شبکه نگار 5/ما مخلص هستیم ولی مخ لس نه!/در دفاع از سید مجید حسینی و قالیباف
+Morteza Rohani +seyed majid Hosseini +*Amirhosein Sabeti*
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به نظر بنده مطالبی که حاج آقای روحانی در مورد سید مجید حسینی گفتن صحت نداره.
می خوام یه خاطره تعریف کنم. آخه اینا که آشیخ گفت +Morteza Rohani اگه برا ایشون کشف و شهوده، برا بنده ی حقیر خاطرس.
یک بار نوشتم سایتا منتشرش کردن.
کسانی که نخوندن این جا رو بخونن:
"ما احمدی نژادی های سابق، قربانیان صداقت و زودباوری مان شدیم!"
پاییز 89 بود که یکی از دوستان الآن و غریبه های اون زمان، نشریه ی دانشجوییمو (نسیم اعتدال) و مطالبم تو سایتارو خونده بود. خوشش اومده بود. باهام تماس گرفت و گفت فلانی بیا با هم یک صحبتی بکنیم. قرار گذاشتیم پارک لاله و شروع کردیم به گپ زدن. یک ساعت صحبت کردیم و من گفتم حاضرم از قالیباف به عنوان یک گفتمان سومی و اصول گرای منتقد و معتدل دفاع کنم ولی از شخصش حاضر نیستم. خلاصه؛ خیلی با هم به نتیجه ای نرسیدیم. نه برای قالیباف کار کردم و نه تعامل دیگه ای. خلاصه جذب نشدم.
سال 90 بود که یک دوست دیگه که اون هم از دانشگاه تهران و نسیم اعتدال و مطالبم تو سایتا و وبلاگ می شناختم، یک قراری باهام گذاشت. رفتم صحبت کردم و از همون اول گفتم آقای فلانی من برای قالیباف کار نمی کنم. بهش اعتقاد ندارم. نه این که بهش رأی ندم ها، نه. ولی هنوز به قطعیتی نرسیدم. حاضرم همون قدر که اعتقاد دارم ازش دفاع کنم، در همین حد. در بست قبولش ندارم.
گذشت و گذشت تا رسیدیم به سال 91. یک درسی برداشته بودم با عنوان فرهنگ و سیاست در ایران. اسم استادشو قبلا از این ور و اون ور زیاد شنیده بودم. در صدر تمامی اسامی گروه مجلات همشهری هم دیده بودم اسمشو. پرسیدم از چند نفر که فلانی چه جوریه؟ گفتن خوبه کلاسش برو. سر هیچ کلاسی نمی رفتم ولی گفتم این یکی رو برم از چند جهت؛ یکی این که می خوام ببینم یک تا مفرغ دستش تو فعالیتای رسانه ای بوده و کار سیاسی هم کرده و جوونم هست و یک سال هم نمی شه که شده استاد دانشگاه، چه جوری درس می ده. از یک جهت دیگه خسته شده بودم از دو به شک بودن در مورد قالیباف.
رفتم سر کلاسش. دیر رسیدم. وارد که شدم دیدم یک جوون متین داره خیلی مؤدب حرف می زنه. نشستم. میخ کوب شدم! داشت سینما رو به سیاست گره می زد. چنان گره ای که هیچ وقت باز نمی شه. یک نکته نظرمو جلب کرد. از لهجش حتم پیدا کردم که مشهدیه؛ یه لهجه ی مشهدی استاندارد لطیف. تحلیل های سینماییش به جای خود، آن چنان سیاست پیچیده ای ایرانو به مانند یک هلو (منظور نامزد ریاست جمهوری خاصی نیست؛ منظور هلوی واقعیه) کرد تو گلو که هنوز طعم خوشش زیر زبونمه. احمدی نژاد و خاتمی و هاشمی، هر سه رو چنان نقد کرد که حظ کردم. آن چنان مجذوب تحلیلش شده بودم که چیزی نمونده بود در حد علی آقا (علی مطهری) شیفتش بشم.
خلاصه کلاسش که تموم شد، اصلاً نتونستم نرم سمتش. بین اساتید، تنها کسی بود که وقتی احمدی نژاد و نقد می کرد، مجیز اصلاح طلبارو نمی گفت. وقتی اصلاح طلبارو نقد می کرد، نمی گفت احمدی نژاد گفتمان انقلاب رو احیا کرده. رفتم باهاش شروع کردم به صحبت کردن. آخر همون هفته یک وقت ازش گرفتم تو دفترش. هفته ی قبلش یک مطلب ازش خونده بودم تو اینترنت. مطلبو که خوندم احساس کردم بخشی از سرنوشت دانشجویی-سیاسی خودم به یک روایت دیگرو دارم می خونم؛ مشهدی بود، مذهبی بود، سرش درد می کرد برا فعالیتای سیاسی و دانشجویی و داوطلبانه، رسانه ای بود و اهل قلم و تحلیل، نه بسیجی بود نه انجمنی، هم بسیجی بود، هم انجمنی. یک طیفی بود که براش تشکل مطلوبی وجود نداشت.
رفتم دفترش. می خواستم ازش کمک بگیرم. خیلی دوس نداشتم بگم وااای دکتر حسینی من مجذوووب کلام شیوای شما و تفکر زیبای شما شدم. ترجیح می دادم از شخصیت این شخصی که خدا تو مسیر زندگیم قرار داده لذت ببرم؛ از تجربیاتش، از نظریاتش و از تفکراتش. خلاصه. شروع کرد به تعریف کردن از فعالیتاش تو کفا. همه ی اینا یک طرف، سوابق دانشجوییش که خونده بودم یک طرف. هم تو بسیج بود، هم نبود، مثل خودم. هم می خواست بره تو انجمن، هم نمی شد، مثل خودم. تنها فرقش با من این بود که من انجمنو قبول نداشتم و به نظرم قابل تغییر و اصلاح هم نبود چون کارش از ریشه خراب بود، ولی سید مجید به نظرش می شد درستش کرد و رفت تو انجمن دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی و لا اقل جلوی آدمای تند و لیبرال و مارکسیست اون موقع رو گرفت.
خلاصه. هر چی گذشت سیر نمی شدم از مصاحبت باهاش. بالأخره رفتم و اون جا بود جرقه ی آشنایی من با سید مجید حسینی. همه ی کسانی که می شناسنم، می دونن که خیلی به ندرت پیش می آد به کسی عقیده داشته باشم، اما اگه عقیده پیدا کنم، حاضرم براش از زندگیم بزنم. سید مجیدو دوست داشتم و دارم. منی دوست داشتم که سه بار به احمدی نژاد رأی داده بودم، منی دوست داشتم که عاشق گفتمان اصیل انقلاب اسلامی بودم و هستم. منی دوست داشتم که مرجع تقلیدم آیت الله مکارم بود، منی دوست داشتم که عشق علی مطهری بودم و هستم، منی دوست داشتم که عاشق ساده زیستی، گفتمان محوری، شجاعت و شعارهای احمدی نژاد بودم.
بنده ای که سه بار به احمدی نژاد رأی داده بودم و هنوز هم اگر سر دو راهی موسوی و احمدی نژاد قرار می گرفتم، باز هم به موسوی رأی نمی دادم، وقتی می رم سمت قالیباف، جز به خاطر عقیده ی به قالیباف نیست. عقیده ای که حقیر به قالیباف پیدا کرد، به لطف حضور مشاوری چون سید مجید حسینیه. اونا که می گن از اون جا که سید مجید حسینی اله و بله، پس قالیباف جیمبله، و اونا که می گن قالیباف تکنوکراته از اون جا سید مجید حسینی -که تو همشهری بوده بعضیا با هم چَت می کردن و بعضیا چِت می زدن- اتفاقاً وقتی من فهمیدم دکتر حسینی جزء مشاورین ارشد قالیبافه و سید مجید جزء یاران دیرین قالیبافه، از قالیباف خوشم اومد.
آشیخ! مثل من هستند کسانی که به قالیباف اعتقاد دارن و بی جیره و مواجیب براش می نویسن و تازه یه چیزی هم ممکنه از جیب بدن! خیلی ها هستن که از وقتشون می ذارن برا قالیباف؛ اگرچه ممکنه از نظر ظاهری ریششون به پرپشتی شما نباشه یا ظاهرشون خیلی اییییییدئولوژیک به نظر نرسه!
می دونین چیه؟ من به خاطر همون شعارهای قشنگ به احمدی نژاد رأی دادم! اونم 3 بار! بنده به خاطر همون ظاهر حزب اللهی به احمدی نژاد رأی دادم! بنده هم به خاطر همون مواضع ضد تجمل گرایی و ضد نظام سلطه به احمدی نژاد رأی دادم، بنده هم به خاطر همون حس حزب اللهی که بهش داشتم بهش رأی دادم؛ ولی الآن به نظر نه تنها پسرفت نکردم، بلکه پیشرفت کردم. علاوه بر ظاهر و شعار و حرف، یک چیزی هست که خیلی برام مهم تر شده؛ اونم عمله! قالیباف فاسد نیست، بی عرضه نیست، منصفه، از همه ی نیروها استفاده کردن به معنی مناعت طبعه نه ایدئولوژیک نبودن! البته همین قالیباف خط قرمز داره! یک نفر سبز تو ستادش نیست! قالیباف از مشارکت بدش می آد، از مجاهدین بدش می آد! اینا واقعیته شخصیتیه قالیبافه!
دو صد گفته چو نیم کردار نیست!
آشیخ! دنده عقب رفتین ولی این دنده عقب شمارو از دره پرت می کنه پایین با تمام مسافران ماشینت. فکر نکنین این دنده عقب شما رو می رسونه به فضای آرمانی اول انقلاب یا صدر اسلام! نه! ما از احمدی نژاد رسیدیم به قالیباف! شما از قالیباف رسیدین به کی؟ من نمی گم لنکرانی مطلوب نیست چون هلوه ها! اصلاً استدلالم این قدر سخیف نیست! اتفاقاً هلو خیلی ام خاصیت داره؛ ولی شما که ادعای گفتمان رهبری تون می شه، ایشون در 19 دی 91، 7 اردیبهشت امسال و 16 اردیبهشت امسال، به کرّات اشاره کردن به کارآمدی، توانمندی اجرایی، سابقه و تجربه ی کار اجرایی کلان، مجری بودن، قدرت کشیدن بار سنگین ریاست جمهوری رو داشتن و امثالهم. بر اساس کدوم گفتمان رسیدین به لنکرانی؟ یا در حالت اکملش به جلیلی؟ لذت می برین شاخ بشکونین؟ دوست دارین وقتی می بینین یکی خیلی قوی و مدیر و توانمنده، وقتی می بینین بسیجی بوده و هست، انقلابی بوده و هست، می گه تکنوکرات نیستم، جسارتاً مرض دارین بهش برچسب بزنین؟
تکنوکرات بودن به عمله؟! اتفاقاً چون به عمله ما می گیم نیست! اما تکنوکرات از حرف شروع شدا! از حرف همین شماها! بهش گفتین تکنوکرات؛ اونم گفت به کار اجرایی اعتقاد دارم و اگه تکنوکرات بودن به معنی توانمندی اجراییه و با معنویت به اضافه ی گفتمان انقلاب اسلامی، قبولش دارم. شماها باز تیتر زدین قالیباف دو نقطه،من تکنوکرات هستم! حکایت همون دزده شده ها! خودش دزدیده بود این قدر بلند داد زد و قشنگ صحنه سازی کرد، آخرش خودشم دوید دنبال یکی دیگه!
آشیخ! همه عیب دارن! همه اشتباه دارن! می دونی مهم چیه؟ مهم اینه که کی درصد اشتباهاتش کم تره، نه تعدادش! وقتی یک آمپول زن طوری آمپول زده که از هر ده نفر 4 از فرط درد داد کشیدن، مطمئن باش هم این دنیا هم اون دنیا اوضاعش خیلی خراب تر از شهرداریه که مثلاً فلان قدر تو زیر مجموعش بدون اطلاع خودش، بریز و بپاش یا اسراف یا هر چیزی شده!
اتفاقاً ما هم رئیس جمهور می خوایم به عنوان پادوی جمهوری اسلامی! نه رئیس جمهور به عنوان نظریه پرداز جمهوری اسلامی و جانشین رهبری! نه رئیس جمهوری که بیاد گفتمان امامو چنان دچار استحاله کنه که روح الله تنش تو قبر بلرزه! و البته از اون طرف هم همین طور؛ نه رئیس جمهوری که بگن چه کردی در باب نهادینه کردن و اجرا و بسط آزادی بیان، بعد بگه صد و خرده ای سخنرانی کردم! ای زرررشک! آقا رئیس جمهوره! ماها می گیم رئیس جمهور! ماها می گیم تدارکاتچی! ماها می گیم مجری توانمند! ماها می گیم عمله ی نظام! شماها مگه افتخارتون نطق فلانی و گفتمانی بودن اینو حزبل بدون اونو این حرفای دروغ و بی پشتوانه نیست؟
بنده اخلاصم الآن به قالیباف خیلی بیشتر از اون زمان به احمدی نژاده! مخلص هستم، ولی بی مخ که نیستم! مخلص بودن خوبه اخوی، ولی mokhless بودن عیبه! خیانته! mokhless بودن اونم در لباس انبیاء خسر الدنیا و الآخرة بودنه ها! از ما گفتن بود!
مَخلص کلام! بنده مخلصم! خیلی های دیگه هم مخلصن که تو ستادن! آمار اخلاص منو از همون امیرحسین (ثابتی) بگیر که خوب منو می شناسه! می دونه و دیده که با اخلاص برا بسیج دوربین دستم گرفتم عکاسی کردم در حالی که از همشون سنم بیشتر بوده و با اخلاص حرفمو زدم و چوبشم خوردم، الآنم همینه!
آشیخ! جسارتا بار آخرتون باشه می گین برا قالیباف آدم مخلص و معتقد و مفتخر به انتخابشون نیست ها! می گم آمار منو از امیرحسین بگیرین! هم من اخلاص اونو قبول دارم هم اون اخلاص منو! من یکی ام نیستم! کوچیکشون منم، بزرگشون همین سید مجید حسینیه! به سید مجید فحش بدی، انگار به من فحش دادی! برا همین الآن تا دم اذان صبح بیدار موندم تا همینو بفهمین! که ما هم به خاطر اعتقادمون هم حاضریم بنویسیم، هم فحش بخوریم، هم به فراخور زمان و شرایط هزینه های دیگه بدیم!
راستی اگه قالیباف پدرش آمریکا بود چی می گفتین؟ می گفتین وااااااا اسلاما باباش اونجاست برا سیا و اف بی آی کار می کنه، تکتوکرات بودنم از باباش یاد گرفته، باباش هم هی فرت و فرت براش جزوات اییینگیلیسی مکتب تکنوکراتیزم می فرستع و تااازه! اوه اوه اوه! آخ آخ آخ آخ! سید مجیدم بعضی وقتا می ره به بابای قالیباف سر می زنه و سفرنامه ی هاروارد مک دونالدشم با مشارکت پدر تکنوکراتیزم یعنی بابای قالیباف نوشته نه؟ ایرادایی که به قالیباف می گیرین همون قدر نامربوطه که لنکرانی باباش آمریکاس! فقط مثال زدم ببینین چقدر مضحکه رویکرد شما نسبت به قالیباف!
الآن پیشرفت کردیم؛ علاوه بر شعار، برامون شعورم مهمه، سابقه و تجربه هم مهمه، پرونده هم مهمه! آشیخ! شعور یعنی این که تو 16 سالگی به احمدی نژاد رأی بدی، تو 24 سالگی به قالیباف! به عنوان برادر کوچیک تر اینو از حقیر داشته باش! من جای شما بودم به جای رانندگی این جوری، دنده عقب می گرفتم! واترقیدی برادر من! یا علی!
التماس دعا آشیخ! آشیخ! یادتون باشه ها! بازم می گم فقط من یکی نیستما!
برچسبها: سید مجید حسینی, محمدباقر قالیباف, تکنوکرات, مرتضی روحانی