منتقد (نه مخالف)، مستقل (نه جناحی)

اطلاع رسانی و نقد مسائل سیاسی و هر آن چه مستقیماً و غیر مستقیم،سیاسی است؛از امروز،از دیروز و از فردا

اولین سیاستمدار وبلاگنویس و اخراجی ها/از دایی شهید تا خواهرزاده در اوین

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

در تصویر بالا، وبلاگ نویس سیاست مدار قصه ی ما، در حال انجام بازی بولینگ در مجتمع تجاری-تفریحی «پروما»ی مشهد است. شاید بدانید اوّلین سیاست مداری که پا به دنیای وبلاگ نویسی و سرک کشی در اینترنت گذاشت که بود. او نه تنها اولین وبلاگ نویس در میان سیاست مردان بود، بلکه جزء اوّلین کسانی بود که به محض ورود گوشی های دوربین دار به بازار، یکی از گوش کوب های خوبش را (نوکیاهای آن زمان) خریداری نمود تا بتواند لحظه ها را شکار کند. گویا هنگامی که هم زمان از داشتن گوشی دوربین دار و وبلاگی شخصی ذوق زده بود، وبلاگش را با عکس هایی از دست فلان وزیر در دماغش یا خمیازه ی بهمان وزیر یا دیگر موضوعات بکر به روز می کرد. البته حضور وی در جلسات هیأت دولت به عنوان رئیس دفتر رئیس جمهور وقت (سیّد محمّد خاتمی) ضروری بوده، ولی درست متوجه نشدم که چگونه وی به دستور جلسه و نظرات اعضای دولت گوش می داده و هم زمان صحنه های بکر و حالات دیگر افراد حاضر در جلسه را رصد می کرده تا عکسشان را با گوشی اش بگیرد.

حتماً متوجه هویت ایشان شدید (برای این که متهم به بی انصافی نشوم، این را هم عرض می کنم که هیچ کس برای هیچ رئیس جمهوری تا کنون و نیز تا زمان ظهور امام زمان (عج) مانند مشایی برای احمدی نژاد نشده، نمی شود و نخواهد شد مگر در یک حالت؛ احمدی نژاد برای مشایی!!!)چقدر خوب می شد اگر مشایی هم مانند وی روند نزولی اشغال مناصب را طی می کرد؛ یعنی از ریاست دفتری به معاون حقوقی و پارلمانی مجلس رئیس جمهور و نهایتاً هم زندانی شدن به عنوان فتنه گر. آااه...!!! خدااا...ی من...! یعنی می شود یک روز مشایی را هم روی صندلی های دادگاه ببینیم که اعتراف می کند که فتنه گری کرده و از اول برای موساد جاسوسی می کرده و بعد قاضی صلواتی، فاتحه ی این عزیز را بخواند؟!

ابطحی، متولد ۷ بهمن ۱۳۳۸ در مشهد و خواهر زاده ی شهید هاشمی نژاد است و مرحومه همسر شهید هاشمی نژاد هم، عمه ی وی بوده اند (چند ثانیه به نسبت خویشاوندی این ها فکر کنید، بعد بروید بند بعدی). دوستان شهید هاشمی نژاد و ابطحی بر خلاف شباهت های ظاهری شان، بسیار با هم متفاوتند! هرچند حلال زاده در ظاهر به دایی اش رفته است، ولی شاید بتوان گفت که آن دایی عزیز شهید و این خواهرزاده، از نظر فکری و سیاسی آن چنان قرابتی به هم ندارند جز نسبت خویشاوندی.

انصافاً با این پسر مستبد لیبی (سیف الاسلام پسر معمر قذافی) چی کار داشتی؟! عزیزم! کی گفته هر کی رو دیدی باید باهاش عکس بگیری؟!

سه سال پیش در همین روزها، یعنی در فروردین ماه ۱۳۸۷، رضا رشیدپور مصاحبه ای طولانی با محمد علی ابطحی انجام داد که بخش های زیادی از آن به دلیل غیر قابل چاپ بودن (!) حذف شد. قسمت های جالبی از آن در زیر آمده است:

"- رشید پور: نظرتان درباره ی میر حسین موسوی؟

ابطحی: آدم دوست داشتنی است ولی کاش این امکان را می داد که از وجودش برای کشور بیشتر استفاده شود. [ای کاش نمی آمد و شما هم در کاش و کاشکی ها حسرت به دل می ماندید؛ بهتر از این حسرتی بود که الآن به دل خودتان و دیگران گذاشتید].

- خواننده های امروزی را می گویید، مثل کسانی که رپ می خوانند؟

بله ... "تف به مرامت عوضی" بامزه است ولی عمر کوتاهی دارد. [جان؟! تف به مرامت عوضی؟! این دیگه چه کوفتیه؟ ما که جوونیم نشنیده بودیم! چه دوره زمونیه شده ها] در بین خواننده هایی که این شعرها را می خواندند شما توجه کنید می بینید که عمر شعرهای قمیشی خیلی بیشتر از بقیه است چون موسیقی اش باوقارتر است. [حالا چرا قمیشی؟ مجید اخشابی نبود؟ احسان خواجه امیری نبود؟ علیرضا افتخاری، اصلاً شجریان که شما هم خوشتون بیاد. حله؟! نشد...؟! باشه! رو همون قمیشی بمون یه دفعه می بینی اصرار کردیم رفتی سراغ خواهر گوگوش!]

- پس شما در ماشین تان سیاوش قمیشی گوش می کنید؟

بله. [البته قبل از هدایت شدن به زندان اوین؛ شاید بعد آزادی از زندان، تو ماشین حاج منصور ارضی گوش بده و عسین عسین کنه و سینه بزنه].

- راستی گفتید ده نمکی، شما اخراجی ها را دیدید؟

بله ... من فکر می کنم که دوربین را جلوی بچه های با استعداد هنرپیشه گذاشته بودند و آن ها جوک های قدیمی دوران جنگ را نقل می کردند و در مونتاژ یک جوری این ها را به هم وصل کرده بودند. [البته شما و عطریانفرم کم با استعداد نبودینا! حالا درسته با مزه نبودین، ولی عطریانفر خیلی نمکی بازی می کرد. واسه خودش یه پا مرد هزار چهره بود...!]

- یعنی به نظر شما فیلم نبوده؟!

بد نبود... من خیلی معتقد به فیلم های فلسفی نیستم. شاید آدم به سینما برود و بخندد. اتفاقا این فیلم را در اکران خصوصی در اریکه ایرانیان دیدیم که همه در آن حضور داشتند. من و آقای تاج زاده با هم رفته بودیم. [جدایی نادر از سیمین فلسفی نیست؟! پس چطور این قدر از آن تعریف و تمجید کرده اید؟ یا معنای فیلم فلسفی را نمی دانید یا مفهوم جدایی نادر از سیمین را به طور کامل درک نفرموده اید.]

- نظرتان در مورد خود مسعود ده نمکی چیست؟

مسعود ده نمکی یک تاریخچه است. یعنی مسیری است که باید خیلی از آدم های دیگر هم این راه را طی بکنند و می کنند. آدمی که از آتش زدن سینما برسد به ساختن فیلم نشان می دهد حقیقتی در وجودش بوده که او را به این سمت کشانده است. [مثل خودتون؟ یادش به خیر! به گمونم فکرشم نمی کردین یه روز خودتونم مثل ده نمکی دچار استحاله اونم از نوع ۱۸۰ْ ایش بشین نه؟! دوره زمونس دیگه! بد دوره زمونه ای شده! بد...! انتخابات... صندوقای سیّار... حرفای مفت... رفیقای ناباب... جنس اعلا... ذغال خوب... وای وای وای...]"

دو سال پیش امید حسینی مقایسه ی زیبایی کرده بود بین آن عکس معروف مشایی و هدیه تهرانی با عکس ابطحی و فاطمه معتمد آریا؛ دو رئیس دفتر وقت با دو بازیگر معروف و البته فرا اپوزیسیونی! - ابطحی دوست داشت سیاوش قمیشی را به ایران بیاورد، مشایی حبیب و معین را به ایران آورد. انسان احساس می کند مشایی این ادا و اطوارها را از ابطحی یاد گرفته است. 

ابطحی در تاریخ 26 خرداد دستگیر شد. در دادگاه و در نشست های خبری حاضر شد و به اندازه ی چند فتنه و هم چنین جای دیگر رفقایش (بهزاد نبوی، تاج زاده و دیگران) کلی اعتراف کرد و از خجالت همه در آمد.

ناراحتی؟ لاغر شدی؟ سخته؟ دیگه تپل مپل نیستی؟ بهتر...! اشکال نداره! ناراحت نباش. تجربه ثابت کرده جواب می ده. تو هم ان شاء الله جواب می گیری. پشیمون نمی شی. تو عکسای بعدی خودت می بینی.

محمدرضا تابش، نماینده ی مردم اردکان تو مجلس می گفت بهش قرص می دن که این جوری لاغر شده و بلبلی می کنه!

چی می خونین؟ قرآن کریم؟ التماس دعا! الآن در حال متحول شدنین؟ ان شاء الله که همین طوره. فقط حواستون باشه که با تفسیر معتبر بخونین.

آها... الآن در حال استراحتین تا باز بعدش دوباره برین سه تایی محتول شدنو ادامه بدین؟ مثل اردوهای فشرده ی کنکور؟ خوبه! حسن زندانای معتبر همینه. مثل پیش دانشگاهای معتبر همه چیز رو حساب کتابه؛ مطالعه، هواخوری، مشاوره (بازجویی)، اینترنت، دوستی و رفاقت (با بازجویان)، مصاحبه (اعتراف تلویزیونی)، کنفرانس (اعتراف در دادگاه) و هزار و یک حسن دیگه. راستی! اصلاً اون جا دوربین از کجا آوردین؟! اوینه ها! عکاس با خودتون برده بودین؟

چون ابطحی بچه ی خوبی بوده، اجازه می دن از اینترنت استفاده کنه (پر سرعت یا کم سرعتشو نمی دونم ولی بچه هایی که از الآن تمرین بازجویی یا همون رفاقت با زندانیا می کنن، می گفتن پر سرعته) و وبلاگشو با یادداشتی تحت عنوان «وبلاگ نویسی از درون زندان» به روز کنه.

شاهکار ماجرای ابطحی و زندان و اعترافات وقتی بود که در تاریخ ۱۱ مرداد ۱۳۸۹ در فیس بوکش یادداشتی را با این مضمون درج کرد: "مثل امروزی دادگاه داشتیم. روز قبلش تمرین کرده بودیم.چه روزی بود." البته با آن مهربانی های زندان، کاملاً حق می دهیم که وی مثل بلبل به کرده و ناکرده و پنداره و انکاره هایش اعتراف کند، ولی انصافاً عطریانفر الگوی بازی نقش «من اشتباهی بودم» و «تقصیر رفیق ناباب بود» و دیگر حرف های مصاحبه های شطرنجی است. خلاصه می توانید از آموزش های ایشان به عنوان استاد بازی نقش های استحاله ای و متحول شده و اصلاح شده استفاده ی شایانی برد. [نگاه کن مارمولک چجوری داره می خنده! ابطحی هم از بازی زیر پوستی و رو پوستی رفیقش در عجبه! ولی ابطحی هم بد اعتراف کرد! آدم فکر می کرد رجا متنشو نوشته، اینم حفظ کرده. هاشمی قصد انتقام از احمدی نژاد و رهبری را داشت؟! جا...ن؟! اینم فیلم اعترافش تو نشست خبریه که حتماً دیدین؛ این اولی، اینم دومیش، اینم سومیش]

خلاصه ابطحی قصه ی ما، با تودیع قرار وثیقه ی ۷۰۰ میلیون تومانی، از زندان آزاد شد

این هم جدیدترین عکس ابطحی که به نظر هنوز قدر زندان را دانسته و نگذاشته وزنش به میزان سابق برگردد. ولی انصافاً دکتر کیمیاگر خوب از آن ابطحی تپل، این ابطحی را تنها در عرض یکی دو ماه تحویل داده است! دست مریزاد به این کیمیاگر پزشکان که ما هیچ وقت قدردان زحماتشان نیستیم. می دانید در بیرون از زندان، برای هر وعده ی ملاقات با پزشک متخصص تغذیه (همان ویزیت فرنگی) چقدر باید بپردازی و چند هفته در انتظار بمانی؟! تازه هنگام خروج از مطب، چقدر باید خرج کنی تا به وزن دلخواهت برسی؟! آن قوت ما می گوییم هتل اوین بد است. راستی! نمی دانم آیا حکمت خاصی دارد که طی دو سال اخیر، حدود ۱۰ کیلو به وزنم اضافه شده یا از عوارض وبلاگ نویسی است!

ابطحی دیروز ۱۸ فروردین، وبلاگش را با یادداشت تحت عنوان «فیلم، فیلم است. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر» به روز کرد. در زیر قسمتی از این یادداشت آمده است:

"سیمین و نادر اصغر فرهادی به دلیل قوت استانداردهای سینمائی و جوایزی که در سطح بین المللی به خود اختصاص داد مثل سایر آثار فرهادی طبیعی بود که فیلم مطرحی تعریف شود و سینما دوستان ایرانی هم ضمن افتخار به این اثری که جوایز بین المللی را درو کرده بود از آن دیدن کنند. [مانند همیشه همان روحیه ی مرعوب فن صرف -که حتی حامل محتوای ضد اسلامی است- و جوایز و جشنواره های خارجی که از نمادهای دولت های هفتم و هشتم بود. کاملاً مشخص است که در مکتب آقایان خاتمی و موسوی خوئینی ها پرورش یافته اید.]

واقعیت این است که فیلم، فیلم است. نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر! [اولاً که آن جمهوری اسلامی است که نه یک کلمه بیش، نه یک کلمه کم. ثانیاً فیلم کلاً یک کلمه بیشتر نیست؛ اگر یک کلمه از آن کم کنیم که چیزی نمی ماند! این نگاه شما، ما را یاد همان نظریه های سینما برای سینما و هنر برای هنر می اندازد. خیر؛ ما سینما و هنر را هم فقط در حد ابزار قبول داریم. ابزاری برای تعالی؛ پس فیلم، فیلم نیست. فیلم یک ابزار است. فیلمی خوب است که محتوایش با اعتقادات اسلامی سازگای داشته باشد. اگر نداشته باشد، برای ما مسلمانان مناسب نیست. البته قول می دهم اگر کسی بگوید کلاً سانسور بی سانسور اکثراً برایش کف بزنند، ولی نظر شرع و ممیزی ها چیز دیگری است.]"

او در بخشی از قسمت «درباره خودم» وبلاگش، نوشته است:

"اصلاحات عميق و نهادينه شدن دموكراسی و احترام به سنت و دين را راه نجات ايران می‌دانم. [اصلاحات عمق؟ یعنی دقیقاً تا کجا؟! تا حذف ولایت فقیه از قانون اساسی؟ فقط احترام به دین یا اجرای کلمه به کلمه ی اسلام؟! البته شاید حکومت اسلامی با دیدگاه تکثرگرایانه ی شما هم خوانی نداشته باشد.] به انقلاب اسلامی و رهبر فقيد آن هميشه وفادار بوده ام و دوست دارم هميشه در خدمت مردم ايران باشم [کاش نصف آن وفاداری را به جانشین امام هم داشتید]."

وی در شهریور ۸۹، یادداشتی را با عنوان رسانه جدید ویدئوی خانگی و مهران مدیری و رابطه هنر و سیاست در وبلاگش درج کرد که بندی از آن در ذیل منعکس شده است:

البته خدا پدر سازندگان، ترجمه کنندگان،توزیع کنندگان لاست و پریزن بریک و 24 را بیامرزد که غیر قانونی باعث شدند که خیلی ها را معتاد کنند و این صنعت به طور قانونی در ایران شکل بگیرد [به قول نامزد محبوبتان، خوشم به هوشتون و خوشم به قانون مداریتون! هدف وسیله را توجیه می کند؟! کم کم ادامه بدید شاید برسید به این که خدا سازندگان ماهواره و گردانندگان شبکه های ضد انقلاب و فارسی ۱ و من و تو ۱ و من و تو ۲ و این و اون ۳ و اینا و اونای ۴ و بی بی سی و دیگران را خیر دهد که هجمه آوردند و صدا و سیما را مجبور کردند سطح کیفی اش را ارتقاء دهد و خدا پدر قاچاقچیان تریاک و هروئین و شیشه و کرک را بیامرزد که نیروی انتظامی را مجبور کردند به خود بیاید! عجب استدلالی می فرمایید!]


پا نوشت:

برخی نرم افزارها یا در برخی نوشته ها، هنگام درج تاریخ، فقط دو رقم انتهایی را ثبت می کنند؛ مانند سال ۹۰ ه. ش. = سال ۱۳۹۰ هجری شمسی. با ورود به صده ی پانزدهم هجری شمسی، آیا توجه کرده اید که اگر تا انتهای این صده چگونه تفاوت بین مثلاً ۳۲ ه. ش. (به معنای ۱۳۳۲ هجری شمسی) با ۳۲ ه. ش. (به معنای ۱۴۳۲ هجری شمسی) مشخص خواهد شد؟ اگر علاقه مندید، این یادداشت علیرضا شیرازی (مدیر بلاگفا) را بخوانید!

+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۰/۰۱/۱۹ساعت 14:29  توسط احسان رستگار   | 

پایتختی که خانه امید ماست؛ نوید سالی نکو برای سیما؟

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

مجموعه ی پایتخت، یک عیدی دوست داشتنی و به یاد ماندنی بود از کارگردانی که می داند چگونه مشکلات را مطرح نماید، انتقاد کند و به روایت داستانی بپردازد به گونه ای که منجر به یأس و نا امیدی مخاطب نشود. پایتخت مجموعه ای است که می توان به عنوان سریالی خوش ساخت و آموزنده از آن دفاع کرد. مجموعه ای که روایت می کند، گله می کند، شکایت هم می کند، ولی تبعات محصولش را به عهده می گیرد و دلسوزانه دغدغه اش را مطرح می نماید تا مبادا بینندگان میلیونی نوروزی را با انبوهی از نامهربانی ها و مسکلات، غمناک و پژمرده رها کند. تعهد و وظیفه شناسی مقدم، معمولاً بر هر اصل دیگری در فیلم سازی اش مقدم است.

فیلم نامه آن چنان روان و پخته روایت می شود که زمان را می رباید و تنها با تیتراژ انتهایی فیلم است که متوجه به پایان رسیدن آن می شویم. اگرچه درون مایه ی طنز فیلم نامه از عواملی است که بسیار به جذاب تر شدن داستان کمک می کند، ولی نمی توان فیلم نامه ی نگاشته شده توسط محسن تنابنده را نادیده گرفت؛ بلا تشبیه گویی تنابنده از روحش در تک تک شخصیت های داستان دمیده و آن چنان هر نقش، منطقی و کامل شخصیت پردازی شده که نمی توان گفت نقی دلنشین تر بود یا بابا پنجعلی، هما باورپذیرتر بود یا گلرخ. حقاً فیلم نامه احتیاجی نداشت که به قول آقای مقدم، یک "واو" به آن افزوده شود.

فارغ از این که آیا تنابنده هم در فیلم نامه ی دکوپاژ شده نقش داشته یا تماماً این قسمت توسط کارگردان (سیروس مقدم) به انجام رسیده و نهایی شده، فقط می توان گفت که تأیید کردن و احسنت گفتن به میزانسن، دکوپاژ و تدوین مجموعه بسیار آسان تر است از ایراد گرفتن از تندی و کندی صحنه ها و قسمت ها (ریتم یا ضرب-آهنگ داستان)، آب بستن یا نبستن به سریال و یا دیگر عیوب سمعی و بصری محتمل، به پایتخت. نهایتاً احسنت باید گفت به این گروه. فیلم برداری این مجموعه نیز با وجود این که دقیقاً مانند چاردیواری در بسیاری از صحنه ها دوربین رو دست است، ولی بسیار به جا و دقیق استفاده شده بود و ما در همه ی صحنه ها احساس می کردیم که حضور داریم و قاب بندی ها و زوایای دوربین، بسیار ما را با پایتخت مأنوس می کرد.

گویی سیروس مقدم با قبرستان قرار داد بسته و بهشت زهرا سر قفلی فیلم هایش است، ولی همین یادآوری مرگ در حد چند دقیقه می تواند گاهی تلنگری بزند و ما را در خوشی های عیدانه ی نوروز، سرمست نکند.

تیتراژ ابتدایی و انتهایی و موسیقی متن، کاملاً همراه موضوع و شخصیت های داستان و به جرأت می توان گفت از زیباترین موسیقی های محلی است که نه تنها دافعه ایجاد نکرده، بلکه مخاطب را به این سبک موسیقی علاقه مند می کند.

بدون شک پایتخت، از آن جنس سریال هایی بود که مردم چه در خانه و چه در مهمانی، لحظه شماری می کردند تا به تماشایش بنشینند و در کنار خانواده، لحظاتی خانوادگی را به خنده و شادی بگذرانند و بیاموزند که هر جا که هستند، چه در تهران، چه در علی آباد کتول می توانند خوشحال باشند. پایتخت بسیار منطقی و خیلی دل نشین به مخاطب آموخت که چگونه می توان در تهران نگون بخت بود و در شهری دور افتاده و کوچک، زندگی را جشن گرفت.

بسیار مبارک است که تکیه کلام های شیرین و به هنجاری مانند تکیه کلام های پایتخت وارد شوخی های محاوره ای مردم شوند تا برخی تکیه کلام های نه چندان مؤدبانه ی مجموعه های مدیری.

با وجود برخی اعتراضات عجیب از جمله نامه ی اعتراض آمیز سید رمضان شجاعی کیاسری نماینده ی سازی در مجلس شورای اسلامی به لهجه ی این مجموعه، لازم به ذکر است که لهجه ی شخصیت های داستان، به هیچ وجه هجو هم وطنان شمالی نیست؛ بلکه جلوه گر لهجه ی نقطه ی خاصی (علی آباد کتول) از خطه ی شمال کشور است. لبخندی که با دیدن این صحنه ها بر لبان مردم جلوه گر می شود، ناشی از مضحک بودن این لهجه نیست، بلکه به دلیل شیرین بودن این گویش خاص است. علت صحبت نکردن بازیگران به گویش گیلکی، این است که گویش های خطه ی شمال کشور فقط به گیلکی محدود نمی شود ولی چون لهجه ی رشتی ها بسیار شایع و شناخته شده است، لهجه ی متفاوت با آن غریب و شاید مضحک به نظر می رسد. علی آباد کتول هم در استان گلستان واقع است و گویش آن بیشتر به تبری مازندران شباهت دارد تا گیلکی. ضمن این که بر اساس ادعای فیلم نامه نویس و بازیگران این مجموعه، آن ها با مشاهده ی عینی لهجه ی ساکنان علی آباد کتول این لهجه را به نمایش گذاشته اند که تا کنون هیچ موردی از اشتباه و خطا در سخن گفتن و ادای کلمات بازیگران پایتخت اعلام نشده است؛ برخلاف اتفاقاتی که برای مجموعه ی «در مسیر زاینده رود» افتاد و موجب عذرخواهی دست اندرکاران آن شد.

قناعت موج می زند در صحنه ای که نقی هما را دعوت می کند به کلبه ای درویشی در اتاقک کامیون که در عرض چند ساعت آماده کرده و در این جا، وقتی انسان لبخند خسته ی نقی را می بیند و تبسم رضایت هما را، نمی داند که به صفای اینان بخندد یا از نجابتشان بگرید.

شاهکار طنز داستان هم دقایق پایانی قسمت آخر است که این خانواده ی ساده و دوست داشتنی، دور هم جمع شده و با چسباندن کاغذ معما بر پیشانی یکدیگر، سیزده شان را به در می کنند تا به همین بهانه، خستگی راه را هم از تن به در کرده باشند. نکته ای که در این صحنه انسان را به فکر فرو می برد و شاید ناخواسته جنبه ی فلسفی به خود بگیرد، خودشناسی عمیق ساده لوح ترین شخصیت داستان یعنی باباپنجعلی است که تنها کسی است که دقیقاً می داند چه می خواهد و بلافاصله می گوید "مَََشََدهِِِ...؟!". شاید این بهترین هدیه ی عیدی گروه پایتخت به ما باشد که بدانیم چه می خواهیم، بدانیم که آن چه می خواهیم در کجاست و در سراب اوهام، به جست و جوی پایتخت آرزوهامان نگردیم. پیام داستان هم نمی تواند جز "هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش" دانست. پیامی که هم ما و هم حاتمی کیا دق کردیم تا از روشن فکران سینما ببنیم ولی از جدایی نادر از سیمین پیامی جز "خفقان و یأس و خودباختگی" در نیافتیم.

صحنه ی پایانی پایتخت نیز مانند «چاردیواری»، مشهد و حرم امام رضا (ع) بود که موجب هم ذات پنداری بیشتر مردم با مجموعه و زنده شدن خاطرات زیارتشان در لحظه ی سال تحویل و ایام عید در بارگاه ملکوتی ثامن الحجج (ع) می شود. انصافاً وقتی نور گنبد طلایی امام رضا در عینک ته استکانی بابا پنجعلی منعکس می شود، غرق می شویم در چشمان پر تمنا و خالص پیر مردی که این بار به سادگی و خلوصش غبطه می خوریم.

سیروس مقدم، محسن تنابنده و گروه پایتخت ثابت کردند که می تواند طنز سالم و فاخر ساخت و هجو و لودگی را خط زد، مشکلات عمده ی مردم را برجسته کرد و در عین حال سیاه نمایی نکرد، مردم را خنداند و چند دقیقه بعد گریاند، به فکر فرو برد و فرهنگ اسلامی، قناعت، توکل و توسل را تبلیغ کرد. ثابت کرد که به دور از زرق و برق خانه های کاخ مانند یا مجموعه های پر از دختر و پسرهای جوان رنگارنگ -که نیمی از آنان نقش جانشین بازیگران فارسی وان و دیگر رقبا را بازی می کنند و اصولاً در داستان نقش خاصی ندارد- و داستان هایی که موضوعش دو به شک بودن پدر خانواده در گرفتن دو زن یا سه زن است، مجموعه ای ساده که بسیاری از صحنه هایش از منظر چشمان مردم با دوربین رو دست (بدون ریل گذاری) از مشکلات و دردسارهای قشر مستضعف جامعه سخن گفت، مردم را در روزهای شاد عید با مشکلات هم نوعانشان درگیر و توأماً رضایت کاملشان را جلب نمود.

خلاصه به امید روزی که همگی با بابا پنجعلی ها "بریم مََشََد" و دلی از عزا در آوریم تا دست از سر چهار لاخ شوید نقی بردارد و مدام نگوید "نَََقی...! نَهار نَخِردَم" و یاد بگیریم که نباید اگر کسی حرفی زد که به مذاقمان خوش نیامد،"بِزْنیم دَهْنش" و نقی ها همیشه یادشان باشد که بیشتر اوقات کسی "با ما مَََسْله ندارهِِِ" و معمولاً این خود ما هستیم که مسأله ساز می شویم و سادگی مان کار دستمان می دهد، ارسطوها بدانند که همیشه هم بد نیست که آدم "حِساس بشه" و اعلام می کنیم که با عطر صفای پایتخت و با ریح وفای کارگردانش، عمیقاً "تَت تثیر" قرار گرفتیم (تت تثیر=همان تحت تأثیر به زبان ارسطو).

پایتخت بهترین مکان برای همه نیست؛ پایتخت هر کس همان جاست که بتواند آن باشد که می خواهد و باید باشد.


پانوشت:

بارگیری (دانلود) تیتراژ ابتدایی و انتهایی مجموعه ی پایتخت



بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

 

+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۰/۰۱/۱۶ساعت 13:16  توسط احسان رستگار   | 

تسلیت به کدام فرزند ویژه خدوم و ویژه برومنده؟!

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

سلام! سلامی به سردی آه حسرت از اتمام تعطیلی ها و بازگشایی مجدد دانشگاه ها! ان شاء الله که از تعطیلات، بهره ی کافی و حظ وافی را برده باشید.

این یادداشت را می خواستم همان ۱۱ فروردین و پس از خواندن پیام تسلیت آیت الله هاشمی رفسنجانی، روی وبلاگ قرار دهم، ولی آن قدر تعجب کرده بودم که برای جلوگیری از شتاب زدگی و نوشتن مطلبی نسنجیده، دست نگه داشتم و بعد هم قضیه به فراموشی سپرده شد ولی امروز که مجدداً به یادم افتاد، گفتم اگر ننویسم مدیونم.

همان طور که همگی خبر دار شدید، حاج میر اسماعیل موسوی پدر میرحسین موسوی، چهارشنبه ۱۰ فروردین در سن ۱۰۳ سالگی و پس از تحمل ۱۵ سال بیماری، در تهران در گذشت. در پی اعلام این خبر، از سوی محمد خاتمی، بیت آیت‌الله منتظری، بیت آقای صانعی، آیت‌الله بیات زنجانی، خانواده شهید بهشتی، مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه، خانواده ی مهدی کروبی، آیت‌الله دستغیب و برخی از تشکل‌ های اصلاح ‌طلب برای میرحسین موسوی پیام تسلیت ارسال شد که کاملاً هم طبیعی بود.

حتی پیام تسلیت آقای هاشمی هم عجیب نبود؛ ولی این گونه یکی از سران فتنه را تحویل گرفتن واقعاً تعجب آور و تأمل برانگیز بود. متن پیام تسلیت ایشان به شرح زیر است:

"انالله و اناالیه راجعون

خاندان محترم موسوی

خبر درگذشت شادروان حاج سید میر اسماعیل موسوی موجب تاسف و تالم خاطر گردید .

مصیبت وارده را بر شما خاندان معزز و به خصوص فرزندان خدوم و برومندشان به ویژه مهندس میر حسین موسوی تسلیت می گویم . [مهندس میر حسین موسوی که به طور ویژه ای خدوم و برومند است؟ ایشان یکی از همان سران فتنه نبوده؟ آیا این که اگر آقای موسوی را سران فتنه بدانید، به تبع آن آقازاده ی گرامی آقا مهدی را هم مجبورید لا اقل وسطان فتنه بدانید، در این قسم موضع گیری ها دخیل است؟ سال نو شد ولی هر دم از این باغ بری می می رسد. سال نو شد ولی شما نمی گذارید مواضع دوپهلوی پارسال از یادها برود. هر چه می خواهیم از شما دفاع کنیم به دلیل اتهامات اثبات نشده و بعضاً ناروایی که در مناظرات ۸۸ به شما و خانواده تان زده شد و احتمالاً بسیاری از مواضع بعدی تان نیز تأثیرپذیر از همان بوده، ولی گویی همان بهتر که صلاح مصلحت خویش را خسروان بدانند. وقتی رئیس تشخیص مصلحت نظام شمایید، شاید مصلحت همین است. ما قاطی بازی بزرگ ترها نمی شویم. اصلاً حوصله ندارم بیش از این در این باب بنویسم که به گمانم نگفتنم بهتر است. ما که از همان اول هم نه اعتقادی به آقای موسوی داشتیم و نه از موج سبز دل خوشی؛ ولی انصافاً بدبخت تر از همه کسانی هستند که سیاه لشکر سبز می شوند و خونشان را به پای درختان حرّا می ریزند. ولی اگر بندی چنین فرزندی مانند آقا مهدی می داشتم، بلافاصله عاقش می کردم؛ مگر این که خودم هم شریک جرمش می بودم و دستم گیرد بود. آن موقع الله اعلم که چه می کردم! خودم هم نمی دانم.]

خاندانی که خدمات شایسته ای به اسلام و انقلاب و میهن اسلامی مان کردند و افتخار تقدیم چندین شهید در راه اسلام ، انقلاب و میهن را در کارنامه خود دارند .

از درگاه احدیت برای آن مرحوم مغفور رحمت واسعه و برای بستگان صبر و اجر مسالت می کنم .

اکبر هاشمی رفسنجانی

رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام

یازدهم فروردین 139۰"


پانوشت:

ان شاء الله یادداشت بعدی فردا در وبلاگ درج خواهد شد.


بعد التّحریر:

همین یادداشت در سایت خبری-تحلیلی «الف»

 

+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۰/۰۱/۱۵ساعت 17:47  توسط احسان رستگار   |