منتقد (نه مخالف)، مستقل (نه جناحی)

اطلاع رسانی و نقد مسائل سیاسی و هر آن چه مستقیماً و غیر مستقیم،سیاسی است؛از امروز،از دیروز و از فردا

خشمگین باید بود/از اخراج استاد آمر به معروف دانشگاه تهران تا کتک زدن دانشجوی امیرکبیر


بسم الله الرحمن الرحیم


این یادداشت در شماره ی 7 نسیم اعتدال منتشر شده است.


نویسنده: محمد بدیعی، دانشجوی کارشناسی ارشد مدیریت رسانه دانشگاه تهران

خشمگین باید بود.

شماره ی 7 نسیم اعتدال در دست استاد آمر به معروف و ناهی از منکر دانشکده مدیریت دانشگاه تهرانن، علی شریفی؛ کسی که 89 رفت و 91 بازگشت. الحمدلله شریفی الآن دوباره در همان دانشکده به کوری چشم لا ابالی هایی که بیرونش کردند، درس می دهد.

یکم. پاییز سال 88 بود و مثلا در دوران التهابات دانشجویی؛ شاید نرسیده به 16 آذر یا بعد از آن. فرقی نمیکند. همه چی آرام نبود و همه هم خوشحال نبودند. یاد ایامی که هیچکس خوشحال نبود، گرامی باد! :))

نگارنده در دانشکده ی مدیریت دانشگاه تهران ( تقاطع چمران آل احمد قدمتان هم روی چشم ) به سر می بُرد و ورودی کارشناسی 87 این دانشکده بود. حوالی ظهر بود که گفته شد طبقه ی بالایی ساختمان شمالی ملتهب است و ما هم سرمان آن روزها شبیه امروزها درد میکرد برای التهاب. داستان از چه قرار بود؟

داستان از این قرار بود که چندی پیش از این تجمع، آقای علی شریفی که قریب به سال های 80، عضو فعال بسیج دانشجویی دانشکده و در پاییز 88 دانشجوی دکتری و مدرس درس ریاضی برای جدید الورودی های دانشکده بود، به یکی از خانم های کلاس که حجاب مناسب محیط دانشگاه نداشته است، تذکر داده بوده. به این نحو که به ایشان گفته بوده که به خانه برود و ظاهر خود را اصلاح کند و سپس به کلاس بیاید و اگر به کلاس نرسید، برای او غیبت رد نخواهد شد.

پس از چندی، بعضی دانشجویان که اتفاقا رابطه ی متقابلی با بسیج دانشجویی دانشکده داشتند و کمی هم چاشنی کینه با آن همراه شده بود، سردمدار این تجمع شده بودند و در مقابل همان کلاس آقای شریفی، ایستاده بودند و از طرفی، مانع حضور عده ای از دانشجویان بر سر کلاس شده بودند، یا لااقل به تشجیع عدم حضور در کلاس پرداخته بودند. از طرفی آقای شریفی نیز حاضر به تعطیلی کلاس خود نشده بود و در همان التهاب و سر و صدا، به تدریس خود ادامه میداد؛ بگذریم که این تجمع، باعث تعطیلی دو کلاس پیرامون آن نیز شد. آقایی که شما باشید، در آخر کار و پس از هوچی بازی ها و تهدیدها و لگدپراکنی ها به درب کلاس، با حضور برخی از اساتید و حضور حراست دانشکده به خاطر احتمال درگیری فیزیکی با ناهی از منکر، آقای شریفی از کلاس بیرون آمد و غائله پایان، نیافت! پس از جلسات متعدد و باز هم ملتهب نماینده های تشکل های دانشجویی با هیئت رئیسه، بالاخره آقای شریفی از تدریس محروم شدند و غائله باز هم پایان نیافت؛ که اصلا نحوه ی اتمام این غائله به ظن هیئت رئیسه، خود می توانست و می تواند و خواهد توانست غائله های دیگری را ایجاد کند؛ معلوم است.

و من هربار که به داستان هایی برخورد میکنم که جای دو طرف قضیه عوض شده است، نمیدانم چرا بی هوا یاد شعر فاضل نظری که: "یوسف عوض شده است؛ زلیخا عوض شده است" می افتم؛ البته به خاطر یوسف و زلیخایش نیست... به خاطر عبارت "عوض شده است" هست!

همه ی این داستان را گفتم تا برسم به اینجایش که در اثنای آن شلوغی ها، نگارنده که پشتِ در کلاس آقای شریفی حضور داشت، به چشم و گوش خود دید و شنید که لیدر جریان، دوستش را صدا زد و به خیال خودش، آرام به او گفت که: "برو بچه ها رو سرگرم کن که سرد نشن" و آن دوستش هم آمد و شعار داد و نگذاشت که مجلس سرد بشود! چند روز بعد در جلسه ی مشترک تشکل ها و هیئت رئیسه بر سر این موضوع، بنده به آن بنده خدا گفتم که "آقای فلانی! اگر شما طبق ادعای خودتان، نقشی و تاثیری در ایجاد و تهییج این ماجرا نداشته اید، پس این جمله ای که بنده از زبان مبارک شما شنیدم، چه بود؟ و ایشان در حالی که در چشم های بنده نگاه میکرد یا نگاه نمیکرد ( یادم نیست، ولی امیدوارم که حالت دوم بوده باشد ) گفت که من چنین چیزی نگفته ام! و یوسف عوض شده است؛ زلیخا عوض شده است.  :)))))

الغرض اینکه هیئت رئیسه در برابر این گونه رفتارها تسلیم شد و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل در آینده و این گونه رفتارهای هوچی گرایانه و هیئت رئیسه های زود عقب نشینی کننده و هوچی های دریده تر شده و اینا

دوم. در اتفاقی مشابه و به مراتب تاسف برانگیز تر در دانشگاه امیرکبیر، دانشجویی چندی پس از تذکر دادن به تنی چند از دانشجویان به خاطر عدم رعایت شأن دانشگاه، مورد ضرب و شتم هفت نفر از دانشجویان پسر ( دو ضارب اصلی و پنج نفر به عنوان سیاهی لشکر و نوچه مانند ) قرار می گیرد. تا کنون که خبری از برخورد با خاطیان منتشر نشده است یا اگر منتشر شده، بنده با جست و جویی که کرده ام، چیزی پیدا نکردم. اما به شما اطمینان میدهم که از هیئت رئیسه های ترسان و لرزان دانشگاه های معروف کشور، هیچ بخاری برنخواهد خواست؛ حتی اگر برخوردی هم در میان باشد، نه پیشگیرانه است و نه عادلانه. البته این یک قانون کلی نیست، بلکه یک استقرا با تعداد فراوانی گزاره های پشتیبانی کننده است و اگر همین روند ادامه داشته باشد، می رود که به لطف مدیران دانشگاهی شجاع، انقلابی، متدین، دارای سوابق حضور در جبهه و انقلاب و هزاران "تعریف از خود" دیگری که مدیران دانشگاهی در برابر انتقادات دانشجویان انقلابی از خود ابراز میکنند، عدم برخورد با ضاربان آمران به معروف و ناهیان از منکر به یک قانون تبدیل شود؛ مثل قانون جاذبه ی نیوتون!

و من اینبار باز هم علاوه بر یادآوری شعر شاعر معاصر فاضل نظری، شاعر کهن، سعدیِ خودمان را به یاد می آورم که این چه حرامزاده مردمان اند، سنگ را بسته اند و سگ را گشاده!

البته در زمان سعدی حاکمان جور اینگونه بوده اند و اکنون... بگذریم؛ برای آمدن به دانشگاه زحمت کشیده ایم و نمیخوایم به خاطر یک نوشته، زحمات مان را به باد دهیم... اما نه... نمیگذریم... آن یکی جانش را در راه برپایی اسلام داده است، من نتوانم کاغذپاره های آلوده به خیانت به اسلام را دور بیاندازم؟ پس ادامه می دهم: البته در زمان سعدی حاکمان جور اینگونه بوده اند و اکنون متولیان دانشگاه ها.

به من حق بدهید که آنها را تحقیر کنم. به من حق بدهید که پتکِ  بغضِ فروخفته ام را بر سر ترسوها فرود بیاورم. به من حق بدهید که پیشنهاد آقای خامنه ای را اجرا کنم؛ آنجا که گفته است: اگر كسى به يك دختر چادرى يا باحجاب، با نظر تحقير نگاه مى‌كند، تحقيرش كنيد؛ ملاحظه نكنيد. اگر كسى به جوان حزب‌اللهى كه ريش دارد، با نظر تحقير نگاه مى‌كند و دورش مى‌كند (حالا اگر اين گزارشهايى كه گاهى از گوشه و كنار به ما رسيده، راست باشد. اگر راست نيست، كه هيچ) اين را تحقيرش كنيد. ۱۳۶۹/۰۸/۰۱

آنها همان هایند که نمیگذارند سنگ امر به معروف و نهی از منکر را، بر سر آنان بزنیم که احکام اسلامی را می درند؛ آنها همان مردمانند که دانشجوی توهین کننده به امام هادی (ع) در دانشکده ی علوم اجتماعی دانشگاه تهران را رها گذاشتند و دانشجویان بسیجی را، به خاطر برگزاری هیئت عزاداری به خاطر این توهین، به کمیته ی انضباطی کشاندند و شکر لله که هنوز پرونده ی این بسیجی ها باز است! اف به آنها و جایگاه هایشان... حرام باد جایگاهی که اشغال کرده اند:

اگر كسى در نظام جمهورى اسلامى در مسؤوليتى مشغول كار است، ولى آرمانهاى نظام جمهورى اسلامى را آن‌گونه كه امام بزرگوار ترسيم كرده است و در قانون اساسى تجسّم پيدا كرده، در دلش قبول ندارد، اشغال آن پست براى او حرام شرعى است. ۱۳۸۰/۰۸/۰۸

و اگر جایگاه شان حرام است، این سطور پس در دل هایشان اثری ندارد که شکم هایشان از حرام پر شده است؛ و من امام حسین (ع) نیستم... اما اگر بودم نیز برای آنها فرقی نداشت... داشت؟

پس اینک روی سخنم با دانشجویان انقلابی و دلبسته به آرمان های امام است: این روزها و این مسئولان را به خاطر بسپاریم تا در آینده، نه بر جایگاه حرام بنشینیم و نه مصداق "یصدون عن سبیل الله" باشیم.

خدایا ! مرا آنچنان هدایت کن که در راه تو و برای تو خشمگین شوم و تنها از تو بترسم؛ نه از کمیته ی انضباطی ها بترسم و نه از آنها که احکام اسلامی را می درند یا سبک می انگارند.



برچسب‌ها: محمد بدیعی, نسیم اعتدال, علی شریفی
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۲/۰۲/۰۶ساعت 14:28  توسط احسان رستگار   | 

طنز/بابا پنعجلی و دانشگاه تهران/زنته؟!


بسم الله الرّحمن الرّحیم


این مطلب در صفحه ی 5 شماره ی هفتم نشریه نسیم اعتدال دانشگاه تهران منتشر شده است.


یک روز بابا پنجعلی و ارسطو به همراه پسر بابا پنجعلی که به دلیل ملاحظات عقیدتی او را بیژن صدا می کنیم برای نصب

گنبد و گلدسته وارد دانشگاه تهران شدند

قرار بود یک گنبد و گلدسته در پردیس مرکزی نصب کنند و یکی در پردیس امیر آباد (گیشا).

وقتی می خواستند وارد پردیس مرکزی شوند، حراست در 16 آذر به بیژن گفت کارتتان؟ بیژن گفت: کارد؟ کارد چیه؟! کارد از کجام بیارم؟ مگه چچچاقو کشم من؟! بعد ارسطو گفت: آیا به نظر شما این درست است که یک انسان به یک انسان دیگر بگوید که کارد بده؟ اونم در یک محیط اوکادمیک فرهنگی! نگو نگی نگی! مأمور حراست پاسخ می دهد: عزیز من! گفتم کارت! کارت دانشجویی!

بیژن گفت آهااا کارت می خواد. برادر من ما آمدیم گنبد و گلدسته نصب کنیم اینم برگه ورود.

وارد شدند. از این جا بود که بابا پنجعلی سؤلاتش شروع و چشم هایش گرد می شود.

وقت اذان می شود. بابا پنعجلی تا صدای اذان را می شنود می گوید: بیژژژن! بوریم نماز! اذانه! هر سه وارد مسجد می شوند و کفش هایشان را در جا کفشی می گذارند. باباپعجلی انگشتش را می کند در سوراخ کمد کفش می گوید: بیژژژن! قفل نداره! ااالکیه! بیژن می گوید بابا اونو ول کن بیا بذار تو این کمد دیگه.

همگی نماز ظهر و عصر را می خوانند و از مسجد خارج می شوند. قرار است که بیژن بعد از بازدید از بخش های مختلف دانشگاه، به مسئولین پیشنهاد دهد که گنبد و گلدسته را در کدام قسمت دانشگاه نصب کنند.

خلاصه هر سه راهی بازدید از دانشگاه شدند. از مسجد خارج شدند. بابا پنجعلی گفت بوریم سینما؟ بیژن گفت: بابا پنعجلی آمدیم دانشگاهو بازدید کنیم برا جای گنبد گلدسته! می گی بریم سینما؟! بیا بریم دانشکده بازیگرا! دانشکده همینا که می رن بازیگر می شن نقاش می شن بریم اونجا. بابا پنجعلی هم با اکراه موافقت کرد و گفت: بوریم. پرسان پرسان راهی دانشکده هنرهای زیبا شدند. نزدیک دانشگاه که شدند ناگهان باباپنجعلی ایستاد و گفت: بیژن! این جا عروسیییه؟! بیژن گفت: نه بابا این جا مگه تالاره که عروسی باشه؟ این جا دانشگاس بابا! بابا پنعجلی گفت: چرا! عععروووسیییه! اینا عروووسن! بیژژژن؟! عروسن دیگه نه؟ بیژن گفت: نه بابا جان نه نیستن! اینا دانشجو ان! چه گیری دادی به اینا! بابا پنعجلی: چرا بیژژژن! الکییی می گههه! اینا سرخاب سفیدآب کردن! حنا ام بستن! خووودم دیدم! الکییی نگوووو! بیژن که منظور باباپنعجلی را فهمید و کمی با دقت بیشتر مناظر دانشکده ی هنرهای زیبا را نظاره کرد،گفت: باباپنجعلی عروس نیستن، ولی خب... آاارایش کردن! بیا بریم این جا به درد گنبد و گلدسته نمی خوره!

ارسطو به بیژن گفت: حالا حاساس نشو، حاساس نشو! بابا پنجعلی! شما انقد نگا نکنن! اینا خلی خلی عذر می خواما، ولی نامحرمن، نگاشون نکن! آیا این درست است که شما این نامحرمان را نگاه می کنید؟! خیر درست نیست! آیا درست است؟ نیست بابا پنجعلی دیگه، نیست. این حرف ارسطو به باباپنجعلی برخورد و گفت: بیژژژن! بزنم دهنننش؟! بیژن هم داد زد و عصبانی شد: گفت ای بابا! بابا جان ول کن این بچگی کرد یک حرفی زد! بعد یکهو صدای قهقه و جیغ و داد بلند شد. باباپنجعلی نگاه کرد و گفت: بیژژژن! زززنشه؟! بیژن هم که کلافه شده بود گفت: بابا پنجعلی اصلاً شما فرض کن اینا هههمه با هم زن و شوهرن! بابا پنجعلی هم لبخند رضایتی بر لبش نشست و گفت: من گفتم زززنشه!  فهمیدم االکه می گه! ارسطو که چشم هایش گرد شده بود گفت: آی آی آی آی! بیژن! این سؤال برای منم پیش اومد! آیا این ها با هم زن و شوهر هستند؟! بیژن که اعصاب برایش نماینده بود گفت: تو دیگه چی می گی؟ کی؟ کجا؟ ارسطو هم اشاره کرد به چمن ها و گفت: خلی خلی ببخشیدا! ولی همون ها که توی چمن ها دور همن! بیژن هم نگاه کرد و گفت: استغفرالله! بریم! باباپنجعلی بریم! ارسطو چشماتو درویش کن بریم. این جا فکر کنم تفرجگاه دانشگاس. این دانشکده نیست؛ به به چه همه هنر و زیبایی! فقط یک شیره کش خانه کم داره این جا با یک هتل با یک ... ای داد بیداد. بریم.

بابا پنجعلی هم خوشحال و خندان به بیژن گفت: بیژن! عصبانی نشو! زنشه! اینا همه زن و شوهرن! ارسطووو! زنت کووو؟ ارسطو هم خندید و گفت: خخخخخخخ. نه باباپنجعلی زن کجا بوده! نه من زن دارم نه اینا زن دارن. بیژن هم که دید ممکن است بحث  ادامه پیدا کند گفت: ارسطو تو با ما مممسله داری ها! بابا یارو کن بریم دیگه! ناگهان باباپنجعلی گفت: بیژن! باباشه؟! اینا با باباشان می آن دانشگاه؟! بیژن هم که دیگر برایش اعصاب نمانده بود صحنه را نگاه کرد و وقتی دید دختر خانمی با ادا و اطوار مدل شده برای استادش و او هم دارد روی بوم نقاشی دختر را می کشد، با کف دست زد به پیشانی اش و گفت و برای قیچی کرن بحث گفت: بابا! استااادشه، استاد! با هم پوروژه دارن بابا پوروژه! بریم بابا جان ول کن اینارو به حال خود، بریم دنبال کار خودمان. این جا به درد گنبد و گلدسته نمی خوره! بریم.

خلاصه هر سه رفتند تا از دیگر قسمت های دانشگاه بازدید کنن برای یافتن مکان مناسب برای گنبد و گلدسته!



برچسب‌ها: باباپنجعلی, ارسطو سریال پایتخت, نقی سریال پایتخت, دانشگاه تهران
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۰۵ساعت 17:32  توسط احسان رستگار   | 

معجونی به نام انجمن دانشگاه تهران؛ از حمایت از موسوی تا حمایت از جلیلی


بسم الله الرّحمن الرّحیم

1- این حق مسلم هر گروه و جریانی است که در انتخابات شرکت و نامزد مطلوب خود را حمایت کند.

2- حمایت انجمن دانشگاه تهران از خاتمی امری مسبوق به سابقه و کاملاً منطقی و قابل پیش بینی بوده و هست.

3- شباهت های انجمن دانشگاه تهران به موجب ارادات خاصه ی آن ها به سید محمد خاتمی، باعث شده تا در گفتمان و نیز عملکرد و موضع گیری ها، به مثابه سربازان و مشاوران یک فرمانده عمل کنند

4- شباهت هایی که مصداقاً مد نظر ماست، مسائلی است هم چون موضع گیری های این جریان پیرامون فتنه و تقلب در انتخابات سال 88. همان طور که خاتمی مطالبه گر ابطال انتخابات بود و تمام قد از موسوی دفاع کرده و می کند، انجمن دانشگاه تهران نیز در سال 88 و 89 فضای دانشگاه را ملتهب و تنش زا نمود و هیچ ابراز پشیمانی هم نداشته و ندارد.

5- فعالیت هایی هم چون تجمعات مکرر در فضای دانشگاه و درج مطلب موهن به جایگاه روحانیت و عصمت در نشریه ی انجمن دانشکده ی علوم اجتماعی و درج بیانیه ای ملایم و دوپهلو از جانب این تشکل و حضور احتمالی در بسیاری از فعالیت های خطا آلود مانند بستر آفرینی برای تعطیلی کلاس درس استاد ناهی از منکر و آمر به معروف در دانشکده مدیریت، مواردی از موضع گیری ها و فعالیت های این تشکل است.

6- با در نظر گرفتن موارد 4 و 5، هیچ عجیب نیست که نه خاتمی بابت مواضع 88 خود عذرخواهی کند و نه انجمن. اگرچه از طرفی خاتمی در سال 88 خواستار ابطال انتخابات بود و در سال 90 برای مشارکت در نهمین انتخابات مجلس شورای اسلامی، پیش شرط تعیین می کرد، ولی همان سال 90 در شهر دماوند، رأی خود را به صندوق انداخت. انجمن هم علی رغم پایبندی اش به ظاهر و باطن جنبش سبز و موج سواری بر نظرات و احساسات دانشجویان، هنوز هم معتقد به تقلب است، ولی از سال 91 پیرو جلسات مختلف با خاتمی، درخواستش از حضور رهبر اصلاحات را به وی اعلام کرده است

7- خواسته یا ناخواسته -که ما به آن ورود نمی کنیم چون ریشه در نیات افراد دارد- انجمن دانشگاه تهران و نیر خاتمی، در سال 88 با نقش آفرینی در مشارکت دانشجویان، فضای دانشگاه را فعال و حتی بیش فعال کرد که موجب افزایش شور انتخاباتی شد؛ اگرچه این کمک به پرشور شدن انتخابات بعد از اعلام نامزد پیروز، به سرکوب کردن مشروعیت نظام و زیر سؤال بردن مقبولیت رئیس جمهور قانونی کشور کرد.

این نقش شور آفرینی در سال 92 نیز احتمالاً تکرار خواهد شد و این ستودنی است؛ ولی امید است که نقش مشروعیت زدایی و فتنه گری این بار مجدداً تکرار نشود.

8- تحسین برانگیز است که انجمن اسلامی دانشگاه تهران که مفتخرانه ثابت کرده -چه در نظر و چه در عمل، چه در پخش کلیپ های مراسم 16 آذر و بزرگداشتش و چه در مطالب منتسب به نشریات خود- سنخیتی با گفتمان رهبری ندارد ولی تؤاماً خود را پرچمدار گفتمان خط امام می داند، این گونه تصمیم گرفته تا حماسه ی سیاسی رقم بزند و در چارچوب فضای مطلوب نظام و چارچوب قانونی، مجدداً مطالباتش را پیگری کند و ثبت نام در وزارت کشور را به اردوکشی خیابان یا تجمعات دانشگاهی ترجیح دهد. حال می خواهد این پیگیری قانونی مطالبات از طریق خاتمی باشد، خواه با حسن روحانی یا محمد علی نجفی؛ گزینه ی مطلوب هر جریان به صلاحدید خود آن هاست و البته تشخیص احراز صلاحیت آن نامزدها، قانوناً به عهده ی شورای نگهبان.


ایمان ملکا به عنوان دبیر اسبق انجمن اسلامی دانشگاه تهران و قائم مقام ستاد دانشویی میرحسین موسوی در حال مناظره با سجاد صفار هرندی به عنوان رئیس بسیج دانشگاه تهران، سال 88


ایمان ملکا بعد از سخنرانی در مقابل احمدی نژاد، تابستان 91



صدور حکم ملکا به عنوان معاون سردبیری روزنامه ی احمدی نژاد


9- آن چه با مفهوم تکثر و تنوع عنوان می شود و انجمن اسلامی با غرور آن را داعیه داری می کند، گاهی از تنوع فراتر رفته و به تقابل، تضاد و نفاق نزدیک تر می شود. در شماره ی قبل ماجرای ایمان ملکا مرور شد و این که چطور ممکن است شخصی سال 88 معاون ستاد دانشجویی موسوی باشد و سال 91 معاون سردبیر روزنامه ی ایران، اما آن چه تأمل برانگیز است، اسامی افراد مختلف در نامه ی سرگشاده 50 نفره ای است که در 24 فروردین امسال در خبرگزاری ایلنا منتشر شد. الحمدلله نام ایمان ملکا در بین این افراد دیده نمی شود و از این جا ما متوجه می شویم که با وجود چرخش 180 درجه ای او از سال 88 تا 91، در همین حد که وقتی می گوید تمایل دارد در ستاد سعید جلیلی باشد و نامه ی دعوت از خاتمی را-علی رغم سبقه ی طولانی اش در انجمن دانشگاه تهران- امضا نمی کند، نشان از انطباق حرف و عملش دارد؛ علاقه مند به تجسس در نیت او و هیچ شخص دیگری نیستیم که چگونه و چرا در ما فی الضمیر برادر ایمان چه گذشته که از موسوی به سعید جلیلی رسیده است.

ولی برخی نام ها به نظر غیر قابل توجیه بود؛ یکی از آن موارد نام غلامحسین محمدی است که دبیر اسبق انجمن دانشگاه تهران (در سال 87) و از کسانی است که به گفته ی اعضای انجمن دانشگاه تهران (راست و دروغش بر ذمه ی خود آنان)، از سال گذشته در ستاد محمدباقر قالیباف مشغول به کار بوده است؛ مجدداً این که در ذهن و دل دبیر انجمن دانشگاه تهران چه گذشته که از سال 88 تا 90 طرفدار پر و پا قرص موسوی و خاتمی بود و در سال 90 در مناظره ای تلویزیونی در برنامه ی دیروز، امروز، فردا صریحاً از تفکرات و مواضع این جریان حمایت کرد، چطور در سال 91 به قالیباف معتقد می شود. این ها مسائلی شخصی و درونی است و به کسی جز خود آن شخص ارتباطی ندارد؛ ولی این که وقتی فردی در ستاد قالیباف است و نامه ی دعوت از خاتمی را امضا می کند دو معنا دارد؛ یکی این که بر اساس شنیده ها، اسم وی را با بی اخلاقی و بدون اجازه در آن نامه ثبت کرده اند و یا این که با اذن و اراده ی خود او این امر محقق شده است. در حالت اول نتیجه ای جز بی اخلاقی انجمن دانشگاه تهران حاصل نمی شود ولی در مورد دوم این موضوع مؤید اعتقاد این دبیر اسبق دانشگاه تهران به تقلب و عدم مرزبندی با خاتمی و حمایت غیر مستقیم از جنبش سبز دارد. در این صورت، ذکر این نکته لازم است که قالیباف چه در مصاحبه ی سال 89 خود و چه در سخنرانی 9 دی و چه در سخنرانی مشهد در فروردین امسال، موسوی و کروبی را فاقد شعور سیاسی و نیز دینداری عملی دانسته و با خاتمی و جریان مجاهدین و مشارکت و این دو گروه حامی خاتمی، مرزبندی عقیدتی و مشخص دارد که بارها آن را در جلسات عمومی و خصوصی اعلام کرده است.

با لحاظ کردن نکته ی فوق، بدیهی به نظر می رسد که چنین اعتقاداتی در قاموس گفتمان قالیباف و امثال او نمی گنجد.

از آن جا که هر 5 دبیر اخیر انجمن، این نامه را امضا کرده اند، شاید حسب حدس و گمان -که بعید به نظر می رسد ولی ما همان احتمال ضعیف را هم لحاظ می کنیم- انجمن خطا کرده و بدون هماهنگی نام وی را در نامه گنجانده؛ چون اصلاً بر کسی پوشیده نیست که اگرچه فعالیت در ستاد موسوی نه خطاست و نه جرم، ولی اعتقاد به تقلب و سبز بودن با قالیباف (علی رغم گفتمان منتقدانه ی وی به شرایط موجود) قابل جمع نیست.

طرح این نکته هم خالی از لطف نیست که جمعی از اعضای ارشد و مطرح انجمن دانشگاه تهران در زمستان 91 طی جلسه ای از علی مطهری دعوت به حضور در انتخابات به عنوان نامزد ریاست جمهوری کرده اند.

آن چه مورد سؤال است نه طرفدارای از جلیلی است، نه فعالیت در ستاد قالیباف، نه فعالیت در ستاد حسن روحانی، نه امضا کردن نامه ی دعوت از خاتمی و نه دعوت از علی مطهری؛ بلکه جمع کردن میر حسین موسوی، سعید جلیلی، محمدباقر قالیباف، علی مطهری و حسن روحانی حول یک محور است! آیا افرادی ایدئولوژیک ممکن است بتوانند چنین معجونی را هضم و با همگی این افراد  بیعت کنند؟! با در نظر گرفتن معایب و خطاهای بسیج دانشجویی، نمی توان از توجه به این نکته غافل شد که، اگرچه بنده نه تفکر بسیج را تماماً می پسندم و نه انجمن را، ولی هرگز از این تشکل چنین سوژه ها و مواضع ضد و نقیضی سر نزده است؛ تفاوت تفکر موجود در این تشکل، در انتخابات مجلس در حد تفاوت بین جبهه متحد یا مختلط یا پایداری بوده و در انتخابات ریاست جمهوری نهایتاً در حد فاصله ی بین لنکرانی و جلیلی تا ولایتی و حداد.

10- همه ی دانشجویان و مسئولین باید قدردان انجمن دانشگاه تهران را به عنوان تشکلی منتقد -که در قبال انتقاداتش بعضاً فداکارانه هزینه هایی را متحمل شده و البته با گردن کشی و قانون گریزی هزینه هایی را نیز به نظام و اعضای خود تحمیل کرده- باشند ولی به نظر می رسد بررسی برخی رفتارها و موضع گیری ها کاملاً ضد و نقیض توسط این تشکل و نیز اعضای ارشد و دبیران سابق و اسبقش، نیاز به مداقه و تأملی ژرف توسط فعالان سیاسی و فعالان دانشجویی و نیز جامعه شناسان و روانشناسان دارد.



برچسب‌ها: انجمن اسلامی دانشگاه تهران, سید محمد خاتمی, غلامحسین محمدی, میرحسین موسوی
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۰۵ساعت 16:48  توسط احسان رستگار   |