منتقد (نه مخالف)، مستقل (نه جناحی)

اطلاع رسانی و نقد مسائل سیاسی و هر آن چه مستقیماً و غیر مستقیم،سیاسی است؛از امروز،از دیروز و از فردا

مصاحبه اختصاصی با صادق زیباکلام:حجاریان در طرح بومی سازی علوم انسانی نقش داشت/تفکیک جنسیتی شدنی نیست


بسم الله الرّحمن الرّحیم

اشاره: متنی که می خوانید بخشی سخنان صادق زیباکلام و برگرفته از مصاحبه مفصل و اختصاصی نشریه ی دانشجویی «نسیم اعتدال» با وی، درباره مسائل روز، ازجمله بحث تفکیک جنسیتی دانشگاه ها است. مشروح این مصاحبه در شماره بعد منتشر می شود:

-          فکر می کنم اولین بار بعد از انتخابات 22 خرداد 88، دکتر کامران دانشجو بود که گفت: ما باید طرح تفکیک جنسیتی را اجرا کرده و دانشجویان دختر و پسر را جدا کنیم. بعداً هم به این صورت در آمد که مردم این را از ما می خواهند، مسلمانان این را از ما می خواهند، امت شهید پرور این را از ما می خواهند و قس علی هذا. 

-          از یک جاهایی، شماری از عقلای اصول گرا، شماری از کسانی که درون دولت بودند، به علاوه شورای عالی انقلاب فرهنگی، به علاوه وزارت علوم، به این نتیجه رسیدند که به نحوی دانشگاه ها باید از این وضعیت به در آیند. یعنی چه دانشگاه این قدر مخالف ما باشد؟! غلط کرده دانشگاه مخالف ما باشد! چه کنیم که دانشگاه از این وضعیت که سنگری شده بود که کانونی شده بود برای مخالفت با جناح پیروز در انتخابات 22 خرداد، خارج بشود. یک سری بازداشت و اخراج دانشجوها و یک سری انجمن اسلامی را معلق بکنیم، آن استاد را تعلیق بکنیم، آن دانشجو را معلق بکنیم، آن دانشجو برود خودش را معرفی کند به کمیته ی انضباطی، یک سری تصمیمات این جوری بود. اما شاید عده ای از اصول گرایان به این فکر افتادند که با گرفتن و حبس و اخراج نمی شود که ادامه داد. بنابراین یواش یواش به این فکر افتادند که کاری بکنیم که در دراز مدت دانشگاه از این وضعیت مخالفت و اعتراض و انتقاد به ما خارج شود طرح تغییر علوم انسانی و اسلامی کردن علوم انسانی یکی از آن عناصری بود که در جهت تغییرات بلند مدت بود.

-          آقای سعید حجاریان هم در ایجاد تغییرات در دانشگاه ها بی نقش نبود. ایشان در دادگاهی که تشکیل شد هم مطلبی را گفت که به نظرم خودش به آن مطلب اعتقاد نداشت. از روی استیصال و این که رهایی پیدا کند از زندان، کلاهی را سر اصول گرایان گذاشت و فی الواقع سر کارشان گذاشت و گفت من محصول علوم انسانی ای هستم که در دانشگاه فرا گرفته ام. بروید آن را درست کنید در دانشگاه ها. به هر حال این نظر سعید حجاریان نبود. با شرایط جسمانی ای که داشت، وقتی این آدم را می خواهید ببرید در زندان اوین، خب معلوم است این آدم در رنج است، در عذاب است و ممکن است هر روز فوت شود. برای این که یقه ی خودش را از دست اوین در بیاورد، گفت آقا من گناهی ندارم. اگر فکر من باطل است، اگر فکر من غلط است، اگر فکر من سکولار است، اگر فکر من ایرادی دارد و با موازین جمهوری اسلامی نمی خواند، این فکر در دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران و مطالبی که در علوم انسانی به من آموزش داده شده از راه راست منحرف شده است. بنابراین چرا یقه ی من را گرفته اید؟ بروید آن جا را درست کنید. ایشان هم نقش داشت در به وجود آوردن این تفکر که ما در علوم انسانی داریم به بیراهه می رویم، داریم دشمن خودمان را می پرورانیم در دانشگاه ها.

-          تفاوت بین انقلاب فرهنگی 59 با اسلامی کردن علوم انسانی بعد از سال 88 این بود که این ماهیتاً سیاسی بود ولی آن واقعاً ماهیتاً دنبال انقلاب فرهنگی بود. آن جریانی که در سال 59 به وجود آمد، انگیزه اش سیاسی نبود، انگیزه اش فکری بود، فلسفی بود، معرفتی بود، فرهنگی بود اما این جریانی که اصول گرایان در سال 88 به راه انداختند انگیزه اش کاملاً سیاسی، خطی و جناحی بود.

 

-          برای شما مثالی می زنم. سال های نخستین انقلاب بدون اینکه کسی را اجبار بکنند، واقعا کسر قابل توجهی از دانشجویان طرفدار حکومت بودند و داوطلبانه به جنگ رفتند. در دوران اصلاحات کسر قابل توجهی از دانشجویان طرفدار دولت و آقای خاتمی و اصلاح طلبان و اصلاحات بودند. به نظر من این که دانشجویان و دانشگاهیان جزء نخبگان فکری هر جامعه باشند خیلی مهم است که نظر مساعدی نسبت به حاکمیت داشته باشند، البته شاید شما اگر آمار بگیرید در آمریکا در مقایسه با مردم عادی تعداد دانشجویانی که طرفدار اوباما هستند خیلی کمتر از مردم عادی باشد، ولی اتفاقی که در ایران افتاده بود این است که تعداد کسانی که مخالف جناح پیروز در انتخابات 88 بودند در دانشگاه ها خیلی زیاد بود.

-          تدبیر دیگر که غیر ممکن است اجرائی شود تصمیمی بود که اوایل مهرماه دکتر دانشجو اعلام کردند و ایده این بود که ما می خواهیم لیسانس از دانشگاه های تهران به شهرستان ها منتقل کنیم و در دانشگاه شهید بهشتی و دانشگاه تهران و تریبت مدرس و دانشگاه امام صادق(علیه السلام) متمرکز بر روی فوق لیسانس و دکتری شویم. من امیدوارم اشتباه بکنم اما فکر می کنم این تصمیم هم انگیزه اش سیاسی است برای اینکه نوعا دانشجویان لیسانس تظاهرات می کنند، کوی را به هم می زنند و وقتی آن ها را به حصر می فرستیم راحت تر قابل کنترل هستند و هم چنین در کنار خانواده هستند تا اینکه در تهران باشند. در تهران شرند و هنگامی که در تهران تظاهرات بکنند همه ی دنیا می فهمند اما مثلا در بیرجند تظاهرات بکنند به راحتی قابل کنترل هستد. بنایراین من فکر می کنم که این هم یک انگیزه ی دیگری است.

-          تاجایی که من می دانم برای هیچ رشته ی علوم انسانی نتوانستند در این دو سال حتی 2 خط را برای دانشگاه بفرستند چه در زمینه ی اسلامی کردن و چه زمینه ی بومی سازی. 

-          بحث تفکیک جنسیتی انجام شدنی نیست برای اینکه من در کلاس عراق و اسرائیل و مسائله ی فلسطین یک کلاس شلوغ دارم که حدود 60 الی 70 نفر دانشجو دارم و حدود نصف یا 60 درصد آنها دختر هستند، اگر بخواهید این ها را از هم جدا کنیم که دو تا زیباکلام نداریم. چه کسی گفته اگر تفکیک بکنید اینها طرفدار اصولگرایان، دولت و حاکمیت می شوند؟ این طرح کاملا سیاسی است و از سوی دیگر برای خنک کردن دل اقشار و لایه های مذهبی تر جامعه است که به اصولگرایان نزدیک شوند که مثلا مخالفان ما بی دین هستند و آن ها به فکر اسلام نیستند و ما فقط به فکر اسلام هستیم و بخشی هم جننبه ی تبلیغاتی دارد برای محیط خارج از دانشگاه.

-          فکر می کنم از یک جاهایی (بعد از انتخابات) و بعد از اینکه معلوم شد کسر قابل توجهی از اقشار و لایه های تحصیل کرده ی جامعه، نخبگان، دانشجویان، اساتید، روزنامه نگاران، نویسندگان، اینها مخالف جناح پیروز در انتخابات در 22 خرداد و اصولگرایان هستند، شماری از اصولگرایان اصلا این را قبول نمی کنند و می گویند خیلی از آن 13 میلیون به خاطر کارهایی که آقای موسوی کرده پشیمان شده اند و اگر دو مرتبه انتخابات 22خرداد 88 برگزار شود و به فرض بخواهد نامزد شود دیگر خیلی از آنها دوباره به آقای موسوی رای نخواهند داد. کسانی مانند آیت الله جنتی و آیت الله مصباح این گونه فکر می کنند. برخی فکر می کنند که به جهنم که تحصیل کرده ها مخالف ما هستند، ما وظیفه ای در قبال اسلام و مذهب و خون شهدا داریم. دانشجو کیست؟! 4 تا بچه سوسول، به جهنم این ها مخالف ما باشند، یک سری نویسنده و روزنامه نگارکه دماغشان را بگیری جانشان در می آید و به قول برخی که اخیرا گفته اند بعضی شان هرزه نگارند، حالا مثلا مخالف ما باشند، اصلا بیشتر از این تعداد مخالف ما باشند، به جای 13 میلیون، 23میلیون مخالف ما باشند، اینها کف روی آب هسند که یک فوت بکنی همه جا می زنند و در می روند و برخی هم می گویند که ما وظیفه و تکلیقی داریم. حالا این که چه کسی ما را دوست دارد و چه کسی ما رو دوست ندارد خیلی برایمان مهم نیست و بالاخره به نظر من از یک جاهایی یک واکنش هم در میان دولت دهم به وجود آمد، حال نه لزوما در شخص آقای احمدی نژاد بلکه بیشتر در شخص آقای رحیم مشایی که چه مرضی است که ما افراد و لایه های تحصیل کرده ی جامعه را این قدر مخالف خود کنیم؟!

-          مخالفت با گشت ارشاد بیشتر محصول تفکر رحیم مشایی بود، مبنی بر این که چرا ما تحصیل کرده ها را مخالف خودمان بکنیم؟ در انتخابات این اتفاق افتاد ولی ضرورت داشت و باید سرکوب می کردیم و باید می گرفتیم ولی می توانیم یواش یواش گام هایی را برداریم که اقشار و لایه های تحصیل کرده این قدر مخالف ما نباشند و یک مقداری به طرف ما بیایند. قطعا ما نمی توانیم همه ی 13 میلیون را طرفدار خود کنیم ولی درصدی از آن را که می توانیم. 30 درصد کم نیست. پس خیلی خوب برای جلب این 30 درصد آقای احمدی نژاد شما با طرح تفکیک جنسیتی و گشت ارشاد مخالفت کن. گشت ارشاد به جز این که می گیرد و نتوانسته هیچ تغییری در وضع حجاب به وجود بیارد و هر یک نفری را که سر چهارراه می گیرد، 2 هزار نفر می بینند و هو می کنند، شما بگو گشت ارشاد جمع شود، جمع هم نخواهد شد. بنابراین یک سری حرف های آقای احمدی نژاد، القائات آقای رحیم مشایی هست که چرا ما 13 میلیون را از دست بدهیم و ما می توانیم با تمهیداتی حداقل بخشی از این 13 میلیون را به سمت خودمان بکشیم.


-          من بعید به نظرم می رسد آقای احمدی نژاد که حدود 50 سال از عمرشان می گذرد دچار تحول فکری شده باشند. معتقدم ایشان از روی سیاسی کاری بدش نمی آید که یک عده ای را با اصولگرایان دربیندازد، این تصور را ایجاد کند که من می خواهم این کارها را بکنم اما دیگران نمی گذارند، دو سال پیش که در تلویزیون صحبت می کردند این را بیان کردند که ما می خواستیم بانک ها را درست کنیم ولی این ها نگذاشتند. ولی معلوم نیست این ها که هستند، این ها مجلس است؟! چه کسی قدرت داشته که نگذاشته شما کارتان را انجام دهید و شما چه کاری می خواستید انجام دهید؟! تا قبل از داستان اردیبهشت و وزیر اطلاعات برادر من شما هر کاری دلت خواست کردی و هر حرف خواستی زدی و از هر حسابی خواستی برداشت کردی؛ شما چه کار خواستی بکنی که آدم ها نگذاشتند؟ کسی یا نهادی نگذاشت؟ آقای هاشمی و مجمع تشخیص مصلحت نظام و مجلس را هم که اصلاً قبول ندارد. ذات ایشان این گونه است که به جای پذیرش قصور می گوید من می خواستم ولی خب نگذاشتند، این دانشگاهیان و مجلس نگذاشتند، این هاشمی و خانواده اش نگذاشتند.

-          من حدود 29 سال که استاد دانشگا ههای ایران هستم و با سه نسل در ارتباط بودم، از جهت اعتقادی و تعلق مذهبی، سیر دانشجویان به قهقرا بوده است. نگاه به زندگی هم خیلی تغییر کرده است و دانشجویان 20 سال پیش مثبت تر به زندگی نگاه می کردند و امیدوارتر بودند هم به خودشان و هم به جامعه و به کاری که انجام می دادند ولی الان خیلی چیزها بی هدف و پوچ است.

-          می خواهم به عزیزان در شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم بگویم: از کجا معلوم که اگر تفکیک جنسیتی کنید و بگویید روزهای زوج دختران و روزهای فرد پسران بیایند دانشگاه مثل حمام حاج اسماعیل نوری در خیابان شتر دارو که محله ی ما بود در بازداشتگاه سلطنه، صبح ها دختر ها بیایند و بعد از ظهرها پسر ها بیایند، از کجا معلوم 4 سال بعد وضع حجاب از این خراب تر نشده باشد؟

-          نمی خواهم بگویم در مورد همه ولی لباس یک جور اعتراض است. آن تی شرتی که پسر دانشجو می پوشد اتفاقا می بینی که زودتر از همه به نماز ایستاده ولی تی شرت را به تن می کند که به همه نه بگوید. به دانشگاه به حکومت به دولت و به همه نه بگوید. بگوید آقا چیزهایی که شما می گویید را من قبول ندارم. او آن اعتقاد شخصی دینی خودش را دارد که هست.

-          واقع مطلب این است که من صادق زیبا کلام  به عنوان یک استاد نتوانستم یک الگوی خوبی برای دانشجویان بشوم که آنها را به سمت اسلام نزدیک بکنم.

-          معتقدم که آیت الله خامنه ای فکر می کنند که علوم انسانی اسلامی وجود دارد و علوم انسانی بومی شده وجود داره و می شود در این زمینه ها کاری کرد و من معتقدم که این نقص شورای عالی انقلاب فرهنگی و صدا و سیما است که این مسائل را باز نمی کنند که چیزی به عنوان علوم انسانی اسلامی وجود ندارد هم چنان که چیزی به اسم علوم انسانی غربی وجود ندارد و علوم انسانی کمونیستی وجود ندارد.

-          معتقدم که ما چیزی به نام علوم انسانی اسلامی نداریم، هم چنان که علوم انسانی غربی و مسیحی نداریم.

-          در پاسخ به کسانی که می گویند شما دارید دانشجویان را بی دین می کنید می گویم امروزه که سال 1390 است حدودا یک سوم علوم سیاسی، دروس اسلامی است. دولت در اسلام، فقه در اسلام، وصیت نامه امام خمینی، انقلاب اسلامی، اندیشه ی سیاسی شیعه در اسلام و قس علی هذا.

-          یک سوال ساده می پرسم از تمام کسانی که طرفدار تفکیک جنسیتی هستند که 33 سال پیش، یعنی سال 59 که عراق حمله کرد و جنگ اغاز شد کمتر از 2 سال از انقلاب می گذشت. شما ببینید چند درصد از بچه های خط مقدم جبهه دانشجو بودند و دانشجویان صنعتی شریف، دانشکده حقوق و علوم سیاسی و فنی بودند؟ این ها در کدام دانشگاهی درس خواندند که دختر و پسر کنار هم بودند و تمام علوم انسانی اش مال غرب فاسد و منحرف بود اما چرا همه عضو گردان اعلم الهدی شدند و همه صف شکن و خط شکن شدند؟ ببینید گیر کارتان کجاست و این قدر یقه ی علوم انسانی و بومی سازی و راه  توسعه ی ایرانی-اسلامی و تفکیک جنسیتی را نگیرید!



برچسب‌ها: صادق زیباکلام, طرح تفکیک جنسیتی, محمود احمدی نژاد, اسفندیار رحیم مشایی
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۲/۰۱/۰۴ساعت 23:59  توسط احسان رستگار   | 

طنز تلخ/سبیل های پوریا عالمی


بسم الله الرّحمن الرّحیم

در سمت راست پوریا عالمی را می بینید با سبیل قبل از اوین، در سمت چپ بی سبیل بعد از اوین

پوریا عالمی که در عالم روزنامه نگاری، یک طنز نویس عالم محسوب می شد، شهره بود به طنازی که یک عالمه سبیل دارد. نقل است که گویند پوریا، با یک عالمه سبیلش، در گپ و گفتی که با مأمورین توجیه متهمین در سلسله نشست های روشن گری داشته است، کاری کرده که شخص پرسشگر در حالی که به دلیل علاقه به محیط زیست و در ایام نزدیک به درخت کاری، در حال بیل زدن و درخت کاشتن بوده، از فرط زهر آلود بودن نیش عالمی، با وحود این که شخص روشن گر، خود آدم عالمی بوده، ناگهان از فرط عصبانیت، با دسته بیل می زند به آن سبیل.

از آن جا که عالمی بخشی از وجودش را در سبیلش نهادینه کرده بود، بعد از این سانحه، سبیلش کج می شود و رباط صلیبی سمت چپ سبیلش پاره می شود. بعد از این اتفاق دردناک، پزشکان بر بستر وی حاضر می شوند و می گویند این رباط صلیبی، دیگر رباط بشو نیست. باید یک روبوت به جای این رباط قرار داد. آن پرسشگر با تعجب می پرسد: مگر دستش قطع شده که می خواهید دست روبوتی برایش بگذارید؟ یک سبیل است دیگر! پزشک متخصص می گوید: نه! برای آقای عالمی یک سبیل فقط یک سبیل نیست! بلکه بخشی از بدنش است! پزشک اشاره می کند به رباط صلیبی چپ سبیل عالمی و می گوید: ببینید. سبیلش شکسته و از آن خون آمده! از سبیل شما خون می آید؟ نه! ولی از این سبیل آمده

پرسشگر عاشق محیط زیست متأثر می شود و بیلش را به گوشه ای پرتاب می کند و می گوید: من دیگر دست به بیل نمی شوم، چون دیگر نمی خواهم کسی را سبیل بشکنم. بعد می پرسد: آقای دکتر! الآن باید چه کنیم؟ پزشک می گوید: یا باید سبیلش پروتز شود یا ایمپلنت بگذاریم. پرسشگر می گوید: اگر نگذاریم چه؟ خودش جوش نمی خورد؟ پزشک پاسخ می دهد: خیر! تازه برایتان بدتر هم می شود! چون رباط صلیبی چپ پاره شده، از این پس بیشتر به سمت چپ می لنگد و خلاصه بیش از پیش چپ می کند! پرسشگر با دوست می کوبد بر سر کچلش و می گوید: وا مصیبتا! حال چه کنیم؟ ایمپلنت گران است! پروتز کمر ما را می شکند! من پسته نمی توانم بخرم، چه رسد به پروتز و ایمپلنت! این هم که اگر بیشتر چپ کند که دیگر وا ویلا می شود!

پرسشگر رو می کند به عالمی و می گوید: عالمی! از پوریای ولی بیاموز و ما را ببخشای به خاطر این سهل انگاری! دستم به سمت راست سبیلت! بگذار هم خودت را راحت کنیم و هم خودمان را. عالمی نگاهی با تألم و عالمانه به پرسشگر می کند و می گوید: ما را ز بهر مواهب دنیا، نصیب گشت یک دسته بیل! از این همه اجزا، مستقیم خورد به سبیل! گر نوبت این جزء است و عمرش به دنیا نیست! ما را به خیرش امید نیست، این شما این هم سبیل! گر ظاهرم کج است و قلمم نیش می زند، لیکن سرنوشتم گشته است چون هابیل! این سبیل ها رفتنی است ولی بدان! رفتن با ماشین خیلی توفیر می کند تا با بیل!

این را که عالمی گفت، پرسشگر اشک از چشمانش روان گشت و روی عالمی را بوسید و گفت: حقا که پوریایی! خلاصه ماشین آوردن و سبیل عالمی را زدند و دیگر نه مصیبت درد رباط صلیبی سبیل بود و نه پروتز و ایمپلنت. روایت است تا چند روز عالمی نمی توانست درست راه برود و تعادل نداشت. علتش را که جویا شدند، گفت بعد از جلسات پرسشگری، فهمیدم که درد رباط صلیبی سبیل چپم زده به رباط صلیبی پای راستم. گویا مغز برعکس فرمان می دهد و من اعصاب مرکزی مخچه ی مغزم وصل بوده. بعدها که از دوستان نزدیکش پرسیده می شد، می گفتند پوریا دلش شکسته و خیلی میل به راه رفتن ندارد. بیشتر می نشیند و به خاطراتش با سبیلش فکر می کند.

بعد از این اتفاق، شنیده شد که چندین نفر از جماعت نسوان تهران و اهالی رسانه، به دلیل از دست رفتن سبیل عالمی، گیسوان خود را تراشیدند و هفت روز با کلاه لبه دار در اجتماع ظاهر شدند.

گفتنی است جماعتی هم «کمپین اعتراض به سبیل تراشی پوریا» را تأسیس کرده اند و گزارشی در همین راستا به سازمان ملل و دیگر سازمان های مردم نهاد و دولت نهاد غربی و شرقی فرستاده اند.

شنیده ها حاکی از آن است که سید خندان، چند کیلو پسته ی خندان، با یک روبان سبز و یک مقاله با عنوان «جایگاه سبیل در جامعه ی مدنی و کنکاش در حل تقابلات احتمالی سبیل دموکراتیک با اسلام» را به عنوان هدیه برای پوریا عالمی فرستاده است



برچسب‌ها: پوریا عالمی, سبیل پوریا عالمی, طنز نویس روزنامه اعتماد, زندانی های رسانه ای
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۲/۰۱/۰۳ساعت 23:59  توسط احسان رستگار   | 

ما هم موافقیم/عنوان: 400 دلیل برای ضرورت حضور خاتمی/پیرو تکمیل 40 دلیل محمدرضا جلائی پور


بسم الله الرّحمن الرّحیم

ما هم موافقیم آقای جلائی پور! پیرو مطلب 40 دلیل در ضرورت نامزدی خاتمی محمدرضا جلائی پور، ما حمایت خود را با افزودن 360 دلیل دیگر به دلین 40 دلیل و اعلام حمایت از حضور خاتمی با 400 دلیل را اعلام می کنیم:

1 تا 40= همان ها که محمدرضا جلائی پور گفت.

41- از آن جا که در دلیل چهلم، آقای جلائی پور به این نتیجه رسیده بود که سید محمد خاتمی حتی بر فرض درست پنداشتن نقدهای موجود، باز هم خیر الموجودین است، ما هم می افزاییم که حال که ایشان خیرالموجودین است، پس لطفاً موجود شود و پس از نامزدی، اجازه بدهد تا مردم بتوانند قبای ریاست جمهوری را به عقد این نامزد محبوب در آورند. ولی از آن جا که آقای خاتمی در جلسه ای گفته که "اگر من رأی نیاوردم، شما جواب آبروی رفته ی مرا خواهید داد؟"، باید ببینیم این خیر الموجودین آیا وجودش را دارد که موجود شود یا نه؟ ما هم می گوییم: "ای خیر الموجودین! وجود موجود شدن پیدا کن!

. . . 

[از دلیل 41 تا 99، در راستای حمایت از حضور آقای خاتمی و اثبات خیر الموجودین بودن و این که ایشان به هر حال حرف ندارد و ما فقط او را می خواهیم، حتی اگر ثابت شود که نه وجودی دارد و نه خیر الموجودین است، می باشند.]

...

100- خاتمی کسی است که بنیاد باران را تأسیس کرده و هوای تهران و نیز کلان شهرهای تهران و نیز اقصا نقاط کشور، بسی آلوده است. بدین ترتیب وجود رأی این بنیاد برای بارش باران و زدودن آلاینده ها و ذرات معلق کم تر از 10 میکرون و شاید حتی از بین بردن ذرات کم تر از 2/5 میکرون، بسیار مفید فایده است. البته! عده ای بر این باورند که این بنیاد باران، باران هایش اسیدی بوده و منجر به افزایش آسیب های ناشی از حضور و وجودش می شود، اما م بر این باوریم که «در بیابان، لنگه کفش (!) هم نعمتی است» و بنا بر همین استدلال که توپ تکانش نمی دهد و دندان شکن است، از آقای خاتمی تقاضا می کنیم که علی رغم این سیاه نمایی ها علیه ایشان، بیاید تا ما بتوانیم بگوییم! آن مرد آمد! باران آمد! آن مرد در باران آمد! ... و ... خیس شد ... اما نه! او چتر داشت! ... و ... برخی هنوز نمی فهمند که می توان زیر باران بود و خیس نشد! همان طور که می توان در فتنه بود و در حصر نرفت! همان طور که می توانی دیگران را خانه نشین کنی و در سال 88 بگویی ابطال انتخابات، ولی در سال 91 بگویی من به موسوی گفتم که تقلب نشده!

چه زیبا! این مرد بارانی است! و چه زیبا می بارد! مردی که خودش را خیس نمی کند، ولی همه با باران او خیس می شود! ... آری ... این مرد می تواند!

...

[از موارد 101 تا دلیل 199، دلایل متعدد و براهین متنوع آورده می شود که چرا خاتمی این قدر توانمند است و این سیاست مدار یزدی چگونه این قدر پیچیده و هوشمندانه و خلاقانه و زیبا و فریبنده و دلربا و زیرکانه و فعالانه و تؤاماً با ناز و ادا، ... با دست پس می زنه، با پا پیش می کشه، دل دیوونرو، به آتیش می کشه... ولی نه مملکت را به آتش می کشاند و نه خود را فتنه گر می داند و نیز هنوز که هنوز است، این قدر به نظام لطف دارد، که منت بر سر آن نهاده و به اویش اجازه می دهد تا بتواند از دلش در بیاورد و وی را راضی کند که تو رو خدا بیا و ما را نجات بده! ای ناجی! ای باقلوا! ای شیرینی یزدی! ای رابرت دنیرو عرصه ی سیاست بین الملل! ای شهاب حسینی سیاست داخلی! ای جیگر!]

...

200- آقای خاتمی باید بیاید چون اگر اون نیاید، که بیاید؟ چه کسی از او بهتر؟ از دیگر سو؛ وقتی این همه آدم می خواهند بیایند -و من و دوستانم نیز به دلیل این که هنوز دانشجو هستیم نمی توانیم بیاییم وگرنه به آمدن فکر می کردیم و به این همه درخواست و پویش و موج و کمپین دعوت از خود پاسخ می دادیم و شاید می آمدیم- پس چرا ایشان نیاید؟ ایشان هم بیاید؛ بخیل که نیستیم. تازه! اگر هم بخیل باشیم، به هر حال ایشان چیز دیگری است و حضور ایشان باعث می شود که امواج خروشان ملت حتی اگر شده برای زیارت ایشان، به پای صندوق های اخذ رأی می آیند و شاید صدقه سر ایشان هم که شده، نظام فکستنی ما بتواند باز هم عمر کند، لا اقل تا سید خندان خوش پوش و خوش نوش و با خروش و عبا به دوش و فراری دهنده ی موش و زره علیه فتنه پوش و محور شرارت در زمان جرج بوش و نه اهل حرص و جوش، شاید بتواند با فداکاری، منت بر سر ما نهاده و قدم رنجه کند و بیاید. مثل سیندرلا، به روی فرش قرمز ... ولی ... به شرطی که وقتی می آید خرامان بیاید و با پویش بیاید و با ناز و ادا بیاید و الا این سیندرلای سیاست ایران، کفش از پایش می افتد. خاتمی خود می داند که باید خرامان رفت، آرام رفت، دلارام رفت، وقتی که رفتنی شدی و جایت محکم شد، حال می توان دیش دام دارام دارام رفت!

...

[دلایل 201 تا 299 در راستای تبیین هنر سیاست ورزی و راز بقای این سید خندان در سیاست است که چگونه می توان هم از توبره خورد و هم از آخور ولی به روی مبارک نیاورد و همیشه هم طلبکار بود و تازه منت هم گذاشت بر سر صغیر و کبیر!]

...

300- ایشان مخالف فیلم 300 است و بسیار برای آبروی نظام و شوکت ایران و حکمت یزدان جایگاه ویژه ای قائل است ولی تؤاما به عدم پا گذاشتن روی دم ضد نظام و هژمونی ابرقدرت ها و قدرت استعمارگران و دزدان نیز توجه دارد! خیلی مقتدرانه عمل می کند و سیاست خارجی و نیز درایت داخلی اش این قدر مدبرانه است که آورده اند، در انتهای ریاست جمهوری ایشان، مرغ و خروس ها به جای جنگ و دعوا، آموخته بودند که به قدقدقدااا... و قوققولی قوققووو... کردن عادت کنند و هرگز از چارچوب گفت و گوی متمدنانه خارج نشوند و نیز آورده اند که پرنده ای که اسکل نامش است، تقصیرها و معایب خودش را به نحوی هوشمندانه آموخته بوده که توجیه کند. در خصوصیات این پرنده نوشته اند که او وقتی برای زمستان غذا جمع آوری می کند، طولی نمی کشد که محل نگهداری آنها را فراموش کرده و به خاطر همین با مشکل مواجه می شود، یا هنگام خانه سازی فراموش می کند که خانه اش را کجا ساخته است و اگر از لانه اش بیرون بیاید راه بازگشت را پیدا نمی کند. پس از دوران اصلاحات، وقتی دیگر پرندگان از اسکل می پرسیدند که چرا راه خانه ات را گم می کنی، با طنازی خاصی شروع به خر کردن پرندگان دیگر می کرده و می گفته: "نمی گذارند من به خانه ام برسم. سر راه راه زنان مرا لخت می کنند و من از طرفی حجب و حیایم نمی گذارد که لخت در جامعه تردد کنم و از دیگر سو پولی ندارم تا با تاکسی یا لا اقل مترو یا اگر نشد دیگر حداقل با بی آر تی بتوانم به منزل برسم. ضمن این که این قدر هوا آلوده شده و من هم بنزینم سرب دارد متأسفانه و استانداردش هنوز یورو 2 است بدبختانه چون تحریم هستیم، اسید لاکتیک ترشح شده در بال هایم زیاد می شود و عضلاتش منقبض گشته و مرا زمین گیر می کنند.

نقل شده که پرندگان دیگر پس از شنیدن دلایل معقول و دروغ های زیرکانه ی اسکل، این قدر خر می شدند که پس از هر جمله ی اسکل می گفته اند: عر عر! [یعنی آره! آره! تو راست می گی و ما هم باور کردیم و خر شدیم!]

این گونه اسکل هر چه می شد می گفت حمل و نقل عمومی و آلودگی هوا و ترافیک تهران که به هیچ قول و قراری رحم نمی کند و گرانی ها و بیکاری، باعث شده که من هر هفته یک بحران داشته باشم و خلاصه این قدر این روزگار به من فشار می آورد، که حس می کنم گروه هایی گماشته شده اند تا هی به من فشار بیاورند. فکر کرده اید الکی است که قیافه ام این گونه فندقی و صیقلی شده؟ از بس که این گروه ها، به من فشار می آورند.

از یادگارهای اسکل، نهادینه کردن واژه ی فرافکنی در قالب مظلوم نمایی و با مفهوم نمی گذارند و نمی خواهند است که در برخی لغت نامه های محلی گونه ای از گویش ها(!)، جلوی نام اسکل نوشته اند «پرنده ی فرافکن تو دل برو».

...

[از مورد 301 تا 399 تلاش کردیم تا تبیین کنیم که اسکل بودن الزام بد نیست و اسکل کردن است که خیلی بد است، مگر این که بلد باشی چگونه اسکل کنی که کسی نفهمد. کلاً بد هم خیلی چیز بدی نیست و اصولاً همه چیز نسبی است و بیایید همه چیز را نسبی ببینیم و این که الآن ساعت چند است و من کجام و نسبتاً دارم می نویسم یا نسبتاً دارم فکر می کنم یا هر سه؟! با این وجود آیا می توان گفت که بهترین گزینه خاتمی نیست؟]

...

400- اگر هم خاتمی بیاید و تأیید صلاحیت بشود، درست است که دیگر نمی تواند بگوید که نمی گذارند بیایم و گفته اند نیا و بعد بگوید «میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است» و سپس به این نتیجه برسد که پس کشور و مردم و نظام هنوز مجدداً به این شایستگی نرسیده اند که او رئیس جمهورشان شود، ولی! اگر هم رأی نیاورد، باز هم هیچ چیز از ارزش هایش کم نمی شود، همان طور که ما اگر باز هم به جام جهانی نرویم، هیچ چیز از ارزش هایمان کم نمی شود یا اگر در المپیک خوب نتیجه نگیریم، هیچ چیز از ارزش های ما کم نمی شود و بهترین نتیجه را ما گرفته ایم و بس.

حال که این 400 دلیل تمام شد، باید بگویم که آقای سید محمد خاتمی! انصافاً اگر نیایی دیگر نه برایت نامه می نویسیم، نه دلیل می تراشیم، نه می گوییم خوشگلی و اصلاً قهر قهر تا روز قیامت! خاتمی جون! بیا دیگه! تو رو خخخدا!



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «خبرنامه دانشجویان ایران»



برچسب‌ها: سید محمد خاتمی, محدرضا جلائی پور, 40 دلیل برای ضرورت حضور خاتمی, 400 دلیل برای حضور خاتمی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۲/۰۱/۰۲ساعت 23:59  توسط احسان رستگار   | 

مطلب و کاریکاتور اختصاصی نشریه دانشجویی نسیم اعتدال/ایمان ملکا؛از ستاد موسوی تا روزنامه احمدی نژاد


مطالب شماره ی 6 نشریه ی دانشجویی نسیم اعتدال از امروز تا پایان عید روی این وبلاگ قرار خواهند گرفت. این مطالب در هفته ی دوم و سوم اسفند 91 تولید شده اند. به دلیل زمان و انرژی فراوانی که صرف تولید این مطالب و کاریکاتورها شده است، از دوستان خواهشمندم تا مطالب را در صورت تمایل، حتماً و فقط با ذکر منبع آن ها -که نشریه ی دانشجویی نسیم اعتدال است- اقدام به بازنشر نمایند.
داغ شهادت حاج احمد بدجوری درگیرم کرده؛ ان شاء الله حتماً در طول تعطیلات سال نو، از فرمانده گردان شهادت و شهادتش باز هم خواهم نوشت.

بسم الله الرّحمن الرّحیم

متن کاریکاتور فوق:

1- دوشواری: بابا جان شوما سبزا یا ایصلاح طلب ها یا هرچی، مگر نمی گویید ما تریبون نداریم؟ شوما که هاما جا هستد، پس نه منه؟!

2- سجاد صفار هرندی (رئیس اسبق بسیج دانشجویی دانشگاه تهران-در سال 87 و 88): ای بابا! اگه می دونستیم این جوریه، 88 با یکی دیگه مناظره می کردیم! اگه ما چیزیم، شما که چیزترین برادر!

3- حسین نقاشی (دبیر اسبق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران-حدودا در سال 87) : مرد حسابی من سه هفته پیش به ثابتی تیکه انداختم که تو روزنامه ایران بوده! حالا رفتی شدی معاون سردبیر ایران؟! جا قطحی بود؟ میومدی همین جماران اصلاً می کردیمت مدیر مسئول!

4- ایمان ملکا (دبیر اسبق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران-حدودا در سال 86): در پاسخ به 1- هر وقت شدیم رئیس صدا و سیما دیگه نمی گیم تیریبون نداریم. در پاسخ به 2- اون موقع خودمم نمی دونستم. 3- حسین جون خب می خواستی تیکه نندازی! تازه! ایرانش خوشمزه تره!



طبق معمول چند دقیقه به نماز جماعت دیر رسیدم و طبق معمول خیلی رضایت قلب و احساس حضور قلب نمی کردم با دویدن برای رسیدن به نماز و با عجله قامت بستن به اقامه ی نماز. رفتم انتهای مسجد نشستم تا نماز را فرادی بخوانم. با حس باز هم مدرسه ام دیر شد (یاد بازی کودکانه ی اکبر عبدی به خیر) نشستم تا لا اقل از تماشای نماز جماعت لذت ببرم و بعد نماز را شروع کنم. بدبختانه ذهنم درگیر موضوع دیگری هم بود و تصمیم گرفتم بعد از فراغ خاطر، شروع به نماز کنم. اصلاً تمرکز نداشتم. قرار بود فردا نشریه را منتشر کنم. خبر انتصاب ایمان ملکا، دبیر انجمن اسلامی در سال 87، به عنوان معاون سردبیر روزنامه ی ایران، ذهنم را مشغول کرده بود.

در نگاه اول به نظرم آمد که اتفاقی که با اسکار گرفتن فیلم «آرگو» در راستای سیاسی بودن جوایز این مراسم پرهیاهو -که چشم همه ی جهان را به خود خیره می کند- رقم خورد، با انتصاب ایمان ملکا به عنوان شخص اول پس از سردبیر روزنامه ی ایران، به وقوع پیوست.  ثابت شد که امثال ما بیراه نمی گفتیم که جدایی نادر از سیمین فیلمی کاملاً سیاسی و جایزه اش هم کاملاً در راستای هم سو بودن با سیاست خارجی آمریکا و سیاست های اسکار است. به همین ترتیب گمان می کردم که با انتصاب ایمان ملکا، ثابت شد که انجمن و متولیانش چقدر معتقد به راهشان هستند و تا چه حد نفاق ندارند و چه اندازه شیفته ی قدرت نیستند.ناگهان دیدم ایمان ملکا چند متر آن طرف تر در حال خواندن نماز است. اتفاقاً مایل بودم حتماً از خود او کم و کیف ماجرا را جویا شوم. از دیدنش در مسجد تعجب نکردم ولی خوشحال شدم؛ جزء معدود انجمنی هایی بود که در مسجد دانشگاه معمولاً می دیدمش. از شنیدن خبر انتصابش حدوداً چهار روز می گشت. طی این ایام با چند نفر از کسانی که می شناختنش صحبت کردم و از سابقه و اخلاقش پرسیدم. از آن جا که حسب دغدغه هایم بسیار برایم مهم بود که چه در جریان جنبش های دانشجویی و طیف مختلف گروه های متنوع دانشجویان می گذرد، مصمم بودم تا درباره ی این انتصاب که به نظرم ریشه در مسائل اجتماعی، سیاسی و روانشناختی مختلفی دارد، مطلبی بنویسم.

بعد از این که نمازش را خواند رفتم سمتش و شروع کردیم به صحبت کردن. بار اولی بود که هم صحبت می شدیم. شروع کردم به بیان سؤالاتی که درباره ی تصمیم او در همکاری با روزنامه ی ایران ذهنم را مشغول کرده بود. جواب هایی داد که بخش عمده ایش همانی بود که فکر می کردم، اما طی آن قریب به یک ساعت و نیم مصاحبت، تا حدی نظرم تلطیف شد، ولی تناقض هایی که در جواب هایش بود، باعث شد که از نوشتن در موردش و محور این شماره کردنش منصرف نشوم. با خودش هم از همان ابتدای صحبت تا انتها بارها در میان گذاشتم که قصد دارم که به این تصمیم او به عنوان محور یک مطلب یا شاید پرونده بپردازم. گفتم قبول داری تصمیمت سوژه ای طنز آمیز است؟ دیدم فکر می کند دارم مسخره اش می کنم. گفتم منظورم این است که این تصمیم وقتی از بیرون مورد کنکاش و تعمق قرار بگیرد، می تواند تصویر یک کاریکاتور را در ذهن مخاطبی چون من ایجاد کند. گفت: خب بله می تواند. قبول دارم عجیب است. گفتم برای همین قطعاً حتی بعد از این گفت و گو کاریکاتوری بسیار زیبا از تو منتشر خواهم کرد. با تعجب نگاه کرد و خندید. یکی از دوستان هم در کنارمان بود و گفت فلانی بابا چقدر تو اخلاق مداری! گفتم نه! بحث این جاست که می خواهم خودم از برزخ در بیایم و بفهمم دقیقاً این انجمن و این ایمان ملکا به عنوان پدر بزرگ انجمن، ظاهر و باطنشان چقدر تناسب دارد و چقدر نفاق دارند.ملکا خیلی جدل نمی کرد و متوجه دغدغه مندی و ایدئولوژیک محوری سؤالاتم شده بود و با متانت و ادبیات خاص خودش جواب می داد. نهایتاً با وجود این که می دانست در موردش خواهم نوشت، برخورد زننده ای نکرد، ولی جوانمردانه نیت و درونیاتش را گفت و سعی کرد از طریق استدلالاتش اقناع کتد که نفاقی در کار نبوده است.

نهایتاً پس از تعمق در مورد این اتفاق و لحاظ کردن صحبت طولانی با ملکا، به نتایج زیر رسیدم:

1- قطع به یقین ایمان ملکا یک نفر نیست. یک دبیر اسبق انجمن اسلامی هم نیست. یک فردی که به آرمان هایش خیانت کرده هم نیست. او کسی است که پس از اتمام دوران دبیری اش در انجمن اسلامی دانشگاه تهران، 8 نفر به عنوان دبیر تا کنون جانشینش شده اند. پس بدون اغراق در نوع خود پدر بزرگی از اجداد انجمن محسوب می شود. وی به عنوان نفر سوم ستاد دانشجویان و جوانان موسوی، یکی از مهم ترین ارکان این جریان محسوب می شده و در انجمن اسلامی نیز یک نماد به شمار می آید. با تمامی این تفاسیر، ساده لوحی است که این تشکل را جدای از ایمان ملکا و ایمان ملکا را جدای از ماهیت فعلی انجمن اسلامی دانشگاه تهران تحلیل کنیم. نشان به آن نشان که پس از انتصاب وی، چندین نفر از اعضای ارشد این تشکل و اعضای ادوار آن و نیز دبیران اسبقش، با وی تماس گرفته و به انحاء مختلف، حمایت خود را از این تصمیم وی اعلام کرده اند.

2- فردی چون حسین نقاشی قطعاً از این تصمیم این قدر بر می آشوبد که صفحه ی فیس بوکش می شود جولان گاه فحاشی به ملکا در حالی که جزء اعضای هم دوره ی وی محسوب می شده و قاعدتاً نباید این گونه او را آماج حملات قرار می داد. واقعیتش وقتی حکم ملکا را می خواندم، یاد آن جمله ی طعنه آمیز نقاشی به امیر حسین ثابتی افتادم که در مناظره ی سه هفته ی پیشش با وی در دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی، خیلی بی ربط و با پوزخندی گفت: البته شنیده ام که شما در روزنامه ی ایران کار می کنید. که با عکس العمل بی تفاوت ثباتی مواجه شد. در حالی که تا آن جا که من در جریان بودم، ثابتی در مقطعی آن هم به طور محدود با این روزنامه همکاری داشته است و مدت هاست در این روزنامه مشغول به کار نیست. اما وقتی حکم ملکا را دیدم، احساس کردم حرف با نیشخند نقاشی کمانه کرده به خودش و هم فکرانش. آن چنان ملکا را در جملات و نظراتشان در صفحه ی نقاشی نواخته بودند، که به گفته ی ملکا، این برخورد آنان باعث شد وی منصرف شود و عطای این سمت را به لقایش ببخشد (که البته در این باره مفصلاً ان قلت هست و عرض خواهم کرد). با لحاظ کردن تفاسیر فوق، این نکته را باید در نظر گرفت که البته ویژگی های منحصر به فرد شخصیتی افراد، می تواند در شکل گیری چنین تصمیم منحصر به فرد دخیل باشد.

3- ملکا می گفت که من فردای روز رسانه ای شدن حکمم استعفایم را نوشتم که با این جمله اش گفتم که اولاً مگر توقع داشته ای که رسانه ای نشود و ثانیاً مگر کسی چون شما با این سبقه ی فعالیت شدید و عمیق دانشجویی، ممکن است که در این سطح و با این جهت گیری، تصمیم این قدر اشتباه بگیرد و بعد هم با چند سلسله فحش و اعتراض هم سنگران قدیمش، استعفا بدهد؟ مگر توقعی جز این داشتی؟ توقع داشتی انتصابت رسانه ای نشود یا دوستانت تو را تخطئه نکنند و یک منحرف و خائن نخوانند؟ وی پاسخ قانع کننده ای نداد جز دو جمله: یکی این که من رفاقتی این تصمیم را گرفتم و به دلیل دوستی ام با حنیف ستاریان بود و دوم این که ... خوردم را برای همین وقت ها گذاشته اند دیگر!

4- حنیف ستاریان از فعال ترین و سرسپرده ترین اعضای گروه مشایی است که به عقیده ی برخی شامه ی تیزی در سنجش شدت و جنس وزش بادهای موسمی و فصلی قدرت دارد. با این وجود نفهمیدم علت دوستی ملکا با ایشان چیست و نیز دلیل این همه ارادت از کجا نشأت می گیرد!

5- شخصی چون ملکا و تصمیمی چون قبول سمت معاون سردبیری روزنامه ی ایران -به عنوان رسمی ترین و قوی ترین روزنامه ی احمدی نژادی که همین آقا ایمان در سال 88 وی را دارای بدترین عملکرد می دانست- نمی تواند یک تصمیم شتاب زده یا از روی شوق و ذوق حرارت و شدت یک دوستی و رفاقت پر شور و حال در نظر گرفته شود. تبعات و صدمات و فرصت ها و تهدیدهای این تصمیم بر کسی پوشیده نیست مخصوصاً شخص سیاسی چون ملکا.

6- این تصمیم را می توان نشانه ی نفاق در نظر نگرفت چون آن امری است قلبی و نهفته در نیت افراد، ولی ممکن است دلیلی ریشه ای و البته منطقی مبنی بر نشانه گذاری هایی برای فتح قله هایی محسوب شود.

7- از معدود جملاتی که از ملکا شنیدم و قانع کننده بود، این بود که من به آن ها گفتم که حرف خود را می زنم و آن ها هم گفتند ایرادی ندارد و به همین دلیل پذیرفتم. این جمله معقول و منطقی است ولی سؤال موجود این است که آیا بستر بهتری برای چنین آزاد اندیشی و بسط افکاری وجود نداشت آن هم برای ایمان ملکا؟ البته از پیشنهادهایی که ستاریان می دهد که کم تر کسی می تواند رد کند همین است که فرد مقابل را با مبسوط الید کردن و در نظر گرفتن شأنیت افراد شاخص، قانع می کند که از کنار سمت های پیشنهادی اش به راحتی نگذرند.

8- با در نظر گفتن افراد دیگری که در این تشکل دانشجویی عضو بوده اند و نظرشان در راستای تأیید تقلب در انتخابات 88 بوده و اکنون در ستادها و برای افرادی فعالیت می کنند که نه تنها نظرشان تقلب نبوده و نیست، بلکه به جد با آن جریان و جنبش سبز مرزبندی دارند؛ در مورد فتنه و نامزدهای مغلوب انتخاباتی که همان فعالین دانشجویی از طرفداران سفت و سخت آن ها بوده و هستند. این چنین رفتاری را جز نفاق نمی توان تعبیر کرد.

9- جمله ای که در ملکا گفت و به نظرم نمی شد در موردش بی تفاوت بود، این بود که وی نه تنها تقلب در انتخابات را باور نداشت، بلکه حرکت موسوی مبنی بر اعلام پیروزی در شب 22 خرداد را احمقانه توصیف می کرد و گفت بعد از آن آن قدر بر آشفته که تهران را ترک کرده و تا چندین روز در مرز تهران بزرگ نبوده و از گزند فتنه ی بزرگ تا حدی مصون بوده است. البته این که کسی نخواهد حکایتش بشود آش نخورده و دهن سوخته هیچ خلاف عقل و عدل نیست، ولی ان شاء الله که خودش آتش زیر آش را تا حد نهایتش شعله ور نکرده باشد و بعد خود از آن دور شود.

10- به نظرم ملکا جزء طیفی بود که جرأت داشت و قبول کرد که در انتخابات، نامزد محبوبش شکست خورده و به خود قبولاند که در انتخابات تقلبی نشده و این آرا، واقعیت نظر جامعه در مورد نامزدهای 88 بوده و هست؛ کما این که قطعاً 13 میلیون رأی برای نامزد مقلوب، آن قدر زیاد است که با همین رأی در شرایطی می توان پیروز انتخابات بود. ملکا این واقعیات را درک کرد و همین درک واقعیات باعث شد که تا حدی در حاشیه قرار گیرد و افراد چون نقاشی در شرایط فعلی به عنوان پرچمدار جریان انجمن اسلامی حرکت کنند؛ کسانی که هم عاشق کدیورند و نیز در مطالب شبکه های اجتماعی شان با اشاره و غیر مستقیم، هم لاریجانی و هم احمدی نژاد را تؤاماً خوک خطاب می کنند و غیر مستقیم امام را بلدوزر مستبد!

11- با تمام تفاسیر و تعابیر فوق، باز هم وقتی یادم مناظره ی پر شور و حرارت ایمان ملکا با سجاد صفار هرندی می افتم، به این فکر می کنم که وقتی تمامی آن نقاط ضعف و ایراداتی که به عقیده ی این طیف متوجه احمدی نژاد و دولتش بود، چگونه ممکن است همان شخص حاضر شود در تابستان 91 جلوی احمدی نژاد متواضعانه خم شود و دست او را بفشارد و در زمستان هم حکم معاونی ناوندی را بپذیرد و مسئول تحولات ساختاری در روزنامه ی رسمی احمدی نژادبه عنوان رئیس جمهور کشور شود!

12- و این سؤال که حتی اگر عقیده داشته باشیم که موسوی دچار توهم پیروزی شد و احمدی نژاد به هر حال رئیس جمهور قانونی کشور است، از طرفی چرا و چگونه باید حاضر شویم تا یکی از چرخ دنده های سامانه ی قدرت وی شویم و از دیگر سو چرا باید دقیقاً سراغ فردی برویم که به عقیده ی بسیاری حلقه ی زنده ی رابط بین اصلاح طلبان و قدرت به شمار می آید.

13- آیا ممکن است در انتخابات 92 همین جریان سبز، حامی شخصی چون مشایی شوند و روزی به جای ائتلاف یک سبز با روزنامه ی ایران، شاهد پیوند خاتمی با مشایی یا واسطه های آن ها با یکدیگر باشیم؟ عجیب است ولی محال نیست.

14- سخن آخر این که ایمان ملکا به خودش مربوط است که چرا به پاسخ جریان مشایی لبیک گفته، ولی دو نکته را نباید فراموش کرد؛ یکی قانون مداری او که حاضر نشد درگیر توهم تقلب شود و دیگر این که اکنون که با وی صحبت می کنی، بارها به این نکته اشاره می کند که نظر آقا روی فلان شخص باشد من هم از او حمایت می کنم یا جملات مشابه. به هر حیث حتی اگر این جمله حاکی از شوخی دوستانه باشد، شوخی شیرینی است ولی نه هوشمندانه؛ چون ریشه در توهمی دیگر دارد که رهبری از شخص خاصی بناست حمایت کند و نیز این که آن شخص احتمالاً پیروز انتخابات است و این ها نتیجه ای جز اعتقاد به فرمایشی بودن انتخابات ندارد که عقیده ای بسیار شوم و خطرناک است.

15- تأسف برانگیز است که وقتی در مورد انجمن اسلامی صحبت می کنیم، به این نتیجه می رسیم که یا دارای نفاق است، یا در مسیری بیراهه، یا عامل فتنه است، یا مفتون و اغوا شده!

16- خیلی ساده می شد این انتخاب ایمان ملکا را مشتی نمونه ی خروار از نفاق انجمن در نظر گرفت؛ چون ما به نظرمان در انتخابات تقلب نشده و دولت قانوناً مشروع است، دلیل نمی شود که در روزنامه ی رسمی اش مسئول ارشد شویم. این قاعده صادق است حتی اگر ما آن جا مبسوط الید باشیم؛ مگر رسانه های اصلاح طلب فضایی برای بیان دیدگاه ها با حفظ استقلال رأی و موضع شخصی برای شخصی چون ایمان ملکا نداشته؟ این ها را عرض کردیم تا اثبات شود که نسیم اعتدال خیلی منصفانه به این موضوع پرداخته و اگر می خواست این اتفاق را پتکی بر سر انجمن دانشگاه تهران کند، اصلاً تحلیل به این منوال پیش نمی رفت.

17- در انتها یک سؤال که می تواند مخاطبش انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران باشد؛ اگر شخصی مانند ایمان ملکای 88 به بعد یا ایما ملکای 91 بخواهد بر اساس روال قانونی اساس نامه ی انجمن در انتخابات این تشکل شرکت کند، آیا رد صلاحیت می شود؟ و یک سؤال از حسین نقاشی؛ شما که در مناظره با امیر حسین ثابتی گفتید یک شخص با اعتقاداتی خاص که در مرام انجمن نیست، نمی تواند در انجمن عضو شود، پاسخ دهید که اولاً آیا مگر ممیزی و نظارت انجمن اسلامی دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران فرای اساس نامه ی مصوب آن است؟ در اساس نامه ذکر نشده که اگر کسی سبز نیست یا میرحسین موسوی یا سید محمد خاتمی خوشش نمی آید، در انتخابات رد صلاحیت شود. آن چه شرط است، میزان زمان عضویت در این تشکل است که پس از مدتی خاص، می توان در انتخابات این تشکل نامزد شد. آن چه مرام و اعتقادات انجمن ذکر می شود، باید توسط رأی دهندگان تشخیص داده شود؛ پس چگونه شما در مناظره گفتید که بله رد صلاحیت کردیم چون با مرام ما یکی نبودند و حتی انتخابات را به نفع شخصی و به ضرر شخصی دیگر ابطال کردید؟با این تفاسیر، اگر نظام هم بگوید خاتمی یا اشخاصی دیگر فتنه گر یا اصحاب فتنه محسوب می شوند یا این که با مرام نظام و اهداف نظام هم خوانی ندارند، آیا شما اعتراض دارید که در انتخابات 92 رد صلاحیت شوند؟

18- تمامی این قسم آسیب شناسی ها برای تمامی جریان ان شاء الله در این نشریه ادامه می یابد؛ مناسبت این انتصاب ما را بر آن داشت تا از انجمن شروع کنیم و نه هیچ دلیل دیگری. اصلاً شاید از خود شروع می کردیم ولی ان شاء الله در شماره های بعد اگر قسمت باشد.

19- در انتها لازم به ذکر است یادآور شویم که همه ی توضیحات فوق در این چارچوب تعریف می شوند که با حسن نیت و حسن نظر و شاید درصدی خوش بینی محض، خواسته ایم این انتصاب را تحلیل و نتیجه گیری کنیم.

20- خیلی خیلی تأمل برانگیز است حمایت از موسوی در سال 88 و حمایت از سعید جلیلی در سال 92 که در مصاحبه ی اخیرش با سایت خبرنامه دانشجویان ایران گفت! ایمان ملکا خودش می گفت اصلاً اعتقادات و ایدئولوژی اش تفاوتی نکرده است، ولی نمی دانم چطور می توان با لحاظ کردن ثبات اندیشه، موسوی 88 و جلیلی 92 را با هم جمع کرد. البته این روحیه در اکثر انجمنی ها وجود دارد؛ همان طور که بسیاری از همین انجمنی ها که با شعار تقلب در سال 88 و 89 در دانشگاه تهران جلوی چشم همه تجمع می کردند و آخرش هم قانع نشدند، در حال فعالیت برای انتخابات 92 هستند. حال نمی دانم چطور می توان این قدر احمق بود که فکر کنی نظامی متقلب است و باز هم در انتخاباتش شرکت کنی یا چطور می توان این قدر خبیث و موذی بود که چون در بازی انتخابات پیروز نشده ای، طرف مقابل و نظام را به تقلب متهم کنی و سپس تا می توانی کشور را به آشوب بکشی و پس از این که بر آن ها ثابت شد که ثمبه شان به قدر کافی پر زور نیست، 3 سال بعد درباره ی کم و کیف و چگونگی شرکت در انتخابات بیندیشند و انگار نه انگار که این نظام همان نظام است و طبیعتاً در عرض سه چهار سال سامانه ی انتخاباتی اش را تغییری نداده و ضمناً آن ها نیز همان هایی هستند که می گفتند تقلب شده. در کل اولاً به قول حسین نقاشی باید پسوند اسلامی را از انتهای این تشکل حذف کرد و به جای آن نوشت، انجمن معنوی یا انجمن معتقدین به ادیان الهی؛ البته با در نظر گرفتن این نکته که مسبوق به سابقه بوده که برخی از افراد عضو این تشکل به هیچ صراطی مستقیم نبوده و بیشتر به پوچ گرایی تمایل داشتند.



برچسب‌ها: ایمان ملکا, روزنامه ایران, حنیف ستارزاده, ستاد میرحسن موسوی
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۱/۰۱ساعت 23:59  توسط احسان رستگار   |