منتقد (نه مخالف)، مستقل (نه جناحی)

اطلاع رسانی و نقد مسائل سیاسی و هر آن چه مستقیماً و غیر مستقیم،سیاسی است؛از امروز،از دیروز و از فردا

خبرنگارانی که برادرتر بودند ولی برابرتر نبودند!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

ازسمت راست: سردار امیر علی امیری، فؤاد صادقی، میثم زمان آبادی


این مطلب را بنا بود دوشنبه ی هفته ی پیش (روز خبرنگار) در وبلاگم درج کنم، ولی به دلایلی میسر نشد. وظیفه ی خود و تمام اهالی رسانه و مطبوعات می دانم که در جهت ظلمی که به برخی اهالی رسانه می شود، ساکت ننشینند که اگر چنین کنند، فردا همین ظلم بر آن ها نیز روا خواهد رفت و این است منطق سکوت در برابر ظلم. این یادداشت در جهت اعتراض به دستگیری فؤاد صادقی مدیر مسئول سابق سایت آینده و نویسنده ی فعلی این سایت و نیز مهدی خرم دل مدیر مسئول فعلی این سایت (اگر استعفا نداده باشد) نگاشته شده است. ان شاء الله هدیه ی ناچیزی در ماه مبارک رمضان به این برادران عزیز باشد و خداوند نیز دفاع از مظلوم را از ما بپذیرد.
بابت تأخیر در به روز رسانی وبلاگ حسابی شرمنده ی بازدیدکنندگان و دوستان عزیزم؛ ان شاء الله جبران خواهم کرد.

پدر نبودم، ولی فکر می کردم مرد هستم. روز ولادت امیر المؤمنین علی (ع) که فرا می رسید احساس می کردم اگر چه پدر نیستم، اگرچه در وادی مردانگی نمی توانم مدعی باشم، ولی لااقل مرد هستم، حداقل یک مرد عادی مانند تمام مردها، یک مذکر که می تواند دلش خوش باشد به فرا رسیدن روزی که می تواند مناسبتش را با نقش خودش مرتبط بداند. اما دوشنبه ی هفته ی پیش که ۱۷ مرداد بود، برای اولین بار احساس کردم روزی هست که نقش جدیدی را با شخصیتم گره زده است، روز خبرنگار! ولی آیا ما مرد هستیم یا خبرنگارانی که پشت میله ها هستند. هر خبرنگاری که پشت میله هاست، علت در قفس بودنشان را الزاماً نمی توان مردانگی و آزادگی اش دانست، ولی من برای آن ها که به گمانم می شناسمشان و می دانمشان می نویسم.

چهارشنبه شب دو هفته ی پیش خبری در سایت رجانیوز درج شد مبنی بر دستگیری دو نفر از عوامل سایت آینده. می خواهم از این دو نفر برایتان بنویسم، فؤاد صادقی و مهدی خرم دل. امثال بنده که درگیر فعالیت رسانه ای هستند، اشخاص پیش کسوت و باسابقه را می شناسند. اهل سیاستی نیست که فؤاد صادقی را نشاسد و ورزشی نویسی نیست که مطالب مهدی خرم دل را نخوانده باشد. می خواهم از بی دینی و لاقیدی این دو نفر برایتان بنویسم. نه فقط برای این ها می نویسم، بلکه هر که را ببینم مورد بی مهری قرار گرفته، با قلم زمختم مورد نوازش قرار می دهم.

اولین باری که برادر فؤاد را دیدم، پاییز 89 بود. هر از چند گاهی برای احوال پرسی به دیدنشان می رفتم. آخرین بار که دو روز پیش از دستگیری اش بود، بحثمان در مورد سران و تهان فتنه شدید شد. جزئیات صحبت بماند، فقط یادم نمی رود که توصیه ام کرد به تقوا و پرهیز از تهمت زدن حتی به سران فتنه، بلا تشبیه یاد سخنرانی های رهبری افتادم که همه را به ورع و تقوا توصیه می کنند. اما یک جمله اش خیلی جالب بود. می گفت "یکی اگه هر روز تلویزیون این ور و اون ور در حال افتتاح فلان پروژه و طرح خبرای اول نشونش ندن دغ می کنه، یکی هم همیشه کتاب دعاش و سجادش تو کیفشه که اگه گرفتنش و بردنش اوین آماده باشه." بعد بحثمان رسید به وضعیت قلم به دستان و اهالی رسانه. گفتم "دنبال کارم ولی جایی که نانش حلال باشد. نه می خواهم جایی کار کنم که موضع گیری خنثی داشته باشد و نه می خواهم جایی کار کنم که با افکارم تضاد داشته باشد." گفت "چرا مثل حسین شریعتمداری فکر می کنی؟" گفتم اتفاقاً تو این زمینه باهاش موافقم. اون تو کیهان دستشه و هم جهت با فکرش هست، پس اشکالی نداره. آدم باید جایی بنویسه و طوری بنویسه که اعتقاد داره وگرنه پولش حرومه." گفت "این جوری کار گیرت نمی یاد." گفتم "گیر می یاد، سخت گیر می یاد. مثلاً شما خودتون که همین طرز فکر منو دنبال می کنین. شما درآمدتون هر چی هست، اعتقادتون همینیه که هست و می نویسین. تا حالا به خاطرش تاوانم دادین، زندانی هم شدین." نیشخندی زد و جواب داد: "اتفاقاً همکارا و دوستام به من می گن تو خلی." گفتم "نه چرا خل؟ آدم باید تو نحوه ی ارتزاقش دگم و سخت گیر باشه، وگرنه حروم خور می شه. یه حدیث از یکی از معصومین که می فرماین که در آخر الزمان وضعیت طوری می شه که همه ی مردم حروم خور می شن. اون اندک مردمی هم که حلال خور هستن، گرد و غبار مال حرام سر سفره هاشون می یاد." گفت "بله این هست، ولی آدم باید ظرفیتشم نگاه کنه. اگه می تونی طوری زندگی کنی که با حقوق بخور و نمیری که در راستای اعتقادات هم هست به دست می یاری زندگی کنی فبهالمراد، وگرنه باید تن بدی. باید حرفه ای نگاه کنی." من گفتم "نه چرا آدم تن بده؟ می ره یه کار فنی و غیر ایدئولوژیک می کنه. می ره تو کار کامیپوتر، لوله کشی، چه می دونم، هر کاری جز گفتن و نوشتن؛ کلام و قلم مثل عمله. کار روزنامه نگاری برای یک مسلمون نمی تونه فقط حرفه ای نگاه کنه! باید نگاه ایدئولوژیک داشته باشه، مجبوره این جوری نگاه کنه! باید به ازای گفتن و نوشتنش در این دنیا و اون دنیا پاسخگو بود. اگر کسی در راستای ایدئولوژی ای کار کنه که قبولش نداره منافقه. کسی که اهل قلم و سخنه، اگه برای افکارش تاوان نده یه جای کارش می لنگه." خلاصه فهمیدم که خودشم با من هم عقیدس ولی می گه اگه می خوای هم چین کاری کنی باید پی سختی هاشم به تنت بمالی.

وقتی برای بار چندمین بار روانه ی هتل اوین شد، فهمیدم که هنوز هم کسانی هستند که برای افکارشان تاوان می دهند. فهمیدم که برداشتی که از رویکرد برادر فؤاد داشتم اشتباه نبوده است. با یکی از دوستان به شوخی گفتم برادران گم نام هر موقع دلشان برای رسانه ای ها تنگ می شود، فؤاد صادقی و آینده ای ها را دستگیر می کنند. اگر ظلم است، حداقل ظلم به سویه شود که به عدالت نزدیک تر است. بد نیست گاهی برادران رجانیوز هم دستگیر شوند. البته نکته ی خیلی جالب این بود که اولین کسی که از دستگیری این دو نفر آگاه شده بود، رجانیوز بود، یعنی دشمن خونی آینده. ان شاء الله این اطلاعات طبقه بندی شده این هیچ ربطی به نسبت مقداد نیلی (مدیر مسئول رجانیوز) با حجت السلام رئیسی، معاون اول قوه ی قضائیه ندارد (مقداد نیلی داماد ایشان است).

مهدی خرم دل هم کسی است که به قول خودش چوب دو سر طلاست. از طرفداران محسن رضایی در انتخابات ۸۸ بود. حدود ۱۰ سال است وارد عرصه ی رسانه شده است. اشتباه نکنید؛ برادر مهدی هم سن و سال آقازاده هایی نیست که از مدیریت غیر فرهنگی مدارس پدرشان وارد سیاست و رسانه شده اند. متولد ۶۶ است. از باسابقه ترین و شناخته شده ترین خبرنگاران ورزشی کشور است. گاهی این قدر به رسالت رسانه ای اش متعهد بوده و منافع عده ای را به خطر انداخته که بارها با سلاح سرد قصد مضروب کردنش را داشته اند؛ خلاصه از این داستان ها زیاد دارد. اما این دفعه برای اولین بار راهی زندان شد تا طعم انفرادی را هم بچشد. همیشه بخش عمده ای از زحمات آینده روی دوش او بود. نه فقط آینده، بلکه برخی از مجلات و روزنامه های ورزشی را هم می گرداند که هفته نامه ی تماشاگر یکی از آن ها بود. قبل از آینده به همراه فؤاد صادقی دبیر سرویس ورزشی تابناک بود که یک تنه بسیاری از مهم ترین پرونده های ورزشی کشور را منتشر می کرد.

بعد از آزادی اش که با هم صحبت کردیم، به وضوح تغییر کرده بود؛ در صدایش یأس و تؤاماً ایمان دیده می شد. یأس از آگاه شدن برخی جاهلان و ایمان به حقانیت کاری که کرده است. می گفت ۸ کیلو در سه روزی که در اوین بوده کم کرده، این بخشی از ثمرات انفرادی اش بود که گفت. خلاصه دلم نه به حال او بلکه حال آن کسانی که وی را دستگیر کرده بودند سوخت. چون به کاهدان زده بودند؛ مهدی نه ضد نظام بود و نه برنداز و نه شبه برانداز. او نقد می کرد و به رایگان برخی عیوب را در سایت آینده درج کرده و در اختیار مسئولین قرار می داد.

این بود هدیه ای که برادر فؤاد و برادر مهدی به مسئولین می دادند؛ هدیه ای رایگان به نام نقد و عیب یابی، اما پاداش نقد آن ها انفرادی بود. وقتی مهدی از دلسردی اش از فعالیت مطبوعاتی و رسانه می گفت، این بار دلم به حال خودش سوخت. در این دو سال و اندی که مدیر مسئول آینده بود، مدام در حال رفت و آمد در دادگاه ها بود. این قدر که از آینده شکایت می شد، گمان نکنم حتی از کیهان شکایت می شد. برخی گویی حقوق می گرفتند تا از آینده شکایت کنند. خلاصه زمانی که شنیدم می خواهد از فعالیت رسانه ای کنار بکشد، فهمیدم حتماً آن قدر شرایط و فضا برایش غیر قابل تحمل است، که چنین شخصی با چنین ویژگی هایی -که هیچ رقمه حاضر نبود ساکت باشد و نظاره گر باشد- هم تسلیم شده است. می گفت "چرا با این حقوق بخور و نمیر رسانه و مطبوعات تو ایران کار کنم، هم از این طرف هم از اون طرف فحش بشنوم، این هم بشه مزدم که ببرنم انفرادی تو اوین؟ خدا ان شاء الله نصیب هیچ کس نکنه. انفرادی خیلی ناجوره، خیلی سخته..." اصلاً دوست نداشتم بگویم اشتباه می کنی و مأیوس نشو. البته مأیوس نشده بود، ولی شرایط فعلی را این گونه درک کرده بود. حق هم داشت. او نه نان جانباز بودن پدرش را می خورد، نه از سهمیه ای در کل عمرش استفاده کرده بود و نه به همرزم بودن پدرش با شهید حسن باقری می نازید. خلاصه برادر مهدی از خیلی بسیجیان برادرتر بود، ولی برابرتر نبود! اون نان نقدش را می خورد و چک و لگد مردانگی اش را هم نوش جان کرد.

خلاصه خیلی تأسف خوردم به حال کسانی که جوانان رسانه ای و فعال ما را در دو قطبی انفعال و ناامیدی از عدالت در جمهوری اسلامی قرار می دهند. خدا نبخشد کسانی را که هم تیشه به ریشه ی نظام می زنند، هم اسلام را بر اساس منافعشان تفسیر می کنند و هم این گونه آزادی بیان را در کشور به سخره می گیرند. آری برادر؛ در کشور ما آزادی بیان هست، ولی آزادی بعد از بیان نیست.



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «آینده»

 

+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۰/۰۵/۲۳ساعت 7:7  توسط احسان رستگار   |