از کی بپرسم؟/چه کسی در رأس امور است؟
بسم الله الرّحمن الرّحیم
این داستان کاملاً خیالی و هرگونه مشابهت اسمی، فقط به دلیل اتفاقات سیاسی اخیر است وگرنه هیچ هدف سیاسی دیگری در میان نیست! قسمت های آبی رنگ از زبان مجری مسابقه ی از کی بپرسم (آقای ایرج نوذری) و قسمت های مشکی رنگ از قول رئیس جمهور محترم (آقای محمود احمدی نژاد) است.
آقای احمدی نژاد در مسابقه ی « از کی بپرسم »
مجری: از کی بپرسم؟
آقای احمدی نژاد: از من بپرسیت!
مجری: خب! خیلی جالبه! برای شما یک ۲۰ سؤالی اومده! مثل این که شما خیلی خوش شانسین! سؤال اینه! آن چیست که در رأس امور است؟ ۲۰ بار فرصت دارین که ۲۰ تا سؤال بله یا خیر از من بپرسین. سؤال اولتون؟!
آقای رئیس جمهور: یعنی شما هم فقط با بله یا خیر جواب می دیت؟!
مجری: جواب سؤال اولتون اینه؛ بله!
آقای رئیس جمهور: چی؟! اینو حساب کردیت...؟! بِِِگَََم؟!
مجری: چی رو؟! نه خب کلاً نگین بهتره. عذر می خوام. سؤال اولتون؟!
رئیس جمهور: منم؟!
مجری: خیر!
آقای رئیس جمهور: اِ؟! من نیستم؟!
مجری: خیر! شد دو تا! سؤال سومتون!
آقای رئیس جمهور: اینم حساب کردیت...؟! باز ...
مجری: نه نه اشتباه کردم. یکی. سؤال دومتون؟!
ر. ج.: مطمئنیت من نیستم؟! خوب فک کنیت!
م.: شما تاج سرین! ولی در رأس امور نیستین!
ر. ج.: پس تاج سر هستم؟!
م.: بله البته! شما نباشین پس کی باشه؟!
ر. ج.: خب حالا سؤال بعدی: اگه من تاج سرم، پس کی شاهه؟! یعنی من تاج سر کی ام؟ مگه این جا نظام شاهنشاهیه که می گیت من تاج سرم؟! اصلاً خودتون فهمیدیت چی گفتی...ت!
م.: نه نه! من منظورم اون نبود!
ر. ج.: پس من تاج سر نمی تونم باشم! سؤال بعدی؟!
م.: اِ؟! ببخشید! من فکر کردم من مجری ام ها!
ر. ج.: شما که مجری هستیت! ولی منم مجری ام! یعنی رئیس قوه ی مجریم!
م.: به هر حال جواب سؤال این نیست. سؤال دوم؟
ر. ج.: تو جیب جا می شه؟!
م.: خیر! اصلا و ابدا!
ر. ج.: منم نمی تونم تو جیب جاش کنم؟!
م.: شما که هر کاری اراده کنین می تونین انجام بدین. ولی بازم جواب سؤال این نیست.
ر. ج.: ببینی...ت! مشخصه که شما از مَََن می ترسیت. نترسیت. من که لولو نیستم! هستم؟! نیستم! از این به بعد هر سؤالی رو که می پرسم بشمرین! تعارف نکنین!
م.: این طوری خیلی بهتر شد. خیلی ممنون! سؤال چهارم؟
ر. ج.: یک راهنمایی می کنیت؟!
م.: خیر! راهنمایی تو این مسابقه ممنوعه! حتی مرحوم پدرم هم که اجرا می کرد، از این کارا نمی کرد. سؤال پنجم؟
ر. ج.:راه...نمایی نمی کنیتتت...؟! بگ...م؟!
م.: چرا چرا! اتفاقاً می خوام سنت شکنی کنم! سؤال ششم؟
ر. ج.: اولش چیه؟
م.: اولش با حرف « میم » شروع می شه. سؤال هفتم؟
ر. ج.: اِ! خب معلومه دیگه! منم؟! من که گفتم منم!
م.: خیر! بنده هم عرض کردم جوابش نه منه، نه منم! [مجری با خودش پچ پچ می کند: حالا فهمیدم اون لری کینگو چیکارش کرده بود] سؤال هشتم؟
ر. ج.: محمود احمدی نژاد! دیدیت! هر کاری بکنیت بازم من در رأس امورم!
م.: خیر! نه شماست، نه اسم شما. سؤال نهم؟
ر. ج.: آها! جوابش مادره؟! هم میم داره! هم من دوسش دارم! هم تو خونه ی ما در رأس اموره، هم تو خونه آقای الهام، در رأس اموره. فاطی خانومو که می دونین چقدر مقتدره؟! سر کوچمونم اون میوه فروشه بود... می گفت تو خونه حرف، حرفه مامانمه. مامان اونم در رأس امور بوت. درسته؟
م.: خیر! جوابش مادر هم نیست! نه شمایید، نه اسم شماس، نه خانوده ی شماس، نه پدر مرحمتون هستن، نه مادرتونن. سؤال دهم؟
ر. ج.: مسجده؟! آقای رامین گفتنت مسجد به جای حزب! منظورتون همینه؟! یعنی مسجد در رأس اموره دیگه!
م.: خیر! سؤال یازدهم؟
ر. ج.: مرحوم کردانه؟!
م.: خیر! اوشون با اون مدرک جعلیش فقط چند روز در رأس اخبار بود!
ر. ج.: پشت سر مرده حرف می زنیت؟!
م.: نه نه! ببخشید! از دهنم در رفت. غلط کردم. من همین جا اعلام می کنم یک سؤال در میون غلط کردم. خوب شد؟! سؤال دوازدهم؟
ر. ج.: فهمدیم! منشور کوروشه؟! اونم که دیدی، خودم آوردمش، خودمم تفسیرش کردم! درست بود؟
م.: خیر! اون که هیچ رقمه از هیچ نظر در رأس هیچ چیزی نیست!
ر. ج.: به منشور کوروش توهین می کنیتتت؟! حیف که اون گفته همه باید در صلح و صفا باشنت، وگرنه منو که می شناسیت...
م.: بله بله! کیه که شما رو نشناسه؟! دیگه تکرار نمی شه. سؤال سیزدهم؟
ر. ج.: مشایی! فکر نمی کردم شما هم این قدر بصیرت پیدا کنیت که بفهمیت، حرف حرف آقای مشاییه!
م.: جججااان؟!!! مشایی؟! از کی تا حالا؟ خیر! این هم اشتباس. سؤال چهاردهم؟
ر. ج.: اونم نبود! اون که برا ما در رأس اموره! چطور برا دیگران نیست؟! پس یک راهنمایی دیگه کنیت لطفاً.
م.: آن چیست که بر اساس قانون اساسی در رأس امور است؟ سؤال پانزدهم؟
ر. ج.: آهان! از اول می گفتیت! مقام معظم رهبری.
م.: آفرین! درسته! عالی بود! نزدیک شدین به جواب سؤالمون.
ر. ج.: تازه نزدیک شدم؟! بابا شما هم چین مثکه ممتونو لولو برده ها! ایرج خان بدم یک مشت و مال مجانی بدنت بچه ها؟!!! پشت صحنه هستنا! علی...؟!
م.: نه نه! من می خوام ممه هام سرجاش باشه. تو رو خدا! خاک بر سر صدام! علی رو صدا نکنین! یه بار آقای قلعه نویی صدا کردن، منم کلی خندیدم! دیدی خدا چجوری سرم آورد! غلط کردم! شیر خشک خوردم! تو رو خخخدا! تو رو جون اسفندیار!
ر. ج.: جون ایشونو قسم نخوریتتت یه چیزی بهتون می گما! اسم بد کسی رو آوردیت! خیله خب! به خاطر گل روی اسفندیار! البته اصل اسم ایشونو اسفندیار کوروش منشه ها! خلاصش کردیم بهشون می گیم اسفندیار.
م.: ممنون از اطلاعاتی که به بنده اضافه کردین. سؤال شانزدهم؟
ر. ج.: یه راهنمایی دیگه؟
م.: این جمله، جمله ی امام خمینی (ره) هست.
ر. ج.: یادم اومد! نماز جمعه در رأس همه ی امور است؛ به شرط این که امام جمعش آقای ه. ر. نباشه. درست گفتم؟!
م.: بله! ولی نه! امام فرمودند که نماز جمعه در رأس همه ی امور هست، ولی جواب این سؤال ما اون نیست. سؤال هفدهم؟
ر. ج.: ما که هر چی می گیم شما می گیت نه! نکنه شما هم با آقای ه. ر. هستیت؟ چرا تخریب می کنیت؟! شما...
م.: نه نه! نارحت نشین! خب بیشتر راهنماییتون می کنم! سؤال راهنمایی بپرسین. سؤال هجدهم.
ر. ج.: از آخر به اول بخونیتش تا من حدس بزنم(!).
م.: اون وقت این جوری سخت نمی شه براتون؟! چشم! سَلِجمَ. سؤال نوزدهم؟
ر. ج.: چی؟! این چیه دیگه؟! اسم یک دهه؟! نمی شناسم.
م.: نه تو شهره! ده کجا بود! گفتین از آخر به اول بخونم دیگه! اسم یک مکانه. خیلی هم مهمه. مرحوم کردان هم تقریباً آخرین بار اون جا رؤیت شدن!
ر. ج.: قبرستون؟
م.: نه منظور زنده رؤیت شدن! البته جدیداً خبر ندارم، ولی قبلاً قبرستون نبود. دیگه راهنمایی آخره! ببینید. امام خمینی (ره) در یک سخنرانی در جمع دانشجویان عضو دفتر تحکیم وحدت، که در ۶ آذرماه ۱۳۶۱ انجام گرفت، فرمودند « ---- در رأس همه ی امور واقع است. » چهار حرفیه! اولشم که گفتم با «میم» شروع می شه. سؤال آخر؟
ر. ج.: جدی؟! خب من که صحیفه رو حفظم! جز یه خطش که دادمش لولو برد. یعنی خط خطیش کردم.
م.: اِ؟ خب اون جلدشو دوباره می خریدین! یا می رفتین از بقیه می پرسیدین تو اون خط چی نوشته شده بوده. بگذریم!
ر. ج.: حالا نمی خواد برای من صحیفه رو بخونیت. من مریدام تو مجلس بعد هر مرتبه نماز یومیه شون صحیفه می خونن، خودم که دیگه سهله. (منظور آقای ک. زاده است)
م.: آفرین! آفرین! درسته! شما برنده شدین!
ر. ج.: چی؟! چی می گیت شما؟! من که چیزی نگفتم؟!
م.: چرا جواب همینه! شما جوابو گفتین!
ر. ج.: نه بابا!!!!!! شما هم اینو می دونستیت؟! جواب مریدانه؟! اون که البته! مریدان در رأس امورنت! ولی متأسفانه هنوز تو قانون نیومده ها! اصلاً می خواستم جای اون خط تو صحیفه اینو بنویسم حالا ان شاء الله بعداً. امامم به این نتیجه نرسیده بودنا! ولی به هر حال. ماییم دیگه! از امامم جلو زدیم! [خنده ای عمیق و ملیح]
م.: نه نه! مرید چیه؟! مجلس! جواب مجلسه!
ر. ج.: جواب مجلسه؟! شما رو ه. ر. فرستاده؟! شما هم با اوناییت؟! علیییی...!!!
م.: نهَََ!!!!!! کُمََََََک!!! علی نزَََن!!!
اگر کسی خواست از این روش طنز پردازی استفاده کند، لطفاً ذکر منبع الهام بخشش یعنی این وبلاگ (چقدر خودم، خودم را تحویل گرفتم) فراموش نشود تا شرعاً و قانوناً مدیون نشود.