهه هایش را باید با استدلال حل کرد و حدود ۳ تا ۴ میلیون بود اما روز به ‌روز تعدادش کمتر شد و یک سبز منحرف هم داریم که همان شعار نه غزه نه لبنان را سرداد و در روز قدس روزه خواری کرد.

اخیراً هم در مناظره ی با صادق زیباکلام در دانشگاه تربیت مدرس، با تکرار این تقسیم بندی، عبدالحسین روح الأمینی را از سبزهای محترم خواند. 

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۱۶ساعت 18:35  توسط احسان رستگار   | 

نامه ی احمدی نژاد از نیویورک درباره ی هدفمند کردن یارانه ها

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


این یادداشت نیز هم چون یادداشت قبلی، کاملاً طنز بوده و واقعیت ندارد. تمامی عواقب احتمالی این یادداشت نیز باز می گردد به شخص آقای احمدی نژاد و « به ما چه! می خواست این جوری حرف نزنه دیگه! یعنی چی اصلاً! من چه می دونم! ولم کنین! ای بابااااا!!! باهااااااااا!!! »


 

با فرا رسیدن موعد مقرر برای شروع اجرای لایحه ی هدفمند کردن یارانه ها، رئیس جمهور کشورمان، آقای محمود احمدی نژاد، با هدف تنویر افکار عمومی، از نیویورک نامه ای سرگشاده با همین مضمون ارسال کردند. محتویات این نامه به شرح ذیل است:

 

باسمه تعالی

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر و جعلنا من خیر انصاره واعوانه و المسشهدین بین یدیه

درود من، محمود جسور بر شما ملت غیور

پیروی دروغ پراکنی هایی که در داخل کشور برای سیاه نمایی و جهت تخریب چهره ی مردمی، محبوب، نخبه مانند، مردم سالار، اسلام شناس، اصول گرا و قانون مدار رئیس جمهور شده است، چاره ای ندیدم تا با این نامه، نوری از جانب خود به فضای داخل ایران بفرستم تا همه ی افکار عمومی تنویر شود. هرچند ما می دانیم که همه ی این ها از آقای ه. ر. آب می خورد، ولی نمی گوییم از کجا آب می خورد تا باز نگویند « اومد، به هم ریخت، گفت، برد، خورد، مرد، تفرقه انداخت، به هم انداخت و از همین حرفایی که می گنت ».

می خوام یه کم رک صحبت کنم. هم چین خودمونی! اشکالی که نداره؟! البته روی صحبت من با ملت غیور نیست، با عده ای قلیل در حدود ۱۰۰ نفره که نهایتاً ممکنه به چند میلیون برسنت.

باید عرض کنم که؛ ای کسایی که می خواین منی که این قده خوش ناممو بد نام کنیت! به ما چه که به شما چه؟! اصلاً شما چیه کی هستیت؟! کیه کی هستیت؟

اصلاً به من چه که مجلس در رأس اموره! اگه در رأس اموره و اگه راس می گه، عرضه داره خودش هدفمند کردن یارانه ها رو اجرا کنه! اصلاً به من چه که به تو چه!

ما آمریکاییم! دستتون بهمون نمی رسه! حالا حالاها هیچ کس هیچ غلطی نمی تونه بکنه. الآن ما درگیر مصاحبه و نشست های خبری هستیم. هدفمند کردن یارانه ها فعلاً تو جامیزه (کشوی میز)! الآن پرونده های جهانی روی میزه. منم رو صندلی نشستم. شما کجاییت؟! زور بزنیت پشت دریت! اونم در دست شویی! خب! حالا... بگیت بِِِبینم... شما... چیه کی هستی...ت؟!

بریت بابا جمع کنیت بساطتونو! الآن کار دارم بایت برم.

ایام ذلت مستدام! خاک بر سر خودتونو صدام!

زت زیات!

محموت احمدی نژات!

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ساعت 22:38  توسط احسان رستگار   | 

نمی دانم ولی باید بگویم

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


نامه ی که از قول آقای مشایی در این یادداشت آمده است خیالی و این یادداشت، یادداشتی طنز می باشد. به هر حال تمامی مسئولیت های این نامه، با شخص آقای مشایی است و به ما هیچ ربطی ندارد!


با فرا رسیدن اول مهر، همه در انتظار چگونگی اجرای لایحه ی هدفمند کردن یارانه ها هستند. اما در شهریور ماه، اخبار ضد و نقیضی از زمان اجرای این لایحه به گوش می رسید. مسئولین دولتی، اظهار نظرهایی مکمل یکدیگر و نمایندگان مجلس، اظهار نظرهایی متناقض با دولت را عنوان می کردند. قسمتی از این اظهار نظرها، به شرح زیر است:

پس از آن که وزیر امور اقتصادی و دارایی، آقای سید شمس الدین حسینی در مورد رقم قابل پرداخت یارانه ها به خبرنگاران گفت: " می دانم اما نمی گویم "، وزیر بازرگانی، آقای مهدی غضنفری هم اظهار داشت: " می دانیم اما بهتر است نگوییم ". آقای محمد حسین فرهنگی، عضو هیئت رئیسه ی مجلس شورای اسلامی خبر داد: " اجرای قانون هدفمند كردن يارانه‌ها، يک ‌ماه به تاخير افتاد ". آقای میر تاج الدینی هم اعلام کرد: قانون هدفمندى یارانه‌ها در مهرماه بدون تأخیر اجرا مى شود ". پیروی اظهار نظرهای فوق، آقای اسفندیار رحیم مشایی، نظریه پرداز و دیده بان دولت دهم، با نامه ای از آن سوی آب ها، سعی کرد تا در این اظهار نظرها سهیم شود و مردم را از نظر خود محروم نکند.

وی که ابتدا فرا رسیدن سال جدید تحصیلی را به دانش آموزان تبریک گفت، چیزهای دیگری هم گفت، که همه ی این چیزها در ذیل آمده است:

 

نامه ی اسفندیار به مردم ایران زمین

به نام اهورامزدا، دادار پاکی ها

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من خیر اعوانه و انصاره و المستشهدین بین یدیه

درود می فرستم بر شما ایرانیان نیک سیرت و با بصیرت!

الآن که این نامه را می نگارم، در کنار برج ایفل و در برج پیزا، آثار به جا مانده از برج های دوقلو را می نگرم و نسیم نیل، صورتم را نوازش می کند. افسوس که اینان نمی دانند طی الارض یعنی چه و خضر نبی یعنی که! صد آه و هزار فغان! یکی از اعضای هیئت همراهی در آمریکا، همین الآن نامه را از دست من چنگ زد و پس از خواندن دو خط اخیر، شروع کرد به تمسخر و استهزاء من. هیئت همراهی به من می خندند. ولی دکتر نمی خندد و نیز گوش همه شان را پیچاند. دکتر همیشه با نگاهی عمیق، مرا جدی می گیرد. خدای جدیت بگیرد که مرا جدی می گیری دکتر! تو همواره مأمن مستضعفینی؛ چه مستضعفین مالی، چه روحی و چه فکری. به همراه محمود (روحی فداه) در آمریکا به سر می بریم و مردم آمريكا را از برترين ملت های دنيا می ‎دانيم. " این ها هیچ کدام به هم ربطی ندارد و رابط این سخنان مشوش من که دلیل آن هم عشق است، محبت به ایرانیان عزیز است. دکتر دارد مرا نگاه می کند و لبخندی عمیق بر لبانش نقش بسته است. می گوید: " اسفندیار! " می گویم: " جان اسفندیار! " می گوید: " این را هم از طرف من بنویس؛ شما فرزندان کوروش و آرش و سیاوش و مهوش و پریوش و آذروش هستیتتت. خون شما، خون کوروش است و دل شیر داریت! پوست شما سفید است و موی شما سیاه است. خون شما هم قرمز است. "

و اما درباره ی لایحه ی هدفمند کردن یارانه ها؛ پس از اظهار نظرهای دیگران، بر آن شدم تا من هم نظرم را اعلام کنم. حرف زدن برای من، از اوجب واجبات است. چطور آقای خزعلی حرف بزند، آقای مصباح حرف بزند، بعد من حرف نزنم؟! و  به همین منظور عرض می کنم: اگر آقای حسینی می داند و نمی گوید، آقای غضنفری می داند ولی بهتر است نگوید، بنده عرض می کنم که " نمی دانم ولی باید بگویم. " محمود (روحی فداه) می گوید از طرف من این را بنویس: " آهای! کسایی که از این اظهار نظر آقای مشایی می سوزیت! آبو بریزیت اون جایی که می سوزه! چرا اون ورتر می ریزیت؟! این قده بسوزیت، تا سوز دونتون (!) تموم بشه! [و قاه قاه می خندد] ".

شاد و سربلند باشید! از دور دستان همگی تان را می بوسم! ما همگی خواهر و برادریم پس محرم هستیم.

دست علی یارتان، شاخ های ذوالقرنین به ... (!) همراهتان

اسفندیار رحیم مشایی، همه کاره ی قوه ی ریاست جمهوری (!) و نهاد مجریه (!)، عشق محبوب ملت ==» عشق ملت

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۰۱ساعت 5:46  توسط احسان رستگار   | 

از کی بپرسم؟/چه کسی در رأس امور است؟

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


این داستان کاملاً خیالی و هرگونه مشابهت اسمی، فقط به دلیل اتفاقات سیاسی اخیر است وگرنه هیچ هدف سیاسی دیگری در میان نیست! قسمت های آبی رنگ از زبان مجری مسابقه ی از کی بپرسم (آقای ایرج نوذری) و قسمت های مشکی رنگ از قول رئیس جمهور محترم (آقای محمود احمدی نژاد) است. 


آقای احمدی نژاد در مسابقه ی « از کی بپرسم »

 

مجری: از کی بپرسم؟

آقای احمدی نژاد: از من بپرسیت!

مجری: خب! خیلی جالبه! برای شما یک ۲۰ سؤالی اومده! مثل این که شما خیلی خوش شانسین! سؤال اینه! آن چیست که در رأس امور است؟ ۲۰ بار فرصت دارین که ۲۰ تا سؤال بله یا خیر از من بپرسین. سؤال اولتون؟!

آقای رئیس جمهور: یعنی شما هم فقط با بله یا خیر جواب می دیت؟!

مجری: جواب سؤال اولتون اینه؛ بله!

آقای رئیس جمهور: چی؟! اینو حساب کردیت...؟! بِِِگَََم؟!

مجری: چی رو؟! نه خب کلاً نگین بهتره. عذر می خوام. سؤال اولتون؟!

رئیس جمهور: منم؟!

مجری: خیر!

آقای رئیس جمهور: اِ؟! من نیستم؟!

مجری: خیر! شد دو تا! سؤال سومتون!

آقای رئیس جمهور: اینم حساب کردیت...؟! باز ...

مجری: نه نه اشتباه کردم. یکی. سؤال دومتون؟!

ر. ج.: مطمئنیت من نیستم؟! خوب فک کنیت!

م.: شما تاج سرین! ولی در رأس امور نیستین!

ر. ج.: پس تاج سر هستم؟!

م.: بله البته! شما نباشین پس کی باشه؟!

ر. ج.: خب حالا سؤال بعدی: اگه من تاج سرم، پس کی شاهه؟! یعنی من تاج سر کی ام؟ مگه این جا نظام شاهنشاهیه که می گیت من تاج سرم؟! اصلاً خودتون فهمیدیت چی گفتی...ت!

م.: نه نه! من منظورم اون نبود!

ر. ج.: پس من تاج سر نمی تونم باشم! سؤال بعدی؟!

م.: اِ؟! ببخشید! من فکر کردم من مجری ام ها!

ر. ج.: شما که مجری هستیت! ولی منم مجری ام! یعنی رئیس قوه ی مجریم!

م.: به هر حال جواب سؤال این نیست. سؤال دوم؟

ر. ج.: تو جیب جا می شه؟!

م.: خیر! اصلا و ابدا!

ر. ج.: منم نمی تونم تو جیب جاش کنم؟!

م.: شما که هر کاری اراده کنین می تونین انجام بدین. ولی بازم جواب سؤال این نیست.

ر. ج.: ببینی...ت! مشخصه که شما از مَََن می ترسیت. نترسیت. من که لولو نیستم! هستم؟! نیستم! از این به بعد هر سؤالی رو که می پرسم بشمرین! تعارف نکنین!

م.: این طوری خیلی بهتر شد. خیلی ممنون! سؤال چهارم؟

ر. ج.: یک راهنمایی می کنیت؟!

م.: خیر! راهنمایی تو این مسابقه ممنوعه! حتی مرحوم پدرم هم که اجرا می کرد، از این کارا نمی کرد. سؤال پنجم؟

ر. ج.:راه...نمایی نمی کنیتتت...؟! بگ...م؟!

م.: چرا چرا! اتفاقاً می خوام سنت شکنی کنم! سؤال ششم؟

ر. ج.: اولش چیه؟

م.: اولش با حرف « میم » شروع می شه. سؤال هفتم؟

ر. ج.: اِ! خب معلومه دیگه! منم؟! من که گفتم منم!

م.: خیر! بنده هم عرض کردم جوابش نه منه، نه منم! [مجری با خودش پچ پچ می کند: حالا فهمیدم اون لری کینگو چیکارش کرده بود] سؤال هشتم؟

ر. ج.: محمود احمدی نژاد! دیدیت! هر کاری بکنیت بازم من در رأس امورم!

م.: خیر! نه شماست، نه اسم شما. سؤال نهم؟

ر. ج.: آها! جوابش مادره؟! هم میم داره! هم من دوسش دارم! هم تو خونه ی ما در رأس اموره، هم تو خونه آقای الهام، در رأس اموره. فاطی خانومو که می دونین چقدر مقتدره؟! سر کوچمونم اون میوه فروشه بود... می گفت تو خونه حرف، حرفه مامانمه. مامان اونم در رأس امور بوت. درسته؟

م.: خیر! جوابش مادر هم نیست! نه شمایید، نه اسم شماس، نه خانوده ی شماس، نه پدر مرحمتون هستن، نه مادرتونن. سؤال دهم؟

ر. ج.: مسجده؟! آقای رامین گفتنت مسجد به جای حزب! منظورتون همینه؟! یعنی مسجد در رأس اموره دیگه!

م.: خیر! سؤال یازدهم؟

ر. ج.: مرحوم کردانه؟!

م.: خیر! اوشون با اون مدرک جعلیش فقط چند روز در رأس اخبار بود!

ر. ج.: پشت سر مرده حرف می زنیت؟!

م.: نه نه! ببخشید! از دهنم در رفت. غلط کردم. من همین جا اعلام می کنم یک سؤال در میون غلط کردم. خوب شد؟! سؤال دوازدهم؟

ر. ج.: فهمدیم! منشور کوروشه؟! اونم که دیدی، خودم آوردمش، خودمم تفسیرش کردم! درست بود؟

م.: خیر! اون که هیچ رقمه از هیچ نظر در رأس هیچ چیزی نیست!

ر. ج.: به منشور کوروش توهین می کنیتتت؟! حیف که اون گفته همه باید در صلح و صفا باشنت، وگرنه منو که می شناسیت...

م.: بله بله! کیه که شما رو نشناسه؟! دیگه تکرار نمی شه. سؤال سیزدهم؟

ر. ج.: مشایی! فکر نمی کردم شما هم این قدر بصیرت پیدا کنیت که بفهمیت، حرف حرف آقای مشاییه!

م.: جججااان؟!!! مشایی؟! از کی تا حالا؟ خیر! این هم اشتباس. سؤال چهاردهم؟

ر. ج.: اونم نبود! اون که برا ما در رأس اموره! چطور برا دیگران نیست؟! پس یک راهنمایی دیگه کنیت لطفاً.

م.: آن چیست که بر اساس قانون اساسی در رأس امور است؟ سؤال پانزدهم؟

ر. ج.: آهان! از اول می گفتیت! مقام معظم رهبری.

م.: آفرین! درسته! عالی بود! نزدیک شدین به جواب سؤالمون.

ر. ج.: تازه نزدیک شدم؟! بابا شما هم چین مثکه ممتونو لولو برده ها! ایرج خان بدم یک مشت و مال مجانی بدنت بچه ها؟!!! پشت صحنه هستنا! علی...؟!

م.: نه نه! من می خوام ممه هام سرجاش باشه. تو رو خدا! خاک بر سر صدام! علی رو صدا نکنین! یه بار آقای قلعه نویی صدا کردن، منم کلی خندیدم! دیدی خدا چجوری سرم آورد! غلط کردم! شیر خشک خوردم! تو رو خخخدا! تو رو جون اسفندیار!

ر. ج.: جون ایشونو قسم نخوریتتت یه چیزی بهتون می گما! اسم بد کسی رو آوردیت! خیله خب! به خاطر گل روی اسفندیار! البته اصل اسم ایشونو اسفندیار کوروش منشه ها! خلاصش کردیم بهشون می گیم اسفندیار.

م.: ممنون از اطلاعاتی که به بنده اضافه کردین. سؤال شانزدهم؟

ر. ج.: یه راهنمایی دیگه؟

م.: این جمله، جمله ی امام خمینی (ره) هست.

ر. ج.: یادم اومد! نماز جمعه در رأس همه ی امور است؛ به شرط این که امام جمعش آقای ه. ر. نباشه. درست گفتم؟!

م.: بله! ولی نه! امام فرمودند که نماز جمعه در رأس همه ی امور هست، ولی جواب این سؤال ما اون نیست. سؤال هفدهم؟

ر. ج.: ما که هر چی می گیم شما می گیت نه! نکنه شما هم با آقای ه. ر. هستیت؟ چرا تخریب می کنیت؟! شما...

م.: نه نه! نارحت نشین! خب بیشتر راهنماییتون می کنم! سؤال راهنمایی بپرسین. سؤال هجدهم.

ر. ج.: از آخر به اول بخونیتش تا من حدس بزنم(!).

م.: اون وقت این جوری سخت نمی شه براتون؟! چشم! سَلِجمَ. سؤال نوزدهم؟

ر. ج.: چی؟! این چیه دیگه؟! اسم یک دهه؟! نمی شناسم.

م.: نه تو شهره! ده کجا بود! گفتین از آخر به اول بخونم دیگه! اسم یک مکانه. خیلی هم مهمه. مرحوم کردان هم تقریباً آخرین بار اون جا رؤیت شدن!

ر. ج.: قبرستون؟

م.: نه منظور زنده رؤیت شدن! البته جدیداً خبر ندارم، ولی قبلاً قبرستون نبود. دیگه راهنمایی آخره! ببینید. امام خمینی (ره) در یک سخنرانی در جمع دانشجویان عضو دفتر تحکیم وحدت، که در ۶ آذرماه ۱۳۶۱ انجام گرفت، فرمودند « ---- در رأس همه ی امور واقع است. » چهار حرفیه! اولشم که گفتم با «میم» شروع می شه. سؤال آخر؟

ر. ج.: جدی؟! خب من که صحیفه رو حفظم! جز یه خطش که دادمش لولو برد. یعنی خط خطیش کردم.

م.: اِ؟ خب اون جلدشو دوباره می خریدین! یا می رفتین از بقیه می پرسیدین تو اون خط چی نوشته شده بوده. بگذریم!

ر. ج.: حالا نمی خواد برای من صحیفه رو بخونیت. من مریدام تو مجلس بعد هر مرتبه نماز یومیه شون صحیفه می خونن، خودم که دیگه سهله. (منظور آقای ک. زاده است)

م.: آفرین! آفرین! درسته! شما برنده شدین!

ر. ج.: چی؟! چی می گیت شما؟! من که چیزی نگفتم؟!

م.: چرا جواب همینه! شما جوابو گفتین!

ر. ج.: نه بابا!!!!!! شما هم اینو می دونستیت؟! جواب مریدانه؟! اون که البته! مریدان در رأس امورنت! ولی متأسفانه هنوز تو قانون نیومده ها! اصلاً می خواستم جای اون خط تو صحیفه اینو بنویسم حالا ان شاء الله بعداً. امامم به این نتیجه نرسیده بودنا! ولی به هر حال. ماییم دیگه! از امامم جلو زدیم! [خنده ای عمیق و ملیح]

م.: نه نه! مرید چیه؟! مجلس! جواب مجلسه!

ر. ج.: جواب مجلسه؟! شما رو ه. ر. فرستاده؟! شما هم با اوناییت؟! علیییی...!!!  

م.: نهَََ!!!!!! کُمََََََک!!! علی نزَََن!!!


اگر کسی خواست از این روش طنز پردازی استفاده کند، لطفاً ذکر منبع الهام بخشش یعنی این وبلاگ (چقدر خودم، خودم را تحویل گرفتم) فراموش نشود تا شرعاً و قانوناً مدیون نشود.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۲۹ساعت 16:47  توسط احسان رستگار   | 

مسائل فرعی هم باید طرح شود

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


یادداشت زیر، قسمتی دیگر از فرمایشات مقام معظم رهبری در دیدار با رئیس و نمایندگان مجلس خبرگان رهبری است که در صبح روز پنج شنبه، ۲۵ شهریور امسال صورت پذیرفت و به نظرم باید بیشتر مورد توجه و تأمل قرار گیرد. یادداشتی دیگر نیز درباره ی این دیدار، در همان روز روی وبلاگ قرار گرفت. قسمت های قرمز رنگ، نظر بنده و مابقی، سخنان ایشان است. ضمناً اگر رنگ دیگری را برای قسمت های قرمز رنگ ترجیح می دهید، بفرمایید تا در یادداشت های آینده اعمال شود.


مسائل اصلى را بايد شناخت و مسائل فرعى را اصلى نكرد [در همین مرحله ی ابتدایی، یعنی شناخت، ممکن است بسیاری اشتباهات رخ دهد که مشکل بعضی رسانه ها و خبرگزاری نیز همین است. گذشته از این، طبیعتاً شناخت انسان های مختلف که بر گرفته از ادراک و فهم متفاوت آنان از مسائل مشابه است، منجر به بسیاری از اشتباهات می شود که گاهی گریز ناپذیر است.]؛ نه اينكه مطرح نكرد؛ نه، مسائل فرعى هم بايد طرح شود؛ همه‌ى جزئيات بايد طرح شود؛ اما اصلى نشود و ملاک مخالفت و موافقت قرار نگيرد. ملاک موافقت و مخالفت، صراط مستقيم حق است، اسلام است، تشرع است، تدين است، پايبندى به مبانى انقلاب است، پايبندى به آرزوهاى امام و اهدافى است كه امام ترسيم كردند؛ مقابله‌ى با مستكبرين است، بدبين بودن به مستكبرين است. [اما در یک صورت است که فرعیات اصل می شوند و آن هم زمانی است که شخصی خودش، در یک مسأله ی فرعی، دچار اشتباه شود؛ چه عمداً و چه سهواً. بعد خودش آن مسأله فرعی را که در آن اشتباه کرده و در نتیجه بدل به یک اشتباه فرعی شده است را اصل قرار دهد. به این ترتیب که به اندازه ی مسائل اصلی به آن بپردازد، به اندازه ی مسائل اصلی آن را محور قرار دهد، به اندازه ی مسائل اصلی به آن توجه کند و به اندازه ی مسائل اصلی از آن دفاع و حمایت کند. این گونه، مسأله ای که ماهیتاً فرعی است، به مسأله ای اصلی تبدیل می شود و در نتیجه از پس ماهیت آن مسأله نیز دچار دگرگونی شده و باید با آن مانند یک مسأله ی اصلی رفتار کرد. یک مثال می زنم؛ در دورانی که ما زندگی می کنیم، وسیله ی نقلیه، یک ضرورت است، ولی برای برخی مسأله ای فرعی است و برای بعضی، مسأله ای اصلی است. برای برخی از خودرو، به عنوان خودرو استفاده می کنند، سوارش می شوند، به مکان هایی که باید بروند می روند، آن را پارک می کنند و به رسیدگی دیگر امور زندگی شان می پردازند؛ یعنی از خودرو، فقط در حد یک وسیله ی نقلیه استفاده می کنند. اما برخی دیگر، قسمت عمده ای از وقت خود را با خودرو می گذرانند، با خودرو به ولگردی می پردازند، وقتی سوار خودرو نیستند، در کنار خودرو هستند و مدام در حال تمیز کردن، شستن، آراستن بیرون و درون و افزوندن امکانات بیش از حد نیاز به خودروشان هستند و خلاصه به عبارتی خودروی آن ها، می شود قسمت مهمی از زندگی آن ها. حال آیا ما باید خودرو را که مسأله ای حاشیه ای و فرعی برای افراد است، برای این فرد هم فرعی در نظر بگیریم؟! قطعاً خیر؛ زیرا خود او چنین اصراری دارد و به آن خودرو بلانسبت در حد همسرش توجه دارد. پس ما هم وقتی می خواهیم آن فرد را تحلیل کنیم، آن خودرو را نیز در همان حد که خود او مهم می پنداردش، مهم در نظر می گیریم تا تحلیلی و تفسیرمان از آن فرد، با واقعیات تطابق داشته باشد.] يعنى بدانيم كه دشمن ما كيست. اين جور نباشد كه ما با رفيق و برادر خودمان كه مثلاً اينجا نشسته، بنا كنيم مخالفت، اما دلمان با آن مستكبر، با آن بى‌حياى مخالف همراه باشد، از او كمک بخواهيم، به او اعتماد كنيم؛ اين جورى نباشد. [تا این جای بحث کاملاً واضح بود؛ یعنی مسائل چه اصلی و چه فرعی باید مطرح شوند. یعنی دقیقاً همان طوری که پیش از این سخنرانی مقام معظم رهبری در مقدمه ی یکی از یادداشت های قبلی عرض کرده بودم، منظور ایشان این نیست که به آن مسائل نپردازیم، بلکه باید به مسائل اصلی باید به میزانی که لازم و شایسته است پرداخته شود و نیز به مسائل جزئی تر و فرعی تر هم در حدی که درخور است؛ آن هم به این ترتیب که تقسیم کاری و قانونی نانوشته بین خبرگزاری هایی با ۱۰۰۰ هزار بیننده در روز و وبلاگ هایی با کم تر از ۱۰۰ نفر بازدیدکننده در روز تفاوت محتوایی داشته باشند. در غیر این صورت، این جز نامتناسب بودن محتویات با جایگاه عرضه ی آن محصول فکری (همان یادداشت، نقد یا هر نوشته ی دیگری) نیست. برای ملموس تر شدن بحث، یک مثال می زنم؛ فرض کنید سخنرانی، برای جمعی ۳۰ - ۴۰ نفره در یک کلاس دبیرستان، یک سخنرانی کند، همان سخنرانی را در جمعی در حدود ۳۰۰ - ۴۰۰ نفره در سالن همایش یک دانشگاه مطرح کند، همان محتویات را در جمعی ۳۰۰ - ۴۰۰ نفره از معلمان عنوان کند، باز همان حرف ها را در مصاحبه با یک روزنامه ی تخصصی مطرح کند و دوباره آن مباحث را در رسانه ای عمومی مثل صدا و سیما و در برنامه ای با مخاطب میلیونی عنوان کند. فکر می کنم الآن کاملاً درک کردید که منظورم دقیقاً چیست و چقدر کسی که این گونه عمل می کند، نتوانسته به نحوی بهینه از فرصت خود بهره ببرد. لب کلام این که: هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد! مسائل فرعی، برای مکان های فرعی یا مکان های فرعی بلندگوهای اصلی است. یعنی مثلاً فلان خبرگزاری مطرح، ستونی را اختصاص می دهد به اخبار ورزشی خود، ستونی را حتی اختصاص می دهد به اخباری از حواشی دنیای ورزش و سینما، این کار صحیح است، صواب است، به جا است، مفید است، مهیج است و ضروری است. حال اگر همین نوع عملکرد، در تمامی قسمت های آن خبرگزاری به وجود بیاید، آن خبرگزاری می شود خبرگزاری اصطلاحاً زرد یا کم خاصیت. در صورتی که می شد از همان مطالب به عنوان ادویه جات و چاشنی های رسانه ای استفاده کرد. به هر حال آن اتفاقات که برخی حاشیه می نامندش که معمولاً هم درست می گویند، قسمتی از واقعیت است که باید در حد اهمیت خود عنوان شد. بعضاً همین حواشی است که متن را می سازد و حتی گاهی می شوند حواشی مهم تر از متن!

مثلاً وقتی کسی وارد این وبلاگ شخصی می شود، توقع دارد تا مطالبی را که کم تر در دیگر رسانه ها منعکس می شود را مطالعه کند. یا حداقل مطالبی را که دیرتر در دیگر رسانه ها درج شده است، بتوان سریع تر در این وبلاگ آن را مطالعه کند. یا اگر مطلبی را از سایت دیگری می خواند، در این جا نقد آن را بخواند و یا اگر خبری در دسترسش نیست و در نشریه ای به چاپ رسیده است، بتواند آن را در این جا به طور مکتوب مطالعه کند؛ مانند مصاحبه ی آقای علی مطهری با هفته نامه ی یالثارات که در این وبلاگ پیش از آن که در هر خبرگزاری دیگری منعکس شود، به طور کامل درج گردید.]

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۲۸ساعت 22:48  توسط احسان رستگار   | 

حماسه ای از جنس غیرت در یوم الله 26 شهریور

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


امروز جمعه، مورخه ی ۲۶ شهریور سال ۱۳۸۹، یوم الله است! به حول و قوه ی الهی، راهپیمایی امروز، حماسه ای به یاد ماندنی تر از ۲۲ بهمن و ۹ دی خواهد بود. مستکبرین گوش های کر و چشمان کورشان را باز کنند و ببینند که چگونه ملت مستضعف ایران، در کمال اقتدار و اتحاد، موجی از اراده را با انگیزه ی اعتقاد خود در سراسر ایران به راه خواهند انداخت؛ از شمالی ترین نقطه ی ایران بگیرید، تا مناطق آزاد تجاری جنوب. فردا روزی است که موجب خواهد شد آمریکا از هراس خشم مسلمین و آزادگان، شلوارش را خیس کند و این خیسی، تمامی مستکبرین و ایادی اش را به نجاست بکشاند.

امروز شعار « سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن » در کشور طنین انداز خواهد شد. امروز هر مسلمانی که ساکت بنشیند، خائن است. امروز روزی است که ایرانیان خجل خواهند بود اگر در خانه بنشینند و اگر چنین کنند، بهتر است که در بستر باشند؛ وگرنه حتی با دیدن در و دیوار هم شرم سار خواهند شد و گرنه صد رحمت به سیب زمینی!

امروز یوم الله است؛ نه تنها چون جمعه ای غریب است، نه تنها چون حق و ناحق مثل روز روشن است، نه تنها چون دفاع از حق واجب شرعی است، نه فقط چون ما مسلمانیم، نه فقط چون ناموسمان قرآن است، نه فقط چون به ناموسمان علناً تجاوز شده است، نه فقط چون رگ غیرتمان بیرون زده است؛ بلکه چون به بشریت توهین شده است، بلکه چون به خداوند توهین شده است، بلکه چون هر که امر به معروف و نهی از منکر نکند، مسلمان نیست و زیرا که می خواهند آمادگی ما را محک بزنند. باشد! بسم الله! ما هستیم! در میدانیم! آماده ایم! رسماً، علناً و با افتخار اعلام می کنیم که هر میکروبی را که بخواهد بشریت را بیمار کند، می کشیم! ما میکروب کشیم! ما آدم کش نیستیم؛ ولی هر ویروسی را که پیدا کنیم، از بین خواهیم برد. هر موجود درمان ناشدنی بیماری زایی را که بیابیم، از هستی ساقط خواهیم کرد.

جای ترّی کله پوک در فاضلاب است؛ نه به خاطر نامش، نه به دلیل سبیلش؛ بلکه به خاطر بیماری اش. ترّی مبتلا به سندرم نَشْ است. سندرم نش یا همان « نبود شعور »، کم ترین بیماری این میکروب است. فردا به خیابان ها می آییم تا همه بدانند که ما این قدر خادمیم که حاضریم این میکروب را بکشیم و هر کس که به چنین میکروبی مبتلاست، یا با واکسن هایی که تو (داخل، درون) روحش می زنیم، او را درمان کنیم. اگر هم درمان نشد، به قرنطینه ای با خوک ها می فرستیمش تا شاید بتواند به یک زندگی در خور دست یابد. ترّی چه تعادل روانی نداشته باشد و چه داشته باشد، باید کلّه پا شود. باید دنیا را آن طور باز بسازیم که ترّی ها را فقط بتوان به صورت فضولات غیر قابل بازیافت، یافت.

امروز یک موهبت الهی است؛ چون ما را بیدار کرد تا بفهمیم که چقدر به غرب خوش بین بوده ایم. ما را بیدار کرد تا بفهمیم که چرا آمریکا، ولد زنای تاریخ است. البته بحث است سر این که ولد زناترین آمریکاست یا اسرائیل؛ ولی در حرام زادگی هیچ کدام شکی نیست. باید منتظر آخرین رده بندی های مجامع بین المللی بود. اصلاً شاید ما اشتباه می کنیم؛ شاید انگلیس ولد زناترین تاریخ است. به هر حال مهم این است که از این پس ما به زنا زادگی کشورهای بیشتری یقین پیدا کردیم. از این پس ارادات خاصه ی ما، نسبت به آلمان، فرانسه، بلژیک، هلند و بسیاری دیگر هم فزونی یافته است.

آقا بیا که هم امروز جمعه است و هم عاشورا از پس عاشورا می آید و می رود. امروز همگی به خیابان ها می آییم، تا زمانی که توان داشته باشیم، در محضر شما خودنمایی می کنیم تا شاید یارانت را بیابی. بیا که گویی حقاً آخر الزمان شده است. آن قدر امر به معروف و نهی از منکر منسوخ گشته، که زنازادگان و ظالمان، شده اند حاکمان جهان. ژولیدگان به ما درس نظم جهانی می دهند.


 

 

امام خمینی (ره) فرمودند: «بر ملت شریف ماست که این ایام الله را - که هدیه هایی از عالم غیب ربوبی است، با جان و دل حفظ و با چنگ و دندان نگهداری کنند».(۱)

علامه طباطبایی در تفسیر گران قدر المیزان می نویسند: «با این که تمام روزها و تمام چیزها از آن خدای متعال است، ولی اختصاص دادن روزهایی به نام «ایام الله» یا یوم الله به خاطر آن است که فرمان و امر خدا در آن روزها چنان آشکار است که برای فرمان جز خدا، هیچ گونه ظهوری باقی نمی ماند، ایام الله زمان ها و شرایطی است که فرمان خدا و آیات و نشانه های وحدانیت و سلطه الهی آشکار شده، یا می شود; مثل روز مرگ که قدرت و سلطه «آخرت » در آن روز آشکار می شود و اسباب دنیوی از تاثیر می افتد، یا روز «قیامت » که هیچ کس برای دیگری مالک هیچ چیز نیست، و در آن روز فرمان از آن خداست. یا مثل ایامی که خداوند در آن ها قوم «نوح » ، «عاد» و «ثمود» را به هلاکت رسانده، که در امثال این گونه روزها، قهر و غلبه الهی آشکار شده و معلوم می گردد که تمامی عزت متعلق به خدا است.

ممکن است که منظور از ایام الله ایامی باشد که نعمت های خدای متعال آشکار است; مثل روز خروج نوح و اصحابش از کشتی با سلام و سلامتی و برکت های الهی یا روز نجات دادن ابراهیم از آتش یا غیر این ها ... از حوادث و ایامی که جز به خدا نمی توان به دیگری نسبت داد، این ها روزهای خاص خدائی (ایام الله) است ...».(۲)

پس ایام الله روزهای بزرگ و تاریخی و سرنوشت سازی است که در تاریخ یک ملت یا در سرنوشت یک نسل یا کلاً در سرگذشت «انسان » پیش می آید.

گاهی به صورت نعمتی بزرگ و گاهی به صورت عذابی عظیم و دردناک که حتی منجر به زوال یک ملت گشته و نام «عذاب استیصال» به خود می گیرد.

علامه طباطبایی رحمة الله در جایی دیگر می فرماید: «ایام الله ایامی است که هیچ حکومت و سلطه ای نیست، مگر برای خدا، مثل روز مرگ، برزخ، روز قیامت و روز عذاب استیصال ...».(۳)
ایام الله در روایات

در روایات متعددی، به روز مرگ، قیامت و روز قیام حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) ایام الله اطلاق شده است.

از امام باقر علیه السلام چنین نقل شده است که فرمود:

«ایام الله یوم یقوم القائم علیه السلام و یوم الکرة و یوم القیامة;(۴)

ایام الله روز قیام حضرت مهدی موعود علیه السلام، روز رجعت و روز قیامت است.»

در تفسیر علی بن ابراهیم نیز روایتی بدین مضمون نقل شده، ولی به جای کلمه «الکرة » «یوم الموت » آمده است.(۵)

ابن ابی الحدید می نویسد: «ایام الله، هم ایام «انعام » است و هم ایام «انتقام » تا بدین وسیله «رغبت » و «ترس » ایجاد شود».(۶)

22 بهمن نیز یکی از روزهایی است که خداوند متعال نعمت بزرگ پیروزی را به ملت به پاخاسته ایران اسلامی عطا فرمود و به فرموده امام امت از ایام الله گردید.

ملتی که سال های سال زیر چکمه های حکام جور و دژخیمان خودفروخته، آخرین نفس های حیات خود را می کشید، خداوند متعال با برانگیختن رهبری فرزانه و بی نظیر روح تازه ای در آن ها دمید و با حرکتی یک پارچه و پرخروش، با سلاح ایمان و رهبریت روح خدا در مقابل طاغوتیان تا دندان مسلح ایستادند و لطف بزرگ الهی و نعمت پیروزی را نصیب خود گردانیدند.
یادآوری ایام الله

«و لقد ارسلنا موسی بایاتنا ان اخرج قومک من الظلمات الی النور و ذکرهم بایام الله ..».(۷)

ما موسی را همراه با نشانه ها و آیه هایمان فرستادیم (و دستور دادیم) قوم خودت را از ظلمت ها به سوی «نور» بیرون آر، و آنان را به یاد ایام الله بینداز.» یادآوری روزهای بزرگ (اعم از روزهای پیروزی یا روزهای سخت) نقش مؤثری در بیداری و هوشیاری ملت ها دارد. بدین جهت امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای به «قثم بن العباس » که کارگزار وی در مکه است چنین می نویسد: «برای مردم حج را بر پای دار، و آنان را به یاد «ایام الله » بینداز».(۸)

امام خمینی قدس سره می فرماید: «تذکر به «ایام الله» که خداوند متعال به آن امر فرموده است، انسان ساز است. قضایائی که در ایام الله رخ داده است، برای تاریخ و انسان ها در طول تاریخ آموزنده و بیدار کننده است. حوادث بزرگ تاریخ که قرآن مجید هم از بعضی از آن ها یاد کرده است، سرمشقی پربرکت برای ساختن جامعه ها و اشخاص و جامعه عصر ما که عصر انقلاب است و در کشور ایران که کشور انقلاب و شاهد بسیاری از حوادث بزرگ که باید آن ها را ایام الله محسوب کنیم و به ذکر آن ها و تذکر آن ایام بپردازیم که برای ملت قهرمان و مجاهدان سلحشور، درس انقلاب است ».(۹)

در این آیه شریفه خداوند متعال، بعد از این که حضرت موسی علیه السلام را مامور می سازد تا ایام الله را یادآوری کند، یک نمونه از ایام الله; یعنی، روز نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعونیان را یادآوری می فرماید:

«اذ انجاکم من آل فرعون »

با این که در تاریخ بنی اسرائیل، روزهای بزرگی که خداوند در پرتو هدایت حضرت موسی علیه السلام به آن ها نعمت های بزرگ عطا فرمود، فراوان بود، ولی ذکر «روز نجات » در این آیه، حاکی از اهمیت فوق العاده استقلال و آزادی از چنگال فرعونیان می باشد.(۱۰)


۱) پیام امام خمینی رحمه الله به مناسبت سالگرد 15 خرداد سال 1360.

۲) تفسیر المیزان، ج 12، ص 18.

۳) همان، ج 18، ص 164، ذیل آیه 14 از سوره جاثیه.

۴) تفسیر نور الثقلین، ج 2، ص 526.

۵) همان، : «قال: ایام الله ثلاثة: یوم القائم - صلوات الله علیه - و یوم الموت، و یوم القیامة; «ایام الله » سه روز است، روز ظهور حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه و روز مرگ و روز قیامت.»

۶) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 18، ص 31.

۷) ابراهیم/ 5.

۸) شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 18، ص 30.

۹) صحیفه نور، ج 17، ص 11، از پیام امام رحمه الله در تاریخ (17/6/61).

۱۰) ر.ک، تفسیر نمونه، ج 10، صص 276 و 277.

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۹/۰۶/۲۶ساعت 6:36  توسط احسان رستگار   | 

مسائل فرهنگی از مسائل اقتصادی و سیاسی مهم تر است

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


این یادداشت، اختصاص یافته است به قسمتی از فرمایشات مقام معظم رهبری در دیدار با اعضای مجلس خبرگان رهبری که به نظر بنده نقطه ی عطف سخنان ایشان بود. جان افکار رهبری و نیز بخشی محوری از جهان بینی ایشان، در ۳ دقیقه ی پایانی سخنان ایشان نهفته بود. این قسمت، مربوط می شد به دیدگاه ایشان نسبت به اولویت مسائل فرهنگی، اقتصادی و سیاسی نسبت به یکدیگر که شاید بسیاری از جمله کسانی که اسلامشان التقاطی است و کلاً خیلی قاطی پاتی است و رگه هایی پر رنگ از مارکسیزم در تفکراتشان موج می زند را کمی به فکر فرو برد. البته آن هایی که ما دیدیم، شاید کارشان از رگه های التقاطی و مارکسیستی گذشته باشد و در نهایت به سرنوشت امثال پسر آیت الله طالقانی دچار شوند؛ یعنی کسانی که اسلام را نه به خاطر تمامی احکامش، بلکه فقط به خاطر عدالت خواهی اش و نه عدالت خواهی جامع، بلکه فقط از جنبه ی اقتصادی می خواهند و بس. کسانی که اسلام را هم مادی تفسیر می کنند و روح لطیف معنوی اسلام را از آن می گیرند و به پوسته ی دین قانعند. گاهی نیز اگر جرئت نمی کنند علناً فریاد بزنند که « ما اسلام را نه آن طور که هست، بلکه آن طور می خواهیم قبول داریم » به این دلیل است که می خواهند حداقل اسماً انقلابی مسلمان باقی بمانند و نه انقلابی مارکسیست. گاهاً نیز خودشان را در دایره ی انقلابیونی تعریف می کنند که در اوایل انقلاب به ناحق مارکسیست خوانده می شدند؛ حال آن که در همان زمان، افرادی نیز بودند که به حق مارکسیست خوانده می شدند که اتفاقاً اکثریت را شامل می شدند. 


 

مسئله ی مهمی که در ذهن بنده همیشه هست، آن طور که فرمودند، در جلسه هم مطرح شده، مورد دغدغه ی افراد است، مسئله ی فرهنگ است. مهم است؛ از مسائل اقتصادی مهم تر است، از مسائل سیاسی مهم تر است، مسئله ی فرهنگ است.

فرهنگ چیست؟ فرهنگ عبارت است از آن درک، برداشت، فهم، معتقد و باور انسان ها و روحیات و خلقیات انسان ها در زندگی؛ آن هایی است که انسان را به کار در زندگی وادار می کند. فرهنگ حاکم در یک کشور مثلاً اگر چنان چه فرهنگ مسئولیت پذیری بود، این عمل مردم را هدایت می کند. نقطه ی مقابل حالت بی مسئولیتی است، که انسان نسبت حوادث، نسبت به قضایا، نسبت به آینده ، نسبت به دشمن، نسبت به دوست احساس مسئولیت نکند. مسئولیت پذیری، تزریق مسئولیت پذیری و هدیه کردن آن به ارواح مردم، به افکار مردم و روحیات مردم این تقویت فرهنگ است. ایثارگری، وجدان کاری، انضباط، تعاون اجتماعی، سازگاری اجتماعی، پرهیز از اصراف، اصلاح الگوی مصرف، روحیه ی قناعت، استحکام در آن چه که تولید می کنیم، این ها فرهنگ است، فرهنگ این هاست. این ها را باید در مردم تقویت کرد. درستکاری، زنده نگه داشتن اندیشه های امام  و انقلاب، روحیه ی انسجام و اتحاد اسلامی، آن چیزی که قرآن هم ما را به او امر می کند، تفکرات امام هم به او امر می کند، انقلاب هم ما را به او حمل می کند و امر می کند. با برادران مسلمان، با هم میهنان، حالت اتحاد، انسجام، تعصب متقابل نسبت به یکدیگر، تعصب مثبت داشته باشیم. در عرض گستره ی امت اسلامی هم همین جور، اتحاد. این ها آن فرهنگ است. یکی از آن ها البته فرهنگ عفاف است، فرهنگ ساده زیستی است، این هاست.

این کارها به عهده ی کیست؟ رسانه ها خیلی نقش دارند، ولی رسانه ها قالبند. محتوا و مضمون دست ماست که حالا بحث مفصلی دارد که جایش این جا نیست. ان شاء الله در جای خودش من راجع به این صحبت خواهم کرد. کارهای مهمی بر عهده ی ماهاست، بر عهده ی حوزه های علمیه است که این کارها را باید ان شاء الله انجام بدهیم.

دیگر طولانی شد صحبت ما. خداوند ان شاء الله که همه ی ما را در راه انقلاب، در راه اسلام نگه دارد. زندگی ما را وقف اسلام بکند. مرگ ما را در راه اسلام و برای اسلام و برای خودش قرار بدهد. آن چه که می گوییم، می شنویم و می کنیم، آن را برای خودش و در راه خودش قرار بدهد. و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته.

 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۲۵ساعت 22:48  توسط احسان رستگار   | 

چراغ ما، به خانه ی هر مسلمی رواست

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

جمعیتی که به خیابان ها آمده بودند، همه ی مشتاقان نبودند؛ بعضی از مردم عزیزمان به دلیل احیای شب ۲۳ ماه مبارک رمضان، تا حدود ساعت ۶ بیدار بودند و خواب ماندند و نتوانستند در تظاهرات شرکت کنند.

از آن جایی که نفرت ملت ایران از نظام منحوس و نامشروع صهیونیستی و ایادی آن، صبح جمعه در سراسر کشور با چشم غیر مسلح هم کاملاً عیان بود، دلیلی ندانستم تا توضیح واضحات دهم. پس فقط به بیان چند خط درباره ی جمله ی زیر که پس از فتنه ی ۸۸، لقلقه ی زبان بعضی از نامسلمانان یا مسلمان زادگان بی بصیرت شده است، بسنده می کنم.

« چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است »، امّا؛

خانه ی ما، جهان اسلام است نه فقط ایران. ایران امّ القرای جهان اسلام است؛ ولی همه ی جهان اسلام نیست.

اگر استاد سید ح. س. جهان بینی اش جهان-وطنی است، ما هم دیدگاهمان جهان وطنی است، ولی جهان ما، با جهان ایشان تفاوت دارد؛ جهان ما دنیای اسلام است، خانه ی ما، خانه ی اسلام است، خانه ی ما، خانه ی مسلمین است و مسلمین، مستضعفین ترین جهانند. اگر دین ما می گوید که در برابر ظالم ساکت نباشید، به طریق اولی امر می کند که به مظلوم مسلمان، یاری رسانید.

چراغ ما، به خانه ی هر مسلمی رواست، صراط ما، اینست، راه راست!

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۴ساعت 3:10  توسط احسان رستگار   | 

دکه های دودی

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


سالروز شهادت امیر مؤمنان، حضرت امام علی (ع) را به تمامی مسلمانان و آزادگان جهان، تسلیت عرض می کنم. در این شب های سرنوشت ساز، ما را از دعای خیرتان محروم نفرمایید. التماس دعا! ثمرات شب قدر، از تمامی عمر برتر است. « لیلة القدر خیر من الف شهر » (هزار ماه می شود ۸۳ سال؛ یعنی تقریباً تمامی عمر)


در تاریخ ۱۱ مرداد امسال، روابط عمومي شركت دخانيات ايران اعلام کرد: « براساس ابلاغیه ستاد مركزی مبارزه با قاچاق كالا و ارز به تمام استان ها در جهت اجرای بهینه طرح مبارزه با قاچاق محصولات دخانی، دكه‌های مطبوعاتی مجاز به عرضه سیگار نیستند و عرضه سیگار از طريق اين دكه ها ممنوع است. »

نمی دانم بر اساس چه فکر و منطقی، رئیس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز، آقای سعید مرتضوی، چنین دستوری را ابلاغ کرده است. البته شاید بتوان با آن سخنان قبلی ایشان در ۳ خرداد ۸۹، این ابلاغیه را نیز درک کرد. ایشان در آن با انتقاد از ضعف و ناكارآمدی قوانین مبارزه با قاچاق كالا عنوان كرد كه « اين ستاد هیچ وظيفه ی اجرایی ندارد. » طبیعتاً وقتی این ستاد هیچ نگرانی از ضمانت اجرایی قوانین مصوبش نداشته باشد، هر قانونی را بدون در نظر گرفتن مهیا بودن بستر اجرایی و یا عدم آن، تصویب خواهند کرد.

به هر حال این مایه ی بسی تأسف است که بیشتر دکه هایی که با عنوان دکه ی مطبوعاتی از شهرداری مجوز کسب و فعالیت می گیرند، عمده ی درآمدشان از فروش سیگار است تا فروش مطبوعات. این هم نشان دهنده ی میزان علاقه مندی وافر مردم ما به مطالعه است و نیز افزایش روز افزون آمار سیگاری های ما.

در تاریخ ۲۰ آذر ۸۷، دکتر محمدرضا مسجدی، دبیر کل جمعیت مبارزه با استعمال دخانیات گفت: " در مجموع حدود ۱۵ درصد از كل جمعیت كشور یعنی ۱۰ میلیون نفر سیگار می كشند. یک چهارم مردان ایران سیگاری اند. میزان مصرف سیگار سالانه ۵۵ تا ۶۰ میلیارد نخ است.

وی افزود: به طور متوسط هر نخ سیگار در كشور حدود ۲۰ تومان است. به این ترتيب سالانه مردم هزار و ۱۰۰ میلیارد تومان خرج سیگار می ‌كنند.

هم چنین اضافه کرد: این در حالی است كه دو برابر اين رقم سالانه توسط دولت صرف هزینه‌های درمان بيماری ‌های ناشی از مصرف سیگار است. "

در ۲۸ تیر ۸۹، هیئت وزیران در جهت اجرای قانون مدیریت خدمات کشوری، تصویب کرد که بر اساس آن در جهت سنجش سلامت داوطلبان استخدام در دستگاههای اجرایی، ‌به کارگیری داوطلبان دارای اعتیاد به دخانیات ممنوع است. پیش از این، فقط اعتیاد به مواد مخدر و مشروبات الکلی ممنوع بود، اما با این مصوبه،استخدام سیگاری ها نیز در دولت ممنوع شد. این قانون نیز در حال اجرا نیست؛ البته این بدان معنا نیست که قابل اجرا هم نیست، اتفاقاً به راحتی قابل اجراست. در مواقعی که دولت می خواهد، با اقتدار و به هر ترتیبی که ممکن است، خواسته اش را اجرا می کند؛ مثلاً سهمیه بندی بنزین مگر در ابتدا با داد و بیداد و اعتراض مردم رو به رو نشد؟! آیا دولت دست برداشت؟ خیر؛ پس دولت برایش اهمیتی ندارد که این چنین قوانینی اجرا بشود یا نشود. ای کاش این قسم قوانین اجرا می شد. اگر ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز نمی تواند قوانین مصوب خود را اجرا کند، قوه ی مجریه که می تواند قوانین مصوب خود را اجرا کند! اصلاً وظیفه ی قوه ی مجریه جز این نیست. 

ما در مجلس شورای اسلامی هم نماینده ی سیگاری داریم. حتی برخی شایعات حکلایت از آن دارد که در هیئت دولت هم افراد سیگاری وجود دارند؛ هرچند معدود و انگشت شمار. حال نمی دانم با این اوضاع، چگونه این تصمیم گرفته شده است یا اگر تصویب شده، چگونه می خواهد اجرا شود. یا آیا اصلاً قرار است اجرا شود یا خیر؟

به گزارش روابط عمومی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی، هزینه ی درمان عوارض ناشی از مصرف مواد دخانی در كشور معادل نصف كل بودجه ی سلامت است؛ یعنی رقمی بالغ بر۳۵۰۰ تا ۷۴۰۰ ميليارد تومان! هم چنین اعلام شد که ۹۰ درصد سيگاری ‌ها قبل از ۱۸ سالگی سیگاری شده‌اند. این یکی دیگر واقعاً نوبر است.

سید مهدی طیبی تفرشی، دبیر شورای مركزی انضباطی دانشجویان در وزارت بهداشت، در تاریخ ۱ تیر ۸۹، در گفت و گوی با خبرگزاری مهر گفت: براساس شیوه‌ نامه ی جدید اجرایی و انضباطی دانشجویان، استعمال دخانیات در دانشگاه و اماكن مرتبط یعنی هر فضایی كه به دانشگاه و دانشجو مربوط باشد، تخلف اخلاقی محسوب می ‌شود.

براساس اين شیوه ‌نامه، دانشجویان متخلف در مرحله ی اول با اخطار شفاهی و درج در پرونده و در مرحله ی دوم تا دو ترم تحصیلی محروم می ‌شوند.

این مصوبه هم مطمئناً به هیچ وجه من الوجوه اجرا نخواهد شد، به دو دلیل؛ اولاً قانون منع استعمال دخانیات در اماکن سربسته ی عمومی، خیلی پیش از این ها به تصویب رسیده بود. دانشگاه هم که از مصادیق بیّن اماکن عمومی و حتی دولتی است؛ پس سیگار کشیدن در داخل دانشکده ها ممنوع است، همان طور که مثلاً سیگار کشیدن در فرودگاه ها ممنوع است. ثانیاً از بین این همه دانشجوی سیگاری، درصدی از آنان اشخاصی محترمند که درفضاهای سربسته دانشگاهی سیگار نمی کشند. اما درصدی از دانشجویان سیگاری، که به هیچ صراطی مستقیم نیستند، جز ازطریق روش های تنبیهی و قهرآمیز دست از این عمل توهین آمیزشان بر نمی دارند که تا جایی که ما دیده ایم، متأسفانه چنین اراده ای به طور جدی، در دانشگاه ها وجود ندارد. 

بررسی ‌های انجام شده در سال‌های ابتدایی دهه ی ۸۰ نشان داد كه مصرف سیگار در دوران تحصیل در مراكز دانشگاهی،‌ در بین دانشجویان پسر سال اول ۲۱.۸ درصد بوده كه در سال آخر به ۲۸.۴ درصد افزایش می یابد.

آخرین آمار مصرف سیگار در ایران هم بسیار تأمل برانگیز است؛ در ایران سالانه بیش از 60 میلیارد نخ سیگار دود می‌شود که این میزان رقمی بیش از هزار و 700 میلیارد تومان را در بر می ‌گیرد.

یکی از فجایعی که از سوغات فرنگ بوده و در کشور ما نیز با شیبی تند، رو به صعود می باشد، افزایش زنان سیگاری است. علی اصغر فرشاد، نماینده ی ایران در تنظیم کنوانسیون جهانی کنترل دخانیات، اعلام کرد که یک سوم زنان بالای شهر، سیگاری اند!

شخصاً بسیار از شنیدن خبر ممنوعیت فروش سیگار در دکه ها خوشحال شدم؛ اما اصلاً باورم نمی شد که چنین قانون حتی برای یک روز اجرا شود. اتفاقاً همین امشب هم که به حرم امام رضا (ع) رفته بودم، بعضی ۵ تا، ۵ تا جمع شده بودند تا سیگار بخرند. ندیدم کسی از دکه، مجله یا روزنامه بخرد. خیلی تأسف برانگیز بود! کسی که می آید زیارت، سیگار کشیدنش دیگر برای چه است؟! این دیگر چه زیارتی است؟! صد رحمت به همان کسی که در خانه اش می نشیند ولی مانند برخی که در آن توده ی کثیر جمعیت، ملت را از بوی متعفن دهانشان به ستوه می آورند، آزار نمی دهد. این نازائرانی که فرشتگان حرم را با دود جهل آمیزشان، از اطراف خود فراری می دهند، غافلند که زیارتشان از سیزده به در هم کم فایده تر است. با وجود این که تابلوهای سیگار کشیدن ممنون در حرم نصب شده است، ولی کسی که ایمان ندارد و این گونه با سیگار کشیدن، به سلامتی خود لطمه می زند (با وجود این که حفظ الصحة از واجبات است)، از آزار و اذیت مسلمانان دگیر هم هیچ ابایی نخواهد داشت.

دیشب در حرم امام رضا (ع) صحنه ای دیدم که واقعاً تأسف برانگیز بود؛ یک پسر حدوداً ۱۶ ساله، یک نخ سیگار کشید (حداقل یک نخش را من دیدم) و سپس شروع کرد به کیک و آبمیوه خوردن! انگار پیش غذایش همیشه یک نخ سیگار بود؛ چون به محض خاموش کردن سیگار، شروع به خوردن کیک و آبمیوه کرد به نحوی که گویی این عادت همیشگی اش است.  

در حدود ۴ هفته ی پیش، با یکی از دکه داران مطبوعاتی در مشهد صحبت می کردم. می خواستم بدانم که خود دکه داران، چقدر در جریان قانون جدید منع فروش سیگار در دکه های مطبوعاتی هستند. به او گفتم: « قانون جدید رو شنیدین که فروش سیگار تو دکه ها ممنوع شده؟ » گفت: « آره! اونا برا خودشون گفتن! مگه می شه! گفتم: یعنی همه می فروشن؟ شما هم می فروشین؟ گفت: " پس چی! بیشتر درآمد ما از فروش همین سیگاره! بعد می خوایم نفروشیم؟! اگه قرار باشه نفروشیم باید در این جا رو تخته کنیم بریم پی کارمون. ملت همه می یان به ما می گن سیگار بده بگیم نمی دیم؟! اگرم بخوان ممنوعش کنن، باید از ما بپرسن و اجازه بگیرن. با ما هماهنگ نکردن. ما هم مثله بازار تهران تعطیل می کنیم بعدشم مجبور می شن دوباره آزادش کنن. چی فکر کردی؟! مگه الکیه؟! اونا برا خودشون یه قانونی تصویب کردن. " » یک خانم میان سالی هم آن جا بود که سخنان وی را تأیید کرد و گفت: " آره بابا! اینا هر وقت یه حرفی می زنن! ولشون کن. "

این بسیار وجهه ی نازیبا و عواقب شومی دارد که بعضی از مردم (اگر نگوییم اکثر آنان)، قوانین رسمی کشور را جدی نگیرند و به آن کم توجهی یا حتی بی توجهی کنند و خیالشان هم راحت باشد که اگر از آن قانون تخصی کنند، هیچ اتفاق ناگواری برایشان رخ نمی دهد و اصلاً رسیدگی نمی شود. وقتی دولت در اجرای قوانین و قوه ی قضائیه در نظارت بر قوانین، این قدر سستی به خرج می دهد، مردم هم نسبت یه قانون کرخ و بی تفاوت می شوند تا حدی که خودشان می شوند مرجع قانون گذاری.

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۱۰ساعت 1:41  توسط احسان رستگار   | 

جای خالی ابتکار در وزارت فرهنگ

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم 

پنج شنبه شب هفته ی گذشته، در حال عبور از یکی از چهار راه های پرتردد مشهد بودیم (چهار راه بعثت)، که دیدم در پشت یکی از چراغ قرمز ها، یک دوچرخه سوار در جلوی همه ی ماشین ها منتظر است تا چراغ سبز شود. داشتم نگاه می کردم تا ببینم دوچرخه سوار حرفه ای است یا نه، چه دوچرخه ای سوار است، که ناگهان چیزی را که تا کنون ندیده بودم دیدم. دوچرخه سوار یک دختر خانم بود. بعد با چند نفر دیگر از اطرافیان که این مسأله را در میان گذاشتم، گفتند که این مسأله در مشهدالرضا در حال رواج است و ما در مناطق دیگر (مناطق محل سکوتشان) هم شاهد دوچرخه سورای بانوان با حجاب، بدحجاب و خلاصه با انواع و اقسام حجاب هستیم. به نظر من این اتفاق در شهری مذهبی هم چون مشهدالرضا یک فاجعه است. اگر در تهران این کار عملی است ناپسند، در مشهدالرضا این کاری است فاجعه آمیز.

صد رحمت به عکس هایی که در ابتدا و انتهای یادداشت مشاهده می فرمایید؛ لباس های آن دوچرخه سوار خانم، چسبان تر و زننده تر بود. آن طور که به نظر می رسید، ایشان لباس رنگارنگ مخصوص دوچرخه سواری پوشیده بودند و گویا بدون مانتو. می خواستم عکس وی را بگیرم و روی وبلاگ قرار دهم (البته با صورت شطرنجی) ولی مجالی دست نداد.

پس از آن که به خانه آمدم، متوجه شدم که اتفاقاً سه شنبه ۲ شهریور، در مورد دوچرخه سواری بانوان اظهار نظر کرده اند. خانم ابتکار، با این اعتقادات لیبرال گونه ی فرهنگی اش، می توانست دست راست آقای مشایی باشد. چون می دانید که دست راست آقای احمدی نژاد، هیچ کس نمی تواند باشد جز آقای اِس.مَش (smash=در هم شکستن، در هم کوبیدن، هم چنین اِسمَش ضربه ای است که در ورزش تنیس، وقتی توپ ارتفاع پیدا می کند، بر سر توپ می کوبند تا حریف نتواند آن را مهار کند و بسیار شبیه سرویس است. - عجب نام بامسمّایی شد! چون عموماً کار ایشان در هم شکستن ارزش های اسلامی و هنجارهای فرهنگی است. حواستان باشد! از این به بعد اگر کسی خواست از این نام استفاده کند، باید منبعش را نیز به کرّات ذکر کند! )

 


قسمت های قرمز رنگ نظرات بنده و مابقی جملات خانم معصومه ابتکار، رئيس كميته ی محيط زيست شوراي شهر تهران است.
خوشبختانه در حال حاضر زنان و دختران ضمن حفظ حجاب سوار دوچرخه مي‌شوند و از اين وسيله نه تنها به عنوان ابزاري براي تفريح و سرگرمي بلكه به عنوان وسيله‌اي براي كار استفاده مي‌كنند. [این جا سه سؤال پیش می آید؛ ۱- تعریف شما از حجاب چیست؟ ۲- بر اساس تعاریف که مراجع به واسطه ی قرآن کریم و سنت ارائه داده اند، آن مواردی را که شما دارای حجاب یاد کرده اید، از مصادیق بدحجابی محسوب می شوند. ۳- وسیله ای برای کار؟! جسارتاً چه کاری؟] 

او با اشاره به برخورد اخير نيروي انتظامي از دوچرخه‌سواران زن در تهران ادامه داد: به طور گسترده در تهران زنان در كنار همسرانشان و يا خانواده خود در ترك دوم موتور،سوار مي‌شوند، آيا مي‌شود با آنها هم برخورد كرد؟ مگر چه تفاوتي ميان آنها وجود دارد؟ [تفاوت این است که اولاً از موتور به عنوان وسیله ی نقلیه استفاده می شود. مثلاً تا جایی که ما دیده ایم، برای تفریح زنی سوار موتور نمی شود و مثلاً به شوهرش نمی گوید چنگیز خان! تک چرخ بزن صفا کنیم! یا این که زن پشت موتور بنشیند (البته دیدیم که امثال بیتا خانوم مجموعه ی فاصله ها موتور سواری کنند (آن هم در تلویزیون). ثانیاً خودتان دارید که می گویید در ترک دوم؛ یعنی این که نه تنها خودشان پشت فرمان نمی نشینند، بلکه بر روی موتور نیازی نیست تا انسان حالت خاصی به بدنش بدهد تا بتواند رکاب بزند! ضمناً جدیداً با دوچرخه های کورسی هم بعضی از دختران دوچرخه سوار در خیابان های شهر رؤیت شده اند که این احتمالاً از صدقه سری امثال شماست. راستی این نیروی انتظامی فلج شده و دست و پا بسته ای که ساخته ی تفکرات لیبرالی آقای احمدی نژاد و مشایی است، برخوردی هم می کند یا بهتر است بگویم اجازه دارد بکند؟!]

ابتكار اعلام كرد: شئونات اسلامي دوچرخه‌سواري بايد توسط مردان هم رعايت شود اما متاسفانه در كشور ما حساسيت‌هاي موجود در مورد پوشش زنان باعث شده كه زنان منشاء بسياري از مشكلات اعلام شوند، اين در حالي است كه با نگاه ديني و قرآني به اين مسئله مشخص مي‌شود كه از آقايان خواسته‌اند تا چشمان خود را پايين اندازند. [از آقایان خواسته اند تا چشمان خود را پایین بیندازند؟! همیشه پایین بیندازند؟! در کجای قرآن یا سنت چنین تعلیمی آمده است؟! حقیقتش باید عرض شود که با این وضع حجاب دوچرخه سواران، خود به خود سر انسان از شرم پایین می افتد. البته عده ای هم به دلایل دیگری ممکن است سرشان پایین بیفتد!]

او در ادامه تصريح كرد: اگر مراجع عظام در مورد دوچرخه‌سواري زنان در جامعه نظري دارند بايد نظر آنها را جويا شد چرا كه ما در احكام تغييري نداريم اما خيلي از مواقع موضوع احكام تغيير مي‌كنند؛ اگر قرار است فتوا يا موضع‌گيري خاصي در اين مورد صورت گيرد، بايد توسط مراجع ديني صورت گرفته و انتقال صحيح موضوع اهميت زيادي دارد. [اگر نظر مراجع تقلید معیار است، پس چرا شما اظهار نظر می کنید؟ اما شاید منظورتان از مراجع عظام، آقای صانعی باشد! اگر این چنین است، پس این همه صغری کبری چیدن نداشت! همان اول می فرمودید که منظور بنده از مراجع عظام (!)، آیت الله صانعی و فتوای مد نظرم هم فتوای ایشان است. در این صورت قطعاً ما هیچ بحث مذهبی و شرعی با شما نداشتیم.]

برخی در مورد مسائل زنان اظهار نظرهای نامناسبی را ابراز می‌کنند، مانند بحث دوچرخه‌سواری یا ورزش بانوان، یا در مورد حجاب اظهار می‌دارند که به نظر ما کُت و دامن جهت حجاب کفایت می‌کند. نظر حضرتعالی در این زمینه‌ها چیست؟ [اظهار نظرهای نامناسبی؟! منظورتان از جانب مراجع عظام تقلید است؟! به نظر شما کت و دامن کفایت می کند؟ اگر در آینده ای نه چندان دور، به نظر شما دامن کفایت کند چه؟ خدا به خیر کند!]

 


استفتائات مراجع عظام تفلید، درباره ی دوچرخه سواری بانوان:

حضرت آیت‌الله خامنه‌ای:
اظهارنظر در مسائل دینی و احکام شرعی بر کسانی که صاحب نظر نیستند جایز نیست [قابل توجه خانم ابتکار]؛ و بر مؤمنین واجب است در تمام احکام دینی به مراجع بزرگوار تقلید و اسلام‌شناسان مورد وثوق و اعتماد مراجعه نمایند.

حضرت آیت‌الله تبریزی:
ترویج اموری که مبدأ نشر فساد در جامعه یا بی‌عفّتی زنان و دختران شود جایز نیست؛ و پوشیدن لباسی که تمام حجم بدن آنان را نشان دهد که لباس زینت حساب بشود، کفایت نمی‌کند.

حضرت آیت‌الله بهجت:
هر چه باعث فتنه و فساد باشد اشکال دارد.

حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی:
هر چه موجب اشاعه‎ی مفاسد اخلاقی گردد حرام است.

حضرت آیت‌الله صافی گلپایگانی:
امور مذکوره معرضیّت برای مفسده دارد. بانوان باید جدّاً از آن بپرهیزند.

 


بعدالتحریر: اگرچه عامل بسیاری از مشکلات این چنینی، برمی گردد به یکی از وسطان فتنه ی ۸۸ به نام خانم فائزه ی هاشمی رفسنجانی - که قطعاً در این موارد، به تنهایی یک فتنه ی هفت سر به حساب می آید - ولی اکنون قدرت در اختیار اشخاص دیگری است که می توانند جلوی این مفسده ها را بگیرند.

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۶ساعت 18:16  توسط احسان رستگار   | 

جلسات نمایشی، دانشجویان فرمایشی

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

دیدار نمایشی سه شنبه ی همین هفته رئیس جمهور با دانشجویان، بیان گر نوع نگاه ابزاری و تمسخر آمیز رئیس جمهور به دانشجویان بود. همین دانشجویانی که بسیار زحمت کشیدند، عرق ریختند، فحش شنیدند و خون دل خوردند تا همین آقای احمدی نژاد دوباره رئیس جمهور شوند، این گونه مورد بی توجهی ایشان در دیدار ها قرار می گیرند. از بسیج دانشجویی، جامعه ی اسلامی، جنبش عدالتخواه و تحکیم وحدت بگیرید تا انجمن اسلامی دانشجویان مستقل، همگی دسته جمعی این جلسه را تحریم کردند تا رسماً اعتراضشان را به گزینش دانشجویان به نحو تحقیر آمیز و مهندسی شده اعلام نمایند. در این جلسات، دفتر رئیس جمهور موظف است تا سهمیه ی هر تشکل را به آن ها اعلام نماید، تا آن تشکل بسته به صلاح دید خود، اعضای مورد نظرش را برای حضور در جلسه و نیز سخنرانی انتخاب و فهرست نهایی را در اختیار دفتر ریاست جمهوی قرار دهد.

اما رئیس جمهور این رویه ی حسنه را نادیده گرفته و دوباره بدعتی از خود به جای گذاشت و این بار در برابر دانشجویان ایستاد.

پس از جلسات دانشجویی ماه رمضان در سال ۸۵ و ۸۶، این سومین دیدار دانشجویان در ماه رمضان با رئیس جمهور بود. البته قطعاً نمی توان نام این جلسه را گذاشت دیدار رئیس جمهور با تشکل های دانشجویی؛ نهایتاً می توان این جلسه را، دیدار رئیس جمهور با دانشجویان رام و بزهای اخفش نامید.

با وجود واضح بودن مسأله و علت مهندسی شدن جلسات این چنینی، متأسفانه برخی تشکل ها سرشان را در برف فرو برده اند و می گویند که مقصر، رئیس دفتر رئیس جمهور است نه خود وی. این بسیار مضحک است که تمامی سایت ها، از یک هفته ی قبل بدانند چه اتفاقی دارد می افتد و رئیس جمهوری که مأموران و رصدگرانی دارد که اخبار ریز و درشت سایت ها را به سمع و نظرش می رسانند، از این جریانات و نحوه ی برگزاری جلسه ی خودش در نهاد ریاست جمهوری خودش بی خبر باشد.

یک انسان متوسط العقل هم می فهمد که شخص رئیس جمهور هم طبیعتاً با برگزاری جلسه به این نحو، موافق بوده باشد؛ وگرنه می توانست جلسه را همان گونه که صلاح می داند برگزار کند. فکر کنید که شما صاحب خانه باشید و ندانید که مهمانانتان چه کسی است! چنین اتفاقی ممکن است؟! آن هم دیدار با دانشجویان که از نظر جامعه ی علمی کشور و نیز رسانه ها، جزو مهم ترین جلسات به حساب می آید.

 

 


متن زیر، قسمتی از سخنان آقای احمدی نژاد در این جلسه است به همراه نظرات بنده. جملات من با رنگ قرمز مشخص شده اند و مابقی جملات آقای احمدی نژاد است.

دكتر محمود احمدي نژاد عصر امروز (سه‌شنبه) در ديدار صميمي جمعي از دانشجويان [بهتر بود می گفتند دیدار با جمعی از دانشجویان صمیمی و مریدان دولت]، انجمن‌ها و كانون‌هاي دانشجويي كشور ضرورت اخلاص در كار و كار براي خدا را مورد تاكيد قرار داد و گفت: كار براي خدا موضوعي است كه بايد آن را جدي گرفت اگر انسان همين مسأله را دستور كار خود قرار دهد همه مسايل و مشكلات به راحتي حل خواهد شد، ريشه همه بدبختي‌هاي بشر از جايي شروع مي‌شود كه كار براي خدا به فراموشي سپرده مي‌شود. [و هم چنین ریشه ی همه بدبختی های مملکت از جایی شروع می شود که قوه ی مجریه تقنین هم می کند و قضاوت هم می کند و خلاصه همه کار می کند.]

رييس‌جمهور افزود: اگر كار براي خدا شد راه براي انسان باز مي‌شود و بن بست و سرخوردگي و ياس وجود نخواهد داشت و در چنين صورتي حتي هر روز و هر لحظه افق و دريافت متعالي و جديدي پيش روي انسان قرار خواهد داشت و انسان هميشه با طراوت و نو خواهد بود. همچنان كه حضرت امام(ره) در سن 89 سالگي طراوت يك جوان را داشتند و هر روز نيز بر طراوت ايشان افزوده مي‌شد. [گویا واقعاً دریچه های نویی پیش روی شما باز شده است؛ چون حضرت امام (ره) در ۸۷ سالگی به ملکوت اعلی پیوستند! دریغ از دو خط مطالعه قبل از سخنرانی! یعنی دانشجویان این قدر آدم نبودند؟! البته آن کسانی که به نهاد ریاست جمهوری رفتند، واقعاً لیاقتشان هم چنین سخنرانی ای بود. آن از جغرافیا و این هم از تاریخ! یادش به خیر! راستی آقای احمدی نژاد! هنوز هم انگلیس جزیره ی کوچولویی است در غرب آفریقا؟!!! یا شاید هم جدیداً رفته در شرق آفریقا؟!]

دكتر احمدي نژاد اضافه كرد: عده‌اي اثبات خود را در نفي ديگران جستجو مي‌كنند در حالي كه اگر كار براي خدا باشد بايد هويت خود را در خدايي بودن جستجو كند در كار براي خدا نياز به دشمن وجود ندارد البته اگر دشمني بود همه در مقابل آن صف‌آرايي مي‌كنند اما اگر نبود هيچ‌گاه دشمن‌تراشي نمي‌كنند. [چییی مییی گی؟!!! شوخی نکن! نفی دیگران برای اثبات خود مگر بیوگرافی دولت نهم و دهم نبود؟! فکر کردیم این از افتخارات شماست! ای داد بی داد.]
رييس‌جمهور خاطر نشان كرد: در حالي كه هنوز فتنه‌گران به فعاليت‌هاي خود ادامه مي‌دهند، عده‌اي چنين تصور مي‌كنند كه كار آنان تمام شده است و بايد دولت را مورد هجمه قرار دهند. [ما غلط بکنیم اگر گما نببریم که کار فتنه گران تمام شده است! خدا نکند! مشکل این جاست که اکثر عقلا به این نتیجه رسیده اند که اصل فتنه در دولت لانه کرده! این را چه کنیم؟! وای به روزی که بگندد نمک!]

در شرایطی که دشمن با جنگ روانی قصد دارد شکست خود در 30 سال گذشته را جبران کند برخی ها هنوز نمی دانند باید در چه زمینی بازی کنند. [۳۰ سال نه و ۳۱ و سال خرده ای! حتماً همه باید در زمین شما و آقای مشایی و آقای رحیمی بازی کنند تا دانا و فهمیده شوند؟!]

عده‌اي بدون توجه به مهم‌ترين مسايل كشور در زمين دشمن بازي مي‌كنند امروز بزرگ ترين اتفاق در عرصه اقتصاد و فرهنگ كشورمان در حال وقوع است و قرار است مباني تغيير پيدا كند و انقلاب واقعي در عرصه فرهنگ اتفاق بيفتد، از اين‌رو نبايد با موضوعات انحرافي اين مسايل در حاشيه قرار بگيرد. [حتماً مهم ترین مسائل کشور نه فرهنگ است، نه اعتقادات مردم، نه دیدگاه ملت نسبت به دین، درست است؟! فقط و فقط هدفمند کردن یارانه ها مهم است؟ راستی بزرگ ترین اتفاقی که در عرصه ی فرهنگ می افتد همین بی بند و باری ها و بدحجابی هاست؟! چشم ما روشن که رئیس جمهور انقلابی (!) مان این قدر از پس رفت های فرهنگی خوشنود است و از آن با نام انقلاب فرهنگی یاد می کند! موضوعات انحرافی؟ منظورتان همان موضوعاتی بی اهمیت (!) و انحرافی (!) است که تمامی مراجع عظام تقلید، علما و دلسوزان اسلام و نظام راجع به آن دغدغه دارند و اعتراض کردند؟ مقصودتان حجاب است؟ حجاب مهم نیست نه؟ لحظه شماری می کنیم برای مطالعه ی رساله ی مشترک آقای احمدی نژاد و مشایی تا ببینیم چه مهم است و چه حاشیه ای و انحرافی. ولی خوشم آمد! کم کم دارید صداقت پیدا می کنید. پس قراراست مبانی تغییر پیدا کند؟ یعنی دقیقاً چطوری؟ کدام مبانی؟ اسلامیت؟ جمهوریت؟ روحانیت؟ عقلانیت؟ همه ی موارد؟!] 

 

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۹/۰۶/۰۵ساعت 18:39  توسط احسان رستگار   | 

نظرم همینی است که صریحاً اعلام می کنم!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


یادداشت زیر، قسمتی از سخنان مقام معظم رهبری است در دیدار با دانشجویان. نظرات بنده با رنگ قرمز مشخص شده است و مابقی فرمایشات مقام معظم رهبری است.
 

پیش از این که سخنان مقام معظم رهبری را مرور کنیم، چند نکته که نظرم را جلب کرده بود، خدمتتان عرض می کنم؛

۱- از ۱۰ سخنران مراسم، حدوداً نیمی از دانشگاه ما (دانشگاه تهران) بودند که از این بابت تأسف خوردم. چرا باید ۲، ۳ دانشگاه، گل صد و چند دانشگاه کشور را نمایندگی کنند؟!

۲- برای اولین بار، انجمن های اسلامی، نماینده ای را فرستادند به عنوان سخنران؛ سید محی الدین فاضلیان که او هم از دانشگاه تهران بود. خیلی تعجب کردم! از آن جایی که تفکرات و عملکردشان با تفکرات ما بسیجی ها، کاملاً مغایر است، اول نپسندیدم. ولی بعد از کمی تفکر، به این نتیجه رسیدم که تا زمانی که این تشکل دانشجویی، رسماً تعطیل نشده است، می تواند بر اساس حقوق قانونی خود، نظرش را بگوید. اگر هم که از فتنه گران حمایت کردند (که کردند) و اعمال غیر قانونی مرتکب شدند، باید مطابق قانون به اعمالشان رسیدگی شود و مجازات شوند. این رویه برای همه ی تشکل های دانشجویی صادق است. اگر این تشکل فعالیت های فتنه گرانه انجام می دهد، اول باید غیر قانونی اعلام شود و سپس منزوی گردد. تا زمانی که رسماً از طرف وزارت علوم، تحقیقات و فناوری و شورای عالی انقلاب فرهنگی غیر قانونی اعلام نشده است، فعالیت هایش باید ادامه یابد. به هر حال فعلاً این تشکل، قانونی است. به هر صورت رهبری به خوبی پاسخ او را دادند و فرمودند: « حالا اگر يک وقت در يک جایى در باب انضباط و اِعمال انضباط يک خرده تندروى بشود، من نمی دانم - ممكن هم هست - ليكن بالاخره انضباط هم لازم است، امنيت هم لازم است. »

 

يك سؤالى هم در خلال صحبت بود، من اين را گاهى بيرون هم شنفته‌ام. می گويند آيا ما هم بايد مثل رهبرى موضع بگيريم يا نه؟ خوب، رهبرى يک تكليفى دارد، ما يک تكليف ديگر داريم. ببينيد، مبادا كسى تصور كند كه رهبرى يک نظرى دارد كه برخلاف آنچه كه به عنوان نظر رسمى مطرح می شود، در خفا به بعضى از خواص و خلّصين، آن نظر را منتقل می كند كه اجرا كنند؛ مطلقاً چنين چيزى نيست. اگر كسى چنين تصور كند، تصور خطائى است؛ اگر نسبت بدهد، گناه كبيره‌اى انجام داده. نظرات و مواضع رهبرى همينى است كه صريحاً اعلام می شود؛ همينى است كه من صريحاً اعلام می كنم. [جالب توجه بعضی از نمایندگان مجلس هم چون آقای رسایی و امثالهم و دیگر سیاست مدارانی که خود را از دیگران بهتران می دانند و به قول رهبری از خواص خلّص می شمارند. یاد آن قسمت وصیت نامه ی امام خمینی (ره) افتادم که فرمودند: " اكنون كه من حاضرم، بعض نسبت های بی واقعیت به من داده می شود و ممكن است پس از من در حجم آن افزوده شود؛ لهذا عرض می كنم آنچه به من نسبت داده شده یا می شود مورد تصدیق نیست، مگر آن كه صدای من یا خط و امضای من باشد، با تصدیق كارشناسان، یا در سیمای جمهوری اسلامی چیزی گفته باشم. " پس از این به بعد، کسی نگوید نظر رهبری این است و آن است و ایشان به ما گفتند و ما نظر ایشان را می دانیم و قس علی هذا. رهبری دهان افرادی این چنینی را با این سخنشان به زیبایی هرچه تمام تر بستند و قسم امور را نه تنها خطا، نه تنها اشتباه، بلکه گناهی کبیره خواندند.]

 

چند سال قبل كه يک قتلى اتفاق افتاده بود و دشمنان جنجال كردند، تبليغات كردند و گفتند اينها فتوا داشتند، دستور داشتند، و می خواستند يک جورى پاى رهبرى را ميان بكشند، توى نماز جمعه گفتم: اگر من يک وقتى اعتقاد پيدا كنم كه يک نفرى واجب‌ القتل است، اين را توى نماز جمعه علنى خواهم گفت. نه جايز است، نه شايسته است كه مواضع ديگرى غير از آن چه كه رهبرى به صورت علنى و صريح به عنوان مواضع خودش اعلام می كند، وجود داشته باشد؛ نه، همينى است كه دارم می گويم. [این هم در جواب آن افراطی هایی که پیش پیش رهبری می دوند و می گویند: " آقا اقتضای مقامش است که این گونه ملایم سخن می گوید، وگرنه او از ما هم افراطی تر است و اعتقادش همین است که ما اعمال می کنیم. فقط دستانش بسته است. "]

 

وحدت هم كه ما گفتيم - كه بعد سؤالات ديگرى هم در اين زمينه شده - منظور من اتحاد بر مبناى اصول است. بنابراين وحدت با كيست؟ با آن كسى كه اين اصول را قبول دارد. به همان اندازه‌اى كه اصول را قبول دارند، به همان اندازه ما با هم مرتبط و متصليم؛ اين می شود ولايت بين مؤمنين. آن كسى كه اصول را قبول ندارد، نشان می دهد كه اصول را قبول ندارد يا تصريح می كند كه اصول را قبول ندارد، او قهراً از اين دایره خارج است. بنابراين با اين تفصيل و توضيحى كه عرض شد، هم طرفدار وحدتيم، هم طرفدار خلوصيم. [این قسمت نیز در راستای حذب حداکثری و دفع حداقلی است؛ ولی به این ترتیب که همان طور که می بینیم، بالأخره دفع جبراً و قهراً همیشه هست و باید باشد وگرنه جذب معنایی پیدا نمی کند؛ همان طور که تولی هست، تبری نیز باید باشد.]

 

به هر حال مطالب خوبى گفته شد. دوستان انصافاً خوب حرف هایى را مطرح كردند. يكى از دوستان گفتند ما از دست چپ و راست رئيس جمهور دلمان خون است. خوب، حالا دل شما خون - كه خدا نكند خون باشد - اما به شما عرض بكنم؛ اين ها جزو مسائل تعيين كننده و اصلى نيست. ممكن است ايراد و اشكال وارد باشد - من در اين مورد هيچ قضاوتى نمی خواهم بكنم - ممكن است كسى به يک شخصى يا به يک كارى ايراد داشته باشد؛ منتها بايد توجه كنيم كه مسائل را اصلى - فرعى كنيم. مسائل درجه‌ى دوم جاى مسائل اصلى را در انگيزه‌هاى ما، در همت ما، در صرف انرژى‌ اى كه می شود، نگيرد. من عرضم فقط اين است؛ و الّا من نه اعتراض می كنم به اين كه شما چرا از زيد يا عمرو خوشتان مى‌آيد يا بدتان مى‌آيد؛ نه، ممكن است خوشتان بيايد، ممكن است بدتان بيايد - ايرادى ندارد - و نه اعتراض می كنم كه چرا آن ايراد را يک وقت به شكلى كه يک مفسده‌اى نداشته باشد، بر زبان آورديد؛ آن هم به نظرم اشكالى ندارد. فقط توجه كنيد كه اين جاى مسائل اصلى را نگيرد. مسائل اصلى ما چيزهاى ديگرى است. [این قسمت از سخن رهبری برای من به این ترتیب قابل فهم بود که اولویت بندی شود، اصل و فرع شناخته شود و متناسب با میزان اصلی و فرعی بودن موضوعات، به آنان پرداخته شود؛ نه این که اصلاً به فرعیات پرداخته نشود. مثلاً یکی از وظایف وبلاگ نویسان، می تواند همین فرعیّات باشد. به این ترتیب در دنیای مجازی، بین افراد ارزشی و انقلابی تقسیم کار شود، که مثلاً خبرگزاری ها و مکان های پربازدیدتر، موضوع های اصلی تر را دنبال کنند و وبلاگ های شخصی و کم بازدیدتر، موضوعات فرعی تر را. به این ترتیب هیچ موضوع، معضل و مشکلی مغفول نمی ماند و همه ی انتقادات گفته می شود و می توان درصدد رفع آن ها بر آمد.] 

 

بحث تجمع در برابر مجلس را مطرح كرديد، كه من البته در آن مورد هيچ اظهار نظرى نمی كنم؛ فقط همين قدر به شما بگويم كه شما همه‌اش گله داريد كه چرا مسئولين نقدپذير نيستند؛ خوب، شما هم نقدپذير باشيد! نقدپذيرى كه فقط مخصوص مسئولين نيست؛ خوب، بالاخره اگر بر دانشجو هم نقدى وارد است، بايد نقدپذيرى كند. جمعيت زيادى آمدند در مقابل مجلس جمع شدند، شعارهایى هم دادند، شعارهايشان هم بد نبود، يک گروهى هم آن وسط شعارهاى تند دادند. البته من نمی گويم آن ها آدم هاى بدى‌ اند، نابابى ‌اند؛ نه، بالأخره تندى كردند، جوانى كردند؛ اما اگر شما هم معتقديد كه اين شعارها افراطى بود، زيادى بود، حقش نبود، قبول كنيد. اين جور نباشد كه بگویيد بالاخره هرچه كه گوشه‌ى قباى دانشجو را بگيرد - كه دانشجوها قبا هم ندارند! - مورد اعتراض قرار بدهيم. ممكن است به شما هم نقدى وارد باشد؛ نقد را قبول كنيد. [کسانی که بسیاری از اصول گرایان و سیاسیون انقلابی را دو پهلو می خواندند، این نظر رهبری را هم باید تفسیر به دو پهلوگویی گنند؛ در حالی که نه آن ها دوپهلو می گفتند و نه رهبری. بعضی به اشتباه از همه توقع دارند که در مورد همه ی مسائل موضع گیری کنند، که این توقعی است بسیار بی جا. چه معنی دارد همه در مورد همه ی مسائل اظهار نظر کنند؟! اصلاً شاید کسی نظری داشته باشد و نخواهد بگوید. به نظر بنده این جا مقام معظم رهبری قصد داشتند تا بفهمانند که ای دانشجویان! ای مردم! ای ملت! ای کسانی که عقل و شعور دارید! همیشه چشمانتان به دهان من نباشد! تفکر کنید، تعقل کنید، سپس آن تصمیمی را بگیرید که فکر می کنید به حق نزدیک تر است. وگرنه این مسلم است که ایشان هم برای خودشان در مورد تجمع دانشجویان، در مورد آن مصوبه ی مجلس و در مورد همه ی اتفاقاتی که می افتد، نظری دارند. اما این بدان معنا نیست که ایشان باید نظراتشان را درباره ی همه ی مسائل بفرمایند و همان طور که دیدیم، ایشان هم این کار را نمی پسندند؛ چون اگر ایشان درباه ی موضوعی مناقشه برانگیز اظهار نظری کنند، آن می شود حجت، و اگر در مورد همه ی مسائل اظهار نظر کنند، عده ای همه ی آن اظهار نظرها را هم می کنند حجت! مثلاً یادم نمی رود، رهبری در نمایشگاه  کتاب به گمانم ۳ سال پیش، هنگام بازدید از غرفه ها، رسیدند به غرفه ای و پس از تورق یکی از کتاب ها (که معلوم شد سپید دندان است) گفتند: " من کتاب سپید دندان را ۳، ۴ بار خوانده ام (شاید هم بیشتر) ... " آیا این بدان که معناست که همه حتماً باید این کتاب را بخوانند؟! یا حتماً این کتاب را ۳، ۴ بار بخوانند؟! خیر؛ بعضی مسائل علایق نظرات شخصی است که متأُسفانه عده ای این را با نظر ولی فقیه اشتباه می گیرند.

در مورد دانشجویان نیز رهبری گل گفتند! این بسیار نیکوست که دانشجویان مطالبه گر باشند از مسئولان، ولی نه این که هر کاری که می کنند، هر تصمیمی که می گیرند، هر حرفی که می زنند، هر بیانیه ای که می دهند، گمان کنند چون حزب اللهی هستند، چون عدالت خواهند و چون جمعاً تصمیم می گیرند و تعدادشان زیاد است، حتماً حرفشان هم بر حق است!]  

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۲ساعت 23:29  توسط احسان رستگار   | 

زبانم بند آمد!/لعنت خدا بر وهّابیون!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

توجه! توجه!

تصویر ذیل و نمونه های مشابه، توسط وهابیون و معاندین اسلام و نظام جمهوری اسلامی ایران تهیه شده است.

این قدر این نمونه ها ناشیانه تهیه شده اند که شخصی غیر متخصص هم چون بنده هم می تواند فراوان شاهد مثال بر رد اسلامی بودن و اثبات بی پایه و اساس بودن آن ارائه کند. 

صحت و سقم محتویات تصویر فوق پیگیری شد. یکی از مسئولین حرم مطهر امام رضا (ع) گفت: گویا عده ای از وهابیون یا معاندین نظام، این قسم تصاویر را پخش کرده اند جهت به سخره گرفتن باورهای مذهبی شیعیان هم چون ازدواج موقت (صیغه). این مسئول آستان قدس رضوی افزود: این تصویر تقریباً از اوایل تابستان در اینترنت پخش شده اند که پیروی آن، بسیاری از مردم، شبانه روز چه از مشهد الرضا و چه از دیگر شهرها تماس می گیرند تا از صحت و سقم این موضوع آگاهی پیدا کنند.  

 

ایراداتی که از نظر فقهی بر این تصویر کذب وارد است:

۱- امروز دیگر دوران شتر سواری نیست که کسی با شتر، خر و قاطر از این سر کشور، به آن شهر برود. در عرض کم تر از دو روز می توان با وسایل حمل و نقل عمومی به مشهد الرّضا آمد و برگشت.

۲- آرامش خیال زائرین با زیارت امام رضا (ع) مهیا می شود یا با صیغه کردن؟! اگر با صیغه کردن مهیا می شود، پس بهتر است در همان شهر خود بمانند و برای کسب آرامش خیال مضاعف، از صبح الطّلوع تا بوق سگ صیغه کنند و هی آرام شوند و مدام شرایط روحی شان مناسب گردد.

۳- خواهران باکره ی بین ۱۲ (!!!) تا ۳۵؟ بچه ی دبستانی بیاید صیغه ی زائرین شود؟! کسی که فرق بین پسر شجاع و پدر پسر شجاع را به زحمت متوجه می شود، بیاید صیغه شود؟! آن وقت با اجازه ی چه کسی؟! بدون اذن پدر که صیغه باطل است! 

۴- چنین عملی در کثیف ترین قسمت شهر مشهد هم انجام نمی شود چه برسد به جوار حرم امام رضا (ع)!

۵- تا جایی که ما می دانستیم، عده ی زن برای ازدواج دائم ۳ ماه و ۱۰ روز و برای اردواج موقت، ۴۵ روز است. حال نمی دانم چگونه می خواهند یک زن باید در هر ماه، حداقل ۲۵ روز به صیغه ی برداران زوار در آید!

۶- حرم مطهر کمیسیون هم می گیرد؟! ۵ درصد؟! آستان قدس رضوی اصلاً احتیاجی به این قسم پول های خرد ندارد.

۷- کسی هم که سلامت روحی داشته باشد، پس از یک ماه نه تنها سلامت روحی، بلکه تمام دیگر انواع سلامت از جمله جسمی را نیز از دست خواهد داد.

۸- فقط برای خواهران کم تر از ۱۴ سال اذن پدر لازم است؟! بر اساس فتاوای تمامی مراجع شاخص، اذن پدر برای اردواج دائم و موقت دختر باکره لازم است.

۹- شخصی به نام حاج آقای ممتاز در چنین سمتی وجود خارجی ندارد.

۱۰- چنین دفتری در صحن کوثر وجود ندارد.

۱۱- اگر با چنین شماره ای تماس حاصل فرمایید، اصلاً پاسخ گوی شما نیست.

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۰۶/۰۱ساعت 18:14  توسط احسان رستگار   | 

ماه عسلی که تلخ شد

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


برای دانلود (بارگیری) تیتراژ برنامه های « ماه عسل ۸۸ » و « کوله پشتی » به انتهای یادداشت مراجعه فرمایید.

سال ۸۳، اولین سالی بود که فرزاد حسنی را شناختم. اول دبیرستان تمام شده بود و در فکر انتخاب رشته بودم. یادم نمی رود در تابستان وقتی که بعد از ظهرها از کلاس زبان به خانه برمی گشتم، عمداً و با دقت داخل مغازه های در مسیر را نگاه می کردم تا ببینم مخاطبین کوله پشتی فقط هم سن و سالان ما هستند، یا جوانان، میانسالان یا حتی سالمندان نیز می توانند مخاطبین این برنامه باشند. خیلی برایم جالب بود که چرا یک مرد ۴۰-۵۰ ساله، می نشیند و برنامه ای که مهمانی ۱۵، ۱۶ ساله دارد را با اشتیاق تماشا می کند. مدال آوران کنکوری و المپیادی ها به کنار، که شاید بزرگسالان در چهره ی آنان، در جست و جوی رؤیاهای تحقق نیافته ی خود بودند و دوست داشتند برای دقایقی هم که شده، خودشان را جای آن نوجوانان به اصطلاح موفق بنشانند و لذت ببرند از این رؤیاپردازی ها، ولی مثلاً نوجوان ۱۴، ۱۵ ساله ای که ورقه های ضد زنگی از جنس طلا را اختراع کرده بود، برای مخاطبین چه جذابیتی می توانست داشته باشد (این قدر برایمان جذاب بود، که بعضی قسمت هایش از یادم نمی رود)؟! هرچه تقلا کردم تا دلیل دیگری بیابم، نشد. این یک واقعیت بود که کوله پشتی، بر روی شانه های فرزاد حسنی جلوه گری می کرد. صدای رضا صادقی از آن جا انسان را به وجد می آورد و حال و هوای تابستان را زنده می کرد، که شعر فرزاد حسنی در آن تیتراژ دمیده شده بود. آن تیتراژ از آن جا نشاط بخش شده بود و به دل می نشست، که پس از آن همه منتظر تماشای اجرای فرزاد بودند. همه منتظر بودند تا او را ببینند. مهمانان بهانه بودند. مردم می خواستند ببینند این بار او با کدام مهمان، چگونه تا می کند. حکایت، حکایت مسابقه ی هفته بود؛ با این تفاوت که این یکی روزانه بود. بالأخره اگر کسی شاگرد مرحوم منوچهر نوذری باشد و بویی از استادش نبرده باشد، واقعاً جای بسی تعجب دارد. آیا واقعاً مردم مسابقه ی هفته را برای افزایش اطلاعات عمومی شان تماشا می کردند یا به عشق منوچهر نوذری؟! داستان کوله پشتی هم همین بود.

دقیقاً به یاد دارم که از همان ابتدا، همان اندازه که اجرا و معلومات فرزاد حسنی، برایم جذاب بود، نحوه ی پیرایشش (شاید هم آرایشش)، دافعی قدرتمند به نظر می رسید. با این وجود که در این قسم مسائل ناشی بودم، همان بار اول که دوربین از چهره ی فرزاد حسنی، نمایی بسته گرفت، ابروهایش بسیار جلب توجه می کرد. از اهل فن پرسیدم و مطمئن شدم که زیر ابروهای اصلاح کرده ی ایشان، به اندازه ی توانایی بالای ایشان در اجرا، نقل و نبات بحث ها شده است. هر که او را می دید، می گفت: « دیدی این مجریه زیر ابروهاشو بر می داره؟! » از این عملش واقعاً نفرت داشتم، اما درمجموع از اجرایش لذت می بردم. همیشه حرف مفیدی برای گفتن داشت و می توانستی جمله ای مذهبی، علمی، فرهنگی، هنری، اجتماعی و یا من در آوردی بیاموزی.

خلاصه سرتان را درد نیاورم. کوله پشتی ۱ و ۲ و ۳ می آمدند و می رفتند و تابستان های ما را بهاری می کردند، تا رسیدیم به کوله پشتی منحوس ۸۶ و آن قسمت معروفی که مهمانش سردار احمدرضا رادان بود و آن شد که دیدید. پس از آن دو قسمت اجرای فرزاد حسنی با سردار رادان، آخرین کوله پشتی اش را با آقای سعید مرتضوی به روی آنتن می برد. شب بعد وقتی داشت آماده می شد که به استودیوی جام جم برود، تهیه کننده ی برنامه با وی تماس می گیرد که از امشب دیگر شما تشریف نیاورید؛ به همین راحتی! فرزاد حسنی در همان روزها مشغول به اجرا در برنامه های شبکه های جام جم بود. گویا فقط ایرانی ها داخل کشور لیاقت دیدن او را نداشتند یا برای ایرانی های خارجی نیازی به اعمال ممیزی نبود.

در ایام ماه مبارک رمضان، دو سالی مهمان خانه ها شد. اما پس از سال ۸۶، ماه عسل نیز حلاوت سابقش را از دست داد و بدون مبدعش مهمان خانه ها شد. برنامه ی ماه عسل نیز برای وی با سرنوشتی مشابه به پایان رسید. البته این بار، دعوای وی گویا با تهیه کننده ی برنامه بود و نه با سازمان، شبکه ی ۳ و یا نیروی انتظامی. به یاد دارم که همان ایام، این شایعه که دلیل قهر او از برنامه، به خاطر دکور برنامه بوده است قوت گرفت. گویا او می گفته که باید روی میز سفره ی افطار را بچینیم و برنامه را اجرا کنیم و تهیه کننده می گفته که باید روی زمین سفره را بچینیم. آخرش هم دقیقاً نفهمیدم چه شد. بگذریم.

دو سالی هم احسان علیخانی مجری و گاهی (!) تهیه کننده ی ماه عسل شد تا این که او هم سال پیش به نحوی حماسی از مردم خداحافظی کرد. البته حداقل او مهلت خداحافظی پیدا کرد ولی نتوانست دور افتخار بزند. شاید شما هم یادتان باشد که در شب آخر ماه رمضان پارسال، وقتی داشت نطق می کرد، ناگهان پیام های بازرگانی با بی رحمی هرچه تمام تر صحبت هایش را ناتمام باقی گذاشت تا بفهمد که دنیا دست چه کسی است و دیگر هوس گلایه کردن و درد دل با مردم به سرش نزند.

و اما امسال! امسال که دیگر معرکه بود. در ۸ مرداد بود که خبرگزاری تابناک اعلام کرد که به گزارش خبرگزاری مهر، فرزاد حسنی به ماه عسل رفت! راستش را بخواهید، هم تعجب کردم و هم خوشحال شدم. چون هیچ امتیازی نبود که در احسان علیخانی وجود داشته باشد و در فرزاد حسنی نباشد. خدا را شکر از نظر قد و قامت هم فرزاد حسنی چیزی از احسان علیخانی کم نداشت. یادش به خیر! یکی از تفریح های احسان علیخانی این بود که از مهمان برنامه، اندازه ی قدش را می پرسید و بعد می گفت: « آخ جووون! من برنده شدم! من بلندترَََم! »

خلاصه ما منتظر بودیم تا ببنیم این پدیده ی قریب الوقوع، چگونه می خواهد به وقوع بپیوندد تا این که خبر تعویض مجری منتشر شد. تهیه کننده ی این برنامه، سید علی احمدی، اظهار داشت که او فرزاد حسنی را به عنوان مجری برنامه معرفی کرده، ولی سازمان نپذیرفته است! باز دوباره یاد جریان انتخاب علی دایی به عنوان مربی افتادم! نمی دانم چه حکمتی است که این روزها این قدر به یاد آن جریان می افتم. اسم هر کسی به عنوان مجری اعلام شده بود، جز حسن جوهرچی و این حسن جوهرچی بود که در برنامه ی فرزاد حسنی، فرصت پیدا کرد تا تمرین مجری گری کند. ان شاء الله برای نسل های آینده، مجری توانمندی شود. 

یادش به خیر آن روزهایی که هر کدام از مجری ها که برکنار می شدند، بلافاصله امیرحسین مدرس جایگزینش می شد. امیرحسین مدرس جزو ذخیره های طلایی به حساب می آمد که اگرچه ذخیره بود، ولی معمولاً گل می کاشت؛ مثل اُلِگنار سولسشیر. امیدوارم که حسن جوهرچی ذخیره ی طلایی نشود؛ چون طلایی نیست. کاش همان مدرس را می آوردند. خیلی غنیمت بود. باز هم استفاده می کردیم!

تقریباً تمام کسانی که پیگیر پر و پا قرص ماه عسل در سال های گذشته بودند، امسال با دیدن مجری گری حسن جوهرچی، هیچ میلی به دیدن آن ندارند؛ از جمله شخص بنده. تقریباً هر سال به شب دوم، سوم برنامه نرسیده، تیتراژ ماه عسل را در موبایلم داشتم، ولی امسال هنوز نمی دانم حتی شعر تیتراژ ماه عسل چیست!

ولی اصلاً چرا حسن جوهرچی؟! شاید اگر عموپورنگ را مجری ماه عسل کرده بودید، فضا بیشتر معنوی می شد. استغفرالله!

" احمدی، تهیه کننده ی ماه عسل درگفت و گو با خبرنگار آريا اظهار داشت: اکثر برنامه هايی که برای اجرای ماه عسل امسال در نظر داشتم، با توجه به نظرات سازمان تغييرکرده و در نتيجه آن چه اکنون روی آنتن شبکه ی ۳ می رود، با نظرات بنده فاصله ی بسياری دارد.

تهيه کننده ی ماه عسل درخصوص مجری برنامه تصريح کرد: ابتدا قرار بود فرزاد حسنی اجرای برنامه امسال را به عهده بگيرد، اما ابلاغيه ی سازمان، انتخاب عوامل را با تغيير رو به رو کرد. وی هم چنين انتخاب حسن جوهرچی را تابع تصميم گيری مديرن ارشد صدا و سيما دانست.

احمدی هم چنين در خصوص کيفيت اين برنامه اذعان داشت: تلاش ها در پيشبرد کيفيت اين برنامه صورت گرفته است، اما رسيدن به موفقيت تابع شرايطی خواهد بود چرا که متغيرهای وابسته به اين امر، دست عوامل برنامه نبوده و تصميم گيری های مديران ارشد صدا و سيما، برنامه را با محدوديت زيادی رو به رو کرده است. "

این نوع برخورد، فقط علاقه ی مدیران صدا و سیما و مخصوصاً شبکه ی ۳ را در میان مردم کاهش داد؛ چون فرزاد حسنی در رادیو همه کاره است. یک رادیو جوان است و یک فرزاد حسنی؛ از تهیه کنندگی بگیرید تا بازیگری. همه و همه ی این نقش ها را فرزاد حسنی یک تنه حریف است. خودش یک شبکه ی رادیویی است (البته یک شبکه ی ۷، ۸ ساعته).

مردم فرزاد حسنی را می خواهند، همان طور که عادل فردوسی پور را می خواهند. نه به آن شدت، ولی به هر حال محبوبیت وی در پیر و جوان غیر قابل انکار است. این نوع عملکرد شبکه ی ۳، دهان کجی به خواست مردم بود.

اگر تلخی زبان فرزاد حسنی را می بینیم، مهمان هایی که از صدقه سر او مهمان خانه ها شدن را هم فراموش نکنیم. خانم آرین هایی را که به کوله پشتی و ماه عسل فرزاد حسنی می آمدند، تا به حال کسی ندیده بود. عیب های فرزاد حسنی در کنار خوبی هایش، برای تلخ مزاج ترین مدیران هم قابل تحمل بود.

حرف آخر! ۹۰ بدون فردوسی پور، دیدنی نیست. گفت و گوی ویژه ی خبری بدون مرتضی حیدری، ویژه نیست. ماه عسل هم بدون فرزاد حسنی، شیرین نیست.

 

 

بارگیری (دانلود) تیتراژ ابتدایی برنامه ی « کوله پشتی » با صدای رضا صادقی و شعر فرزاد حسنی

بارگیری (دانلود) تیتراژ ابتدایی برنامه ی « ماه عسل ۸۸ » با صدای مهدی ریاحی

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۳۱ساعت 3:49  توسط احسان رستگار   | 

مخالفان با خواست ملت، محکوم به نابودی هستند

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


شنیدید می گویند « آب که سربالا بره، قورباغه ابو عطا می خونه! »؟! حکایت خانم فاطمه رجبی هم همین است. یعنی این قدر اوضاع سیاسی مملکت باید نابسامان باشد که چنین افرادی پیرامون بنیان ها و فلسفه ی شکل گیری نظام نظر دهند؟! در روز روشن، بیایند انقلاب را تحریف کنند! واقعاً چه اوضاعی است که باید بیاییم و جواب ایشان را بدهیم! البته فقط همین یک دفعه این مقایسه ی تطبیقی را انجام دادم، برای این که ماهیت افکار ایشان برای کسانی که احیاناً خدمت ایشان ارادت ندارند، مشخص شود. ایشان در مصاحبه ای با ماه نامه ی همشهری ماه، گفته بودند: یکی از معضلات جمهوری همین رأی گرفتن‌هاست که در عمر 30 ساله جمهوری اسلامی دو بار مردم فریب خوردند. » و نیز افزودند: « ولی در ترمیم قانون اساسی باید ریاست جمهوری برداشته می‌شد و نخست‌وزیری باقی می‌ماند. کشوری که رهبر دارد و به خصوص رهبری ولایت فقیه با اختیارات تام دارد، رئیس‌جمهور همیشه یک معضل هست، یعنی می‌تواند معضل‌ساز باشد. ». در یادداشت زیر، فقط بخشی از سخنان گوهربار امام خمینی (ره) را پیرامون جمهوری اسلامی جمع آوری کرده ام. ضمناً بنده را معذور بدارید که تصویر امام عزیز را کنار ایشان قرار گرفته است.

اگر یادداشت مفیدی بود، ما را از دعای خیرتان فراموش نفرمایید. التماس دعا!


 

مصاحبه
زمان: 20 مهر 1357 / 9 ذى‏القعده 1398
مکان: پاریس، نوفل‏لوشاتو
موضوع: آیندۀ حکومت اسلامى ایران
مصاحبه کننده: خبرنگاران بى.بى.سى. و تلویزیون تجارتى بریتانیا در پاریس
...
ـــ سؤال: [هفتۀ گذشته که من و دیوید پرمن، به پاریس رفتیم، آیت‏اللّه‏ خمینى در مصاحبه‏اى براى بخش فارسى بى.بى.سى. توضیحات بیشترى در این باره داد.]
- جواب: باید این رژیم برچیده بشود و پس از آن، با یک رفراندم عمومى، شخصى روى کار بیاید براى حکومت موقت؛ و به آراى عمومى رجوع بشود براى تشکیل یک مجلس؛ و تمام احکامى که از مجلس بگذرد و تمام مسائلى که در مجلس بگذرد، آن مسائل مطابق با اتکاى به ملت است. و تغییر، یک تغییر طبیعى است از یک حکومت و سلطنت غیرقانونى به یک حکومت و رژیم قانونى.
ـــ [آقا ممکن است توضیح بفرمایید که مقصود از حکومت اسلامى جمهورى اسلامى چیست؟ و عدۀ زیادى در ایران گفتند که مى‏خواهیم برگردیم به قانون اساسى ایران؛ در این مورد ممکن است توضیحاتى لطف بفرمایید؟]
- برگشت به قانون اساسى، همان برگشت به رژیم سلطنتى منحط است که امرى است کهنه شده و ارتجاعى؛ و این قابل برگشت نیست. و اشخاصى که مى‏گویند مى‏خواهیم برگردیم در اقلیت واقع هستند؛ و تمام ملت از سرتاسر کشور فریاد مى‏زنند که ما حکومت اسلامى مى‏خواهیم. و اما رژیم اسلامى و جمهورى اسلامى، یک رژیمى است متکى بر آراى عمومى و رفراندم عمومى و قانون اساسى‏اش قانون اسلام و باید منطبق بر قانون اسلام باشد؛ و قانون اسلام مترقى‏ترین قوانین است، و قانون اساسى آن مقدار که مطابق با این قانون مترقى است آنها بر جاى خود باقى مى‏ماند و آن مقدار که مخالف با این است ـ به حکم خود قانون اساسى ـ قانونیت ندارد؛ و بسیارى موادش، موادى بوده است که با سرنیزه تحمیل شده است و آنها باید ساقط بشود.
... 

 

 

مابقی در ادامه ی مطلب ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۲۳ساعت 14:15  توسط احسان رستگار   | 

رئیس دولت، منشی دولت یا سخنگوی دولت؟!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم


رمضان بر مهمانان خدا مبارک! یادداشت زیر، قسمتی از جملات آقای احمدی نژاد در ۲۰ مرداد ۸۹ است که در دفاع از سخنان آقای مشایی در همایش ایرانیان خارج از کشور (در ۱۱ مرداد) پیرامون مکتب ایران و اسلام ذکر شد. قسمت های قرمز رنگ، نظرات ضمنی بنده است و مابقی سخنان آقای احمدی نژاد.

بسياری از مطالب حتی از حوزه‌ ی نقد خارج می ‌شود، ولی ما جواب نمی ‌دهيم. فضا بايد باز باشد. حرف دولت يک حرف بيشتر نيست و آقای مشايی نيز اين حرف را می ‌زند، البته با يک ادبيات متفاوت. [جدی؟! پس چرا آقای ثمره ی هاشمی، دوشنبه در برنامه ی صبح به خیر ایران، گفتند: " نظر بنده یا نظر آقای مشایی نظر دولت نیست که! "]

ملی ‌گراترين ملی ‌گرايان واقعی در ايران خداپرستان هستند و كسانی كه ايران را در خدمت اسلام می ‌دانند و در اين راه فداكاری مي‌كنند. [عجب!!! چه تعریف زیبایی! تا الآن فکر می کردیم ملی گرا یعنی ملی گرا! حالا فهمیدیم که ملی گرا یعنی اسلام گرا! راستی حواستان باشد! اگر روزی « اسف.مشا » ازحقوق هم جنس گرایان حمایت کرد، خدای ناکرده یک وقت نیایید بگویید هم جنس گرا همان انسان گراست ها! باشه؟!] 

می یبينم يک عده نشستند، آماده هستند و مي‌خواهند وصله به دولت بچسبانند [حتیاجی نیست که در این اوضاع کنونی، کسی به دولت وصله ای بزند. فقط باید کمی دقت کرد تا وصله ها را پیدا کنیم.] و منتظر هستند تا يك كلمه را بگيرند و اقدام كنند. [اگر ناراحتید از این بعد چند کلمه را می گیرند و اقدام می کنند. یک کلمه را می گیرند، اوضاع می شود این؛ اگر چند کلمه یا چند جمله را بگیرند که مصیبت می شود!] من نيز گفتم كه ايران يک مكتب است [اتفاقاً ما هم لب کلام انتقاداتمان همین بود که شما و آقای مشایی نداریم! حرف آقای مشایی، حرف شماست.]، ايران اكنون يک جغرافيا نيست، ايران يک فرهنگ و تمدن است، خيلي از ملت‌ها از پيشرفت‌ های ملت ايران خوشحال می شوند. ايران جهانی است و اين نقش تاريخي ايران است و هر كدام از اعضاء دولت به زبانی اين حقيقت را مطرح می‌ كنند. اين تقدير از اسلام و مجاهدت ملت ايران و تذكر به مسئوليت ‌هاست همه دولت يک حرف بيشتر ندارند و يک سخن را مي‌گويند.

 

 

مابقی در ادامه ی مطلب ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۸۹/۰۵/۲۲ساعت 12:38  توسط احسان رستگار   | 

آخرین فاصله

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

یادداشت اصلی ان شاء الله در همین هفته نوشته خواهد شد. در واقع این پیش نوشت یادداشت اصلی است با طرح چند سؤال؛

۱- آیا فرهاد با دیدن پیکر دوست شهیدش (شهید صبوری) منقلب می شود و دوباره همان انسان مخلص دوران جنگ می شود؟

بله، تقریباً.

۲- آیا شخصیت بیتا به عنوان شخصیت منفی داستان با سرنوشتی شوم پایان می یابد؟

بله.

۳- آیا بیتا با سعید ازدواج می کند؟

خیر.

۴- آیا کسی در انتها می میرد؟

خیر.

۵- آیا مهران از همه کلاه برداری می کند و قسر در می آورد؟

خیر.

۶- آیا سعید دوباره اغفال می شود؟

خوشبختانه و در کمال تعجب خیر.

۷- آیا بیتا دوباره سوار ماشین یک غریبه می شود؟

بله! آن هم چه سوار شدنی! آن هم چه سرنوشتی! استثنائاً این دفعه به جای که اغفال کند، اغفال شد.

۸- آیا شخصیت منفی داستان، سرنوشت شومی پیدا می کند یا توبه می کند و باعث می شود جوانان هم به این چنین شخصیت هایی تبدیل شوند و سپس توبه کنند و بازگردند به مسیر خوشبختی؟

کوتاه و مختصر؛ بیتا به ذره ای از سزای اعمالش رسید.

۹- آیا پدر بیتا اعدام می شود؟

خیر.

۱۰- آیا سعید با صبا ازدواج می کند؟

خیر.

۱۱- آیا محسن با لیلا بشیر (همان مشیر با لهجه ی آقای دانیال حکیمی) ازدواج می کند؟

پس چی؟!

۱۲- آیا سعید ... (کمی رکیک تر از ساده لوح) کلاً آدم می شود؟

در کمال تعجب گویا بله.

۱۳- آیا مهران به زندان می افتد؟

بله.

۱۴- آیا بیتا بالأخره موفق می شود که ماشین بخرد تا جوانان تهران از دست او خلاصی یابند؟

خوشبختانه یا متأسفانه خیر.

۱۵- آیا مهران دخترش را از صبا می دزدد؟

خیر. دیگر در قسمت پایانی مجموعه، کارگردان نمی تواند زحمت یک گروگان گیری دیگر را نیز به جان بخرد. در این صورت لاجرم مجبور می شد یکی دو قسمت دیگر هم به مجموعه بیفزاید.

۱۶- آیا در جهت ترویج افکار فرهنگی آقای مشایی، شغل بیتا از این پس جزو مشاغل پر خطر محسوب خواهد شد؟ آیا برای تأمین نظر و کسب رأی همه ی اقشار از جانب آقای مشایی برای دور یازدهم ریاست جمهوری، حق بیمه و بازنشستگی نیز به این قشر (شریف !) تعلق خواهد گرفت؟

این مورد هنوز معلوم نیست. باید منتظر ماند تا ببینیم نظر آقای مشایی (نظر دولت) چیست!

...

از ۱۶ سؤال بالا، جز مورد آخری که قرار هم نبود به این زودی ها پاسخ آن مشخص شود، جواب های مابقی نشان داد که به این مجموعه می توان گفت یک فیلم با پایان خوش کامل (a wholly happy ending).


بعد التحریر:

پرسش ها در زمان ثبت شده نوشته شده است؛ ولی پاسخ ها که با رنگ آبی مشخص هستند، در امروز ۲۰ مرداد اضافه شده اند. 

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۹ساعت 23:7  توسط احسان رستگار   | 

فتنه ای جدید از زبان امام

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم 


در دومین همایش ایرانیان خارج از کشور، آقای مشایی گفتند: هدف ما از اين پس معرفی « مكتب ايران » است نه  « مكتب اسلام ». در این یادداشت، این جمله ی ایشان را با نظرات امام خمینی (ره)، مقام معظم رهبری و اندیشمندان دیگر در این باره مقایسه می کنیم.
 

سخنان امام خمینی (ره) درباره ی ملی گرایی:

اسلامی بودن، بیش از ایرانی بودن بین افراد ملت ایران روابط مستحکم برقرار کرده است. (صحیفه ی امام، جلد چهارم، صفحه ی 508)

«ما ملیت را در سایة تعالیم اسلام قبول داریم... ملت، ملت ایران است، برای ملت ایران هم، همه‌جور فداکاری می‌کنیم، اما در سایة اسلام است، نه اینکه همه‌اش ملیت و همه‌اش گبریت! ملیت، حدودش حدود اسلام است و اسلام هم تأیید می‌کند او را، ممالک اسلامی را باید حفظ کرد، دفاع از ممالک اسلامی جزء واجبات است، لکن نه اینکه ما اسلامش را کنار بگذاریم و بنشینیم فریاد ملیت بزنیم و «پان ایرانیسم».» (صحیفه ی امام، جلد دهم، ص 124)

«این که من مکرر عرض می‌کنم که این ملی‌گرایی اساس بدبختی مسلمین است برای این است که این ملی‌گرایی، ملت ایران را در مقابل سایر ملتهای مسلمین قرار می‌دهد و ملت عراق را در مقابل دیگران و ملت کذا را در مقابل کذا. اینها نقشه‌هایی است که مستعمرین کشیده‌اند که مسلمین با هم مجتمع نباشند.» (صحیفه ی امام، جلد سیزدهم، ص 87)

و در ادامه می خوانید ... ان شاء اللّه ملت عزیز ما با بصیرت و هوشیاری جواب همه فتنه ها را خواهد داد. ...

 

مابقی یادداشت درادامه ی مطلب ...


ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۷ساعت 11:27  توسط احسان رستگار   | 

گوشه ای جالب از سخنان رئیس جمهور در همایش ایرانیان خارج از کشور

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

آقای احمدی نژاد در انتهای سخنانشان در دومین همایش بزرگ ایرانیان خارج از کشور، فرمودند (البته فکر می کنم که این بخش، فقط در پخش زنده به نمایش در آمد و در اخبار این قسمت پخش نشد): « بذارید این جملرم بگم دیگه... اون ته چیزی که اون ها رو می سوزونه چیه؟ بالأخره یه کم خودمونی، ایرانی با هم صحبت کنیم. عیب نداره ها! اجازه هستش؟ باز یک ضرب المثل ایرانی یا یک تعبیر ایرانی داریم، می گن بابا جون ... آبو بریز همون جایی که می سوزه!!! چرا جای دیگه می ریزی؟! »

 

گذشته از فوایدی و لزومی که افزایش تعاملات ایرانیان خارج از کشور با دولت و ملت ایران دارد، اما انتقاداتی هم به نحوه ی برخورد و تصمیم گیری های دولت در این رابطه وجود دارد که بخشی از نظرات شخصی ام را در این باره مختصراً عرض می کنم. پس بحث ما در نحوه ی عملیاتی کردن این قدم مبارک است نه در نفس عمل؛ چون یک شبه قرار نیست تمامی کم محلی ها و کم لطفی هایی که در حق ایرانیان خارج از کشور شده است، جبران شود.

یک پرسش و پاسخ خیلی مهم:

اصلاً چرا باید ایرانیان خارج از کشور را این قدر بیش از حد تحویل گرفت و از جیب ملت، به آنان بذل و بخشش کرد؟! برای تبلیغ؟! خدای خیرتان دهد، اگر به باج دادن است (که الآن اسمش را می گذراند تبلیغ)، می رفتید به همین فتنه گران خودمان باج می دادید که بلکه آن ها هم برایتان نه تنها سوت و کف، بلکه پشتک و بارو هم می زدند! این همه آبرو ریزی و آشوب هم به پا نمی شد.

آیا کسانی که حاضر نیستند در وطن خود زندگی کنند و اکثراً اصلاً نظام جمهوری اسلامی و ولایت فقیه را قبول ندارند، لیاقت این را دارند که از بیت المال ایرانیان مقیم داخل کشور خرجشان شود؟ مردم عزیزی که مالیات می پردازند، با بد و خوب کشور کنار می آیند، هر روز سختی های بیشتر تحریم ها را تحمل می کنند، باید از پول بی زبانشان، از طریق حساب هایی که کف آن دو میلیون تومان است (۲۰۰۰ دلار) برای بی نیازان خارج نشین مصرف شود. به حول و قوه ی رئیس جمهور، اولین سهام دار آن هم ملیکا خانوم (!) شد. ایرانیان خارج نشینی که فقط موقع سور و سات (همان بخور بخور) سر و کله شان پیدا می شود، عموماً یا به اندازه ی کافی مرفهند و یا اصلاً هیچ علقه ای به نظام ندارند. قابل توجه است که برخی از مهمانان این همایش، با هواپیماهای شخصی شان تشریف آورده بودند!

آقای احمدی نژاد، مهر امام رضا را بده به ملت دائمی ایران؛ نه کسانی که هر از چند گاهی، سالی یک بار یا دو سال یک بار تشریف می آورند برای دید و بازدید! کسی که کارت هویت ملی اش، علاوه بر کارت ملی جمهوری اسلامی، کارت ملی ایالات متحده است و بر اساس تعهداتی که داده، اگر جنگ رخ دهد باید بر اساس قانون اساسی ایالات متحده، در جبهه ی آمریکا علیه ایران بجنگد، ارزش این را دارد که این چنین مورد بذل و بخشش قرار گیرد یا شاید بهتر است بگوییم به او باج داده شود؟! مگر کمبود محبت داریم که به این و آن پول بدهیم که به واسطه ی آن سرمایه، به ما مهر بورزند؟! اگر این پول ها، برای ادای وظیفه بود، ایرادی نداشت، ولی نه برای لطف! لطف از جیب ملت ایران و آن هم بدون اجازه؟! مگر اینان جنگ زدگان غزه و لبنانند که به پول احتیاج داشته باشند؟

احتمالاً از فردا طرفداران موج سبز، شعار می دهند: پول ما، چی می شه؟! خرج خارجی می شه!

واقعاً متأسفم برای کسانی که یا خودشان را زده اند به ساده لوحی و یا این قدر بی بصیرتند که نمی فهمند که چرا آن ایرانیان، این قدر برای رئیس جمهور کف می زدند. الحمدلله بنده برخی از همین افراد را دیده و می شناسم. حدود یک سال و نیم پیش، با یکی از کسانی که به عنوان استاد برجسته به همایشی که حدود ۲ سال پیش برگزار شد، (همان اولین همایش ایرانیان خارج از کشور) دعوت شده بود صحبت می کردم و وی خاطراتی تعریف کرد که متعجب شدم. ایشان به مدت ۴ سال، رئیس دانشکده ی مکانیک یکی از مهم ترین دانشگاه های ترکیه بودند و در حال حاضر نیز، معاون امور دانشجویان بین المللی آن دانشگاه هستند. ایشان می گفتند: « ما را به ایران دعوت کردند و ما هم رفتیم ببینیم چه خبر است. اول که می خواستیم بریم تو، هرچی موبایل و دم و دستگاه داشتیم ازمون گرفتن. دیدیم این (آقای) احمدی نژاد - ایشان حتی از گفتن آقا هم اکراه داشتند - باز شروع کرد به چرت و پرت گفتن. » من که آن زمان نسبت به آقای احمدی نژاد تعصب داشتم گفتم: مگه چی می گفتن؟ ایشان گفتند: « هیچی! از همین حرفایی که همیشه می زنه! می گفت ما داریم دنیا رو درست می کنیم. نقشه داریم که اقتصاد دنیارو آباد کنیم. از همین حرفا دیگه. بعد ما هم هی هر و هر می خندیدیم و دست می زدیم برا چرت و پرتاش. اینم خوشش می یومد. خلاصه کلی خندیدیم. ----- ایرانو نمی تونه درس کنه، داره برا دنیا نقشه می کشه! ... [قسمتی از حرف های ایشان را بنا به دلایل امنیتی حذف کردم.] »

مخلص کلام این که، آن کسانی که آن جا می روند و دست می زنند و هورا می کشند، این نه نشانه ی تأیید نظام است، نه نشانه ی اعتقاد به رئیس جمهور و نه هیچ چیز دیگری؛ اکثراً اینان (البته نه همه)، به دلایل منافع شخصی آمده اند و نه به دلایل عقیدتی، خیر خواهانه و خدمت به ملت.

یادم نمی رود زمان انتخابات ریاست جمهوری، در آن حوزه ی انتخاباتی ما [ضمناً یکی از ناظران صندوف، از دوستانمان بود و آمار را او به ما گفت]، جز بنده و ۷، ۸ نفر دیگر، بیش از ۹۵٪ همین خارجی ها که در بین آنان از فرزند نماینده مجلس بگیرید تا فرزند سفیر و نخبه های لوح گرفته از دست رئیس جمهور حضور داشتند، به آقای موسوی رأی دادند. خیلی جالب بود که وقتی با بسیاری از اینان صحبت سیاسی می کردم، می گفتند: « ما اولاً به جمهوری اسلامی و ولایت فقیه اعتقاد نداریم و نظام ایران، نظام طالبانی است و ثانیاً تا به الآن رأی ندادیم و الآن هم به امید تغییراتی اساسی در نظام رأی می دهیم. »


بعد التحریر:

متأسفانه قسمتی جذاب از سخنرانی آقای احمدی نژاد را ندیده بودم. در این قسمت پرطرفدار، آقای احمدی نژاد فرمودند: « اون ممه رو لو لو ب...رد. »

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۲ساعت 17:33  توسط احسان رستگار   | 

جهل در قانون یا خیالات باطل؟!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

شاید داغ ترین خبر امروز در سایت های خبرگزاری، شکایت آقای احمدی نژاد از آقای علی مطهری بود.


دوشنبه، چهارم تیر ۱۳۸۹، آقای مطهری به همراه به وکیلش در شعبه ی دوم بازپرسی دادسرای کارکنان دولت حاضر شده و به سوالات بازپرس پرونده پاسخ دادند.

در وجود انگیزه ی کافی برای این عمل، توضیحی لازم نیست؛ ولی در چرایی و چگونگی این اقدام، جای بسی تأمل است. از اظهارات یک سال پیش آقای مطهری درباره ی مقصر بودن آقای احمدی نژاد در فتنه ی ۸۸ که مکرراً بر آن تأکید داشتند بگیرید، تا همین اواخر که دولت را از عوامل شکل گیری تجمع مقابل مجلس به دلیل مصوبه ی وقف اموال دانشگاه آزاد نامیده بودند.

اما نکته ی نغز داستان ما، شکایت رئیس جمهور از یک نماینده مجلس است. تمامی اهالی سیاست می دانند که یک نماینده ی مجلس، در ابراز نظرات خود، پیرامون مسائل داخلی یا خارجی و در هر زمینه ای، چه در چارچوب تخصصش و چه خارج از آن، آزاد و مختار است. همان طور که نمی توان نماینده ای را مجبور به اظهار نظر در زمینه ای کرد، نمی توان او را از بیان نظراتش باز داشت.

با این اوصاف، در چرایی شکایت آقای احمدی نژاد از آقای مطهری، کدام یک از موارد زیر محتمل تر است؟

۱- آقای رئیس جمهور، از متن صریح قانون اساسی اطلاعی نداشته و بدون این اطلاع، اقدام به شکایت از یک نماینده ی مجلس که در اظهار نظر، مصونیت سیاسی دارد، نموده است؛ اگر این طور است واقعاً باید درود فرستاد بر آن رئیس جمهوری که بر قانون اساسی اشراف ندارد.

۲- آقای رئیس جمهور با اطلاع از این اصل قانون، تصمیم به این کار گرفته تا گوشه ی چشمی نشان آقای مطهری دهد؛ این کار نیز بیهوده است چون عملاً جز اتلاف وقت آن نماینده و بازداشتن وی از رسیدگی به امورات مردم در مجلس و ایفای وظیفه ی قانون گذاری و نظارتش بر دولت، هیچ نتیجه ی دیگری به دنبال نخواهد داشت.

۳- آقای احمدی نژاد هم از متن قانون مطلع است و نیز از شکایت فاقد توجیه قانونی اش؛ ولی گمان می کند که واقعاً می تواند همان طور که اجازه نمی دهد که آقای سعید مرتضوی برای پاسخ گویی به فاجعه ی کهریزک، در دادگاه حاضر شود، آقای مطهری را از دفاع از حقوق حقه ی خود محروم و او را وادار به سکوت کند. 

 

نظر شما را به دو اصل قانون اساسی در این رابطه جلب می کنم:

اصل ۸۴ قانون اساسی: هر نماینده در برابر تمام ملت مسئول است و حق دارد در همه ی مسائل داخلی و خارجی کشور اظهار نظر نماید.

 

اصل ۸۶ قانون اساسی: نمایندگان مجلس در مقام ایفای وظایف نمایندگی در اظهار نظر و رأی خود کاملاً آزادند و نمی‌توان آن ها را به سبب نظراتی که در مجلس اظهار کرده‏اند یا آرایی که در مقام ایفای وظایف نمایندگی خود داده‏اند، تعقیب یا توقیف کرد.‏


بعد التحریر:

امروز، ساعت ۱۰:۵۰ دقیقه (پس از درج این یادداشت) آقای مطهری گفت و گوی کوتاهی با خبرگزاری « ایلنا » کرده اند در همین رابطه. قسمت انتهایی گفت و گوی ایشان، با قسمت پایانی این یادداشت کاملاً مطابقت دارد که در نوع خود بسیار قابل توجه است. خدا را شکر که پیش از آن مصاحبه، بنده این یادداشت را روی وبلاگ قرار دادم. 

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۱۱ساعت 6:2  توسط احسان رستگار   | 

جمهوری اسلامی و تک حزبی گری(2)-مقایسه ی نظرات امام خمینی و احمدی نژاد

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

امام خمینی: از همه ی احزاب تقاضا می کنم که مسیرتان، مسیر ملت و مسیر اسلام باشد.

 

*** به عزیزانی که حوصله یا مجال مطالعه ی کامل یادداشت را ندارند (اگرچه مطمئناً در پایان مطالعه ی کامل اصلاً پشیمان نخواهند شد)، توصیه می شود که قسمت های رنگی و برجسته (قرمز و آبی رنگ) را بخوانند.

در این یادداشت، به تناقضات سخنان امام خمینی (ره) و آقای احمدی نژاد، پیرامون تک حزبی گری پرداخته شده است. شالوده ی این مقاله، از سخنان امام خمینی تشکیل یافته است. بدیهی است برای اشراف یافتن به موضوع و درک اشتباه بودن تفاسیری که پیش از این از سخنان امام در این باره ارائه شده است، متأسفانه لازم است تا تمامی این یادداشت عریض و طویل را با دقت مطالعه فرمایید. مطالعه ی این یادداشت، می تواند دید شما را نسبت به هر کدام از دو شخصیت این قسمت این یادداشت، تغییر دهد. البته بنده پیش بینی می کنم که نظرتان نسبت به امام بسیار بهبود خواهد یافت (در صورت مخدوش شدن طی هفته های اخیر توسط سایت های امثال رجانیوز). سخنان امام به اندازه ی عادی و تفسیر بنده با اندازه ی برجسته در ذیل همان بنده آمده است. در ابتدای همین یادداشت عرض کنم که فراموش نکنیم که امام، سخنان شهید مطهری را « بی استثناء آموزنده » و مقام معظم رهبری نیز نظر ایشان را، مبنای فکری « جمهوری اسلامی » می دانند و نیز این جمله ی ایشان بیانگر مقام بی بدیل شهید مطهری است که می فرمایند: « اگر شهید مطهری بودند، حتماً ایشان رهبر می شدند. »
پس نظر شهید مطهری، تأیید شده ی امام و رهبری است؛ پس حتماً قسمت قبلی که راجع به نظرات ایشان است را مطالعه فرمایید. به قول امام عزیز: « من به دانشجویان و طبقه ی روشنفکران متعهد توصیه می کنم که کتاب های این استاد عزیز را نگذارید با دسیسه های غیر اسلامی فراموش شود. » 

6/1/1361 : " این از برکات انقلاب است که ماهایی که در آن وقت از هم جدا بودیم، ما شما رامی دیدیم فرار می کردیم، شما هم میل نداشتید، ماها را ببینید، شماها را نمی گویم، آنهایی که بودند، انقلاب بحمدالله این جدایی را از هم برداشت و ما همه خودمان را از هم می دانیم. یعنی همه ایران یک گروه است، یک حزب الهی است، یک گروه است و این یکی از نعمت هایی است که ما باید قدرش را بدانیم. "

این جا کاملاً مشخص است که منظور امام، اتحاد مردم حول محور انقلاب و اسلام است. یعنی با وجود اختلافاتی که وجود دارد، ولی همگی زیر چتری فراگیر هستیم به حزب الله این اشتراک اساسی، موجب نزدیک تر شدن قلب ها و اهداف می شود و نباید بگذاریم تفرقه در میانمان لانه کند و این حرب الله را شقه شقه کند. 

 

 

6/1/1361 : "این هم از برکات انقلاب و نهضت اسلام است که با آقایانی که در اطراف هستند ملاقات می کنم و امیدوارم این اجتماعات و ملاقات ها مفید باشد. از اول عالم تا حال ، دوحزب بوده است : یکی حزب الهی و یکی حزب غیر الهی و شیطانی . و آثار هر یک هم جدا بوده است و آنی که مال الله بوده، چون مقصد، خدای تبارک و تعالی است ، به سوی او و در راه مستقیم است و آن که بر خلاف این راه بوده، که اکثریت هم با این هاست،حزب های شیطانی هستند، از صدر عالم تا حالا، زمان رسول الله هم بوده است و در زمان خودمان هم حزب رستاخیز را دیدید که مقصدشان معلوم بود. حزب های الهی ، آثارش این است که روح خداست ؛ یعنی ، کوشش آن این است که دعوت به خود نکند و دعوت به خدا بکند؛ دعوت به طبیعت نکند و دعوت به الوهیت و ملکوت بکند. و این علامتی است که انسان خودش می تواند بفهمد که کجا می رود؛ آیا طرف حزب خدایی و خدامی رود و جز حزب الله است یا طرف حزبهای دیگر؟ این طور نیست که حزب بد باشد یا هر حزبی خوب باشد؛ میزان ، ایده حزب است و اگر ایده چیز دیگری باشد این حزب شیطان است ، هر اسمی هم داشته باشد. "

نکات جالبی که در این بند از سخنان امام مشهود است، این است که امام خودشان عبارت « حزب های الهی » را استفاده می کنند و این بیانگر این است که امام اعتقاد داشته اند که ممکن است دو یا چند حزب با اسامی مختلف و اعضای گوناگون و با وجود برخی اختلاف نظرها (البته نه اصولی و مبنایی)، حزب اللهی و حزب خدا باشند.

به همین دلیل در ادامه ی سخنانشان، « میزان » را در شناسایی احزاب الله تبیین می کنند و می فرمایند که ملاک شناسایی احزاب الله با احزاب شیطان، ایدئولوژی و جهان بینی آنان است. البته صریحاً اعلام می کنند که اکثر احزاب شیطانی هستند چون همواره اقلیتی هستند که راه غیر هوای نفس و منویات سیاسی گروهی و شخصی خود را پی می گیرند. 

همان طور که در قسمت آبی رنگ کلام امام مشخص است، که هر حزبی که در راه اسلام و حق بردارد، حزب الهی است و اعضای آن حزب اللهی اند. اگر در منظر امام، فعالیت های حزبی، از بیخ و بن باطل می بود، که اصلاً به شهید مطهری تأکید و سفارش نمی کردند تا جامعه ی روحانیت مبارز شکل گیرد. فعلاً بحث تفاوت های حزب و تشکل نیست؛ اما با برداشت هایی که سایت هایی هم چون رجانیوز در این باره کرده اند، به این نتیجه رسیده اند که فعالیت حزبی و تشکلی، در کل پلید است و غیر اسلامی و جملات امام را نیز مصادره به مطلوب کرده اند.

یا مثلاً پس چرا امام در سال ۶۶، با شکل گیری مجمع روحانیون مبارز موافقت کردند؟

بعضی به سکوت امام در قبال تعطیلی حزب جمهوری استناد می کنند. اولاً امام به دلیل اختلافات درون آن حزب، با تعطیلی همان حزب موافقت کرد؛ نه این که بگوید چون حزب جمهوری به اختلاف نظر برخورد و ادامه ی کار برای اعضای این حزب به صلاح نیست، دیگر هیچ حزبی حق ندارد فعالیت سیاسی کند. ثانیاً چطور از اسفند ۵۷ تا خرداد ۶۶، این حزب تحت نظارت و تأیید امام فعالیت می کرد؟! یعنی تا ۹ سال نظر امام این بوده که حزب مفید است و پس از ۹ سال به این نتیجه رسیده که فعالیت حزبی برای پیشرفت کشور مضر است؟! تؤاماً لحاظ کردن این دو نکته با یکدیگر، ناقض این ادعا خواهد بود که امام با فعالیت حزبی مخالف بوده اند.  

 

 

7/11/1361 : " حزبمان را حزب الله کنیم ، خودمان را جزء حزب الله قرار دهیم. و من امیدوارم که آقایان موفق شوند در هر جا که هستند، برای اسلام و برای خدا و برای رسیدن به مقصد الهی فعالیت کنند و اگر در بین خودشان دیدند که کسی انحراف دارد، به آقایان اطلاع دهند. من امیدوارم که خداوند تأیید کند که برای اسلام ان شاء الله، مفید واقع شوید. "

« حزبمان را حزب الله کنیم »؛ یعنی حزبمان را، خدایی کنیم، حزبمان را اسلامی کنیم، حزبمان را متعهد به اصول اسلام و انقلاب کنیم، حزبمان رنگ و بوی خدایی بدهد. « خودمان را جزء حزب الله قرار دهیم »؛ یعنی خودمان در هر حزبی که هستیم، ابتدائاً متعهد به ارزش های اسلام و انقلاب باشیم و سپس متهد به مرامنامه و آیین نامه ی آن حزب. یعنی هیچ گاه فراموش نکنیم که ما گرچه ظاهراً در احزاب مختلف مشغول به فعالیت سیاسی هستیم، ولی هدفمان مشترک است و آن تعالی نظام جمهوری اسلامی ایران و اسلام عزیز است.

 در قسمتی که امام می فرمایند که « امیدوارم آقایان موفق شوند ... »، کاملاً مشخص است که منظور این است که امیدوارم که آقایان موفق شوند که در هر حزب، گروه و تشکلی که هستند، در جهت پیشبرد اهداف انقلاب و تحقق اسلام در کشور گام بردارند. در قسمتی که می فرمایند « و اگر در بین خودشان دیدند که کسی انحراف دارد ... »، یعنی اگر احزاب گوناگون در بین خودشان (یعنی در احزاب دیگر) دیدند که انحرافی هست، به مسئولین ذیربط تذکر دهند. هم چنین می توان « در بین خودشان » را به این ترتیب تفسیر کرد که حتی اگر در بین هم حزبی هاشان، متوجه شدند که شخصی در حال تخطی از اصول اسلام و انقلاب است، از انحرافات جلوگیری کنند.

 

 

و اما بخش ویژه ای از سخنان امام خمینی که برخی از سایت های حامی بی چون و چرای دولت و یا نویسندگان آن ها در وبلاگ های شخصی شان، با حذف برخی از قسمت های کلیدی سخنان امام که در واقع، شأن نزول، مناسبت، شرایط و دلایل بیان این چنین جملاتی را از زبان مبارک ایشان توجیه می کند، جملات امام را دقیقاً به مطلوب خود مصادره کرده اند. برای مثال قسمت هایی را که در وبلاگ یکی از دوستانم، با نام وبلاگ « .:: دست نوشته های یک دانشجو ::. » حذف نشده است را برای شما با رنگ قرمز مشخص کرده ام. لازم به ذکر است که این یادداشت با این نقل قول ناقص و تفسیر تحریف آمیز، در بسیاری از خبرگزاری ها درج شده است. ضمناً قسمت هایی که مقصود واقعی امام از این جملات را بیان می کند نیز با رنگ آبی برجسته متمایز شده است. هنگام مطالعه تعجب نکنید؛ چون فقط قسمت هایی را که پسندیده اند، نوشته و اکثر سخنان امام را حذف کرده اند. البته بعید به نظر نمی رسد که برای تبرئه کردن خود، بگویند که خواستیم خلاصه کنیم، ولی باید گفت که این نحو خلاصه کردن، فقط یک معنی می دهد.

خودتان با دقت مطالعه فرمایید تا به عمق فاجعه پی ببرید:

 

« اشتباهی كه ما كردیم این بود كه به طور انقلابی عمل نكردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی، هیچ یک ازاین ها عمل انقلابی نكردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول كه رژیم فاسد را شكستیم و این سد بسیار فاسد را خراب كردیم، به طور انقلابی عمل كرده بودیم، قلم تمام مطبوعات راشكسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل كرده بودیم و رؤسای آن ها را به محاكمه كشیده بودیم و حزب های فاسد را ممنوع اعلام كرده بودیم و رؤسای آن ها را به سزای خودشان رسانده بودیم و چوبه های دار را در میدان های بزرگ برپا كرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو كرده بودیم، این زحمت ها پیش نمی آمد.

من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر می خواهم ، خطای خودمان را عذر می خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی دادیم این ها اظهار وجود كنند. تمام احزاب راممنوع اعلام می كردیم. تمام جبهه ها را ممنوع اعلام می كردیم. یک حزب و آن "حزب الله "، حزب مستضعفین.

و من توبه می كنم از این اشتباهی كه كردم و من اعلام می كنم به این قشرهای فاسد در سرتاسر ایران كه اگر سر جای خودشان ننشینند، ما به طور انقلابی با آن ها عمل می كنیم. مولای ما، امیرالمومنین - سلام الله علیه - آن مرد نمونه عالم، آن انسان به تمام معنا انسان، آن كه در عبادت آن طور بود و در زهد و تقوا آن طور و در رحم و مروت آن طور و با مستضعفین آن طور بود، با مستكبرین و با كسانی كه توطئه می كنند شمشیر را [می كشید و] می كشت. هفتصد نفر را در یک روز - چنان چه نقل می كنند - از یهود بنی قریضه - كه نظیر اسرائیل بود و این ها از نسل آن ها شاید باشند - از دم شمشیر گذراند! خدای تبارک و تعالی در موضع عفو و رحمت رحیم است و در موضع انتقام، انتقامجو. امام مسلمین هم این طور بود؛ در موقع رحمت، رحمت و در موقع انتقام، انتقام. ما نمی ترسیم از این كه درروزنامه های سابق، در روزنامه های خارج از ایران، برای ما چیزی بنویسند. ما نمی خواهیم وجاهت در ایران، در خارج كشور پیدا بكنیم. ما می خواهیم به امر خدا عمل كنیم و خواهیم كرد. اشداء علی الكفار رحما بینهم.

این توطئه گرها در صف كفار واقع هستند. این توطئه گرها در كردستان و غیر آن در صف كفار هستند، با آن ها باید با شدت رفتار كرد. دولت با شدت رفتار كند، ژاندارمری با شدت رفتار كند؛ ارتش با شدت رفتار كند. اگر با شدت رفتار نكنند، ما با آن ها با شدت رفتار می كنیم. ما با خود همین ها، با خود همین ها كه مسامحه بكنند، اگر مسامحه بكنند، با شدت رفتار می كنیم. مسامحه حدودی دارد، جلب وجاهت حدودی دارد. مصالح مسلمین را نمی گذارند به این امور از بین برود. دادستان انقلاب موظف است مجلاتی كه بر ضد مسیر ملت است و توطئه گر است تمام را توقیف كند، و نویسندگان آن ها را دعوت كند به دادگاه و محاكمه كند. موظف است كسانی كه توطئه می كنند و اسم « حزب » روی خودشان می گذارند، رؤسای آن ها را بخواهد و آنها رامحاكمه كند. ما باز تا چندی مهلت می دهیم به این قشرهای فاسد؛ و این اعلام آخر است و اگر چنانچه در كار خودشان تعدیل نكنند و به ملت برنگردند و دست از توطئه ها برندارند، خدا می داند انقلابی عمل می كنم . می آیم تهران و رؤسایی كه مسامحه می كنند با آن ها انقلابی عمل می كنم. قشرهایی از ارتش كه اطاعت از بالاترها نمی كنند و امر آن ها را اطاعت نمی كنند باید بدانند كه من با آنها اگر آمدم، انقلابی عمل می كنم. عذرها راكنار بگذارید! بروید فاسدها را سركوب كنید، بروید توطئه گرها را سركوبی كنید؛ مسامحه نكنید! دولت مسامحه نكند، ارتش مسامحه نكند، ژاندارمری مسامحه نكند؛ پاسداران مسامحه نكنند.

من باز از همه قشرهای ملت، از همه روشن فكران، از همه ی احزاب، از همه ی دستجات وگروه ها - گروه ها كه مع الأسف تاكنون شاید دویست گروه پیدا شده باشد - تقاضا می كنم كه مسیرتان، مسیر ملت و مسیر اسلام باشد، به ملت بپیوندید؛ صلاح شما در این است كه به ملت بپیوندید. اگر خدای نخواسته این نهضت عقب بزند، شماها هم فدای غلط كاری های خودتان خواهید شد. لكن نهضت ما عقب نخواهد زد و نهضت ما به پیش می رود، و باید سایر ملت ها از نهضت ما عبرت بگیرند؛ و حكومت ها از حكومت سابق ما و از وضعی كه برای او پیش آمد، عبرت بگیرند.

من از خدای تبارک و تعالی سلامت و توفیق مسلمین را خواستارم. و از خدای تبارک و تعالی خواهانم كه مستضعفین را بر مستكبرین غلبه بدهد و زمین را به آن ها به ارث عنایت فرماید. » (صحیفه، جلد ۸، صفحه ی ۲۵۱)

به تعداد دفعات تکرار کلماتی هم چون « فساد، فاسد و مفسد » توجه کنید؛ یعنی این که امام با فساد در هر شرایط و مکانی از جمله احزاب فاسد مخالف بوده اند نه با نفس حزب و فعالیت حزبی.

این نحوه ی تفسیر با غرض و مرض، مانند این است که فردی برای نیل به اهدافش، بهره برداری و مصادره به مطلوب از سخنان امام، جمله ای را که آن را با اندازه ی بسیار درشت برجسته کرده ام را آلت دست قرار دهد و بگوید چون امام گفته « من هم انقلابی نیستم. »، پس امام خمینی (ره) انقلابی نبوده است!!! آیا این نحوه ی تحلیل درست است؟ در حالی که واقعاً امام این جمله را فرموده اند، اما آیا این بدان معنی است که ایشان انقلابی نبوده اند؟

پس برای تجزیه و تحلیل و نتیجه گیری از سخنان امام خمینی یا هر شخصیت دیگری، باید تمامی سخنان آن بزرگوار، با در نظر گرفتن شرایط زمانی و مکانی، ادبیات گفتاری آن شخص و نیز نوع سخنرانی او را در نظر بگیریم. باید تمامی سخنرانی های امام به عنوان یک تن واحد بپذیریم؛ نه این که جملاتی را که ما را از مقصودمان دور می کند، حذف و دیگر جملات که در جهت هواهای نفسانی مان است را اضافه کنیم. هم چنین اگر سخنرانی های امام را فارغ از شرایط و شأن نزول آن ها بررسی کنیم، مانند این است که زمان و مکان را از یک فعل بگیریم. در چنین حالتی، دیگرچه می ماند از آن فعل؟! 

منظور امام این است که خالص ترین حزب این حزب است که بر اساس معیار اسلام و انقلابی بودن ایدئولوژی آنان، بسیاری از احزاب نیز در قاموس حزب الله می گنجند.

انقلاب و اسلام جدای از هم نیست. به دلیل هیجانات انقلابی که نمی توان عمل کرد. امام می گویند که ما نمی خواستیم مثل آن انقلاب های دیگر عمل کنیم که به محض به قدرت رسیدن تمامی احزاب را قلع و قمع کنیم و همگی را از فعالیت سیاسی محروم کنیم.

برای دفاع از رئیس جمهور یا هر شخص دیگری، از امام (ره)، مقام معظم رهبری و بنیانگذاران انقلاب خرج نکنیم و با مونتاژ سخنان آنان، فحوای کلامشان را وارونه جلوه ندهیم و تفسیرهای ناصحیح ارائه نکنیم. سعی نکنیم تا برای دفاع نابحق از محبوب خود، محبوب های شاخص را منفور کنیم! پس برای دفاع از رئیس جمهور، امام را منفور ملت نکنیم!

 

                                                                                                           منبع: صحیفه ی امام، جلد 9، صفحات 281 تا 284 

ادامه دارد ...

 

+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۸۹/۰۵/۰۹ساعت 14:39  توسط احسان رستگار   | 

جمهوری اسلامی و تک حزبی گری(1)-مقایسه ی نظرات شهید مطهری و احمدی نژاد

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

شهید مطهری: در حكومت اسلامی احزاب آزادند. هر حزبی اگر عقیده ی غیر اسلامی هم دارد، آزاد است.


آقای احمدی نژاد در تیرماه ۸۹، گفتند: « نظام ما فقط یک حزب دارد و آن ولایت است. » متن زیر، قسمتی از کتاب آینده ی انقلاب اسلامی شهید مطهری است (صفحات ۴۶ و ۴۷) که تقابل نظر شهید مطهری با آقای احمدی نژاد را نشان می دهد. در یادداشت های آینده، بیشتر پیرامون این موضوع خواهم نوشت و نظرات دیگر بزرگان هم چون امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری را با نظر آقای احمدی نژاد مقایسه خواهم کرد.


« مطلبی راجع به حکومت اسلامی آینده عرض می كنم. همین طور كه رهبر و پیشوای ما ما مكرر و صریح این مطلب را بیان کرده اند - فرق رهبر ما با ديگر رهبران اينست كه او آن چه را كه می‏گويد همان را عمل می كند اما رهبران ديگر، اول باغ سبز و سرخ نشان می دهند و بعد هم‏ زیرش می زنند - در حكومت اسلامی‏ احزاب آزادند. هر حزبی اگر عقيده غير اسلامی هم دارد، در ابراز عقیده ی خودش آزاد است، فکرش آزاد است، هرچه دلش می خواهد بگوید. ما فقط اجازه ی توطئه گری و فريب كاری نمی‏دهيم. در حدی که فکر و عقیده ی خودشان را صریحاً می گویند و با منطق ما در حال جنگ هستند، ما آن ها را می پذیریم اما اگر بخواهند در زیر لوای اسلام، یا مظاهر اسلام افکار و عقاید خودشان را بگویند ما حق داریم از اسلام خودمان دفاع کنیم که اسلام این را نمی گوید، به نام اسلام این کار را نکن، به نام خودت بکن. 

چنين آزادی بحث و گفتگویی را گمان نمی‏كنم در جایی‏ ديگر نظيری بتوان برايش پيدا كرد. شما كی در تاريخ عالم ديده ايد كه در مملكتی كه همه مردمش احساسات مذهبی دارند به غير مذهبی ها آن اندازه‏ آزادی بدهند كه بيايند در مسجد پيامبر يا در مكه بنشينند و حرف خودشان‏ را آن طور كه دلشان مي خواهد بزنند، خدا را انكار كنند، منكر پيامبری‏ شوند، نماز و حج و را رد كنند و بگويند ما اين ها را قبول نداريم، اما معتقدان مذهب با نهايت احترام با آنها برخورد كنند.

در تاريخ اسلام از اين نمونه های درخشان فراوان می بينيم و به دليل همين‏ آزادی ها بود كه اسلام توانست باقی بماند. اگر در صدر اسلام در جواب كسی كه‏ مي آمد و می گفت من خدا را قبول ندارم، می گفتند بزنيد و بكشيد، امروز ديگر اسلامی وجود نداشت. اسلام به اين دليل باقيمانده كه با شجاعت و با صراحت با افكار مختلف مواجه شده است. »

                                                                            کتاب آینده ی انقلاب اسلامی شهید مطهری (صفحات ۴۶ و ۴۷)



 

جملات شهید مطهری و نیز اظهار نظر آقای احمدی نژاد، هر دو به اندازه ی کافی واضح و شفافند. باید همواره این نکته را مد نظر داشت که اگر چه آقای احمدی نژاد رئیس جمهور ایران هستند، ولی آن چه ایشان می گوید، الزاماً نظر مقام معظم رهبری، امام خمینی یا بنیانگذاران نظام هم چون شهید مطهری و شهید بهشتی نیست. البته ایشان به عنوان رئیس جمهور، می تواند هر اظهار نظری بکند، ولی نه نظر ایشان وحی منزل است و نه حرف ایشان حرف آخر.

 

از منظر قانون اساسی:

گذشته از مقایسه ی نظر آقای احمدی نژاد با شهید مطهری، اگر این حرف ایشان به معنای ممنوعیت فعالیت احزاب و به معنی تک حزبی گری باشد، خلاف نص صریح قانون اساسی است؛

براساس اصل ۲۶ قانون اساسی، احزاب آزادند و بر همين اساس قانون فعاليت احزاب در ۱۳۶۰ به تصويب مجلس شورای اسلامی رسيد.

در خصوص آزادی احزاب، از اصل۲۶ چندنكته مستفاد می شود.

الف) احزاب در جمهوری اسلامی به رسميت شناخته شده اند.

ب) نه تنها احزاب، بلكه كثرت گرايی و رشد ساير نهادها نيز قوام يافته اند.

ج) عضويت در احزاب آزاد است.

د) احزاب در چارچوب قانون آزادند.

هـ) گروه ها می توانند فعاليتهای متفاوتی از جمله سياسی، صنفی اجتماعی، مذهبی و غیره داشته باشند.

 

ادامه دارد ...

 

+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۰۶ساعت 19:39  توسط احسان رستگار   | 

محوری به نام مخاطب

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

عمریست که از حضور او جا ماندیم               در غربت سرد خویش تنها ماندیم

  او منتظر است تا که ما برگردیم               ماییم که در غیبت کبری ماندیم

با عرض سلام و تبریک ولادت امام مهدی (عج) خدمت تمامی بازدیدکنندگان عزیز و مهربان. تعطیلات تابستان به سلامت!

اگر بنا به جبران مافات باشد که به گمانم ناممکن است، باید به دلیل خلف وعده ای که در نوشتن یادداشت های متعدد پس از امتحانات کرده ام و بازگشت پس از ۳۵ روز، بارها و بارها از شما عزیزان عذرخواهی کنم. تصمیم گرفته ام که ان شاء الله به کارهای معوقه ام بپردازم و فعلاً وبلاگ را به روز نکنم، ولی امشب نکته ای مرا به شک انداخت و بر آن داشت که لطف مخاطبین وبلاگ را بی جواب نگذارم. طی برخی نظرات وبلاگ و تماس های تلفنی، شماری از دوستان و بازدیدکنندگان وبلاگ، پیشنهاد کردند که بنویس و برخی نیز بنده را شرمنده کردند و درخواست های متعدد نمودند.

حداقل وظیفه ای که در قبال مخاطبین عزیز این وبلاگ دارم، این است که دلیل (یا شاید هم بهانه) خلف وعده ام را عرض کنم؛ حدود یک ماه است که به زادگاهم دوست داشتنی ام (مشهد) برگشته ام و جای شما خالی، در حال تجدید قوا هستم چون حدود دو سالی است که در حال رفت و آمد هستم و مانند پیکان های اوراقی، مستهلک شده ام. فعلاً هم در حال بازیابی روحی، ذهنی و جسمی ام هستم و به همین دلیل مشغولم.  

هرچند که محور اصلی این وبلاگ، جز حق و اسلام نیست، ولی احترام به شما عزیزان بر بنده واجب است و بازدیدکنندگان نیز، از محورهای یک وبلاگ به شما می آیند. پس تصمیم گرفتم تا صادقانه از شما بپرسم که « چقدر تمایل دارید تا یادداشت های جدید این وبلاگ را در تابستان مطالعه فرمایید؟ » نوشتن یا عدم نوشتن یادداشت های آینده بنده (البته تا پایان تابستان) به نتایج این نظرسنجی بستگی دارد.

می توانید به نحو مبسوط و یا مختصر نظراتتان را در این باره بیان کنید. لطفاً ابتدا از این عبارات استفاده فرمایید و سپس در صورت تمایل، نظرتان را توضیح دهید؛

۱- خیلی مایلم. ۲- مایلم. ۳- تمایل ندارم. ۴- بسیار مخالفم.

هم چنین بفرمایید که « تمایل دارید که چند بار در هفته، وبلاگ به روز شود؟ »

لطفاً عزیزان، با نام خانوادگی یا با نشانی وبلاگشان (در صورت وجود) نظر دهند.

از تمامی دوستان پیوندی ام نیز به دلیل کم معرفتی و سر نزدن حلالیت می طلبم. ان شاء الله در آینده جبران کنم. 

 

با تشکر فراوان.

حین دعا برای ظهور حضرت قائم (عج)، ما را نیز فراموش نفرمایید. التماس دعا!

به امید دیدار!

یا حق!

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۰۴ساعت 22:5  توسط احسان رستگار   | 

سامانه های نابسامان

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 وجود سامانه ی بلاگفای مسدود شده، به عنوان دومین شبکه ی اجتماعی توصیه شده از جانب مسدودکنندگان

به دنبال شاهکارهای مسدودکنندگان (سپاه، مخابرات یا هر مکان و لامکان دیگری)، اگرچه حتی دیگر سامانه های ارائه دهنده ی خدمات وبلاگ نویسی نیز آن چنان مورد اعتماد به نظر نمی رسند، ولی واقعاً حیران شده ایم از این نحوه ی برخوردهایی که حتی بار معنایی سلیقه ای از تفهیم آن عاجز است. آن از مسدودیت های تک به تک و این دفعه هم که مسدودیت سامانه ای!

البته این مسدودیت، حدود ساعت ۱۳ دیروز ۳۰ خرداد انجام شد و تا امروز ادامه داشت. دلایلش دقیقاً هنوز اعلام نشده است ولی معمولاً در چنین مواقعی، علت جویی و خواستن توضیح از مسئولان این قسم امور (که عموماً مجهول الهویه هستند) کاری بسیار عبث می باشد.

بلاگفا به خودی خود نیز معجونی است و مدیریتش مثال زدنی (در حد تیم ملی آن هم از نوع فوتبالش)! و از ناامن ترین مکان های مجازی برای وبلاگ نویسان که هر آن امکان دارد بلایی از آسمان بر سرشان نازل شود ولی الحق و الانصاف به ذهنمان هم خطور نمی کرد که پس از مسدودیت سامانه ی وردپرس، کار به سامانه ای برسد که تحت قوانین جمهوری اسلامی ایران فعالیت می کند.

معرکه ترین نکته ی قابل توجه در این نوع مسدودیت ها این است که اول مسدود می کنند، توقیف می کنند و سپس تذکر می دهند، ارشاد می کنند و راهنمایی. بعضی شنیده ها حاکی از آن است که به دلیل تکرار مکرر بعضی عبارات و کلید واژه ها، خود به خود این سامانه مسدود شده است که به گمان حرفی است بس بی حساب و کتاب؛ چون اگر این چنین بود، چرا باید فقط قسمت مدیریت وبلاگ ها مسدود شود و نه خود وبلاگ ها؟! علاوه بر این چرا فقط بلاگفا (البته پرشین بلاگ هم چند ساعت مسدود شده بود)؟!

به هر حال، اولاً چند پیشنهاد دارم. ثانیاً در صورت رفع شدن مصیبت های بلاگفا تا تاریخ ۳/۴/۱۳۸۹، در همین سامانه ی نابسامان به فعالیتم ادامه خواهم داد و در غیر این صورت از این پس می توانید به وبلاگم در سامانه ی میهن بلاگ  مراجعه فرمایید.

و اما پیشنهاد ها:

۱- هر نهاد، گروه، دسته، اشخاص، لباس شخصی ها، لباس رسمی یا کسانی که عهده دار این مسئولیت خطیر و حساس هستند (مسدودیت سایت ها و وبلاگ ها)، این کار را به اشخاص متخصص تری هم چون کارکنان تیم تراکتورسازی یا تیم آبغوره گیری غیغوز آباد محول نمایند.

۲- به جای این که چند سایت یا سامانه ی وبلاگ نویسی و خبرگزاری را ببندند، می توانند کل سایت های اینترنت را فیلتر و فقط چند سایت را باز کنند.

۳- اگر سرخوردگی های روحی و روانی دوستان با این مسدودیت ها برطرف نشد، می توانند به سراغ صدا و سیما رفته و مابقی عقده گشایی هاشان را از آن جا پی بگیرند و شروع به بستن شبکه های تلویزیونی و رادیویی کنند.

۴- اگر باز هم ارضاء نشدند، می توانند به دنیای واقعی رفته و کوچه ها را مسدود کنند. اگر باز افاقه نکرد، خیابان ها، نشد بزرگ راه ها، نشد آزاد راه ها، نشد شهر ها، نشد مرزهای بین المللی، نشد کشورها، نشد قاره آسیا، نشد کره ی زمین، اگر هم نشد خب خودکشی تنها راه باقی مانده است.

۵- اگر هم واقعاً قصد ندارند تا این حد پیش روند، می توانند به آن چه که تا کنون خودشان را از آن محروم نموده اند پناه برند و آن جز وجود بی همتای ذات اقدس باری تعالی نیست و دین اسلام.

مسلمان باش برادر من! باور کن دریچه های جدیدی به رویت باز می شود که به موجبات آن ها، دیگر خودت از آن چه قبلاً بوده ای احساس تهوع پیدا می کنی و از آن چه می شوی احساس افتخار.

 

خدایا چنان کن سرانجام کار               تو خشنود و مسدودکنندگان شرمسار

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۸۹/۰۳/۳۱ساعت 21:20  توسط احسان رستگار   | 

فیلترینگ حداکثری، دفع حداکثری؟!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

 

با خود عهد کرده بودم که تا پایان امتحانات، هیچ یادداشتی را روی وبلاگ قرار ندهم. در این هفته ی اخیر هم الا ما شاء الله اتفاق، حادثه، رویداد، زیرداد و داد و بیداد بود که هر نویسنده ای را وسوسه می کرد تا بنویسد. اما اتفاق عجیبی رخ داد که مجبور شدم بنگارم؛ حتی در حد چند خط هم که شده.

وبلاگ هواداران علی مطهری مسدود شد!

این خبری بود که امروز از طریق Yahoo! Messenger، پیامک های موبایلم و نظرات وبلاگم از آن مطلع شدم.

گویا این وبلاگ حدوداً در ساعت ۱۲ ظهر مسدود شده است. بسیار برایم تعجب برانگیز بود که به این نحو دیمی، بدون ارائه ی هرگونه توضیحی و تذکری باید یک وبلاگ مسدود شود! این فقط و فقط نشان از آن دارد که برخی از کسانی که به مسدود کردن بعضی وبلاگ ها و سایت ها می پردازند، بعضاً شاخصه ای جز عقلانیت و منطق بر آن ها حکم فرماست؛ و آن چیزی نیست جز هوی و هوس، نفسانیت و عقده گشایی های شخصی و حزبی. همان خوش آمدن و بد آمدن، دوست داشتن و دوست نداشتن و مضامین مشابه که برخی ابتدا از این مفاهیم پیروی می کنند و سپس سعی می کنند این ها را که چیزی نیست جز نفس اماره، با انقلابی گری توجیه کنند. که حتی در مقام توجیه هم نمی توانند برآیند و نه تنها تصاویری نامعقول و زورمدارانه از اسلام و انقلاب ارائه می کنند، بلکه کارشان را نیز از آن چه هست بی معناتر می نمایانند.

البته پشت این اعمال، می تواند نیات دیگر و عمیق تری خفته باشد که بسی شوم است؛ هم چون دور کردن و دل چرکین کردن افراد نسبت به انقلاب و نظام عزیزمان. لیکن این ساده لوحی است اگر ما حماقت و بچگی چند جوانک تازه سر از تخم در آورده را، به حساب نظام و انقلاب که جگربندهایمان هستند، بگذاریم. کاش این جوانکان، زودتر به بچگی شان پرداخته بودند که دیگر در این سنین که هر کدام باید تشکیل خانواده ای بدهند و فرزندانی را با تعالیم اسلام بپرورانند، به بچه بازی و شیطنت نمی پرداختند. کسانی که فی القوه می توانستند هم چون صدفی باشند و مرواریدهایی را برق بیندازند و تحویل جامعه دهند، حال خود زنگار ناامیدی و یأس به تن جامعه می نشانند و مردم را به نفرت می کشانند. این مسدودیت های سلیقه ای و بی دلیل، اثراتی عمیق و پایداری را در اذهان مردم به جای می گذارد؛ بسیار عمیق تر و پایاتر از آن چه که ممکن است به نظر برسد.    

آیا چون عده ای می خواهند سر به تن علی مطهری نباشد، یا چون او را بی بصیرت، خواص دو پهلو، گل به خودی و غضنفر می نامند، یا چون به ۲۲ خرداد نزدیک می شویم، یا چون علی مطهری زیاد اظهار نظر می کند، یا چون آن چنان وبلاگی که به هیچ خبرگزاری، سایت، نهاد و سازمانی دولتی و غیردولتی متصل نیست، تعداد بازدیدکنندگانش از ۲۰۰۰ نفر می گذرد، دلایلی کافی است برای مسدودیت یک وبلاگ؟! اوج گنگ بودن مسأله این جاست که ما از خود حتی یک یادداشت هم روی آن وبلاگ قرار نمی دادیم و تمام و کمال، وبلاگ به نظرات آقای مطهری و هم چنین انعکاس و بازخورد یادداشت ها و نظرات ایشان اختصاص داشت. حال اگر به هر دلیلی وبلاگی با آن محتوا را مسدود می کنند، پس بیایند بسیاری خبرگزاری ها هم چون رجانیوز و ایرنا را نیز که این هفته، شبانه روز به تحلیل و نقد نظرات آقای مطهری و حمله و توهین و افترا به ایشان پرداخته بودند، درشان را تخته کنند دیگر! 

لب کلام این که؛

                   آبادی میخانه ز ویرانی ماست               جمعیت کفر از پریشانی ماست

                  اسلام به ذات خود ندارد عیبی               هر عیب که هست از مسلمانی ماست

اگر این و آن، با هر شدت و حدتی، دلگیر و ناراضی می شوند از نظام و انقلاب، قسمتی از آن مربوط می شود به دافعه و جاذبه ای که خود اسلام و انقلاب فی الذاته دارد که اجتناب ناپذیر است و واجب و ایرادی هم ندارد؛ ولی علت قسمت عمده ای از این نارضایتی ها، نحوه ی برخورد و کنش و واکنش اشخاصی است که نه نماد اسلامند و اگر هم متأسفانه نماد شده اند، عملاً حرکات، سکنات و افکارشان، آن چنان وام گرفته از اسلام نیست.

درست است که نه روزنامه داریم و نه شب نامه، نه هفته نامه داریم و نه ماه نامه، نه سال نامه داریم و نه گاه نامه، نه سایت خبرگزاری داریم و نه بنگاه خبرسازی، نه حزب داریم و نه شاخه، نه گروه داریم و نه گروهک، فقط همین وبلاگ است و بس؛ ولی اگر همین را هم مسدود که سهل است، بلکه بترکانندش، باز هم ما نه از انقلاب دلگیر می شویم و نه از نظام و نه از اسلام. می دانیم که همه ی این ها از کجا آب می خورد و چه بد هم آب می خورد؛ یک جرعه که می خواهد بنوشد، تا شعاع ۲۰ متری، همه ی اطرافیان را می خیساند. مانند بمب هسته ای، شعاعش تا کیلومترها همه را ناکار می کند! گاهی اوقات، یک اتفاق که رخ می دهد، ناگهان موجی از مسدودیت های خبرگزاری ها، سایت ها و وبلاگ ها به راه می افتد که تر و خشک را با هم می سوزاند؛ بی هیچ قاعده و مبنای معقولی.

حتی اگر تمامی وبلاگ ها و سایت هامان را هم فیلتر کنند، نه از نظام دلخور می شویم و نه از اسلام؛ به خاطر ویز ویز پشه ها، انسان باغی پر از عطر گل و نوای بلبل را رها نمی کند. هر چند قانونی یا غیرقانونی بودن این دست مسدودیت ها از طریق دادگاه های جرایم رایانه ای قابل پیگیری است، ولی با مسدودیت سایت و وبلاگ، نمی توان حق را مسدود کرد. حق مسدود شدنی نیست؛ چه در این دنیا و چه در دیار باقی. البته بعید می دانیم برخی مسدود کننده ها، قانونی را به رسمیت بشناسند جز قانون جنگل را؛ هر که به قدرت نزدیک تر است، باقی تر و بر حق تر است؟!

می دانیم که واقعاً برخی از این دوستان که کارشان مسدود کردن است، ته دلشان چیزی نیست و دلشان پاک است؛ بلکه ما اخیراً دریافته ایم که ته مغزشان هم شپشک جا خوش کرده.

گه گاه به ذهن انسان خطور می کند که گویی کسانی که تا دیروز پشت تراکتور می نشسته اند، امروز پشت کامپیوتر می نشینند. حمل بر جسارت به کشاورزان زحمت کش و عزیزمان نشود که ما اکثر اطعمه و اشربه مان، از رنج و زحمت دستان پینه بسته و صورت های آفتاب سوخته شان است؛ بلکه بحث این جاست که « هر کسی را بهر کاری ساختند، مهر آن را در دلش انداختند ». نه پشت تراکتور نشستن عار است و نه پشت کامپیوتر نشستن افتخار؛ بلکه مهم این است که انسان در هر کجا که هست، مفید باشد و خادم. نه این که سوزن دست بگیرد و بیفتد به جان ملت و بعد ببیند « داراخ داراخ دوراخه، دل مردمو می ببینی که یه گوشه ی همش سوراخه ».

 

انعکاس این خبر در خبرگزاری فردا 

 


از همین جا به اطلاع بازدیدکنندگان عزیز می رسانم که اگر احیاناً هر آن این وبلاگ هم به سرنوشت وبلاگ دیگرمان (وبلاگ هواداران علی مطهری) دچار شد، اصلاً نگران نباشند. اگر چنین شود ان شاء الله چشم شیطان کور، در تابستان سایتی با نشانی ehsanrastgar.com یا ehsanrastgar.ir تأسیس خواهد شد و در آن جا ادامه ی یادداشت هایم را پی خواهم گرفت. البته شاید هم اصلاً احتیاجی به این کارها نباشد.

ضمناً پاسخ به نظرات نیز موکول به پس از امتحانات خواهد شد و فعلاً نظرات بدون پاسخ روی وبلاگ قرار می گیرند.


 


بعدالتحریر:

۱- جمعه ۲۱ خرداد، متوجه شدیم که علاوه بر این که وبلاگ مسدود شده بود، این بار وبلاگ از جانب بلاگفا نیز مسدود شد و دیگر حتی ما هم دسترسی به قسمت مدیریت وبلاگ نمی توانیم داشته باشیم.

۲- از طریق یادداشت آقا روح الله عزیز (مدیر وبلاگ پرطرفدار « موج روح الله ») مطلع شدم که وبلاگ های« آهستان » و « وبلاگ نویس شهر ما » هم مسدود شده اند!!! لازم به ذکر است که وبلاگ آهستان، به مدیریت امید حسینی، ششمین وبلاگ Wordpress در دنیا شد و وبلاگ برتر در همایش « هشت ماه نبرد سایبری » (همایشی که در آن از رقیبان وبلاگ آهستان، وبلاگ هایی هم چون قطعه ی ۲۶ از نامزدان جایزه ی اول بودند). 

۳- گویا سایت بالاترین، با رذالت تمام، خبر مسدود شدن وبلاگ هواداران علی مطهری و در ذیل آن یادداشت بنده را با حذف و تغییر، به صورت یادداشتی با محتوای کاملاً عکس محتوای اصلی منعکس کرده است. البته بنده شخصاً نتوانستم به این سایت دسترسی پیدا کنم و از دوستان این گونه شنیدم.

۴- وبلاگی در جهت اعتراض به مسدودیت وبلاگ های ارزشی (مخصوصاً وبلاگ آهستان) تأسیس شده است. پیشنهاد می کنم اگر می خواهید خود به این سرنوشت منحوس دچار نشوید، در مقابل ظلم سکوت ننموده و به وظیفه ی امر به معروف و نهی از منکرتان عمل کنید. 


 

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۸۹/۰۳/۲۰ساعت 18:19  توسط احسان رستگار   | 

مطالب قدیمی‌تر