منتقد (نه مخالف)، مستقل (نه جناحی)

اطلاع رسانی و نقد مسائل سیاسی و هر آن چه مستقیماً و غیر مستقیم،سیاسی است؛از امروز،از دیروز و از فردا

طنز/بابا پنعجلی و دانشگاه تهران/زنته؟!


بسم الله الرّحمن الرّحیم


این مطلب در صفحه ی 5 شماره ی هفتم نشریه نسیم اعتدال دانشگاه تهران منتشر شده است.


یک روز بابا پنجعلی و ارسطو به همراه پسر بابا پنجعلی که به دلیل ملاحظات عقیدتی او را بیژن صدا می کنیم برای نصب

گنبد و گلدسته وارد دانشگاه تهران شدند

قرار بود یک گنبد و گلدسته در پردیس مرکزی نصب کنند و یکی در پردیس امیر آباد (گیشا).

وقتی می خواستند وارد پردیس مرکزی شوند، حراست در 16 آذر به بیژن گفت کارتتان؟ بیژن گفت: کارد؟ کارد چیه؟! کارد از کجام بیارم؟ مگه چچچاقو کشم من؟! بعد ارسطو گفت: آیا به نظر شما این درست است که یک انسان به یک انسان دیگر بگوید که کارد بده؟ اونم در یک محیط اوکادمیک فرهنگی! نگو نگی نگی! مأمور حراست پاسخ می دهد: عزیز من! گفتم کارت! کارت دانشجویی!

بیژن گفت آهااا کارت می خواد. برادر من ما آمدیم گنبد و گلدسته نصب کنیم اینم برگه ورود.

وارد شدند. از این جا بود که بابا پنجعلی سؤلاتش شروع و چشم هایش گرد می شود.

وقت اذان می شود. بابا پنعجلی تا صدای اذان را می شنود می گوید: بیژژژن! بوریم نماز! اذانه! هر سه وارد مسجد می شوند و کفش هایشان را در جا کفشی می گذارند. باباپعجلی انگشتش را می کند در سوراخ کمد کفش می گوید: بیژژژن! قفل نداره! ااالکیه! بیژن می گوید بابا اونو ول کن بیا بذار تو این کمد دیگه.

همگی نماز ظهر و عصر را می خوانند و از مسجد خارج می شوند. قرار است که بیژن بعد از بازدید از بخش های مختلف دانشگاه، به مسئولین پیشنهاد دهد که گنبد و گلدسته را در کدام قسمت دانشگاه نصب کنند.

خلاصه هر سه راهی بازدید از دانشگاه شدند. از مسجد خارج شدند. بابا پنجعلی گفت بوریم سینما؟ بیژن گفت: بابا پنعجلی آمدیم دانشگاهو بازدید کنیم برا جای گنبد گلدسته! می گی بریم سینما؟! بیا بریم دانشکده بازیگرا! دانشکده همینا که می رن بازیگر می شن نقاش می شن بریم اونجا. بابا پنجعلی هم با اکراه موافقت کرد و گفت: بوریم. پرسان پرسان راهی دانشکده هنرهای زیبا شدند. نزدیک دانشگاه که شدند ناگهان باباپنجعلی ایستاد و گفت: بیژن! این جا عروسیییه؟! بیژن گفت: نه بابا این جا مگه تالاره که عروسی باشه؟ این جا دانشگاس بابا! بابا پنعجلی گفت: چرا! عععروووسیییه! اینا عروووسن! بیژژژن؟! عروسن دیگه نه؟ بیژن گفت: نه بابا جان نه نیستن! اینا دانشجو ان! چه گیری دادی به اینا! بابا پنعجلی: چرا بیژژژن! الکییی می گههه! اینا سرخاب سفیدآب کردن! حنا ام بستن! خووودم دیدم! الکییی نگوووو! بیژن که منظور باباپنعجلی را فهمید و کمی با دقت بیشتر مناظر دانشکده ی هنرهای زیبا را نظاره کرد،گفت: باباپنجعلی عروس نیستن، ولی خب... آاارایش کردن! بیا بریم این جا به درد گنبد و گلدسته نمی خوره!

ارسطو به بیژن گفت: حالا حاساس نشو، حاساس نشو! بابا پنجعلی! شما انقد نگا نکنن! اینا خلی خلی عذر می خواما، ولی نامحرمن، نگاشون نکن! آیا این درست است که شما این نامحرمان را نگاه می کنید؟! خیر درست نیست! آیا درست است؟ نیست بابا پنجعلی دیگه، نیست. این حرف ارسطو به باباپنجعلی برخورد و گفت: بیژژژن! بزنم دهنننش؟! بیژن هم داد زد و عصبانی شد: گفت ای بابا! بابا جان ول کن این بچگی کرد یک حرفی زد! بعد یکهو صدای قهقه و جیغ و داد بلند شد. باباپنجعلی نگاه کرد و گفت: بیژژژن! زززنشه؟! بیژن هم که کلافه شده بود گفت: بابا پنجعلی اصلاً شما فرض کن اینا هههمه با هم زن و شوهرن! بابا پنجعلی هم لبخند رضایتی بر لبش نشست و گفت: من گفتم زززنشه!  فهمیدم االکه می گه! ارسطو که چشم هایش گرد شده بود گفت: آی آی آی آی! بیژن! این سؤال برای منم پیش اومد! آیا این ها با هم زن و شوهر هستند؟! بیژن که اعصاب برایش نماینده بود گفت: تو دیگه چی می گی؟ کی؟ کجا؟ ارسطو هم اشاره کرد به چمن ها و گفت: خلی خلی ببخشیدا! ولی همون ها که توی چمن ها دور همن! بیژن هم نگاه کرد و گفت: استغفرالله! بریم! باباپنجعلی بریم! ارسطو چشماتو درویش کن بریم. این جا فکر کنم تفرجگاه دانشگاس. این دانشکده نیست؛ به به چه همه هنر و زیبایی! فقط یک شیره کش خانه کم داره این جا با یک هتل با یک ... ای داد بیداد. بریم.

بابا پنجعلی هم خوشحال و خندان به بیژن گفت: بیژن! عصبانی نشو! زنشه! اینا همه زن و شوهرن! ارسطووو! زنت کووو؟ ارسطو هم خندید و گفت: خخخخخخخ. نه باباپنجعلی زن کجا بوده! نه من زن دارم نه اینا زن دارن. بیژن هم که دید ممکن است بحث  ادامه پیدا کند گفت: ارسطو تو با ما مممسله داری ها! بابا یارو کن بریم دیگه! ناگهان باباپنجعلی گفت: بیژن! باباشه؟! اینا با باباشان می آن دانشگاه؟! بیژن هم که دیگر برایش اعصاب نمانده بود صحنه را نگاه کرد و وقتی دید دختر خانمی با ادا و اطوار مدل شده برای استادش و او هم دارد روی بوم نقاشی دختر را می کشد، با کف دست زد به پیشانی اش و گفت و برای قیچی کرن بحث گفت: بابا! استااادشه، استاد! با هم پوروژه دارن بابا پوروژه! بریم بابا جان ول کن اینارو به حال خود، بریم دنبال کار خودمان. این جا به درد گنبد و گلدسته نمی خوره! بریم.

خلاصه هر سه رفتند تا از دیگر قسمت های دانشگاه بازدید کنن برای یافتن مکان مناسب برای گنبد و گلدسته!



برچسب‌ها: باباپنجعلی, ارسطو سریال پایتخت, نقی سریال پایتخت, دانشگاه تهران
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۰۵ساعت 17:32  توسط احسان رستگار   | 

توزیع پرسش نامه ی مشکوک در دانشگاه تهران


بسم الله الرّحمن الرّحیم

احسان رستگار، سرویس دانشگاهی نیمروز


در هفته ی جاری، در دانشگاه تهران پرسشنامه ی جهت داری توزیع شده است، كه علت توزیع و انتشار آن در یكی دو هفته مانده به امتحانات پایان ترم، سؤال برانگیز است. این پرسش نامه كه در دو صفحه طراحی شده است، حول تمامی موضوعات مختلف اعم از سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، نظامی، بین المللی، ساختاری و علمی و فناوری، سؤالات متعددی را طرح كرده كه در اكثر آن ها، سؤالات با جهت گیری منفی طرح شده است. مثلاً در اولین پرسش این پرسش نامه ی چند گزینه ای، آزادی سیاسی به صورت منفی پرسیده شده است. یعنی سؤال شماره ی 1 این است: "كاهش آزادی سیاسی". یا سؤال بعدی به جای پرسش میزان سانسور و ممیزی، پرسیده شده "سانسور زیاد". لازم به ذكر است از اصول اولیه ی نظرسنجی و طرح پرسش نامه و تحقیق، حفظ اصل بی طرفی است. حال این كه چرا این چنین پرسش نامه ای در دانشگاه تهران توزیع شده است آن هم با این نحو طرح مسأله، خیلی سؤال برانگیز است. شنیده ها این پرسش نامه را به دانشکده ی هنرهای زیبا مرتبط می دانند.

سیاسی بودن این پرسش نامه قطعی است؛ چون چنین پرسش نامه ای از جهت علمی فاقد اعتبار و بلا استفاده است، اما این كدام گروه سیاسی یا كدام طیف سیاسی می تواند از چنین پرسش نامه ای بهره برداری كند، تأمل برانگیز و مشكوك است!

در حالی که پیرو تأکیدات کامران دانشجو مبنی بر عدم بهره برداری گروه های سیاسی از جو دانشگاه ها، فرهاد رهبر، مجوز برخی از برنامه ها را لغو کرده است، توزیع آزادانه ی چنین پرسش نامه ای، عجیب می نماید.

در زیر می توانید تصاویر این پرسش نامه را ملاحظه فرمایید:




برچسب‌ها: دانشگاه تهران, فرهاد رهبر, پرسش نامه, سیاه نمایی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۱/۱۰/۱۳ساعت 19:23  توسط احسان رستگار   |